چطور شد كه از ميان شهداي شهر همدان تصميم به نگارش كتابي با محوريت زندگي حاج ستار ابراهيمي گرفتيد؟
من سالها داستانهاي كوتاهي با موضوع دفاع مقدس مينوشتم و در اصل حرفه اصليام داستاننويسي بوده ولي از يك جايي به بعد تصميم گرفتم براي پيدا كردن سوژه ميان مردم بروم و از خاطرات زياد و مختلفي كه هر كس دارد استفاده كنم. تا پيش از اين براي داستاننويسي براي سوژهيابي به ذهنم مراجعه ميكردم و حالا ميخواستم از سوژههايي كه در دل مردم هست، بنويسم. هنگامي كه وارد حوزه خاطرهنگاري شدم و حرفهايي كه در سينه مردم نهفته بود را شنيدم حس كردم وارد درياي بيكراني شدهام. همانطور كه مقام معظم رهبري ميفرمايند: «جنگ ما يك گنج است» به خوبي متوجه شدم چه خاطرات ناب و خوبي كه در حكم گنج هستند براي نگاشتن وجود دارد. آشنايي من با خانم محمديكنعان هم ماجراي جالبي دارد. من تا پيش از اين اصلاً آشنايي با خانم محمديكنعان نداشتم و ايشان را اصلاً نميشناختم و فقط نام حاج ستار را به دليل اينكه يكي از سرداران بزرگ و معروف شهر همدان بوده، شنيده بودم و علاقه خاصي نسبت به ايشان داشتم. دوست داشتم براي اين شهيد كاري انجام دهم. همين كه جرقه انجام چنين كاري در ذهنم زده شد به بنياد شهيد رفتم و شماره خانم محمديكنعان را گرفتم و آشنايي اوليهمان شكل گرفت. وقتي خاطراتشان را شنيدم واقعاً حيفم آمد اين خاطرات را داستان كنم و گفتم بهتر است اين خاطرات به شكل خاطرهنگاري ضبط، ثبت و نوشته شود. براي نوشتن اين كتاب هم از جايي سفارش نگرفته بودم و فقط براي دل خودم اين كار را انجام دادم.
پس يك كار دلي براي ثبت خاطرات يك شهيد شيوه كاريتان را تغيير داد؟
براي نوشتن داستان ما زياد به تخيل و خيال رجوع ميكنيم اما خاطرهها مستند و واقعي هستند و بخشي از تاريخ دفاع مقدس و بخشي از تاريخ كشور در آن نهفته است. بخش مهمي از تاريخ كشورمان از طريق همين خاطرات گفته ميشود و نويسندگان رسالت و وظيفه دارند اين خاطرات را مكتوب كنند تا براي هميشه و براي نسلهاي بعدي باقي بماند. وقتي وارد اين حوزه شدم خيلي سعي كردم راجع به خاطرهنگاري مطالعه كنم و كتابهايي كه در اين حوزه بود را مطالعه كردم. كتابهايي كه درباره الفباي خاطرهنگاري بود را خواندم و كتاب خاطرات زيادي مطالعه كردم. فكر ميكنم بيشتر كتابهاي موفق ادبيات دفاع مقدس در حوزه خاطرهنگاري و داستان را مطالعه كردم. بخش عظيمي از اين كتابها را در كتابخانه خودم دارم و هنوز خيلي پيگير هستم و اين كتابها را ميخوانم. وقتي تصميم به شروع كار گرفتم بيشتر كتابهاي «يادگاران» و «روايت فتح» را مطالعه كردم.
