
به گزارش مشرق به نقل از کيهان، اين سربازان متهم هستند با ايجاد يک گروه موسوم به تيم مرگ، شهروندان غيرمسلح افغان را به طور تصادفي انتخاب و آنها را با نارنجک هدف قرار مي دادند و يا با گلوله مي کشتند و انگشتان آنها را به عنوان نشان پيروزي جمع مي کردند و اجساد قربانيان خود را مثله مي کردند.
روزنامه گاردين طي گزارشي در اين باره تحت عنوان «تيم مرگ آمريکا با اجساد قربانيان غيرنظامي خود عکس يادگاري مي گرفت» مي نويسد: فرماندهان ارتش آمريکا در افغانستان به دنبال انتشار اين عکس هاي نفرت انگيز خود را براي خيزش موج جديدي از احساسات ضدآمريکايي در بين مردم اين کشور آماده مي کنند. فرماندهان ارشد ناتو نيز در کابل اين تصاوير را با عکس هاي منتشر شده از جنايت هاي سربازان آمريکايي در زندان ابوغريب که به شدت احساسات ضدآمريکايي را در سرتاسر جهان تحريک کرد، مقايسه کرده اند. رسوايي ارتش آمريکا به دنبال انتشار اين تصاوير هولناک، ممکن است بيشتر از زندان ابوغريب، به وجهه عمومي ايالات متحده در نزد جهانيان صدمه بزند.
تحقيقات اشپيگل نشان مي دهد بيش از 4000 قطعه عکس و تصاوير ويدئويي از جنايت هاي سربازان آمريکايي در افغانستان که توسط خود اين سربازان گرفته شده است، وجود دارد.
به دنبال انتشار اين تصاوير، سايت آمريکايي «رولينگ استون» جزئيات کامل تري را از نحوه عمل تيم مرگ منتشر کرد، جزئياتي درباره نحوه انتخاب قرباني ها و نحوه صحنه سازي قتل ها براي اين که قانوني به نظر برسند و همچنين، در مورد سربازان و افسراني که در اين جنايت ها دخالت داشته اند.
مطالب ذيل يک داستان جنايي تخيلي نيست، بلکه شرح رولينگ استون از اقدامات و جنايات «گروه مرگ» ارتش آمريکا در افغانستان است. همه اين وقايع مستند است و از اعترافات سربازاني که در اين گروه بوده اند، استخراج شده است.
گروه مرگ
چگونه سربازان آمريکايي در افغانستان شهروندان بي گناه و غيرمسلح را مي کشتند و اجساد آنها را مثله مي کردند و چطور فرماندهان آنها نتوانستند جلوي اين سربازان را بگيرند؟
اوايل سال گذشته ميلادي، بعد از هشت سال جنگ سخت در افغانستان، گروهي از نيروهاي پياده نظام ارتش آمريکا، يک تصميم حساس و خطرناک گرفتند. قبل از آن، سربازان شرکت امنيتي «براو» در مورد کشتن غيرنظاميان افغان، براي هم داستان هاي زيادي مي گفتند.
اين سربازان هنگام صرف ناهار و شب نشيني هاي خود، در مورد نحوه شکار افغان ها و احتمال گير افتادن در لحظه کشتن آنها صحبت مي کردند. اما، در مورد اجراي طرح جديد، بعضي ها مي ترسيدند و مردد بودند و بعضي ديگر مي پرسيدند کي شروع کنيم؟ قرار بر اين شد که در فاصله زماني کوتاهي پس از شروع سال جديد ميلادي و در ميان دشت هاي خشک ولايت قندهار افغانستان عمليات شروع شود. آنها توافق کردند که بحث را تمام کنند و دست به اسلحه ببرند.
نيروهاي شرکت براو از تابستان در منطقه قندهار مستقر شده بودند. تلاش هاي اين شرکت امنيتي براي ريشه کني طالبان و تثبيت حضور آمريکا در يکي از ناآرام ترين مناطق افغانستان با موفقيت کمتري همراه بود.
صبح روز 15 ژانويه، نيروهاي واحد سوم شرکت براو با ادوات نظامي و زرهي و نفربرها و کاميون هاي هشت چرخ خود، در اطراف روستاي «لامحمد کالاي» که يک روستاي کشاورزي در حومه قندهار است، مستقر شدند.
سربازان براي ايجاد يک منطقه امن، ادوات نظامي و نفربرهاي زرهي خود را پيرامون اين آبادي مستقر کردند. آنها سپس جست وجوي خود را براي پيدا کردن بوميان و روستاييان مظنون به حمايت از طالبان آغاز کردند.
اما گشت زني در ميان کوچه هاي روستا نااميدکننده بود. آنها جنگجويان مسلح و محل استقرار دشمن را پيدا نکردند، و به جاي آن، کشاورزان فقير افغان را مشاهده مي کردند که بدون امکانات اوليه مثل برق و آب آشاميدني، مشغول زندگي خود هستند؛ مرداني با ريش هاي بلند و لباس هاي محلي کهنه و بچه هايي که به دنبال پول و شکلات بودند. اين آن چيزهايي بود که نظاميان آمريکايي به جاي طالبان مي ديدند.
گفتن اين که حتي يکي از اين روستاييان ممکن است که هوادار طالبان باشد، غيرممکن بود. شورشيان در اين منطقه ترجيح مي دهند خود را از چشم سربازان آمريکايي مخفي کنند و تا جايي که ممکن است از طريق کار گذاشتن بمب هاي کنار جاده اي، به آنها صدمه بزنند.
در حالي که افسران واحد سوم از بقيه سربازان جدا شده بودند تا با ريش سفيدان روستا صحبت کنند، 20 نفر از سربازان نيز از واحد خود جدا شدند و آن قدر پياده روي کردند تا به حاشيه روستا رسيدند و خود را در ميان يک مزرعه خشخاش يافتند. آنها در جست وجوي فردي براي کشتن بودند.
بعدها يکي از اين سربازان به بازجويان ارتش گفت: توافق جمعي اين بود که اگر مي خواستيم کار خطرناک و خلاف قانوني را انجام دهيم، نبايد در اطراف شاهدي وجود داشته باشد که ما را ببيند. شکوفه هاي خشخاش در آن موقع از سال هنوز کامل نرسيده بودند سرجوخه «جري مورلاک» و گروهبان سه «اندرو هولمز» کشاورز جواني را ديدند که تک و تنها در مزرعه ترياک کار مي کرد. به فاصله کمي از او چند سرباز مشغول نگهباني بودند. اين کشاورز فقط يک افغاني با سر و وضعي مثل بقيه افغان ها بود، بدون کوچکترين شاهدي در اطرافش. موقعيت مناسبي بود، آنها هدف خود را براي کشتن انتخاب کرده بودند. نوجواني 15 ساله که هنوز مو روي صورتش سبز نشده بود و سن او خيلي کمتر از آنها نبود؛ مورلاک 21 ساله و هولمز 19 ساله بودند.
