کارنامه سياه سازمان منافقين در ايران بر هيچ کس پوشيده نيست اما اين روزها که ارتش عراق با هجوم به پادگان اشرف (محل اصلي استقرار منافقين در عراق)، بوقهاي تبليغاتي منافقين با مظلومنمايي، طوري وانمود ميکنند که گويي ارتش عراق عدهاي از جوانان مظلوم و بيگناه را قتل عام کرده است.
به همين دليل بر آن شديم تا ضمن مرور برخي اقدامات اين گروهک مزدور، گوشهاي از سبوعيت و وحشيگري آنان در مقابل جوانان مظلوم و انقلابي اين ديار را به افکار عمومي يادآوري شويم.
اوايل دهه 60 و پس از ناکاميهاي متعدد منافقين در کشور، اين سازمان اقدام به انجام عملياتهايي با نام "عملياتهاي مهندسي " ميکند که طي آن برخي افراد و جوانان مومن و گاها افراد عادي جامعه، توسط تيمهاي ترور آنها ربوده و پس از شکنجههاي فراوان به شهادت ميرسند. عمليات هايي که به گفته خودشان در آن هر کس چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بايستي کشته شود.
يکي از اعضاي دستگيره شده منافقين در بازجويي خود در مورد اين عملياتها ميگويد:
در پي ضربات شديد در اوايل سال 61 و لو رفتن بسياري از خانههاي تيمي، سازمان دستور داد افراد مشکوکي را که در حوالي خانههاي تيمي مشاهده ميکردند، ربوده و سپس آنها را براي کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. اين عمليات نو ظهور توسط سازمان، "عمليات مهندسي " نام گرفت و تحليل در مورد عمليات مهندسي نيز اين بود که "کار مهندسي خيلي پيچيدهتر از کار عملياتي است و احتمال بريدن هست. ما شکنجه ميکنيم چون مجبوريم ولي وقتي که حاکم شويم، نميکنيم! "
در اين ميان قصد داريم به بررسي اجمالي يک از اين عملياتها بپردازيم که طي آن سه پاسدار و يک کفاش توسط تيمهاي مزدور منافقين ربوده و به بدترين وجه که حتي در قرون وسطي نيز سابقه نداشت، در خانههاي تيمي در همين شهر تهران شکنجه و در نهايت مظلومانه به شهادت رسيده و در اطراف شهر دفن ميشوند.
اين مطلب کوتاه شاهدي است بر سبوعيت مزدوراني که در برابر ملت خود ايستادند و امروز در ذلت، آخرين نفسهاي خود را ميکشند.
* مسئولان و عوامل اصلي عمليات مهندسي
1- مسعود رجوي: رهبري
2- علي زرکش يزدي؛ با نام مستعار "فرهاد رضوي ": عضو مرکزيت - معاون رهبري
3- محمود عطايي؛ با نام هاي مستعار حسن کريمي و عسکر: عضو مرکزيت - مسئول کل عمليات تروريستي و عمليات مهندسي
4- مهدي افتخاري؛ با نامهاي مستعار عباس اراکي و فتح الله: عضو شوراي مرکزي - طراحي و هدايت کننده عمليات تروريستي و عمليات مهندسي
5- محمدمهدي کتيرايي؛ با نامهاي مستعار يدالله، رحيم و خليل: عضو شوراي مرکزي - طراح و هدايت کننده عمليات تروريستي و عمليات مهندسي
6- حسين ابريشمچي؛ با نام هاي مستعار محمود، شيرزاد و رحمت: عضو مرکزيت نهاد - مسئول اجرايي عمليات تروريستي و عمليات مهندسي
7- محمد شعباني؛ با نام هاي مستعار حميد و نادر: عضو مرکزيت نهاد - مسئول اجرايي عمليات تروريستي و عمليات مهندسي
* جزئيات ربودن و شکنجه شهيدان محسن ميرجليلي و طالب طاهري
طالب طاهري؛ 16 ساله و محسن مير جليلي؛ 25 ساله / اتهام: عضويت در کميته [انقلاب]
مهران اصدقي، عضو سازمان منافقين و فرمانده نظامي تهران اين سازمان پيرامون چگونگي شکنجه شهداي کميته انقلاب اسلامي ميگويد:
خانه تيمي مرکزيت بخش ويژه در خيابان کارون بود. مهدي کتيرايي و حسين ابريشمچي در آنجا حضور داشتند و جواد محمدي (طاهر) نيز مسئول حفاظت خانه بود.
