کد خبر 42116
تاریخ انتشار: ۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ - ۰۰:۲۹

صدا و سيماي ما کارکرد اصلي خويش را سرگرم کردن مخاطب تعريف کرده و اين هدف به هر قيمتي بايد حاصل شود و همينقدر که مخاطب ايراني فراموش نکند چيزي به اسم «رسانه ملي» هنوز وجود دارد، براي مديران صدا و سيما کافي‌ست.

گروه فرهنگي مشرق- بنده خدا دو متر قد و هيکل داشت. ميلياردها تومن حساب بانکي، چندين مجموعه مسکوني، مغازه، ماشين و... خلاصه گنج هنگفتي براي ورثه‌اش باقي گذاشته بود. وقتي مي‌خواستند در بهشت زهرا دفنش کنند، هر کاري کردند در قبر جا نمي‌شد. از گورکن‌ها خواستند قبر را بزرگتر کنند. گفتند نمي‌شود. فاصله هر قبر با قبر ديگر يکسان است و اگر طول قبر را بيشتر کنند به حريم قبرهاي ديگر وارد مي‌شود. خلاصه خيلي معطل نشدند. چرا که يکي از کارگران بهشت‌زهرا بدون عذرخواهي از کسي، جفت پا روي پاهاي ميّت رفت و... با شکستن پاهاي آن بنده خدا در قبر جايش دادند و خاک ريختند و تمام. (جوري با فشار لگرد در قبر جايش دادند که بلانسبت بنده خدا، انگار کاه و يونجه در تور جا مي‌دهند!)
حکايت «ملا احمد نراقي» را فعلاً تعريف نکنم. چند روز پيش فيلمي از صدا و سيما پخش شد، به نام «تلقين» انصافاً فيلم خوش‌ساخت و جالبي بود. (در تعطيلي‌هاي عيد هم پخش شده بود.) کارگردان و هنرپيشه‌هايش چه کساني بودند، مهم نيست. سوژه فيلم در مورد عوالم خواب و رؤيابيني بود. يکسري از دانشمندان امريکايي به کمک روانشناس‌ها دستگاه و روشي ابداع کرده بودند، براي خواب ديدن. با اين روش مي‌توانستند همزمان چند نفر را به خواب بفرستند. اما دنياي خواب متعلق به يک نفر بود و اشخاص ديگر به نوعي مهمان خواب اين نفر اصلي مي‌شدند. محتواي فلسفي فيلم بازي با معاني «واقعيت و مجاز» بود. يعني اينکه در يک مراحلي معلوم نبود واقعيت چيست، خواب چيست؟!
چنين محتوايي امروز در سينماي هاليوود تبديل به يک ژانر متمايز شده است. از نخستين فيلم‌هاي مشهور اين ژانر مي‌توان به «ماتريکس» اشاره کرد. اتفاقاً همين اواخر فيلم ديگري از تلويزيون پخش شد که سوژه اصلي‌اش همين بود. يک سفينه فضايي جمعيت زيادي از مردم را در حالت خواب مصنوعي به سياره‌اي دوردست انتقال مي‌داد. (افرادي که خفته بودند خيال مي‌کردند در سياره‌اي زيبا زندگي مي‌کنند.) سانسورچي‌هاي صدا و سيماي معاصر ما خيلي در کارشان ماهر شده‌اند. تا آنجا که گاهي کلّ داستان فيلم را عوض مي‌کنند. تمام صحنه‌هاي مستهجن فيلم‌ها را حذف مي‌کنند و گاهي کلاً از نقش ستاره زن فيلم (که خيلي از ماجراهاي داستان مربوط به اوست) خبري نيست. چرا که صدا و سيماي ما وظيفه و کارکرد اصلي خويش را سرگرم کردن مخاطب تعريف کرده. اين هدف به هر قيمتي بايد حاصل شده و همينقدر که مخاطب ايراني فراموش نکند چيزي به اسم «رسانه ملي» هنوز هم وجود دارد، براي مديران صدا و سيما کافي‌ست.