اسم اين نوجوان «گل مودين» بود که يک اسم متداول در افغانستان است.
او يک کلاه کوچک سرش بود و يک جليقه سبز مدل آمريکايي پوشيده بود. مودين چيزي در دستش نبود که به عنوان اسلحه تلقي شود، حتي بيل هم نداشت. نحوه برخورد او خيلي دوستانه بود، مورلاک بعدها اعتراف کرد که او يک تهديد محسوب نمي شد. مورلاک و هولمز به زبان پشتو به او دستور دادند که بايستد و پسر ايستاد، بعد او را مجبور کردند که پشت يک ديوار گلي زانو بزند، سپس مورلاک نارنجکي به سمت مودين انداخت، زماني که نارنجک منفجر شد او و هولمز با مسلسل هاي اتوماتيک M4 به سرعت به سمت او تيراندازي کردند. پسرک با صورت به زمين افتاد، کلاه از سرش افتاد و جوي خون از سرش جاري شد. صداي انفجار نارنجک و شليک گلوله ها به سرعت در روستاي آرام و ساکت «لامحمد کالاي» پخش شد. صداي رگبار غيرمنتظره مسلسل باعث واکنش اضطراري بقيه سربازان شد و آنها براي بررسي اوضاع خود را به صحنه رساندند، ولي سربازان حاضر در صحنه نگران به نظر نمي رسيدند. مورلاک از طريق بي سيم با صداي بلند و هيجان زده به فرمانده خود اين گونه مخابره کرد که در نزديکي تپه مورد حمله قرار گرفته است. در اين هنگام «آدام وين فيلد» به دوستش گروهبان سه «اشتون مور» توضيح داد که احتمالا حمله اي در کار نبوده است. صحنه بيشتر شبيه يک قتل برنامه ريزي شده بود، او گفت: اينها براي قتل يک افغان غير مسلح برنامه ريزي کرده بودند.»
سربازاني که به صحنه رسيدند، يک جسد خونين را روي زمين پيدا کردند. وقتي استوار يکم واحد از مورلاک و هولمز پرسيد چه اتفاقي افتاده است؟ مورلاک گفت: اين پسر با يک نارنجک به سمت ما حمله کرده بود و ما مجبور شديم تيراندازي کنيم.
البته، اين يک داستان ساختگي و غيرواقعي بود؛ يک شبه نظامي طالبان به تنهايي فقط با يک نارنجک، در کمين يک دسته سرباز آمريکايي نشسته باشد، آن هم در روز روشن و در منطقه اي که اجازه هيچ گونه استتار و پوششي را نمي دهد! باورش خيلي سخت بود.
حتي افسر ارشد حاضر در صحنه سروان «پاتريک ميچل» بعدها به تيم تحقيق گفت:«در مورد داستان مورلاک چيز عجيبي وجود داشت، من فکر مي کنم اين خيلي عجيب و غيرعادي است که فردي با اين شرايط بيايد و به سمت ما نارنجک پرتاب بکند.»
اما ميچل به سربازانش دستور نداد به مودين که احتمال مي رفت زنده باشد و به هيچ وجه خطري محسوب نمي شد، کمک کنند. در عوض او به استوار يکم «کريس اسپراکو» دستور داد که مطمئن شود پسره مرده است، او هم اسلحه اش را مسلح کرد و دو بار به سمت مودين تيراندازي کرد.
زماني که سربازان دور جسد مي چرخيدند، يک پيرمرد محلي که در همان نزديکي ها درحال کار در مزرعه بود، به محل آمد و مورلاک و هولمز را متهم به اين جنايت کرد. او گفت که ديده است سرباز و نه آن پسر، نارنجک را انداخته است. مورلاک و ديگر سربازان اعتنايي به او نکردند. سربازان همان پيرمردي را که صبح با افسران واحد صحبت کرده بود، براي تشخيص هويت آوردند. اما اتفاق بسيار دردناکي افتاد، همراه پيرمرد، پدر نوجوان کشته شده نيز آمده بود، وقتي او پسرش را غرق در خون ديد، لحظه بسيار غمباري بود؛ از شدت ناراحتي نمي دانست چه کار بايد بکند. گرفتن عکس يادگاري با جسد نوجوان کشته شده، مرحله بعدي ماجرا بود؛ هولمز درحالي که سيگاري بر دست داشت، با بي خيالي تمام با چنگ زدن به موهاي سر بدن نيمه عريان مودين، با او عکس يادگاري گرفت. به نظر مي رسيد هيچ کس بيشتر از استوار يکم «کالرين گيبس» سرجوخه معروف واحد از کشتن اين نوجوان خوشش نيامده بود. يکي از سربازان در اين مورد بعدا به تيم تحقيق ارتش گفت: اين فرد واقعا روز متفاوتي داشت. او شروع کرد به حرکت دادن دست ها و دهان نوجوان کشته شده، جوري که به نظر مي رسيد مودين درحال سخن گفتن است. سپس با يک قيچي جراحي انگشت کوچک پسرک را بريد و آن را به عنوان نشان افتخار براي کشتن اولين افغان غيرمسلح به هولمز داد.
طبق اظهارات سربازان هم قطار هولمز، او انگشت را داخل يک کيسه زيپ دار نگه مي داشت و به آن افتخار مي کرد.
بعداز کشتن مودين، سربازان درگير در قتل او، به هيچ وجه تنبيه يا مجازات نشدند و اين به سربازان واحد، جرأت و جسارت کافي و فزاينده اي بخشيد تا طي چهار ماه بعدي حداقل سه نفر افغاني غيرمسلح بي گناه را صرفا براي تفريح و خوش گذراني به قتل برسانند.
