مشرق-- و هنوز هم پس از گذشت حدود 35 سال از آخرين باري که راننده استاد شهيد مطهري بود، با حالتي حسرت آميز از آن 6 سال همراه بودن با استاد سخن مي گويد و البته بر اين نکته تاکيد ميکند که روح آن شهيد والا مقام را شاهد و ناظر زندگي خود ميبيند.
آن چه در ادامه ميخوانيد چکيده اي خواندني از اين گپ و گفت درباره چگونگي آشنا شدن ايشان با شهيد مطهري و ذکر خاطراتي جذاب از سيره زندگاني آن معلم شهيد است. توصيه دوستانه ما اين است که مطالعه اين گفتگو را از دست ندهيد!
عمر مفيد 6 ساله!
با کمال افتخار مي گويم آن 6 سالي که ( از سال 49 تا 55) بنده راننده حاج آقا ( استاد مطهري) بودم بهترين دوره زندگي من بوده است. آن موقع جواني 19 ساله بودم که خداوند اين توفيق را به من عنايت کرد که با يکي از بزرگترين مردان معاصر اين آب و خاک آشنا شوم.
بعد از گذشت اين همه سال آرزوي بزرگ زندگي ام اين است که اي کاش دوباره آن روزها برايم تکرار مي شد و اين که هيچ گاه هم تمام نمي شد !باور کنيد احساس و باورم اين است که عمر مفيد من همان 6 سالي بود که در خدمت استاد مطهري بودم.
*بزرگترين معلم همه عمر
از اين حيث بدون اغراق بايد بگويم، استاد مطهري بزرگترين معلم در طول زندگي ام بود و رفتار صميمانه و حکيمانه آن بزرگوار با افراد مختلف به ويژه خانواده و فرزندان خود در زندگي من الگويي تمام عيار از نوع مواجهه با افراد به خصوص خويشان و نزديکان بوده است. اساسا شهيد مطهري معلمي بود که هر کس در حد فهم و درک خود مي توانست از کلام و سيره زندگاني ايشان درس هاي زيادي بگيرد.
*هر دو هفته يکبار به قم ميآمديم
آن چند سالي که در محضر استاد بودم به خوبي به ياد دارم، هر دو هفته يک بار، روزهاي پنجشنبه به قم ميآمديم چرا که استاد در اين روز خاص، جلسات درسي در اين شهر مقدس داشت. خب اوايل، کلاسهاي ايشان در قم در حوزه برپا ميشد، اما به تدريج اين جلسات در يکي از مساجد شهر برگزار شد و انصافا هم جمعيت زيادي از درس ايشان بهره لازم ميبرد.
معمولا در اين يک روزي که در قم بوديم يا به منزل حاج آقاي قرائتي ميرفتيم يا در منزل دو روحاني سيد که متاسفانه اسمشان را به ياد ندارم ، سکونت داشتيم.
يکي از ويژگي هاي برجسته رفتاري شهيد مطهري اين بود که ايشان خيلي دوست داشت که وقتي در قم هستيم حتما به منزل طلبهها برويم و حتي الامکان نيز در منزلي اقامت داشته باشيم که به دور از تشريفات بوده و ساده و صميمي باشد. البته استاد در زماني که در قم بوديم گاهي به منزل حاج احمد آقا ( فرزند حضرت امام ) و بيت امام (ره) هم سري ميزد و جوياي احوال مي شد.
*صميميتي بي نظير با طلاب
به همين مناسبت لازم است در اين جا به نکته اي مهم اشاره کنم و آن اين که حاج آقا (شهيد مطهري) عميقا طلبهها را دوست داشت و به مراتب بيش از دانشگاهيها با طلاب راحت و صميمي بود. البته ايشان با اقشار مختلف مردم اعم از پزشکان و بازاريان و روحانيون و دانشجويان جلسات و مراوداتي داشت، اما با اين همه نوع ارتباط ايشان با طلاب و اهل علم از جنس ديگري بود.
اولين بار که خدمت ايشان رسيدم بنا بر اين بود تا زماني که استاد در دانشکده (الهيات دانشگاه تهران) حضور دارد و بعد از آن به منزل مراجعت مي نمايد، يعني حول و حوش ساعت 5 بعدازظهر به عنوان راننده در خدمت ايشان باشم، اما به جهت علاقه اي که به استاد داشتم ، خودم خواستم که شب را هم در منزل ايشان بمانم و چون آن موقع مجرد بودم از اين جهت مشکلي نبود. استاد مطهري هم پس از مشورت با خانواده رضايت دادند که من در يک اتاقي در کنار پارکينگ منزل بمانم.
استاد به تداوم جلسات انس با اقشار گوناگون مردم اهميت زيادي مي داد. از همين رو صبح هاي جمعه با پزشکان جلسه داشت و مدتي هم اين جلسه درمسجد الجواد(ع) تهران برگزار ميشد و تا آن جا که يادم هست در اين جلسه بحث بانکداري اسلامي مطرح ميشد. وقتي هم که اين جلسه تمام ميشد، بلافاصله به جلسه تفسير در جايي ديگر ميرفتيم.
جلسات تفسير هر هفته برگزار ميشد و چون مکان برگزاري آن هم اطراف منطقه قلهک بود، مخاطب اين جلسه عموما بازاريها بودند .البته مدتي که رژيم شاه با برپايي اين جلسات مخالفت ميکرد، برحسب اجبار و شرايطي که وجود داشت، اين جلسات به طور مخفيانه در منازل برخي افراد برگزار ميشد.
*خستگي ناپذير و منظم در زندگي
به عنوان کسي که سالياني را در محضر استاد مطهري بودم، بايد بگويم واقعا خستگي ناپذيري ايشان براي همه ما در آن زمان الگو بود. ايشان اصلا وقت خود را به بطالت نمي گذراند و لذا براي همه اوقات خود برنامه ريزي مناسبي داشت.
بنده از آن جا که از بچگي پدرم را از دست داده بودم، شهيد مطهري برايم حکم پدري مهربان و دلسوز را داشت ، کما اين که انصافا خانواده آن بزرگوار نيز مثل خانواده خودم بود و من با آن ها صميميتي خاص را احساس مي کردم.
اين صميميت و انس و الفت به گونه اي بوده که هنوز هم پس از گذشت 35 سال به منزل ايشان سر ميزنم و جوياي احوال آنها هستم.
*بزرگ منشي در رفتار استاد
چقدر اين مرد بزرگوار و بزرگ منش بود. چه دوراني داشتيم ....( چند لحظه مکث) يادم هست يک بار سرم را از ته زدم و يک کلاه شاپو هم به سرم گذاشتم و عينکي هم زدم. خب جوان بودم ديگر ... اما استاد هيچ چيزي در اين باره که فلاني اين چه تيپ و قيافه اي است که به هم زده اي به من نگفت . بعد خودم به خودم گفتم؛ اين چه تيپي بود و خيلي سريع کلاه و عينک را برداشتم.
اين را گفتم که عرض کنم، رفتار استاد اين طور بود مستقيم چيزي به کسي نمي گفت، بلکه طوري برخورد داشت که فرد خودش بداند کدام رفتارش درست است و کدام غلط.
*پياده روي استاد ترک نمي شد
برنامه روزانه ما اين طور بود که ساعت 5/7 صبح به دانشکده ميرفتيم.
ايشان اول صبح هميشه پياده روي ميکرد، به طوري که گاهي از منزلشان تا خيابان ميرداماد که راه زيادي هم بود پياده ميرفت.
آن گونه که حاج خانم تعريف ميکرد، منزل استاد در سال هاي اول ازدواجشان در کوچه آبشار بود و بعد که به قلهک آمدند، آن خانه را به دو نفر معلول داد و نه تنها از اينها اجاره نمي گرفت، بلکه حتي در جلسات تفسير براي اينها کمکهاي مالي جمع مي کرد.
*صميميت در عين هوشمندي و زيرکي
رابطه استاد با نسل جوان بسيار صميمانه و خودماني بود. آن موقع خيلي از جوانها ميآمدند از ايشان سوال ميکردند. يادم هست يک باري که قم بوديم، يک نفر به ظاهر طلبه وسط جلسه بلند شد و از استاد سوالي کرد به اين مضمون، ما براي چي طلبه ميشويم آيا فقط به خاطر اين که صرفا امام جماعت مسجدي شويم؟! استاد در آن جا جوابي به اين فرد نداد.
براي خود من جاي سوال بود که چرا استاد جوابي نداد . بعد از جلسه در داخل ماشين که بوديم از ايشان پرسيدم که چرا جواب اين جوان را نداديد ايشان گفت؛ اين فرد اصلا طلبه نبود . فکر کنم ايشان اين احتمال را ميداد که از نيروهاي رژيم باشد. اين گونه زيرکيها و تيزهوشيهاي شهيد مطهري در موارد متعددي براي خود من تکرار مي شد.
