لقب مدافع حرم گرفتی و مدتی است شوش شهر شهیدان گمنام بوی عطر شهادت را به مشام ندارد.

احمد عزیز چقدر لباس سبزت به قامتت می آید، برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم چند بار به سمت و سوی حرم رفتی، ضریحش را چگونه در آغوش گرفتی و اشک غربت حسین(ع) را چطور بر گونه هایت سرازیر نمودی؟
احمد! لاذقیه مرا بیاد جبهه های وطنم می برد. آنگونه که هر روز شهیدی بود و خبری، احمد جان چقدر دلم برایت تنگ می شود، احمد به من رخ بنما و نفسی تازه کن، رنگ و رویت به خونت آغشته و نفس گرمت در کنار حرم بی بی بند آمد.
احمد حرف و سخنم نمی آید و چشمانم خشک، احمد گردان امام حسین(ع)، سپاه شوش، پاسداران، بسیجیان و مردم شهرت چشم به نسیم معطرت که از جوار زینب(س) می آید دوخته اند.
احمد جان زود بیا و بگو چگونه در دیار غربت همچون مولایت حسین(ع) به شهادت رسیدی، احمد زود برگرد... احمد داداش عزیزم شهادتت مبارک.