از انصاف نگذريم! در جنگ بي‌امان رسانه‌هاي امروز، جذب مخاطب نخستين هدف لازم است. بدون وجود مخاطب چه فرقي مي‌کند محتواي فيلم و سريال‌هاي يک شبکه تلويزيوني چيست؟ در هاليوود هزاران نابغه هنري، هزاران کارشناس رواني، دهها و صدها ارگان فرهنگي، تحقيقاتي و اتاق‌هاي فکري و غول‌هاي بزرگ پژوهشي روي اين مسأله کار مي‌کنند. حساب شده هم کار مي‌کنند که چه پيام‌هايي را چگونه بدهند. مخاطب را چگونه جذب کنند، سرگرم نگهدارند و... چگونه «مخاطب» بسازند. اين تفاوت ماست با آنها در کارهاي فرهنگي. ما هنوز لنگ اين مانده‌ايم که چه محصولي براي مخاطب بسازيم و آنها به اين فکر مي‌کنند که چه مخاطبي؟! آيه‌اي از قرآن نازل شد و پسر حاتم طائي معروف از رسول اکرم(ص) پرسيد: ما قبل از اين کافر و مسيحي بوديم، اما علماي يهود و نصارا را نمي‌پرستيديم. چرا خداوند مي‌فرمايد ما چنين مي‌کرده‌ايم. حضرت در پاسخ فرمود: آيا به آن علماء و حرف‌هايشان گوش مي‌داديد، در صورتي که مي‌دانستيد دروغ مي‌گويند؟ اين کار يعني پرستيدن آنها.
توضيح اين ماجرا بماند، اما بعيد نيست به اين اعتبار فيلم ديدن را هم نوعي پرستش حساب کرد! کمترين حدّش اين است که ذهن و فکر مخاطب هنگام تماشاي يک فيلم در خدمت آن است، تصوّر ذهني يک مفهوم (به قول اهل منطق) نخستين مرحله تصديق آن است. يک جور ايمان آوردن به آن است. بگذريم. خلاصه واحد‌هاي نظارتي صدا و سيما بايد بدانند تبليغ باورهاي الحادي و کفر‌آميز به مراتب بدتر است از ترويج مسائل جنسي. يک زناکار گناه‌کاري‌ست که حتي سنگ رهم مي‌شود، اما کافر نيست. يک گناه‌کار هميشه فرصت توبه دارد. اما يک بي‌ايمان حتي اگر پاکدامن هم باشد کافر است. در شب اول قبر، اول از اعتقادات و ايمان شخص پرسيده مي‌شود. غيرممکن است کسي با کورسويي از نور ايمان در قلبش، جاودانه در دوزخ بماند. ميليون‌ها سال هم که طول بکشد، بالاخره يک روز بيرون مي‌آيد. ميليون‌ها سال...
راستي اين «زمان» چيست؟ مثلاً در همين فيلم «تلقين» گفته مي‌شد که «زمان ذهني» کسي که به خواب رفته بيست برابر کسي است که بيدار است. کسي که در خواب دوباره بخوابد نسبت به خواب اول بيست برابر و نسبت به بيداري چهارصد برابر سريع‌تر زمان را درک مي‌کند. همين‌طور خواب سوم و چهارم و... مي‌رسيم به دنيايي که يک ثانيه ميليون‌ها سال طول مي‌کشد. اين حرف‌ها خالي از حقيقت نيست. مثلاً برخي از ما تجربه کرده‌ايم که شب‌هاي دندان‌درد. ساعت‌ها و دقيقه‌ها دير مي‌گذرد. انگار زمان کش مي‌آيد. جان دادن بسيار دشوار است کسي چه مي‌داند که آن آخرين لحظه چقدر طول خواهد کشيد؟ مثلاً خفه شدن زير آب و تلاش براي نفس کشيدن. يا... (نترسيد! براي مؤمن از يک مرحله‌اي به بعد - که اصطلاحاً دروازه آن دنيا باز مي‌شود - طبق روايات، کار آسان است. اما خدا به دادمان برسد! تا پرانتز را نبسته‌ام عرض کنم: بهترين مرگ، مردن در حال جنگ و جهاد است. حتي اين جهاد، اگر عملگي براي امرار معاش خانواده باشد و سقوط از داربست بنّايي)