زماني که قتل ها سرانجام در تابستان سال گذشته رسانه اي شد، ارتش آمريکا اعلام کرد اين کشتارها کار يک گروه ياغي در ارتش بوده، که کاملا مستقل عمل مي کرده است. بدون آن که فرماندهان ارشد آنها چيزي بدانند. وکلاي ارتش به سرعت چهار سرباز رده پايين را متهم به انجام اين قتل ها کرد. پنتاگون به شدت در مورد درز جزئيات اين قتل ها رسانه ها را تحت فشار قرار داد. سربازان شرکت براو از هرگونه مصاحبه و دادن اطلاعات به رسانه ها منع شدند. به وکلاي متهمين نيز گفته شده بود در صورت گفت وگو با رسانه ها، حبس و سلول انفرادي در انتظارشان خواهد بود. هيچ افسري در اين ماجرا متهم نشد. اما طبق اطلاعات و فايل هاي بازجويي که به دست رولينگ استون افتاده است، ده ها سرباز عضو اين شرکت امنيتي اذعان کرده اند که عملکرد اعضاي تيم مرگ، مخفي نبوده است، و آنها مقابل چشم بقيه اعضاي شرکت اين اقدامات را انجام مي داده اند.
طبق آن چه که پنتاگون تلويحاً اعتراف کرده، در مورد قتل غير نظاميان بي گناه افغاني، در ميان اعضاي شرکت امنيتي براوويک آگاهي عمومي وجود داشته است و همه نيروهاي واحد مي دانستند که اين اعمال غيرقانوني است.
طبق اظهارات يکي ديگر از سربازان، بحث در مورد قتل هاي برنامه ريزي شده در ميان سربازان، يک موضوع آشکار و عادي بود.
گروهبان سه «جاستين استونر» يکي از خبرچينان ارتش، به بازجوي جنايي ارتش گفت: آنها براي انجام قتل هاي ساختگي و برنامه ريزي شده، تمرين هاي زيادي کرده بودند.
از همان آغاز به دليل ماهيت بحث برانگيز قتل ها، فرماندهي ارشد ارتش به موضوع حساس شده بود. رولينگ استون متوجه شد در همان روزي که قتل اول انجام شده بود، عموي نوجوان به قتل رسيده، به پايگاه آمده و خواستار انجام تحقيقات در مورد اين قتل شده بود.
سرهنگ «ديويد آبراهام» نفر دوم گردان در اين باره گفت: آنها (بستگان مقتول) چهار ساعت تمام جلوي در مرکز فرماندهي نشستند. طي چهارساعت گفت و گو باعموي مودين، آبراهام متوجه شد که چندين کودک در روستاي لامحمدکالاي ديده اند که مودين توسط سربازان واحد سه کشته شده است. فرمانده گردان دستور داد مجدداً از سربازان واحد بازجويي شود.
اما سرهنگ ديويد آبراهام گفت: هيچ تناقضي در اظهارات آنها (متهمان آمريکايي) پيدا نکرده است و موضوع تمام شده تلقي شده و پرونده به بايگاني رفت.
در واقع، اين باور خيلي سخت بود که هيچ کس از ماجراي قتل ها خبر نداشته است. سربازان واحد سه تعداد زيادي عکس گرفته و با اين عکس ها کشته هاي خود در افغانستان را ثبت کرده بودند، تصاويري که به دست رولينگ استون افتاده است، فرهنگ ما (آمريکايي ها) را در ميان سربازان ارتش آمريکا به تصوير مي کشد؛ کشتن شهروندان غيرمسلح افغان، وقتي بهانه جشن و پايکوبي مي شود، باعث نگراني است. بيشتر سربازان مستقر در واحد سه از افغان ها متنفر بودند، هر چند اين فرد افغان جزو پليس ملي يا ارتش و يا يک افغاني محلي باشد.
يکي از سربازان بعداً به بازجوها گفت: همه مي گفتند آنها وحشي هستند. يک عکس نشان دهنده يک دست بدون انگشت است، عکس ديگر، يک سربريده را نشان مي دهد، بدن هاي مثله شده، دست ها و بازوهاي جدا شده و باد کرده اند.
چند عکس نيز افغان هاي کشته شده را روي زمين يا پشت نفربرها نشان مي دهد، در حالي که هيچ سلاحي در کنار آنها نيست. در بسياري از عکس ها اصلاً مشخص نيست که اجساد قربانيان متعلق به شبه نظاميان طالبان است يا غير نظاميان افغان اما گرفتن اين عکس ها وانتشار آنها در پايگاه هاي اينترنتي، تخلف از قوانين ارتش محسوب مي شد.
تصاوير وحشتناک مربوط به اجساد قربانيان مثل فيلم هاي تلويزيوني بين سربازان به عنوان يادگاري هاي جنگ دست به دست مي شده است.
اين مجموعه اسناد شامل چندين فيلم ويدئويي نيز مي شود که توسط سربازان گرفته شده است. يکي از اين فيلم ها نشان مي دهد که دو افغاني سوار بر يک موتورسيکلت توسط هليکوپتر نظامي هدف قرار مي گيرند و کشته مي شوند. در حالي که به نظر مي رسيد هيچ سلاحي با خود نداشتند و تهديد هم محسوب نمي شدند.
قبل از آن که اين جنايت ها علني شود، پنتاگون تدابير فوق العاده اي را براي جلوگيري از انتشار اين تصاوير و فيلم ها آغاز کرده بود. اين تلاش ها در بالاترين سطوح مقامات دو کشور افغانستان و آمريکا پي گيري مي شد. ژنرال «استنلي مک کريستال» و «حامدکرزي» اوايل ماه مه سال گذشته ميلادي (ارديبهشت 1380) در جريان اين موضوع بودند.
ارتش تلاش هاي گسترده اي را براي يافتن تصاوير فيلم ها آغاز کرده بود تا از تکرار رسوايي زندان ابوغريب جلوگيري کند. گروه هاي تحقيق در افغانستان حافظه ده ها رايانه سربازان را براي يافتن فيلم ها و تصاوير بررسي کردند و رايانه ده ها سرباز نيز توقيف شد. به آنها دستور داده شده بود همه تصاوير تحريک کننده را از حافظه رايانه خود پاک کنند. فرماندهي تيم تحقيق جنايي ارتش همچنين مأموراني را به اقصي نقاط ايالات متحده فرستاد، تا از خانه سربازان، بستگان و خويشاوندان آنها همه فايل ها و کپي هاي فيلم ها و عکس هاي مربوط به اين رسوايي را جمع کنند.
پيام روشن بود: هر اتفاقي که در افغانستان مي افتد، بايد در افغانستان نيز دفن شود. به موازت سرپوش گذاشتن روي تصاوير، ارتش سعي کرد شواهدي را که نشان مي داد قتل غيرنظاميان افغان فراتر از واحد سه شرکت امنيتي براو بوده است، مخفي نگه دارد.