اگر بخواهيم خاطرهنگاري را با داستاننويسي مقايسه كنيم در نگارش «دختر شينا» كار سختتري پيشرو داشتيد؟
به نظرم خاطرهنگاري بسيار سختتر از داستاننويسي است چون شما بايد به حرفهايي كه شنيدهايد وفادار بمانيد و همين دست نويسنده را ميبندد. شما در حوزه داستان خودتان را به دست خيال ميسپاريد و به هر جايي كه بخواهيد پرواز ميكنيد و ميرويد. اما در خاطرهنگاري اصلاً چنين چيزي وجود ندارد. نويسنده بايد خيلي مراقب گفتههاي مصاحبهشونده باشد و مثل راه رفتن روي بند است. وقتي مصاحبهها تمام ميشود و شما حجم زيادي خاطره براي پيادهسازي داريد تازه ميبينيد چقدر كار مشكلي پيشرو داريد. تمام گفتهها بايد پيادهسازي، تنظيم، نگارش و ويراستاري شود كه سختيهاي خودش را دارد. با اين حال خاطرهنگاري هم امري لذتبخش است. وقتي خاطرات خانم محمديكنعان را شنيدم واقعاً حيفم آمد از اين حوزه بيرون بيايم و دوباره به داستاننويسي خودم رو بياورم. هر چند گاهي خيلي دلم براي داستاننويسي تنگ ميشود و دوست دارم داستان بنويسم. اما آنقدر اين خاطرات ناب و زيباست و جاي كار دارد كه ميتوان گفت گرفتارش شدهام.
«دختر شينا» حاصل چند ساعت مصاحبه است؟
فكر ميكنم نزديك 30 ساعت گفتوگو باشد. من از ارديبهشت تا شهريور هر هفته به منزل خانم محمديكنعان ميرفتم. خيلي حجم زيادي است. خودم هم توجه زيادي به جزئيات داشتم و همين كارم را خيلي سختتر ميكرد. در كار اخيرم كه مربوط به زندگي شهيد «چيتساز» است همين دشواريها وجود دارد. همسر شهيد «چيتساز» ساكن تهران است و براي نوشتن اين كتاب من دائم بين مسير تهران و همدان در رفتوآمد بودم تا خاطراتشان را بگيرم. خاطرهنگاري اين سختيها را دارد و خيلي بايد سفر كرد.
در همان اولين صفحات «دختر شينا» با مقدمهاي گيرا و جذاب مواجه ميشويم كه همان اول كار مخاطب را متوجه جنس كار ميكند و دنبال خودش ميكشاند. اين مقدمه را تحت چه شرايطي نوشتيد؟
مقدمه كتاب واقعاً يك دلنوشته است. فكر كنم تازه از مزار خانم محمديكنعان برگشته بودم و به لحاظ اتفاقي كه برايشان افتاده بود خيلي ناراحت بودم. نشستم و مقدمه را نوشتم و واقعاً حرفهايي بود كه از دلم ميآمد. دلنوشتهاي از احساس خودم بود كه كاملاً دروني است. به هرحال سخني كه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند و اين شايد يكي از دلايل تأثيرگذارياش باشد.
«دختر شينا» روايتي خودماني و نگارشي ساده دارد كه روايتگر زندگي خانم محمديكنعان است. چند سالي است چنين سبكي كه قالبهاي كليشهاي گذشته را ميشكند در ميان نسل جديد نويسندگان دفاع مقدس باب شده است. به نظرتان رو آوردن به چنين شيوههايي باعث جذب مخاطب و غنيتر شدن ادبيات دفاع مقدس خواهد شد؟
وقتي اين كار را مينوشتم با آگاهي دنبال همين موضوع بودم. دوست داشتم اتفاق تازهاي در اين حوزه بيفتد. مخصوصاً چون از زندگي يك شهيد مينوشتم و وارد زندگي خصوصي انسان ديگري شده بودم ميخواستم كتابم فضايي متفاوت داشته باشد. در اين حوزه كتابهاي زيادي خوانده بودم و هنوز هم ميخوانم و در كارهاي ديگر شبيه كار خودم را نديده بودم. سعي كردم كار تازهاي به لحاظ سبك، لحن و نثر انجام بدهم. حواسم بودم چكار ميكنم. هر وقت شروع به نوشتن ميكردم از ابتدا كارم را ميخواندم تا مبادا لحن و نثرم از يكنواختي بيرون نيايد. خيلي مراقب اين موارد بودم و دقت ميكردم. در كارهاي بعديام هم حساسيت و دقت زيادي روي زبان اثر گذاشتهام. سعي ميكنم آگاهانه كار جديدي انجام بدهم و نميدانم تا چه اندازه موفق خواهم شد ولي به زبان اهميت بسياري ميدهم. مخصوصاً چون در حال خاطرهنگاري هستيم بايد خيلي به زبان راوي نزديك باشد. در «دختر شينا» راوي كه همان خانم محمديكنعان است دانش و سواد آكادميك و مدرسهاي نداشت و نميشد از يك زبان پيچيده براي روايت خاطراتش استفاده كنم. بايد از زباني استفاده ميكردم كه بسيار به خودش نزديك باشد.