برويم سراغ اصل مطلب. در روايات و معارف ديني، مکاتب عرفاني، بويژه عرفان اسلامي اين بحث‌ها بسيار ريشه‌دار است. در نخستين آيات سوره بقره مي‌فرمايد: الّذين يؤمنون بالغيب... ايمان به جهان غيب. اين عالم غيب – که اين دنيا در برابرش مانند رحم مادر است نسبت به دنيا – کجاست؟ اين چه عالمي‌ست که شگفتي‌ها و عظمت آسمان‌ها و زمين در برابرش کوچک است؟ مثلاً شکل ديگري از نظام کوآنتومي‌ست؟ (فيزيکدانان مي‌گويند الکترون‌هايي که ما مي‌شناسيم به چندين شکل ديگر، در ابعادي ديگر، مي‌توانند وجود داشته باشند. يک مثال پيش پا افتاده‌اش بحث ضدماده است. يعني الکترون‌هايي با بار مثبت و پروتون‌هاي منفي و... . در بحث‌هاي کوآنتومي به مرزهايي مي‌رسيم که وجود و عدم، معلوم نيست چيست. ذرّات بين زمان مشخص و مکان معين سرگردانند. در کسر کوچکي از يک لحظه وجود ذرّات محو شده و معدوم شده و دوباره موجود مي‌شود. انگار بودن و نبودن يک تشعشع متناوب است! خود «دور» که واضح‌ترين پديده هستي است، آدم را ديوانه مي‌کند. طول موج و فرکانس چه چيزي اسمش را گذاشتيم «فوتون» تمام شد؟!) شايد هم بگوييم جهان غيب عالمي‌ست ماوراي آن «بيگ بنگي» که ستاره‌شناسان مي‌گويند. از کجا معلوم فقط يک «بيگ بنگ» است؟ مگر ستاره‌هايي نداريم که طول عمرشان بيشتر از «بيگ بنگ» معروف محاسبه شده است؟ از تمام اينها گذشته شايد اين جهان غيب خود مائيم! مثلاً به همين مفهوم «زمان ذهني» دقت کنيد! چطور رايگان دارد- بنا بر عقيده دانشمندان – تمام خواب‌هايي که ما مي‌بينيم، در کسر کوچکي از ثانيه‌اي باشد که مي‌خواهيم بيدار شويم؟ اگر يک روز بيدار شديم و ديديم در دنياي ديگري هستيم و تمام اين زندگي را خواب ديده‌ايم چه؟
طبق برخي ازروايات، مردم ابتدا خواب نمي‌ديدند. پيامبري مبعوث شده و مردم را به ايمان به روز رستاخيز دعوت مي‌کرد. ازجمله در مورد عالم برزخ و قبر هشدار مي‌داد. مردم مي‌گفتند چطور امکان دارد زيبايي ديگري در قبر و قيامت باشد؟ يک شب به اداره الهي همه خواب ديدند و وقتي بيدار شدند براي يکديگر تعريف مي‌کردند. پيامبر توضيح داد که جهان غيب هم شبيه همين است. مردم از آن زمان به بعد خواب مي‌ديدند. بنا بر روايات خواب و رؤيا نيز يکي از مراحل وحي و الهام است. (در آن روايت که فرمود نبوّت خاتمه يافت مگر عقل و خواب و...) در قرآن تصريح مي‌فرمايد که خواب نيز نوعي مرگ است. با اين تفاوت که خداوند روح کساني را که هنوز بايد زنده باشند به کالبدشان بازمي‌گرداند.
اما داستان براي هاليوود و آمريکا از عرفان سرخپوستي آغاز شد. اما داستان براي هاليوود و آمريکا از عرفان سرخپوستي آغاز شد. مي‌دانيم آمريکا تمدني بود که با اشغال سرزمين سرخپوست‌ها آغاز شد. آنها در کمال بي‌شرمي راه يافتن «کريستوف کلمب» به اين قاره را کشف آمريکا نام نهادند. اما وجود انسان‌ها و تمدن‌هاي سرخپوستي به همين سادگي قابل چشم‌پوشي نبود. تمدن‌هاي غربي تا قرن‌ها بوميان سرخپوست را موجوداتي وحشي و آدمکش معرفي مي‌کردند. (شعار معروف: سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است!) اما اين اواخر که خيالشان از بابت صاحبان اصلي ان سرزمين راحت شد، به تدريج بحث تمدن‌هاي شگفت‌انگيز آمريکاي مرکزي و عرفان سرخپوستي مجال طرح و ظهور يافت. يک از محققان معروف آمريکايي، که انصافاً دست کمي از «کريستوف کلمب» در کشف کذايي آمريکا ندارد، گياه‌شناس مشهوري‌ست به نام «کارلوس کاستاندا». اين شخص در راستاي تحقيق بر روي گياهان دارويي، طب سرخپوستي و خواص جادويي گياهان، با آدم شگفت‌انگيز به نام «دُن خوآن» آشنا مي‌شود. «دُن خوان» را مي‌توان يک جادوگر سرخپوست معرفي کرد. البته اين فرد پيش از آنکه يک طبيب و جادوگر باشد، يک سالک واقعي حقيقت است.