يکي از تصاوير، دو افغاني را نشان مي دهد که کشته شده اند و دست هاي آنها به همديگر از پشت بسته شده و يک دست نوشته بر روي گردن آنها آويزان شده است با اين مضمون که «طالبان مرده اند» پنتاگون مي گويد در مورد عکس ها تحقيق کرده است، اما تاکيد مي کند مشخص نيست تصاوير مربوط به اين حادثه کجا گرفته شده است. سخنگوي پنتاگون مي گويد: ما فقط دو افغان را در تصوير مي بينيم که دست آنها به همديگر بسته شده است. اما از پشت پرده خبرنداريم. شايد آنها توسط خود طالبان و با هدف ايجاد نفرت از آمريکائي ها، کشته شده باشند. اما اين اظهارات زياد با واقعيت همخواني ندارد، به عنوان مثال، شماره نفر بري که در تصوير وجود دارد، به راحتي قابل تشخيص است.
طبق اظهارات يک منبع در شرکت براو که نخواست نامش فاش شود، دو مرد غير مسلح در اين تصاوير، توسط سربازان واحد ديگري کشته شده اند که هنوز متهم نشده اند. «کالوين گيبس» يک استوار يکم 26 ساله، سربازي که در عراق نيز جنگيده بود و فرماندهي جوخه در واحد سوم را برعهده داشت آن طوري که توسط سربازان و هم رديفانش در شرکت براو توصيف شده است، شيفته کشتن بود. او از همه افغان ها متنفر بود. او با قدبلند و وزني که داشت، مي توانست همه کساني که در اطرافش بودند را مرعوب کند. او در يک خانواده مذهبي در مونتانا رشد کرده و بزرگ شده بود. گيبس از تحصيل در دبيرستان انصراف داد و در ارتش ثبت نام کرد؛ زماني که به عراق اعزام شد، شروع به جمع آوري مدال هاي افتخار در اين کشور کرد، جايي که مرز دفاع مشروع و کشتن غيرنظاميان بسيار کم رنگ بود. در سال 2004 گيبس و چند سرباز ديگر به يک خانواده غيرنظامي و غيرمسلح عراقي در نزديکي کرکوک تيراندازي مي کنند و دو کودک و بزرگسال را مي کشند. اين حادثه در آن زمان مورد رسيدگي قرار نگرفت. قبل از اين که گيبس در سال 2009 به شرکت براو ملحق شود، مامور حفاظت از يکي از فرماندهان ارشد ارتش آمريکا به نام سرهنگ «هري تامل» بود. اين سرهنگ جنجالي در آن زمان فرمانده گردان پنجم استرايکر بود و به صورت آشکار، قوانين و رويه ارتش را در مورد لزوم حمايت از غيرنظاميان و افراد محلي مسخره مي کرد.
او در آن زمان نوشت: حقانيت سياسي به ما ديکته مي کند که در مورد روندهاي ظالمانه و غيرعادلانه در عمليات موفق ضدتروريستي صحبت نکنيم. تامل همچنين از سربازانش مي خواست دشمن را بي رحمانه مورد حمله قرار دهند و او را نابود کنند.
زماني که گيبس از تامل جدا شد، به خط مقدم رفت و به سرعت به مدل افراطي يک سرباز بي رحم تبديل شد. او در چادر خود پرچم دزدان دريايي را برافراشته بود. گيبس مرتب به دوستانش مي گفت: با من بيائيد، ما فردي را براي کشتن پيدا خواهيم کرد. در ساق پاي او تصوير دو صليب با 6 جمجمه خالکوبي شده بود؛ سه تا از جمجمه ها قرمز رنگ بودند، که نشان دهنده کشتارهاي او در عراق بود و سه تاي ديگر آبي بودند براي افغانستان، زماني که گيبس به شرکت براو پيوست، روحيه سربازان گردان استرايکر زياد خوب نبود، چهار ماه قبل ا ز آن زمان، واحد مورد نظرما در افغانستان مستقر شده بود.
اين گردان به نفربرهاي زرهي هشت چرخ مجهز بود که با تکنولوژي پيشرفته خود پياده نظام را به سرعت جابجا مي کردند و سرعت، امنيت، توان عملياتي ارتش آمريکا را بر ضد طالبان تقويت مي کردند. اما در ماه دسامبر همه اميدها به ياس بدل شد، طالبان با افزايش اندازه و توان تخريبي بمب هاي کنار جاده اي خود، اين نفربرهاي زرهي را مجبور کردند که از جاده ها خارج شوند. گردان فوق نيز از اين بابت تلفات سنگيني را متحمل شد. سربازان گيج، مايوس و عصباني بودند، آنها به عنوان يک واحد گارد پيشرفته و مجهز و با هدف نابودي طالبان به افغانستان اعزام شده بودند؛ اما حالا شبه نظاميان طالبان در همه جا حضور داشتند.
فرماندهي عالي پنتاگون به خاطر مشکلات مربوط به روحيه پايين سربازان گردان که در حال افزايش بود دست به کار شد، يک ماه بعد از حادثه کشته شدن آن فرد توسط بالگرد و تنها چهار ماه قبل از شروع کشتارهاي برنامه ريزي شده ژنرال مايکل مولن رئيس ستاد مشترک ارتش آمريکا يک سفر تبليغاتي به منطقه انجام داد. او به حمله دشمن با بمب هاي کنار جاده اي خود باشند.
يک ايده نيمه شوخي و نيمه جدي که پيشنهاد شد اين بود که آنها شکلات را در بيرون از نفربرهاي زرهي قرار دهند و زماني که از روستا بچه ها براي برداشتن شکلات ها نزديک مي شوند، آنها را هدف قرار دهند. طبق اظهارات سرباز ديگري، سناريوي بعدي اين بود که آنها شکلات ها را جلوي نفربر قرار دهند و زماني که بچه ها شکلات ها را برمي دارند، نفربر از روي آنها رد شود. برنامه بعدي اين بود که آنها منتظر يک حمله و انفجار بمب کنار جاده اي مي مانند، بعد به بهانه اين انفجار، غيرنظاميان را مي کشند.
سربازان بالاخره مجاب شدند که مي توانند به هر کسي در منطقه تيراندازي کنند. مورلاک بعدا که زنداني شد در اين باره در بازجويي گفت: ما در مکان ها و موقعيت هاي بسيار بدي عمليات مي کرديم ولي دستمان بسته بود، تصور من اين بود که ما بايد از چيزهايي که در دستمان وجود دارد، استفاده کنيم. بعد از کشتن نوجوان افغاني، در روستاي لامحمد کالاي، سربازان واحد سه وقتي به همديگر مي رسيدند، با زدن دست هايشان به همديگر، از اين کار احساس شادماني مي کردند.
