
به گزارش مشرق به نقل از مهر، عدنان عفراويان همان باشو، غريبه کوچک است با همان رنگ رخساري که اگر در کنار دختر و پسر نايي، زن گيلگي قرارش دهي مي فهمي که نشاني است از آفتاب تيز خوزستان.
سال 69 بود که باشو به دنبال بمباران هوايي و کشته شدن پدر و مادرش به درون کاميوني پريد و از زادگاهش در جنوب کشور گريخت و وقتي از کاميون پياده شد، خود را در شمال کشور يافت و تازه اين شد به زندگي جديدش و پناه بردن به خانه و مزرعه زن گيلکي.
کودک سيه چرده ديروز، امروز 36 سال سن دارد. ديگر لازم نيست مانند بهرام بيضايي کل خوزستان را بگردي و عاقبت در محله لشکرآباد اهواز پسرکي را در سايهروشن کوچه ببيني که تا تو را مي بيند بخندد و فرار کند چون شبيه او و خانواده اش نيستي و حرف نمي زني.
امروز 20 سال از زماني که فيلم باشو، غريبه کوچک روي پرده سينماهاي ايران و جهان رفت و همه آن را تحسين کردند مي گذرد. حالا مي تواني در همان فلکه لشکر آباد، روبروي تابلو دانشگاه در ميان دستفروشان باشو را ببيني که هنوز هم در وجودش ترس و دلهره دارد.
اما دلهره اش نه از جنگ و نه از دست دادن خانواده اش بلکه از ماموران شهرداري و اينکه بايد براي چندمين بار پله هاي اداره اجرائيات را بالا و پايين بدود تا بساط سيگار فروشي اش را پس بگيرد. چون از آن سال که باشو در اوج محبوبيت بود و حتي مهرش در دل خانواده هايي از گوشه و کنار ايران نشست، سالها مي گذرد.
بيکاري يقه باشو را هم گرفته و ديگر مزرعه اي نيست که با نابي و بچه هايش روي آن کار کند... حتي با برگشتن شوهر نايي هم اوضاع فرقي نمي کند. به همين دليل مدتهاست به شوراي شهر اهواز مي رود تا برايش کار پيدا کنند.
باشو( عدنان عفراويان)، غريبه کوچک اهوازي سينماي ايران با کمک کارگردان فيلمش يک بار خوش درخشيد اما چون حرفه و خاستگاه اجتماعي اش چيز ديگري بود، ديگر نتوانست فرصت حضور روي پرده سينما را به دست بياورد و به تدريج تنها به يک خاطره تبديل شد.
اکنون باشو که نامش نوستالوژي دوران بچگي و دلهره جنگ را برايمان تداعي مي کند، با مادرش در يک خانه اجاره اي در اهواز زندگي مي کنند.
عدنان مي گويد: "من هم مثل خيلي از نوجواناني که براي اولين بار در سينما حضور پيدا کردند و شاهکاري را خلق کردند و بعد رها و تنها شدند براي مدتي افسرده و گيج شده بودم."
اگر ديروز پاي باشو از جنوب به شمال کشور باز شد و محبوبيتش نه تنها در دل خانواده گيلکي که در جهان پيچيد، اما امروز پايان راه پسرک اهوازي با وجود آن همه سر شناسي درغربت به سيگار فروشي در زادگاهش منتهي شده است و ديگر در شهر خودش هم غريبه اي کوچک است. باشويي که به گفته بهرام بضايي، کارگردان فيلم باشو؛ "قرار بود مردم را به پذيرش بچههاي جنگزده و يتيمشده تشويق کند و کاربرد اجتماعي معيني داشته باشد."
شايد هنوز هم نايي نمي داند چطور بايد با آن لهجه عميق گيلکي اش کلمه "مرغانه" را براي باشو بازگو کند . . . !
اگر در ميان کساني که در اهواز بساط کرده اند، باشو را ديدي نپرس حال بيضايي و نايي چطور است. چون نه تنها خبري از آنها ندارد بلکه داغ دلش را براي دوباره ديدن نايي و بچه هايش، بيضايي و شوهر نايي تازه مي کني.