«کاستاندا» مجموعه چيزهايي را که از «دُن خوان» و دوستانش آموخته يا ديده بود، در سلسله از دست نوشته‌ها جمع‌آوري کرده و به صورت کتاب چاپ کرد. اين کتاب‌ها به سرعت در آمريکا مشهور شده و به اکثر زبان‌هاي خارجي ترجمه شد. بعد از اين دوران بود که به تدريج در هاليوود سر و کله اين کتاب‌ها پيدا شد و مجموعه‌اي از فيلم‌ها بر اساس عقايد و نظريات مطرح شده در آثار مذکور ساخته شد. در کنار اينها جادوگران آفريقايي و مرتاض‌هاي شرقي (به ويژه هندي‌ها و افرادي چون «کريشنا مورتي») نيز به صورت جدي‌تري مطرح شدند. خلاصه اينکه تمدن آشفته حال، پريشان‌فکر و سردرگم غربي – از نظر ديني و ايماني – براي جبران خيلي از نقايص اعتقادي خودش، مثل آدمي که در حال غرق شدن است، به صورت افراطي به عرفان‌هاي سرخپوستي و هندي و امثالهم متوسّل شد. آمريکايي‌ها پا را فراتر گذاشته و به صورت علمي-تجربي نيز وارد ماجرا شدند. پنتاگون در بحث جنگ رواني تحقيقات گسترده‌اي را بر روي عرفان‌هاي سرخپوستي و هندي آغاز کرد و وقتي متوجه شدند، سرچشمه اصلي اين جنس معارف در عرفان اسلام و روايات و تفاسير قرآن است، در اوج پنهان کاري وارد اين عرصه‌ها شدند. مثلاً يکي از شاه‌کليدهاي بحث جهان غيب، خود همين مفهوم «زمان ذهني» است. اگر خيال کنيم مغز انسان از نظر مادي و فيزيکي ساختاري الکتروشيميايي دارد، حداقلش اين است که «ذهن» مي‌تواند با سرعت برق (يعني همان «نور») کار کند. ذهن ما آدم‌هاي معمولي در شرايط معمولي اين‌گونه نيست. يک شاه‌کليد ديگر بحث «مکان» است. همين مفهوم معمولي «مکان» از نظر فيزيکي، فلسفي، رواني و... يک معمّاي عجيب و غريب است. يک شاه‌کليد ديگر بحث «ناظر» است. در مباحث مکانيک مدام مفهومي تحت عنوان «از ديدگاه ناظر ثابت» مطرح مي‌شود. اين «ناظر ثابت» کيست؟ دنيا از نگاه يک گوزن يا پشه چگونه است؟ يا مثلاً اگر فرض کنيم «ناظر ثابتي» وجود ندارد، اصلاً دنيايي وجود دارد يا نه؟ ما انسان‌ها که هوشمندترين موجودات فعلي جهان به نظر مي‌آييم، «ناظر» هستيم، اما «ثابت» نيستيم. پس اين جهان آفرينش چگونه با قوانين ثابت وجود خارجي دارد؟ اصلاً جهان خارجي وجود دارد يا نه؟
اينجوري بود که متفکران دنياي غربي دوباره برگشتند سر خانه اول. به قول مفسّر بزرگ جهان تشيّع، علامه طباطبايي(رض) جنگ قديمي رئاليسم و ايده‌آليسم. بر خلاف ظاهر قضيه (که سال‌ها غربي‌ها ما را بدان متهم مي‌کنند) اين ما مسلمان‌ها نيستيم که از واقعيت‌گرايي و رئاليسم فرار مي‌کنيم. ما خرافه‌گرا نيستيم. اين فيلم‌هايي مثل «ماتريکس» و «تلقين» و سريال «لاست» است که تبليغ خرافه‌گرايي مي‌کند. اين غربي‌ها هستند که آخرين فيلسوف بزرگ تمدن‌شان (هگل) از پندارگرايي آغاز مي‌کند. «دکارت» فيلسوف بزرگ مدنيته است که «شک کردن» را بر «من هستم» اولويت مي‌دهد. ما «هست» را (که به قول اصحال هرمنوتيک همان ريشه کلمه «حق» است) بر شک يا هرچيز ديگري مقدم مي‌داريم و... حکايت‌هاست که بماند.