چند ساعت بعد از تيراندازي به آن نوجوان، در طول يک چکاپ روزانه در پايگاه پزشکي، هولمز و مورلاک در مورد قتل اين نوجوان با «آلسياريلي» پزشک واحد صحبت کردند. بعدا زماني که آنها دور هم نشسته بودند و مشغول بازي ورق بودند به ريلي گفتند که آنها مي خواهند با يک انگشت انسان شرط بندي بکنند.
سپس آنها انگشتي را که گيبس از دستان مودين بريده بود روي ميز شرط بندي گذاشتند؛ ريلي به بازجوها گفت: اين صحنه خيلي شرم آور بود، مورلاک خيلي مشتاق بود حقيقت را با دوستانش در واحد درميان بگذارد. او به هيچ وجه نگران اين نبود که کسي ممکن است نسبت به کشتن يک افغاني غيرمسلح، از خود واکنش نشان بدهد.
عصر همان روزي که مورلاک به آن نوجوان شليک کرده بود، چند نفر از اعضاي شرکت براو به طور پنهاني داخل يک نفربر زرهي براي مصرف حشيش که يک فعاليت متداول در پايگاه بود جمع شدند.
مصرف حشيشي که توسط مترجمان افغاني تهيه مي شد، بخش اصلي زندگي روزانه بسياري از سربازان بود. آنها به طور دائم در داخل آسايشگاهها در نفربرها و در تانک ها حشيش مصرف مي کردند. مورلاک هنگام مصرف حشيش نحوه کشتن مودين را با جزئيات کامل به بقيه سربازان گفت.
حتي او توضيح داد که مراقب بوده است هنگام پرتاب نارنجک، ضامن آن را زمين نيندازد. چون ممکن بود شاهدي باشد بر اين که يک مهمات آمريکايي در حمله استفاده شده است. درست به همين دليل مورلاک تمام اثر و نشانه هاي پودر سفيد حاصل از انفجار را از اطراف جسد مودين پاک کرده بود.
قبل از آن که ارتش در افغانستان با مشکل کمبود نيرو مواجه شود، مورلاک در وضعيتي بود که ارتش او را قبول نمي کرد؛ او در واسيلياي آلاسکا بزرگ شده بود، منطقه اي که زياد با اقامتگاه «ساراپلين» فاصله نداشت.
مورلاک هاکي بازي مي کرد. در آن روزها او به طور دائم در جنگ و دعوا بود و در مسابقات مست مي کرد، بدون گواهينامه رانندگي مي کرد و حتي در چند مورد از صحنه تصادف شديد رانندگي فرار کرده بود. او زماني که به ارتش هم پيوست و به افغانستان اعزام شد نيز دست از کارهاي خود برنداشت، او در افغانستان هم دستش به هرنوع ماده مخدري که از حشيش و کوکائين و ترياک مي رسيد مصرف مي کرد. به موازاتي که مورلاک مباهات مي کرد به اين کشتارهاي برنامه ريزي شده، سربازان تصاوير اين جنايت ها را به دوستانشان ايميل مي کردند و در طول دوران مرخصي و ديدار با خانواده هايشان درباره آن صحبت مي کردند.
در14 فوريه 3ماه قبل از آن که ارتش تحقيقات خود را آغاز کند، آدام وين فيلد 21 ساله که يکي از سربازان واحد بود، ازطريق فيس بوک پيامي به پدرش فرستاد. او گفت: کساني داخل واحد ما هستند که هرکاري دلشان بخواهد مي کنند. او ادامه داد: مقتول يک نوجوان بي گناه بود که فقط مشغول کشاورزي بود. وين فيلد از طريق همين پيام ها، پدرش را در جريان اتفاقات قرار مي داد.
کريس وين فيلد که خود يک کهنه سرباز بود، بعدها به تيم تحقيق گفت: آدام به من گفته که شنيده است گروه در حال برنامه ريزي براي کشتن يک مرد افغاني ديگر هستند.
وين فيلد فرمانده ارتش با مرکز فرماندهي مشترک تماس گرفت و به ستواني که آن جا بود گفت: آنها قصد دارند که يک افغاني را بکشند و يک اسلحه کلاشينکف کنار او بگذارند تا اين گونه به نظر برسد که او يک شورشي بوده است.
اما طبق اظهارات وين فيلد، ستوان مذکور به راحتي از کنار اين موضوع گذشت و گفت: زماني که آدام به خانه اش براي مرخصي مي رود، به اين موضوع رسيدگي مي شود، اما با کمال تأسف فرماندهان حاضر در پايگاه هيچ کاري را براي پيگيري گزارش انجام ندادند.
آدام وين فيلد زماني که به افغانستان برگشت به دنبال گزارش مجدد اين جنايت بود. او معتقد بود که اين قتل ها کار اشتباهي بوده است، اما درنهايت به اين نتيجه رسيد که او براي مقابله با تيم مرگ گيبس خيلي ضعيف است. در نقطه مقابل آن، او به پدرش گفت که تماسهايش را با ارتش متوقف کند، براي اين که تهديد به مرگ شده بود.
وين فيلد گفت: گيبس به او هشدار داده است که اگر او چيزي از اين قتل ها به کسي بگويد، ممکن است در يک تابوت به خانه بازگردد. پدرش پذيرفت که موضوع را مسکوت بگذارد.
بدون پاسخگويي به افسران مافوق سربازان واحد سوم حالا ديگر معتقد بودند بدون اين که مجازات شوند، مي توانند برنامه ريزي هاي بعدي را براي قتل هاي جديد آغاز کنند.
وجود اسلحه در کنار کساني که کشته مي شدند براي اين که حمله و عمليات را مشروع جلوه دهند، بسيار ضروري بود. قوانين ارتش در مورد عمليات ضدشورش، براي تشخيص يک فرد عادي از يک پيکارجو در اين ميان مشخص بود. پيکارجو بايد اسلحه به همراه داشته باشد. وجود اسلحه در کنار قرباني کليد رهايي از زندان براي قاتل بود. در مناطق جنگي آشوب زده افغانستان آنها به راحتي مي توانستند اسلحه را پيدا کنند.
در ارتش همه مهمات و اسلحه اي که در اختيار سربازان قرار مي گرفت و هر مهمات و نارنجکي که استفاده مي شد به دقت ثبت و ضبط مي شد، بنابراين گيبس تلاش کرد اسلحه و مهماتي که براي قتل هاي برنامه ريزي شده خود نياز داشت را از طريق کانال هاي ديگر پيدا کند.