طاهر حين مراقبت از خانه مشاهده ميکند که به جواني مشکوک شده و طبق خط داده شده اقدام به شناسايي وي ميکند.
روز بعد همان فرد را به همراه يک جوان ديگر در آنجا ديده و به افراد بالاي بخش ويژه گزارش ميدهد و آنها دستور ربودن آن دو جوان را صادر ميکنند.
طاهر به همراه رضا هاشملو و محمدجعفر هاديان، اقدام به ربودن اين دو جوان ميکنند. در خيابان با ماشين جلوي آنها پيچيده و به آنها ميگويند که ما کميتهاي هستيم و بايد با ما بياييد.
آنها به خانه خيابان بهار که از قبل براي شکنجه آماده شده بود، برده ميشوند.
حمام اين خانه براي شکنجه، به وسيله نايلونهاي کلفت صداگيري شده بود. ابزار اين خانه عبارت بود از طناب و کابل، نقاب، دستبند و ميلههاي سربي که اگر به پشت گردن هر کس ميزدي بيهوش ميشد. زنجير، قفل و سيانور و ...
طاهر به همراه مصطفي معدن پيشه و شهرام روشنتبار مسئول شکنجه آنها ميشوند و هدف از اين سرعت عمل اين بود که ببينند آيا خانه تيمي خيابان کارون لو رفته است يا نه؟
پس از بازجويي از جيب آنها کارتها و مدارکي که نشان ميداد پاسدار هستند بيرون آورده ميشود.
سپس آنها را روي صندلي با طناب بسته و صندلي را روي زمين ميخوابانند. با کابلهاي کلفت چند لايه به کف پا و ساير نقاط بدن آنها ميزنند و براي اينکه صداي آنها بيرون از خانه نرود، دهان آنها را با پارچه ميبندند.
همان روز مسعود قرباني به من ابلاغ کرد که به دستور رحمت (حسين ابريشمچي)، مسئوليت بازجويي آنها با من است و به من گقت که با هم سوال تهيه ميکنيم که براي ما مشخص شود که خانههاي تيمي چگونه لو ميرود. از اينجا بود که من در راس اين جريان قرار گرفتم و به عنوان کسي که خطوط مرکزيت را اجرا ميکرد، عمل نمودم.
براي ايجاد هراس نقاب به چهره ميزديم. همين کار را کردم و وارد حمام شدم.
ديدم يک پسر 16-17 ساله در گوشه حمام در حالي که دستها و پاهايش با زنجير بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهري بود.
ديدم پاهايش کبود شده و باد کرده و بدنش تاول زده بود. به اتاق رفتم تا فرد ديگر را که محسن ميرجليلي نام داشت ببينم.
فردي حدود 24-25 ساله در حاليکه دستها و پاهايش با زنجير بسته شده در گوشه اتاق نشسته بود. بدن او نيز مانند بدن طالب با کابل شکنجه شده بود.
مصطفي معدنپيشه به من گفت که ما ديروز خيلي آنها را شکنجه کرديم تا معلوم شود که آيا خانه را زير نظر داشتند يا نه، اما آنها انکار کردند و ظاهرا خانه را زير نظر نداشتند.
سوالات را آماده کردم و کار شکنجه شروع شد.
آنها را به نوبت داخل حمام مي برديم، در حالي که پاهايشان تاول زده بود و حال نداشتند و فرياد ميزدند.
مصطفي دهان آنها را با پارچه گرفته بود. آن قدر آنها را زدم که تاولهاي پاي آنها ترکيد و خونريزي کرد. وقتي پاهاي آنها خونريزي کرد مصطفي پايشان را باندپيچي کرده و آنها را براي شکنجه مجدد آماده کرد.
سوالات من همگي از سوي آنها انکار ميشد و جوابي نمي دادند اما از بالا گفته بودند که حتما آنها اطلاعاتي دارند.
روز بعد کار را مجددا شروع کرديم. ابتدا جواد محمدي به جان آنها افتاد، سپس آنها را روي همان صندليها بستيم و روي پاهاي متورم و خون آلودشان آب جوش ريختيم، به طوري که پوست بدن آن ترک خورد و تاولها ميترکيد.
اين دو نفر بارها بيهوش ميشدند و باز هم به هوش ميآمدند. وقتي آب داغ روي سر و صورت آنها ميريختيم، سريعا تاول ميزد.
خون زيادي از بدنشان رفته بود. طاهر (جواد محمدي) با نوک چاقو به بدنشان ميکشيد. طوري که عضوي از بدن آنها نبود که خون آلود نباشد.
من و مسعود قرباني به داخل حمام و به سراغ محسن ميرجليلي رفتيم. مسعود به او گفت که اگر اطلاعات ندي تو را ميپزيم. سپس به من گفت که اتو را بياورم. بعد از آنکه اتو را به برق زد و کاملا گرم شد، ناگهان اتو را به کمر محسن ميرجليلي چسباند. محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجيبي باز کرد و از هوش رفت. بوي سوختگي همه جا را گرفته بود، من خيلي ترسيده بودم، مسعود هم ترسيده بود، ولي سعي ميکرد خودش را مسلط به کاري که ميکند نشان دهد.
جواد محمدي و مصطفي معدنپيشه مشغول شکنجه طالب طاهري بودند، جواد به مصطفي گفت: برو چاقو بياور، مصطفي چاقو را که آورد چاقو را چند بار بر روي بازوي طالب کشيد که بار سوم خون بيرون زد و بر اثر درد شديد تکان خورد.
طالب ميخواست حرف بزند که جواد با مشت توي دهانش کوبيد، طوري که دندانش شکست. جواد گفت حاليت ميکنم و سپس ميله سربي را برداشت و به دهان و فک و چانه او زد که وقتي طالب دهانش را باز کرد، دندانهاي شکستهاش به همراه خون و آب دهان بر روي شلوارش ريخت، مصطفي با ميله سربي که در دستش بود به جاهاي ديگري از بدن او ميزد.
محسن ميرجليلي به هوش آمده بود که مسعود قرباني به من گفت که برو آب جوش بياور، من آب داغ آوردم و مسعود گفت که بر روي پاهايش بريز، من ميخواستم به يکباره خالي کنم که مسعود اشاره کرد که يواش يواش بريز تا بيشتر زجر بکشد، من نيز همين کار را کردم، طوري که تمام تاولهاي پايش ترکيد و شکل خيلي وحشتناکي پيدا کرد و پوست پاهايش از بدنش جدا مي شد.
محسن بيهوش شد و بعد که به هوش آمد به روي شلوارش پنجه ميکشيد. مسعود آب داغ روي دستهاي محسن ميريخت که دستهاي محسن پف کرد و چروک شده و حالت پختگي داشت.
به اتاق که رفتم صحنه دلخراشي ديدم، پوست سمت راست سر طالب به همراه موهايش کنده شده بود و جواد محمدي در حالي که چاقوي خون آلود دستش بود بالاي سر طالب که بيهوش شده بود، ايستاده بود، وقتي طالب به هوش ميآمد حرف نميتوانست بزند، فقط در حالي که دهانش را به سختي باز ميکرد نالههايي از او شنيده مي شد و جواد که با حالت عصباني از او ميپرسيد: چرا حرف نمي زني؟، صداي ناله خود را شديدتر ميکرد و سر خود را به شدت تکان ميداد. مصطفي سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانيت چاقو را بالاي گوش طالب گذاشت و آن را بريد، طوري که خون زيادي از سر و صورت طالب جاري شد و تمام سر و صورتش غرق در خون شد و بيهوش شد.
در همين حين که طالب بيهوش بود، جواد چاقو را کنار چشم طالب گذاشت و فشار داد که خون از چشمش بيرون زد.
من با کابل به کف پا و بدن محسن زدم که به هوش آمد. هنگامي که دهانش را باز ميکرد بوي گنديدگي شديدي از دهانش ميآمد و لثههايش حالت پوسيدگي داشت، بدنش سست شده بود، يکبار که مسعود موهايش را مي کشيد و من با کابل او را ميزدم يک دسته از موهايش در دست مسعود ماند. سپس محسن را که ديگر رمقي در بدن نداشت به داخل اتاق ديگر برديم و با زنجير به ميز بستيم.
طالب بيهوش، در حالي که خون در جاهاي مختلف صورتش خشکيده بود، روي صندلي همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد محمدي با انبر دست مشغول کشيدن دندانهاي طالب بود که از دهان او خون زيادي بيرون ميريخت و دهانش بوي بسيار بدي ميداد.
جواد اطلاعات ميخواست و طالب جوابي نميداد. جواد گفت اين طوري نميشود بايد اين را کبابش کرد و مصطفي به آشپزخانه رفت و گاز پيک نيکي و سيخ را به همراه خود آورد.
جواد سيخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سيخ را سرخ کرد و به دکمه هاي جلوي شلوار طالب چسباند که شلوار طالب سوخت و سيخ داغ به بدن و آلت مردانگي طالب اصابت کرد که يک دفعه دچار شوک شد. تمام فضاي اتاق را بوي سوختگي و پارچه و گوشت پر کرده بود.
تا عصر، آنها يکي، دوبار به هوش آمدند. حوالي عصر مصطفي معدنپيشه بر اثر دست پاچگي، وقتي محسن مير جليلي يک تکان خورده بود، تيري شليک کرد و مجبور به تخليه خانه شديم.
با همان ميلههاي سربي آنها را بيهوش کرديم و سپس به بدن آنها سيانور تزريق کرديم و در حالي که هنوز جان ميدادند، آنها را پتو پيچ کرديم و داخل صندوق عقب گذاشتيم.
ساعت 9 شب ماشين را در خيابان نظام آباد تحويل خسرو زندي و محمد جعفر هاديان داديم تا آنها را براي دفن به بيابان هاي اطراف ببرند.
* سازمان گفت به همه بگوييد اينها توسط رژيم (جمهوري اسلامي) شکنجه شدند
وقتي جريان شکنجه لو رفت، سازمان فکر نمي کرد که قضيه اين قدر برايش گران تمام شود و وقتي با انبوه شرکت کنندگان در تشييع جنازه اينها و مسئله داري بچه ها در داخل تشکيلات مواجه شد به ما گفتند که هيچ چيز به بچه ها نگوييد و اگر بچه ها سوال کردند بگوييد که کار خود رژيم است.
* جزئيات ربودن و شکنجه "عفتروش "
عباس عفتروش/ متاهل/ شغل: کفاش/ جرم: حزب اللهي بودن همسر وي
خسرو زندي در تشريح عمليات ربودن و شهادت عباس عفتروش ميگويد: از طرف مسئولان سازمان به تيم ما يک شناسايي داده شد که فردي که شغل کفاشي دارد بايد ربوده شود، فرمانده واحد، مصطفي معدنپيشه (رحمان) بود و من و فرد ديگري با نام جعفر، مسئوليت ربودن وي را داشتيم.
ساعت 30:10 شب 17 مرداد 61 به مغازه وي مراجعه کرديم و با اين بهانه که ما از طرف کميته آمدهايم و شما بايد براي پاسخ دادن به پارهاي از سوالات با ما بياييد، کفاش را از مغازه خارج کرديم و پس از انتقال به ماشين و بستن دستها و چشمهايش، وي را به خانه امني که براي شکنجه آماده شده بود، منتقل کرديم.
ادامه ماجراي از زبان مهران اصدقي:
اين خانه مربوط به حسين ابريشمچي و در اختيار بخش ويژه بود. محل ساختمان در خيابان بهار و در کوچهاي بسيار خلوت قرار داشت. خانه 2 طبقه و جنوبي بود و داراي سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حياط و زيرزمين بود.
قسمت حمام خانه را با پوشاندن نايلونهاي کلفت به در و ديوار طوري درست کرده بودند که صدا بيرون نرود.
اين فرد کفاش به اين خانه برده ميشود و جهت گرفتن اطلاعات در مورد فعاليتهاي همسرش تحت شکنجه قرار گرفته و با کابل به پاها و سر و صورت او ميزنند. اما از آنجا که قضيه اساسا دروغ بود، هيچگونه اطلاعاتي در اين رابطه به دست نميآيد.
پس از اين که شکنجه وي بينتيجه ميماند، او کشته و در يکي از بيابانهاي اطراف تهران به همراه دو نفر ديگر مدفون ميگردد.
با شکنجه بسياري که روي او انجام شد، همان روز اول مشخص شد که از همه چيز بياطلاع است و عليرغم اينکه کفاش التماس ميکرد که من نميدانم شما چه چيزي از من ميخواهيد، به خاطر اينکه افراد بالا گفته بودند، او اطلاعات دارد، شکنجه ادامه مييافت.
چند روزي وي تحت شکنجه قرار داشت تا اينکه مسعود گفت: ما اطلاعات که نتوانستيم بگيريم ولي انتقام ميگيريم.
از آنجا که خط شکنجه نميبايست لو برود و هر کس را که ما ميربوديم در نهايت چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد، بايستي کشته ميشد و از قبل نيز چالهاي براي دفن اين افراد کنده شده بود.
بايد فرد کفاش را ميکشتيم و همان روز که پاسداران را کشتيم، وي را نيز بعد از شکنجه زيادي که شده بود به همراه پاسداران کشتيم.
کفاش را به همراه دو پاسدار روي صندلي بسته و چشمهايش را بستيم و با ميلههاي سربي او را بيهوش کرديم. سپس به وي آمپول سيانور تزريق کرديم که از گلويشان صداي خُرخُر ميآمد و در حالي که هنوز زنده و در حال جان دادند بودند، بدن آنها را طوري طناب پيچ کرديم که داخل صندوق عقب ماشين جا شود.
بستهها را داخل صندوق عقب ماشين گذاشتيم و ماشين حامل اجساد را تحويل خسرو زندي داديم و او به همراه محمدجعفرهاديان آنها را براي دفن برد.
خسرو زندي: پس از اينکه اين سه نفر ربوده شدند و توسط تيمهاي عملياتي سازمان مورد شکنجه قرار گرفته و شهيد شدند، مسئله دفن آنها مطرح شد. اينکار توسط من و يکي ديگر از اعضاي تيم با نام مستعار جعفر (که از واحد مسعود حريري بوديم) صورت گرفت.
حدوداً ساعت 10:30 شب بود که مسئول ما رحمان به خانه ما مراجعه کرد و گفت الان وقت اين حرفها نيست. خانهاي که ما بوديم لو رفته و اين سه را با گلوله کشتيم اما معلوم شد واقعيت چيز ديگري بود و آنها را زير وحشيانهترين شکنجهها قرار داده بودند.
در رابطه با مسئله دفن چند روز قبل به اتفاق جعفر به محلي که تشکيلات نشان داده بود رفتيم و گودالي به اين منظور کنديم.
همان شب به اتفاق جعفر از خانه تيمي که واقع در نظامآباد بود با تسليحات کافي حرکت کرديم و از مسيرهايي که قبلاً تعيين شده بود به محل فوق که واقع در باغ فيض بود رسيديم و اجساد را بهداخل گودال انداختيم، از يکي از پتوها صداي نفس ميآمد و بدن همه گرم بود و تمام شواهد حکايت از زنده بودن اين برادران داشت. بههر ترتيب با همان وضع آنها را دفن کرديم و از محل دور شديم.
* جزئيات ربودن و شکنجه شاهرخ طهماسبي
شاهرخ طهماسبي/ 28 ساله/ مجرد/ عضو کميته مرکزي/ جرم: عضويت در کميته [انقلاب]
مرداد ماه سال 1361 يکي از پاسداران کميته به نام شاهرخ طهماسبي که وظايف شغلي او با کارهاي اطلاعاتي بي ارتباط بود، ربوده شده و طي 10 روز شکنجه، نهايتا به قتل ميرسد و جنازه او در منطقه عباسآباد تهران رها مي شود.
محمدجواد بيگي يکي از اعضاي منافقين در اين باره ميگويد:
بعد از 12 ارديبهشت که در يک روز به حدود بيست خانه حمله شد و از ضربه 19 بهمن بسيار سنگينتر بود، تحليل سازمان اين شد که کار بسيار دقيق و حساب شده بوده است. بعد سازمان گفت که بايد اطلاعات کسب کنيم.
در همين رابطه شناسايي شاهرخ طهماسبي به تيم ما داده شد. اعضاي تيم رباينده شاهرخ را رضا ميرمحمدي (فرهنگ)، حسين اسلامي (مجتبي)، جمال محمدي پيلهور (کمال) و علي عباسي دولتآبادي (هادي) تشکيل ميدادند.
مرداد ماه 61 پس از ربودن وي، او را به خانه تيمي خيابان سهروردي، کوچه باغ انتقال دادند. از آنجا که دست و پاي شاهرخ را بسته و پتويي بر رويش انداخته بودند، صاحبخانه مشکوک و با نيروهاي انتظامي تماس ميگيرد. بلافاصله ما وي را به خانه تيمي خيابان خواجه نظام برديم. خانه تيمي خيابان خواجه نظام را يک زوج تشکيلاتي به نام فريبا اسلامي (شهلا صالحي پور) و محمد قديري (منوچهر احمديانفر)، با همين اسامي مستعار اجاره کرده بودند. رابط اين خانه با بالا هم جواد محمدي با نام طاهر بود که خود وي در تيم شکنجه مهران اصدقي قرار داشت.
فريبا اسلامي: در بهمن سال 1360 با محمد قديري ازدواج کردم و در جريان ربودن و شکنجه شاهرخ طهماسبي به عنوان محمل همان خانه شکنجه بودم. در اين خانه حمام را براي شکنجه آماده کرده بودند و فردي به نام اکبر (محمد جوادبيگي) براي بازجويي از وي به اين خانه آمد و مرتب او را شکنجه ميداد. گاهي او را به حمام ميبردند و گاهي در گنجهاي که در هال خانه قرار داشت و يک متر در يک متر بود و کاملا تاريک بود، با دهان بسته قرار ميدادند.
در تمام اين مدت نيز نبايد از خانه بيرون ميرفتيم. من صداي شلاق خوردن و کتک خوردن او را ميشنيدم ولي چون دهانش بسته بود، فقط ناله ضعيفي داشت.
علي عباسي (هادي) او را بسيار شکنجه ميکرد و با کابلهاي به هم بافته او را ميزد. يک شب ساعت 2 از خواب بيدار شده بودم، شنيدم که او آب ميخواهد و صدايش خيلي ضعيف به گوش ميرسيد، ولي من به او آب ندادم و رفتم خوابيدم.
شاهرخ طهماسبي را در همين خانه به قتل ميرسانند و براي اين که کسي او را نبيند جسد وي را در يک کارتن بزرگ ميپيچند و با طناب بستهبندي ميکنند و با يک اتومبيل سوبارو، وي را به محلهاي در اطراف عباسآباد برده و دفن ميکنند.
* مقدمه کيفر خواست مهران اصدقي: (عين متن آورده شده است)
1- پس از مفقود شدن برادر پاسدار کميته مرکزي انقلاب اسلامي و برادر کفاش، ابتدا خسرو زندي يکي از عوامل شکنجه در تاريخ 22/05/1361 توسط مردم حزب اللهي، هنگام سرقت جهت انجام ترور، دستگير مي شود و با توجه به شواهد و مدارک به دست آمده از لانه تيمي وي، محل دفن و اختفاي اجساد شکنجه شده 3 تن از برادران کشف مي گردد.
2- بعد از يک سلسله پيگيري و با استفاده از اطلاعات قبلي، کليه عوامل شکنجه گر مورد شناسايي واقع و تحت تعقيب قرار مي گيرند و طي چند رشته عمليات، عده اي از آنان معدوم و برخي ديگر دستگير مي شوند.
3- از جمله افراد دستگير شده در اين رابطه، مهران اصدقي فرمانده اول نظامي گروهک تروريستي مجاهدين در تهران و يکي از عوامل اصلي شکنجه ميباشد، که پس از دستگيري تا مدتها سعي در کتمان جزئيات و حقايق مربوط به اين جنايت سهمگين مينمايد. وي پس از بازداشت، با تني چند از تروريست هاي تحت مسئوليتش- از جمله محمدرضا نادري و خسرو زندي مواجه داده مي شود و جرايم و اتهاماتش به وي تفهيم مي گردد؛ ولي در جلسات اوليه بازجويي، صرفا به گوشه اي از جنايات بي شمار خود اعتراف مي نمايد و موذيانه از بيان جزييات شکنجه برادران پاسدار طفره مي رود و به بيان اکاذيب و مطالب ساختگي در رابطه با نحوه شکنجه اين برادران مي پردازد و اطلاعات خود را خصوصا در رابطه با جريان شکنجه اظهار نمي دارد.
4- ابتدا اصدقي اظهار مي دارد که سه جسد کشف شده در بيابان هاي باغ فيض متعلق به سه برادر پاسدار مي باشد؛ ولي در تحقيقات بعدي، پس از گذشت يک سال و نيم، مشخص مي شود که اين سه جسد شکنجه و مُثله شده متعلق به دو برادر پاسدار شهيد طالب طاهري و شهيد محسن مير جليلي و برادر کفاشي به نام شهيد عباس عفت روش بوده و پاسدار شهيد شاهرخ طهماسبي در لانه تيمي ديگر، توسط افراد همين شاخه از گروهک مجاهدين مورد شکنجه واقع شده و جسدش در محل ديگري در اطراف شهر تهران انداخته شده است. البته جسد مذکور ، که به وسيله افراد اين گروهک شکنجه و مورد ضرب و جرح شديد قرار گرفته بود، در آن ايام توسط مامورين انتظامي کشف، و به عنوان مجهول الهويه به پزشک قانوني منتقل و در يکي از قطعات بهشت زهرا دفن شده بود.
5- در سال 1363، در مراحل بعدي بازجويي، مهران اصدقي پس از گذشت يک سال و نيم از بازداشت خود، با مشاهده تمام و کمال مدارک و شواهد مستدل جنايات خود و پس از تفهيم کليه جرايمي که مستقيما در آن دست داشته؛ به ناچار به جزئيات کاملا جديدي از اعمال بسيار فجيع و ددمنشانه خود و ساير عوامل شکنجه اعتراف مي نمايد. برگه هاي بازجويي ارائه شده، سير تدريجي اقارير و همچنين جديدترين اعترافات وي را نشان مي دهد.
دادستاني انقلاب اسلامي تهران- مرداد ماه 1363
منبع: فارس