پيش از نگارش كتاب استفاده از تعليق «صمد» و «ستار» كه تا صفحات پاياني ادامه پيدا ميكند، در ذهنتان بود؟
حين پياده كردن، چنين تعليقي به ذهنم رسيد. مخصوصا اينكه شهيد ابراهيمي دو اسمه بود و ما ميگفتيم «حاج ستار» و خانم محمدي «صمد» ميگفت. اين برايم خيلي جالب بود و حس كردم تعليق خيلي خوبي دارد. فكر كردم من كار خاطرهنگاري ميكنم كه يك كار مستند است و چرا اين قابليت زيباي اثر را از بين ببرم. مردم شهيد را با نام «حاج ستار» ميشناسند ولي گفتم بگذار «صمد» همانگونه كه خانم محمديكنعان روايت ميكند، باقي بماند. فكر ميكنم يكي از دلايل جذابيت همين دو اسمي بودن شخصيت اصلي باشد.
مهمترين اصل براي خاطرهنگاري را چه ميدانيد؟
من هميشه به دوستاني كه آموزش خاطرهنگاري
ميدهم، ميگويم وقتي ميخواهيد يك مصاحبهگر سواي يك خاطرهنگار شويد
حتماً بايد با مصاحبه شونده يك رابطه بسيار دوستانه برقرار كنيد. اگر اين
اتفاق بيفتد شما موفق خواهيد بود. بايد تصميم بگيريد كه با مصاحبهشونده
دوست شويد و دوست بمانيد. براي من اين اتفاق افتاد. با خانم محمديكنعان
دوست شدم و به عنوان يك دوست خاطرات را شنيدم و دوست ماندم. خانم
محمديكنعان ميگفت با گفتن اين خاطرات حاج ستار برايم دوباره زنده شده و
احساس ميكنم كنارم هست و زندگيام رنگ و بوي ديگري گرفته. احساس ميكرد آن
سالها دوباره برايش تداعي شده است. شايد باور نكنيد ولي هنوز هم اگر
مشكلي در زندگيام داشته باشم از اولين كسي كه كمك ميگيرم خانم
محمديكنعان خواهد بود. در خلوت خيلي با ايشان ارتباط دارم و ايشان خيلي به
حرفم گوش ميدهد و كمكم ميكند. به نوعي واسطه هم ميشود.
خانم محمدي
كنعان سالها تنها بودند و مدت زيادي بود كسي سراغشان نرفته بود و خيلي سال
بود كسي ديداري با ايشان نداشت. حس ميكنم رسالت همه افراد اين است كه به
خانواده شهدا، رزمندگان و ايثارگران توجه كنند. اينها واقعاً قهرمانهاي
جنگ هستند كه باقي ماندهاند و بايد از آنها تقدير كنيم. يك نوع تقدير هم
اين است كه پاي صحبتهايشان بنشينيم و خاطراتشان را گوش دهيم. من از همان
روز اول كه خدمت ايشان رسيدم احساس كردم چقدر ما غافل بوديم و چقدر هنوز
غافليم. حس كردم چقدر دير وارد اين حوزه شدم و چقدر دير به ياد دوستانمان
افتادم. بعد از اينكه چند نفر از همكاران و دوستانم اين كتاب را خواندند
گفتند ما وقتي اين كتاب را خوانديم حس كرديم چقدر از خانواده شهدا غافل
هستيم و چقدر نگاهمان اشتباه بوده. خاصيت چنين كتابهايي اين است كه نوع
نگاه كساني كه دور و برمان هستند را تغيير ميدهد و باعث ميشود قدر
داشتههايمان را بدانيم. بايد خيلي قدر كساني كه امنيت امروزمان به خاطر
ايثار، شجاعت و از خودگذشتگيشان است را بدانيم. خانم محمدي يك سرباز بود.
سربازي در حال جنگ بود كه به نظرم تا آخرين لحظه هم براي انقلاب جنگيد.
*روزنامه جوان