او دوستاني در پليس ملي افغانستان داشت و تلاش کرد از طريق آنها اين کار را انجام دهد. او در يک تجارت پاياپاي به آنها، مجلات سکسي تحويل مي داد و در عوض از آنها انواع اسلحه و مهمات جنگي را تحويل مي گرفت. مهمات ها و نارنجک هاي قديمي که هيچ کدام از آنها در ارتش آمريکا استفاده نمي شد.
او بهترين چيزي را که پيدا کرد يک اسلحه کلاشينکف و فشنگ هاي آن بود او اين اسلحه و مهمات آن و ساير نارنجک ها را در يک جعبه آهني، در درون يکي از نفربرهاي زرهي مخفي کرد.
دو هفته بعد از قتل مودين، حادثه اي اتفاق افتاد.
شب 27 ژانويه بود و واحد درحال گشت زني در بزرگراهي بود که در نزديکي مرکز عملياتي آنها قرار داشت. ناگهان دوربين هاي حرارتي ديد در شب آنها فردي را در نزديکي تشخيص دادند که به صورت بالقوه مظنون بود، چون معمولا طالبان از تاريکي شب براي انجام عمليات خود استفاده مي کنند.
واحد در نزديکي فرد مذکور موضع گرفت و سربازان آرايش نظامي گرفتند ويک مترجم از نفربر پياده شد. آنها مي ديدند که آن مرد خم شده و شبيه يک توپ خود را جمع کرده است. به او دستور داده شد که بلند شود و دستانش را جلوي سينه اش قرار دهد تا سربازان دستان او را ببينند، چون معلوم نبود او دستانش را از سرما مخفي کرده است يا مي خواهد يک عمليات انتحاري انجام دهد. مترجم به زبان پشتو سر او فرياد مي کشيد و سربازان با نورافکن هاي قوي نور شديدي را به صورت آن مرد انداختند: به او دستور داده شد که پيراهنش را در بياورد. اما مرد شروع به عقب و جلو آمدن در مقابل نورافکن ها کرد، بدون اعتنا به دستور سربازان.
رفتار او عجيب بود، او براي چند دقيقه جلوي چشم سربازان اين پا و آن پا مي کرد، و سربازان براي هشدار به اطرافش تيراندازي کردند. مرد با ناديده گرفتن هشدارها شروع به رفتن به سمت سربازان کرد، يکي گفت آتش و گيبس شروع به تيراندازي کرد دست کم پنج سرباز ديگر نيز شروع به تيراندازي کردند. آنها حداقل 40 تير به سمت مرد شليک کرده بودند.
بدن مرد روي زمين افتاد، او کاملا غيرمسلح بود، طبق گزارشات رسمي بعداً معلوم شد که او ناشنوا و ناتوان ذهني بوده است.
علاوه بر ريشش، بخش زيادي از جمجمه اش نيز پخش زمين شده بود.
«مايکل واگن» يک تکه از جمجمه را که پخش زمين شده بود جمع کرد و براي يادگاري پيش خود نگه داشت. اين دومين کشتار يک فرد غيرمسلح در هفته هاي اخير بود و دومين باري بود که آنها به يک جسد بي حرمتي مي کردند. افسران واحد به جاي تحقيق در مورد اين قتل ها، تمام سعي خود را براي توجيه آن متمرکز کرده بودند.
زماني که «رومن ليقسي» با بي سيم به کاپيتان «متئوگوگيل» فرمانده واحد خبر داد که همان واحد دوباره به يک مرد افغان تيراندازي کرده است، کاپيتان به شدت عصباني شد. او به ليقسي دستور داد که جست وجو کنند تا اسلحه پيدا شود، ليقسي کنترل خود را از دست داده بود. او مطمئن بود که اگر اسلحه پيدا نشود او شغلش را از دست خواهد داد. طي چهار ساعت بعد سربازان تمام منطقه را با چراغ قوه هايشان براي يافتن اسلحه گشتند اما آنها چيزي را پيدا نکردند.
سپس ستوان سوم آبراهام به کوئينتال دستور داد که کلاشينکفي که گيبس در داخل جعبه آهني در درون نفربر مخفي کرده بود را بياورد. چند دقيقه بعد صدايي از درون تاريکي فرياد زد: قربان من فکر مي کنم چيزي پيدا کرده ام!
ليقسي دوان دوان آمد و ديد که يک اسلحه روي زمين افتاده است، خيالش راحت شد، اعضاي گروه مرگ همه مي دانستند که آن اسلحه براي اين که اين قتل قانوني و مشروع به نظر برسد، کنار جسد گذاشته شده است.
«استونر» يکي ديگر از سربازان تيم مرگ به گروه تحقيق ارتش گفت: قتل جوري صحنه سازي شده بود که به نظر برسد او اسلحه داشته است، ما براي توجيه قتل چاره ديگري نداشتيم، اما او پير و ناشنوا بود، ما او را کشتيم!
طبق قوانين جنگ در ارتش آمريکا، هر کس مسئوليت قتل کسي را که کشته است برعهده دارد. براي اين که آن مرد هشدارهاي سربازان واحد را ناديده گرفته بود و به سمت آنها حرکت کرده بود، هيچ کس به خاطر قتل او متهم نشد، اما دست کم حالا ارتش مي داند که او توسط سربازاني کشته شده که مشتاق تيراندازي به مردم غيرمسلح صرفاً براي تفريح بودند.
در همان ماه طبق گزارش ارتش آمريکا، گيبس يک شهروند غيرمسلح افغان ديگري را کشت و اسلحه اي را در کنار جسدش گذاشت. اين کار در زمان اجراي عمليات «کوداک مومنت» بود؛ يک ماموريت روزانه براي گردآوري عکس و اطلاعات از مردان مقيم در روستاي «کاري خيل».
در 22 فوريه در زمان انجام ماموريت، گيبس يک اسلحه کلاشينکف را که از يک مامور پليس ملي افغانستان دزديده و مخفي کرده بود، با خود آورد؛ همزمان با واحد که داخل روستا بودند او به يک پناهگاه نزديکي رفت و به يک مرد که مظنون به عضويت در گروه طالبان بود، دستور داد که از آن جا خارج شود.
ابتدا گيبس با کلاشينکف به نزديکي ديوار تيراندازي کرد. سپس اسلحه را به سمت پاهاي مرد افغان انداخت، سپس با اسلحه «ام-4» خود و از فاصله نزديک همراه با مورلاک و يک سرباز ديگر به سمت مرد تيراندازي کرد. يکي از اولين کساني که بايد در اين زمينه پاسخگو باشد استوار يکم «اسپارگيو» است.گيبس ادعا کرد که او توسط آن مرد در يک گوشه گير افتاده بود و آن مرد با تيراندازي به او با اسلحه کلاشينکف مي خواسته اسلحه گيبس را بدزدد، اما زماني که اسپارگيو وضعيت را بررسي کرد، متوجه شد ادعاي گيبس دروغ است.
اسپارگيو تناقضات اين حادثه را به ليقسي فرمانده واحد گزارش داد. زماني که جسد تشخيص هويت شد، بستگانش گفتند که «آقا» مردي عميقاً مذهبي بوده و هرگز اسلحه در دستش نگرفته بود و اصلا نمي دانست که چگونه از کلاشينکف استفاده مي کنند. آنها به ليقسي گفتند هيچ اقدامي به جز مجازات و تنبيه گيبس آنها را راضي نمي کند.
با شکست مجدد تحقيقات درباره اين قتل جديد، به اعضاي تيم مرگ اين احساس دست داد که آنها شکست ناپذير هستند. گيبس شروع کرد به ترغيب و تهييج سربازان ساير واحدها براي هدف قرار دادن و کشتن شهروندان غيرمسلح. گيبس يکي از نارنجک هايي را که به دست آورده بود به يکي از دوستانش در گردان ديگري داده بود. «استيون» که پزشک ارشدي است به تيم تحقيق يادآور شد: «يک جعبه از طرف گيبس دريافت کردم، روي ميز وقتي در جعبه را باز کردم با يک نارنجک و يک جوراب کثيف مواجه شدم، شکل آن جوراب مضحک بود.» استيون آن را به گوشه اي پرتاب کرد. مدتي بعد که گيبس او را ديد به استيون گفت نارنجک را بياور. بعد از او پرسيد آيا آن وسيله ديگر داخل جعبه را هم ديده است؟
استيون پاسخ داد: کدام چيز، منظورت آن جوراب است؟ گيبس پاسخ داد: نه منظورم چيزي است که داخل جوراب بود.
واقعيت اين بود که گيبس چند انگشت انسان داخل جوراب گذاشته بود.
در يک صبح بهاري گيبس و مورلاک درحالي که گشت زني مي کردند، مورلاک يک نارنجک روسي پيدا کرد. گيبس گفت: «اين نارنجک بهترين وسيله براي برنامه ريزي يک حمله جديد است.»
از آنجا که شبه نظاميان طالبان به استفاده از اسلحه و مهمات روسي معروف بودند اين ايده به ذهن آنها خطور کرده بود. مورلاک شب قبل از آن در صحبت با دسته اي از سربازان، به آنها گفته بود که او به دنبال يک حاجي ديگر براي کشتن مي گردد.
حاجي اصطلاح تحقيرآميزي بود که سربازان ارتش آمريکا در افغانستان و عراق به مسلمان ها مي گفتند.
صبح روز دوم ماه مه واحد طبق برنامه روزانه درحال گشت زني در يک روستا که چند مايل از پايگاه فاصله داشت، بود. فرماندهان واحد به خانه اي وارد شدند، براي صحبت با مردي که قبلاً به اتهام داشتن بمب هاي کنار جاده اي دستگير شده بود. بقيه سربازان واحد در روستا درحال پرسه زني و جست وجو براي پيدا کردن اهداف جديد براي کشتن بودند.
گيبس و دو سرباز ديگر همراه او توجهشان را مردي با ريش سفيد جلب کرد او را تا بيرون روستا تعقيب کردند. وين فيلد بعداً به تيم تحقيق گفت: پيرمرد رفتارش خيلي دوستانه بود و ما هيچ نشانه اي از دشمني و خصومت نسبت به خودمان از او نديديم. گيبس آن پيرمرد را مجبور کرد که به سمت يک گودال حرکت کند. سپس به او دستور داد که زانو بزند و در همان حالت بماند، سپس مورلاک، وين فيلد و خودش در نزديکي آن گودال موضع گرفتند، گيبس نارنجک را به سمت پيرمرد افغان پرتاب کرد، به محض پرتاب نارنجک مورلاک و وين فيلد شروع به تيراندازي کردند وين فيلد به يک تيربار قدرتمند مجهز بود که با فشار ماشه در هر ثانيه 3تا5 گلوله شليک مي کرد. گيبس به مورلاک گفت: مرحله دوم برنامه را بايد انجام دهيم، بايد نشان دهيم که حمله واقعي بوده است مرد همان جايي که زانو زده بود افتاده بود، شدت انفجار يکي از پاهاي او را جدا کرده بود، پاي ديگرش نيز از زير زانو قطع شده بود. مورلاک نارنجک روسي را کنار دستان پيرمرد کشته شده گذاشت. گيبس به سمت جسد پيرمرد حرکت کرد، درست بالاي سر او ايستاد و دو بار به سر پيرمرد شليک کرد، فک و دهان پيرمرد خرد شد.
بعداً که اوضاع آرام شد و سربازان زن و بچه هاي پيرمرد را که درحال گريه و زاري بودند از پايگاه بيرون انداختند و مورلاک يک داستان براي فرماندهان مافوق سرهم کرد، گيبس يک قيچي برداشت و انگشت کوچک جسد پيرمرد را قطع کرد تا براي خودش به عنوان يادگاري نگهدارد. سپس يک دستکش جراحي به دست کرد و دندان هاي پيرمرد را از دهنش بيرون کشيد و به وين فيلد تقديم کرد. وين فيلد براي مدتي دندان ها را پيش خود نگهداشت، بعداً او آنها را دور انداخت.
اين بار روستائيان زيربار نرفتند، پيرمرد کشته شده، يک روحاني صلح جو بود به نام «ملا الله داد» با بالاگرفتن اعتراضات، فرمانده منطقه انتقادات گزنده اي را از فرمانده واحد کرد. او گفت: «سربازان واحد نارنجک را با صحنه سازي کنار جسد آن پيرمرد گذاشته اند، تا به او تيراندازي کنند.»
فرمانده منطقه، ستوان «موني» يکي از اعضاي تيم حفاظت، خود را به محل تيراندازي به پيرمرد فرستاد. او دو پيرمرد روستايي را پيدا کرد که آنها ادعا مي کردند که هر دو «ملا الله داد» را با يک نارنجک ديده اند. موني حالا ديگر با آسودگي خيال از آنها خواست که اين ادعا را همه جا پخش کنند. موني گفت: اين حيله اي است که طالبان از آن براي سربازگيري از مردم عادي عليه ما استفاده مي کند.
ماموريت موني با موفقيت تمام شد، او روستا را با اين احساس ترک کرد که واحد مي تواند به کار روزانه خود برگردد. بعد از اين که او به فرمانده خود گزارش داد «همه چيز عادي است.»
نيمه شب همان روز که موني از ماموريت موفقيت آميز خود برگشت گروهبان سه «استونر» که در طرح ريزي کشتن مرد افغان در بزرگراه با گذاشتن کلاشينکف در کنارش دست داشت، به مرکز طرح ريزي عمليات تاکتيکي شرکت امنيتي براو آمد و گفت: «از دست سربازاني که در واحد از اتاق او براي استعمال حشيش استفاده مي کنند، خسته شده است.» او هشدار داد که اگر اين رويه ادامه پيدا بکند، او ممکن است تنزل درجه پيدا کند.
او از آنها خواست که دنبال جاي ديگري براي استعمال حشيش باشند، ولي آنها آن را رد کردند.
سربازان آن قدر از آن جا براي مصرف حشيش استفاده کرده بودند که آن جا بو گرفته بود. استونر به ستوان کشيک گفت: من نگران شغلم هستم. با تاکيد بر اين که او خبرچين نيست. استونر به او گفت که نمي خواهد سربازان هم قطار خود را به مخمصه بيندازد.
ستوان کشيک داستان استونر را زياد جدي نگرفت، تا آن را به سلسله مراتب فرماندهي گزارش دهد. او بعداً گفت: من فکر کردم استونر عصبي و ناراحت است و نياز دارد با کسي در مورد اين حادثه صحبت بکند. استونر قتل عام شماري از سربازان افغان توسط آمريکايي ها را نيز به او گفته بود به جاي گزارش کشته شدن آن افغان به مقامات بالاتر، ستوان به استونر اطمينان داد موضوع مصرف حشيش در اتاق او بي سر و صدا رسيدگي خواهد شد و هويت او نيز مخفي خواهد ماند. اما رازداري با جو موجود در شرکت براو زياد سازگار نبود.
روز بعد همه مي دانستند که استونر آنها را لو داده است. همه وحشت کرده بودند. گيبس اعضاي تيم مرگ را در اتاق خود جمع کرد و به آنها گفت: ما بايد تکليف استونر را روشن بکنيم. او تاکيد کرد خبرچين ها به دردسر خواهند افتاد. در ششم ماه مه گيبس و شش نفر از ديگر سربازان روي سر استونر در اتاقش خراب شدند و در را پشت سر خود بستند و به او در حالي که روي تخت خوابش نشسته بود، حمله کردند. آنها گلوي او را گرفته بودند و روي زمين مي کشيدند، اما مراقب بودند کبود شدگي روي صورت استونر ايجاد نشود. مورلاک در حالي که شکم استونر را مشت و مال مي داد به او گفت: چطور توانستي اين کار را با ما انجام دهي؟ آنها قبل از ترک اتاق به صورت استونر تف انداختند.
چند ساعت بعد گيبس و مورلاک به اتاق استونر برگشتند، او روي تخت نشسته بود هنوز از آن حمله گيج و منگ بود، مورلاک به او توضيح داد که ممکن است اين حمله ادامه پيدا نکند، اگر استونر دهان خود را بسته نگه دارد.
گيبس هشدار داد اگر استونر دوباره خيانت کند، دفعه بعد زماني که از واحد بيرون رفته است ممکن است کشته شود.
گيبس سپس تکه پارچه اي را از درون يک جعبه بيرون آورد و آن را روي زمين پهن کرد درون آن دو انگشت قطع شده، با تکه هاي پوستي که از آنها آويزان بود، وجود داشت. مورلاک گفت: استونر براي کشتن مردم بايد بيشتر تمرين بکند.
استونر شک نداشت که مورلاک مي تواند تهديد خود را عملي کند، او بعداً به تيم تحقيق گفت: اساساً من بر اين باور بودم که مورلاک اگر شانس اين را پيدا مي کرد، من را مي کشت. زماني که دستيار پزشک استونر را روز بعد مورد معاينه قرار داد، جاي کبودي ها را روي بدن او ديد. استونر براي گفت وگو با بازجوهاي ارتش فراخوانده شد. او به آنها توضيح داد که چگونه گيبس چند انگشت قطع شده را روي زمين جلوي او انداخته است. زماني که بازجوها از او پرسيدند گيبس اين انگشت ها را از کجا آورده بود. استونر گفت: «واحد تعداد زيادي از مردم بي گناه را کشته است.» استونر همه قتل ها را مورد به مورد با ذکر اسم ها، مکان ها و تاريخ ها با جزئيات تمام توضيح داد.
اعترافات مورلاک روند تحقيقات را تشديد کرد. مورلاک جاي انگشت هايي را که گيبس آنها را لاي پارچه اي مخفي کرده بود به بازجوها گفت. زماني که تيم تحقيق اثر انگشت هاي اين انگشت هاي پيدا شده را با ا طلاعات موجود در مرکز اطلاعات شرکت امنيتي براو تطبيق دادند، اثر انگشت ها منطبق نبودند احتمالاً کشته هاي ديگري نيز وجود داشت که هنوز بررسي و گزارش نشده بود.
تاکنون هيچ کدام از افسران ارشدي که متهم شده بودند به دست داشتن در اين قتل ها يا سرپوش گذاشتن روي آنها، محکوم نشده اند.
هنوز نتايج تحقيقات مجزايي که توسط بخش ديگري از ارتش آمريکا انجام شد منتشر نشده است. اگر افسران ارشد شرکت امنيتي براو حتي اگر در هيچ کدام از اين قتل ها دخالت هم نداشته باشند ولي به طور قطع و يقين اين قتل هاي برنامه ريزي شده در مقابل چشمان آنها انجام شده است و آنها از موضوع اين قتل ها اطلاع داشتند.
مورلاک در آخرين بازجويي خود گفت: هيچ کدام از ما در واحد، چه سرباز و چه فرمانده، از اين لعنتي ها که کشته شدند، خوشمان نمي آمد. آنها يک سري کثافت بودند که بايد کشته مي شدند. بهترين کار، کشتن اين آشغال ها بود.
منابع: مجله رولينگ استون، اشپيگل، گاردين