به گزارش وبلاگستان مشرق، يکي از نويسندگان وبلاگ "گلدختر" در اين وبلاگ نوشت: همسايه اي داريم بس نق نقو! يک بار نشده موقع سلام کردن گله از نداري نکند! اينکه شوهرش مجبور به اضافه کاري ست، وسع شان نمي رسد، نمي توانند پس انداز کنند و...
ديروز براي کاري آمده بود منزل مان! و باز هم حرف هاي هميشگي!
اين دفعه کم رويي را کنار گذاشتم، از درآمد شوهرش پرسيدم، و مگر چطور خرج مي کند هر روز کف گيرشان به ته ديگ مي خورد... و نمي تواند پس انداز کند؟!
همسرش مهندس برق کارخانه بود با اضافه کاري و بيمه و ... حدود يک و نيم درآمد ماهيانه شان بود، يک دختر هم بيشتر نداشت!
به او گفتم مگر با پول غذا ميخوري که هميشه دم از نداري مي زني؟!
والا خانواده هايي هستند جمعيت شان دو برابر شما، در آمدشان يک سوم شما هم نمي شود با اين وجود هم پس انداز مي کنند، هم خوب مي خورند و هم خوب مي پوشند... شکر خدا باز شما اجاره نشين هم نيستيد!
15 دقيقه اي با او صحبت کردم تازه متوجه شدم قضيه چيست! به قول معروف هم خدا را ميخواست و هم خرما را...
مشکل اين خانم در مديريت بود که اصلا از آن بويي نبرده بود! شوهرش هر چه مي خريد همان روز اول هپلي مي شد، اسراف هم که شکر خدا کم نمي کرد... همان تک دختر را هم اينقدر لوس بار آورده بود که دهن باز نکرده هر چه مي خواست برايش مهيا بود، خلاصه در جاييکه نبايد خرج مي کرد و يا مي شد کمتر خرج کند پول هدر مي داد...
به او گفتم اگر من جاي تو بودم الان هم بهترين جاي شهر خانه داشتم و هم بهترين ماشين را.
پرسيد چطور؟
با اينکه چشمم آب نمي خورد ولي رفتم کاغذ و قلم آوردم و شروع کردم به سهميه بندي و برنامه ريزي، آخرش به او گفتم من خيلي برايت دست بالا نوشتم ولي اگر با همين روند پيش روي تا ماهي 500 هزار تومان هم مي تواني پس انداز داشته باشي...