از استاد براي سخنراني و جلسات پرسش و پاسخ در شهرهاي مختلف کشور دعوت به عمل مي آمد . گاهي که به قزوين ميرفتيم ، بعضا تا ده شب پشت سر هم در منزل آيت الله باريک بين ( نماينده فعلي مقام معظم رهبري در استان قزوين) مي مانديم. گاهي جلسات استاد در منزل ايشان تا نيمه شب ادامه داشت و جوانها از استاد ميپرسيدند اين چه وضعيه؟! چرا اوضاع کشور اين طور است؟! چرا فلان و بهمان است، خاطرم هست که استاد مطهري با ملايمت از کنار بحثهاي داغ آنها ميگذشت و بعد که من ميپرسيدم، چرا جواب آنها را نداديد ميگفت؛ خيلي از اينها اصلا دانشجو و طلبه نيستند؛ به اين معني که احتمال دارد در بين اينها افراد نفوذي رژيم وجود داشته باشد.
ايشان دو بار در دوران قبل از انقلاب به زندان رفت، يادم هست يک بار، 41 روز به طول انجاميد . عوامل رژيم هم به تناوب منزل ايشان را ميگشتند، ولي استاد خيلي تيزهوش بود و مدرکي برايشان باقي نمي گذاشت.
بعد از اين که در سال 55 از دانشکده الهيات بازنشسته شدند، من به وساطت استاد و نيز شهيد مفتح استخدام دانشکده شدم و مرد شريفي به نام آقاي مدني – خدايش بيامرزد- مدني راننده ايشان شد و من ديگر در خدمت استاد نبودم.
* نماز شبي که ترک نشد!
نظم و پشتکار ايشان هم واقعا خيلي جالب و درس آموز بود، به طوري که مثلا در ايامي که مشهد بوديم سر ساعت 3 و نيم به حرم ميرفتند. همچنين نماز شب ايشان هيچ گاه ترک نمي شد. شايد برايتان جالب باشد ولو اين که در برخي مسافرتها استاد ساعت 5/1 شب ميخوابيد، اما سر ساعت 3 بلند ميشد و به عبارت ديگر خستگيهاي روزانه و دير خوابيدن هم باعث نمي شد که نظم ايشان دچار خللي شود.
*يا مطالعه يا نوشتن
در طول روز بيشتر وقت استاد صرف انجام مطالعه ميشد. خوابشان در طول شبانه روز بسيار کم بود يا مطالعه ميکرد و يا مطلبي چيزي مينوشت.
به علت کثرت کلاس ها ، استاد بعضي روزها از 8 صبح تا 8 شب در دانشکده بود و براي اين که من خسته نشوم به من مي گفت: آقاي کريمي ميتواني الان بروي و 8 شب بيايي دنبالم.
در طول مسير رفت و آمد مي ديدم که همواره استاد در حال مطالعه است و به همين خاطر هم سعي ميکردم طوري رانندگي کنم که ايشان اذيت نشوند و بتوانند با آرامش خاطر مطالعه کنند، چرا که به خوبي ميدانستم استاد روي وقت و استفاده مناسب از کم ترين وقت خود، بسيار حساس بودند.
راستش را بخواهيد من در طول اين 6 سال جرات نمي کردم در هنگام رانندگي تخلفي کنم، چون ميدانستم ايشان مخالف است و چندباري هم که سرعتم بالا بود، ميگفت؛ آقاي کريمي عجله اي نداريم!
*عصبانيت ايشان را هرگز نديدم
اصلا برآشفته نمي شد و دعوا نمي کرد و حتي کوچکترين دخالتي هم در مسايل شخصي افراد نمي کرد.
* پرهيز از تشريفات
نکته درس آموز ديگر از سيره استاد، منش ساده زيستانه ايشان بود . چند روز اولي که راننده اي ايشان شدم يادم هست، وقتي درب ماشين را برايشان باز و بسته ميکردم به من گفت؛ آقاي کريمي هر کس سوار ميشود خودش دست دارد و اين کارها لازم نيست.
اين اخلاق و سيره استاد در ساده زيستي و پرهيز از تشريفات واقعا مثال زدني بود. يکي ديگر از ويژگيهاي بارز ايشان اين بود که وقتي کاري را شروع ميکرد؛ با صبر و پشتکار آن را به نتيجه مورد نظر ميرساند و از مشکلات و سختيها هم هيچ گاه خسته و کلافه نمي شد.
*فيلم را خودشان نديدند!
يادم هست يک فيلمي بود به نام محلل که اگر اشتباه نکنم نصرت الله کريمي آن را ساخته بود که فيلم افتضاحي بود و در آن ايام جار و جنجال زيادي هم به راه انداخت. آن موقع استاد از يکي از دانشجويان دانشکده الهيات خواست فيلم را ديده و توضيحاتي درباره آن بدهد و حتي از من هم اين کار را خواست، چرا که خودشان نمي خواستند اين گونه فيلمها را مشاهده کنند. روشن است که استاد در منزل تلويزيون نداشت و از راديو هم فقط به اخبار آن گوش ميداد.
*تفريح در کنار درس و بحث لازم است
در برخي سفرها که فرزندان استاد نيز همراه ما بودند ميگفت؛ که جايي کنار دريا يا رودخانه اي ماشين را نگه دار تا بچهها شنا کنند، خود استاد هم الحق و الانصاف شناگر ماهري بود.
ايشان هميشه ميگفت؛ در کنار درس و بحث لازم است که انسان تفريح مناسب و البته به اندازه اي داشته باشد.
شهيد مطهري در سفرها خيلي هواي من را داشت که به من سخت نگذرد و معمولا هر جايي که ميرفتيم، براي من اتاق جداگانه اي ميگرفت.
بعضي اوقات در طول روز هم ميگفت؛ جايي برويم چايي بخوريم، اما ايشان مراقب بود جايي که ميرويم نامناسب نباشد به همين خاطر بيشتر جاهاي سالم و خلوت ميرفتيم.
نکته جالب رفتار ايشان اين بود که اين قدر سنگين در کوچه و خيابان برخورد ميکرد؛ من به ياد ندارم کسي جلوي ايشان را بگيرد و خداي ناکرده بد و بيراهي بگويد. البته در داخل دانشکده الهيات بودند؛ کساني بودند که ميخواستند اهانت کنند، چرا که دانشجويان از گروهها زيادي در آنجا بودند و حتي يک بار بين دانشجويان استاد و مارکسيستها درگيري شد.
*نان و پنير و سبزي و مغز گردو
از آن جا که شهيد مطهري استاد تمام وقت بود، لذا برخي روزها بعد ازظهر هم در دانشکده مي ماند و سر ظهر به من مي گفت؛ برو نان و پنير و سبزي و مغز گردو تهيه کن. خوراک ايشان عموما همين بود، البته هر چند وقت يکباري هم به يک رستوراني که سالم و مناسب بود ميرفتيم، اما بيشتر غذايمان همين نان و پنير بود.
*خضوعي کم نظير در محضر پدر
اين توفيق را داشتم که پدر ايشان را از نزديک ببينم، بايد بگويم ارتباط استاد با پدرشان بسيار صميمانه بود. شهيد مطهري حداقل سالي يک بار با ماشين به فريمان براي ديدار پدر ميرفت و گاهي هم در طول سال با هواپيما به آن جا سر ميزد.
وقتي پيش پدر مي رفت، حالتشان بسيار با خضوع و خشوع بود. اگر کسي ايشان را در آن حال ميديد، شايد نمي دانست ايشان يکي از اساتيد بزرگ زمانه خود است.
*دستگيري از فقرا
حضرت استاد نسبت به دستگيري از فقرا بسيار جدي و حساس بود خب، آن زمان 12 هزار تومان حقوق ميگرفت . سر هر ماه، هزار تومانش را به من ميداد و ميگفت؛ اين مبلغ را به يکي از آقايان روحاني که دچار مشکل مالي و بيماري است ، بده يا حتي گاهي خودشان به او سر ميزد و پول را مخفيانه ميگذاشت زير تشک بيمار!
*رابطه شهيد مطهري با بزرگان انقلاب
استاد مطهري در بين بزرگان انقلابي بيشتر از همه با شهيد مفتح صميمي بود، شايد به اين خاطر که در دانشکده بيشتر با هم حشر و نشر داشتند. البته با شهيد بهشتي و شهيد باهنر و آقايهاشمي رفسنجاني هم ارتباط زيادي داشتند. با مقام معظم رهبري نيز که آن موقع در مشهد بودند نيز ارتباط صميمانه اي ميانشان برقرار بود.
يادم هست يک بار که به مشهد رفتيم و اتفاقا دو ماهي هم آن جا بوديم، استاد کتاب علل گرايش به ماديگري را در آن جا نوشت. در آن ايام در مشهد منزلي اجاره کرده بوديم. ايشان در آن روزها جزوههايي به من ميداد تا به درب منزل آيت الله خامنه اي ببرم.
با آقاي راشد هم خيلي صميمي بود. اساسا ايشان به ديد و بازديد دوستان خيلي اهميت ميداد و احوال همه را ميپرسيد.
با اين همه، اين واقعيت را نمي توان ناديده گرفت که استاد مطهري بيشتر به ديدار علامه طباطبايي ميرفت، خلاصه اين که اين رابطه استاد و شاگردي و احترامي که وجود داشت واقعا گاهي فراتر از حد تصور بود.
*ماجراي يک خواب و تعبير آن
يک تابلوي «الله» که با لامپ نئون ساخته شده در کتابخانه ايشان هنوز وجود دارد. سالها پس از شهادت استاد، يکي دوباري اين تابلو شکست که من آن را درست کردم.
پس از شهادت يک بار در عالم خواب ديدم ايشان در يک حسينيه بزرگي قرار دارند، اما اين حسينيه تاريک است. صبح که از خواب بيدار شدم به حاج خانم (همسر استاد) ماجرا را گفتم و در صحبتي که با ايشان داشتم متوجه شدم که آن تابلو شکسته و بعد خودم رفتم آن را درست کردم.
*توجه به حيوانات و خاطره اي شنيدني
شايد براي خيلي از مخاطبان شما جالب باشد، استاد حتي به حيوانات توجه زيادي داشت. يک بار ايشان مرا در دانشکده صدا زد و گفت؛ کريمي ببين چرا گربه در زير پله، مدام سر و صدا ميکند. من رفتم ببينم قضيه از چه قرار است، ديدم گربه زبان بسته کور است. مساله را به حاج آقا گفتم، ايشان آن موقع 15 ريال به من داد تا براي اين گربه مقداري جگر سفيد بخرم.
بعد از اين که گربه سير شد متوجه شدم ديگر سر و صدايي نمي کند .اتفاقا اين زبان بسته فردا هم آمده بود آن جا که جگر سفيد بخورد. بازهم برايش جگر سفيد آورديم، چند روز که گذشت و ما مدام به گربه غذا داديم ديدم، کم کم بينايي اش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگي اين قدر ضعيف شده بود؛ خلاصه توجه استاد به يک گربه براي خود من بسيار جالب و پند آموز بود.
*هنوز در شوک آن خبر هستم...!
12 ارديبهشت سال 58 وقتي از اخبار شنيدم استاد مطهري را ترور کرده اند، باور بفرماييد تا مدتها شوکه بودم و هنوز هم پس از گذشت حدود 32 سال از آن زمان دلم ميگيرد و آرزو ميکنم اي کاش ايشان زنده بود، هر چند که ايشان واقعا زنده هستند و آثارشان مايه برکات فراوان است، ولي بالاخره حضور فيزيکي شان چيز ديگري بود.
حسرت بزرگ من اين است که منافقان کوردل براي چه اين شخصيت بزرگ را از مردم گرفتند.
صادقانه بگويم بنده هنوز هم روح ايشان را شاهد و ناظر رفتار و زندگي ام ميدانم. خيلي وقتها که دلم ميگيرد ياد ايام ميکنم.
*درسي که از استاد گرفتم
از سال 60 تا 80 کشاورزي و دامداري در اصفهان داشتم و از سال 80 به علت قبول شدن بچهها در دانشگاههاي قزوين مجبور شديم به قزوين برويم به همين خاطر دامداري را در اصفهان فروختم و در قزوين يک دامداري راه انداختم که متاسفانه دچار ورشکستگي هم شدم و الان دو دانگ آن را دارم.
چگونگي تربيت بچهها، حسن خلق با خانواده و مردم را من از ايشان يادگرفتم و الان در بين فاميل هم ميگويند که فلاني نوع رفتار تو با بقيه فرق ميکند من ميگويم بالاخره تاثير همنشيني با استاد بزرگواري چون شهيد مطهري است و اين واقعا بزرگترين افتخار من بوده که در خدمت اين انسان بلندمرتبه باشم.
واقعا نمي دانم چه بگويم، چقدر ايشان را دوست دارم . اگر ايشان الان هم زنده بودند دوست داشتم با تمام وجود و بدون هيچ گونه چشمداشتي در خدمت ايشان باشم چرا که عميقا اعتقاد دارم خدمت به اين افراد، بالاترين اجر الهي را دارد.