متأسفانه در ايران معاصر بنا بر دلايلي عرفان سرخپوستي بر مطرح شده و بر عليه‌‌اش موضع‌گيري مي‌شود. اگر فرصت بود، در قدم به قدم حرف‌هاي حکيمانه انسان شگفتي چون «دون خوآن» مي‌شد از «گلشن راز» و «مرصاد العباد» شعر شاهد مثال آورد و حکايت نقل کرد. مي‌شد عطر بهشتي آن يک کيسه برنج «ملا احمد نراقي» را بو کشيد. مي‌شد در جهت جغرافيايي جنوب شرقي (از سمت آمريکاي مرکزي و تأکيد «دن خوآن» بر اين جهت در جاي‌جاي حرف‌هايش) مناره‌ها، مسجد مدينه‌النبي و قبله را پيدا کرد. مگر نه اينکه خداوند هدايت تمامي بندگان و مخلوقاتش را بر خود فرض مي‌داند؟ مگر سرخپوست‌هايي که به عالم قبر و برزخ دارد مي‌شوند از سؤال و جواب معافند؟ خداوند بزرگوارتر از آن است که نياموخته از آدمي بپرسد. چيزي از «نوال» «مرگ ستيز» و اولياء و اقطاب عالم امکان نمي‌گويم.
و البته نمي‌گويم سلوک بر مدار آيين‌هاي بيگانه بر مسلمان حرام نيست. (قطعاً حرام است. وقتي ذکر بزرگ، بلکه اکبري چون «نماز» هست چه نيازي به يک مشت علف و گياه؟) خلاصه عرفان سرخپوستي فعلاً جاي خود، اما يکي از شاهکارهاي «کاستاندا» کتابي است تحت عنوان «هنر خواب‌بيني». در جايي از اين کتاب قهرمان داستان وارد دنياي خواب استاد شده است. از استاد مي‌پرسد: واقعاً من و تو داريم با هم خواب مي‌بينيم؟ جواب مي‌شنود، آري. مي‌پرسد: يعني اين شهر، اين آدمهايي که دور و بر ما هستند، همه خواب هستند؟ مي‌شنود، آري. مي‌پرسد: اين آدمها... يعني اين آدمها واقعي نيستند؟ استاد مي‌گويد: تا منظورت از واقعيت چه باشد! مي‌گويد: يعني خودشان مي‌دانند که فقط خواب ما هستند؟ استاد مي‌گويد: نه! اين آدم‌ها اولاً در خواب «من» هستند، نه «ما». در ثاني خودشان فکر نمي‌کنند که فقط خواب من هستند... خلاصه مثل همين دنيايي که تو خيال مي‌کني واقعي‌ست. در اين دنيا هم فقط يک نفر ادم اصلي است، که اگر نباشد عالمي وجود ندارد.
فيلم‌هايي چون «تلقين» و «ماتريکس» حمله کردن به مفهوم «قطب عالم امکان» است. دشمني با کسي که زمين به خاطر او پابرجاست. کسي که واسطه فيض الهي به جميع مخلوقات است. نه... به هيچ وجه! يک کافر گناهکار اگر مي‌توانست خواب اختياري ببيند، اختيار او هوس و شهوات بي‌پايانش بود، نه اراده عقلاني و «تقوا». اختيار او «جهنم» بي‌پاياني بود از اميال و کينه‌ها و ................

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس