پدر هر جا می‌رفتند ساواک سایه به سایه دنبال ایشان بود و در هر جمعی که برای سخنرانی شرکت می‌کردند، قطعاً یک مأمور ساواک حضور داشت که گزارش بدهد.

گروه تاریخ مشرق- سید جواد هاشمی‌نژاد، فرزند شهید حجت الاسلام و المسلمین سید عبدالکریم هاشمی نژاد، امروزه دبیرکل کانون فرهنگی هابیلیان است که به مطالعه و روشنگری در باب گروهک های تروریست در مقطع پس از انقلاب می پردازد. وی از منش فرهنگی و مبارزاتی پدر خاطراتی شنیدنی دارد که شمه ای از آن را در این گفت وگو بیان داشته است.

*سال‌ها از شهادت پدر بزرگوارتان می‌گذرد. در قاب زمان، ویژگی‌های بارز و برجسته ایشان از نظر شما کدامند؟

به نظر من مهم‌ترین ویژگی پدرم این بود که حتی یک ثانیه از عمرشان را هم بیهوده سپری نمی‌کردند، دقیقاً می‌دانستند رو به سمت چه هدفی حرکت می‌کنند و از همه لحظات عمرشان به بهترین نحو ممکن استفاده می‌کردند. به همین دلیل هم با آن‌ که عمرشان طولانی نبود و در سن 49 سالگی شهید شدند، آثار و برکات فراوانی را به همراه داشت.

چرا امام به مشهد سفر نکرد/ به دستگیری‌های پدر عادت داشتیم/ ماجرای تراشیدن محاسن آیت الله طبسی
*از جمله آثار قلمی ارزشمند؟

همین‌طور است. ایشان کتاب «مناظره دکتر و پیر» را در دهه 30 نوشتند و در آن به شبهات مطرح‌ شده درباره اسلام و احکام اسلامی به زبانی شیرین و در قالب قصه پاسخ دادند. این کتاب در دوره خودش بسیار مورد استقبال قرار گرفت و بلافاصله هم توقیف شد. ایشان این کتاب را در سنین جوانی نوشته بودند. کتاب مهم دیگر ایشان «درسی که حسین(ع) آموخت» است. زندگی ایشان الگوی کامل استفاده از نعمت عمر و فرصت‌هاست.

*شهید هاشمی‌نژاد خطیب فوق‌العاده توانایی بودند، به همین دلیل آثار مکتوب ایشان زیر سایه این ویژگی قرار گرفته است. آیا برنامه ای برای معرفی این آثار به جامعه، از جمله جوانان وجود دارد؟

ایشان ده دوازده کتاب دارند و سلسله درس‌هایشان را هم تنظیم و مکتوب کرده‌ایم تا چاپ کنیم. حتی کتاب‌های 40 سال پیش ایشان هنوز هم توانایی پاسخگویی به سئوالات جوانان را دارند و مورد استقبال قرار می‌گیرند. ایشان در کتاب «درسی که حسین(ع) به انسان آموخت» انحرافات اجتماعی از زمان رحلت پیامبر(ص) تا قیام عاشورا را بررسی کرده‌اند که می‌تواند به بسیاری از سئوالات امروز ما هم پاسخ بدهد.
متأسفانه هنگامی که ایشان به شهادت رسیدند، هفده سال بیشتر نداشتم و نتوانستم آن‌طور که باید و شاید از وجود ایشان بهره ببرم، اما پس از شهادتشان از طریق آثار ایشان توانستم تا حدی شخصیت والایشان را درک کنم.

*با همه مشغله‌ای که پدرتان داشتند، رابطه‌شان با فرزندانشان  چطور بود؟

واقعاً مشغله‌های ایشان زیاد بود، مخصوصاً که غالباً برای ایراد سخنرانی به شهرستان‌های مختلف می‌رفتند و حضور ایشان در منزل زیاد نبود و گاهی ماه‌ها می‌شد که ایشان را نمی‌دیدیم. کارهایشان متعدد و فشرده بود. فاصله سال 54 تا 56 را هم که در زندان بود. بعد از انقلاب هم که مشغله‌ها و کارهایشان به عنوان یکی از محورهای اصلی انقلاب در مشهد بسیار زیاد شد. فرصت ایجاد رابطه خصوصی و شخصی با پدر بسیار کم بود. ما هم مثل دیگران مترصد بودیم ببینیم کجا سخنرانی دارند تا برویم و استفاده کنیم.

*از نظر تربیت عبادی و دینی چه روشی را اعمال می‌کردند؟

در تربیت فرزند، به نظر من مهم‌ترین نقش را فضای خانواده دارد. محیط خانواده ما طوری بود که فرزندان به خودی خود بعضی از قیود را در رفتارهای عبادی و اجتماعی خود می‌آموختند و به کار می‌بردند. پدر اهل امر و نهی نبودند، اما رفتارشان طوری بود که از ایشان الگو می‌گرفتیم. با این‌که واقعاً وقت زیادی نداشتند، اما نهایت تلاششان را می‌کردند که برای ما وقت بگذارند و قرائت صحیح نماز و احکام را برایمان توضیح بدهند. ما بچه‌ها چون کوچک بودیم، پدر سعی می‌کردند مطالب را با زبان بسیار ساده مطرح کنند. من از بقیه خواهر و برادرهایم بزرگ‌تر بودم، برای همین گاهی در جلساتی که ایشان در بیرون از خانه داشتند شرکت می‌کردم و سئوالاتی را می‌پرسیدم.

چرا امام به مشهد سفر نکرد/ به دستگیری‌های پدر عادت داشتیم/ ماجرای تراشیدن محاسن آیت الله طبسی

*به مسافرت‌های گوناگون ایشان برای سخنرانی در شهرهای مختلف اشاره کردید. خاطراتی از آن سفرها را بیان کنید؟

پدر هر جا می‌رفتند ساواک سایه به سایه دنبال ایشان بود و در هر جمعی که برای سخنرانی شرکت می‌کردند، قطعاً یک مأمور ساواک حضور داشت که گزارش بدهد. پای سخنرانی‌های پدر همیشه جمعیت زیادی جمع می‌شدند و اوضاع به هم می‌ریخت، برای همین ایشان همواره با اسامی مختلفی سخنرانی می‌کردند.
یادم هست پس از انقلاب مردم روستایی آمدند و گفتند: فردی دارد در روستای آنها افکار انحرافی را ترویج می‌کند و به هر کسی هم که مراجعه کرده‌ جواب درستی نشنیده‌اند. پدر گفتند: از من اسم نبرید و بگویید کسی به اسم سید حسینی از شما تقاضای مناظره دارد. آنها رفتند و برگشتند و گفتند: طرف قبول کرده است. آن روز همراه پدرم بودم و آن فرد بیش از نیم ساعت نتوانست در برابر استدلالات پدر تاب بیاورد و یکسره قافیه را باخت و از آن روستا رفت و دیگر هرگز برنگشت!
در ایامی که مدارس تعطیل بودند، ما را همراه خود به سفر می‌بردند. ایشان کلاً در خراسان که ممنوع‌المنبر بودند و به همین دلیل به شهرستان‌ها می‌رفتند. در تمام این مدت ساواک ایشان را تحت نظر داشت. یک بار در شیراز آمدند تا پدر را دستگیر کنند که ایشان گفتند زن و بچه همراهم هستند، دست‌کم ما را به اصفهان ببرید تا اینها را به دوستم بسپارم. بالاخره بعد از جر و بحث حاضر شدند این کار را بکنند. ما را به اصفهان بردند و پدر را دستگیر کردند. بعد هم به مشهد برگشتیم و پدر هم در تمام کشور ممنوع‌المنبر شدند.

*از دستگیری‌های ایشان چه نکاتی را به یاد دارید ؟ برخورد ایشان با این مسئله چگونه بود؟

دستگیری‌های کوتاه مدت که فراوان بودند و ما کاملاً عادت داشتیم. معمولاً هم صبح زود یا آخر شب می‌آمدند و حسابی خانه را زیر و رو می‌کردند. ایشان چون می‌دانستند همواره در معرض دستگیری هستند، کاملاً احتیاط می‌کردند و در هیچ سندی و جایی اسمی از کسی نمی‌بردند. بسیار باهوش بودند و خیلی حواسشان جمع بود. مسئله دستگیری بسیار برایشان عادی بود.

*در منزل هم جلسات روضه و سخنرانی داشتید؟

بله، در ایام فاطمیه و در شهادت حضرت جواد(ع). پدر چون غالباً ممنوع‌المنبر بودند سعی می‌کردند در این جلسات مسائل را برای مردم روشن کنند. همیشه هم اتاق‌ها و حیاط و حتی کوچه ما پر از جمعیت می‌شد. ایشان درباره دین اطلاعات وسیعی داشتند و با نهایت هوشمندی زندگی ائمه اطهار(ع) را به‌گونه‌ای مطرح می‌کردند که مخاطب به‌خوبی منظور ایشان را درک می‌کرد و می‌دانست نباید در مقابل جور و ستم رژیم ساکت بنشیند، زیرا تمام تلاش رژیم این بود که به مردم القا کند در میان ائمه(ع) تنها امام حسین(ع) بود که در برابر حکومت زمان ایستاد و بقیه به‌نوعی با حکومت‌ها کنار آمدند. پدر اثبات می‌کردند هرگز این‌طور نبود و همه به اوضاع اجتماعی و حکومت‌های وقت اعتراض داشتند و به همین دلیل به شهادت رسیدند.

*آخرین بازداشت ایشان در سال 1354 بود که تا سال 1356 به طول انجامید. ایشان در آن دوره چه شرایطی داشتند؟

در زندان وکیل‌آباد بودند و برای دفعه اول که به ملاقات پدر رفتیم، دیدیم مو و محاسن ایشان و آقای طبسی را کوتاه کرده‌اند. آقای طبسی می‌گفتند: بار اول که این کار را کردند، هر دو به‌شدت ناراحت شدیم، ولی وقتی چشممان به هم افتاد خنده‌مان گرفت و برای چند دقیقه نتوانستیم جلوی خنده‌مان را بگیریم! در زندان مشهد جز اقوام درجه یک کسی را راه نمی‌دادند، اما از آنجا که در هر قشری آدم خوب و بد وجود دارد، یک مأمور شهربانی باوجدان هم آنجا بود که امکان ملاقات تمام اقوام را با پدر فراهم کرد. در آن شرایط خفقان که ساواک همه چیز را زیر نظر داشت، انصافاً این کار جرئت می‌خواست. بعد از انقلاب آن مأمور شهربانی مسئول انتظامات آستان قدس رضوی و پس از مدتی بازنشسته شد. بعد هم جزو خادمین حرم بود و در قسمت نذورات کار می‌کرد.

چرا امام به مشهد سفر نکرد/ به دستگیری‌های پدر عادت داشتیم/ ماجرای تراشیدن محاسن آیت الله طبسی

*از روزهای پس از آزادی ایشان در سال 1356، چه  نکاتی را به خاطر دارید؟

پدر هرگز آرام و قرار نداشتند و مدام در سفر بودند و منبر می‌رفتند. ما در بهشهر بودیم که خبر دادند قرار است گارد به همافرها حمله کند. پدر مردم را جلوی شهربانی کشاندند و جلوی خروج شهربانی و ژاندارمری به طرف تهران را گرفتند. در 21 بهمن در تهران بودیم. روز داشتیم به مشهد برمی‌گشتیم که در بهشهر از رادیو شنیدیم این صدای انقلاب است. پدر دو روز در بهشهر بودند و به امور سر و سامان دادند. ما در طول دهه فجر دائماً در سفر بودیم.

*در تهران با امام هم ملاقات کردید؟

بله، در مدرسه علوی خدمت ایشان رفتیم و حکومت نظامی شد و مجبور شدیم شب را همان جا بمانیم. مرحوم بانی املشی هم بودند. فردا صبح برای نماز به سالن طبقه پایین رفتیم و در آنجا بود که برای اولین بار امام را دیدم. پدر به مرحوم احمد آقا گفتند: مرا به امام معرفی کنید. امام پدر را به قیافه نمی‌شناختند. وقتی حاج احمد آقا این کار را کردند، امام با نهایت صمیمیت دست‌ها را باز کردند و پدر را در آغوش گرفتند. نماز را پشت سر امام خواندیم. روزهای عجیبی بود. مردم از یک در می‌آمدند و امام را زیارت می‌کردند و از در دیگر بیرون می‌رفتند. در فاصله‌ای که امام استراحت می‌کردند، پدرم به ایشان گفتند: خوب است به مشهد هم تشریف بیاورید. ایشان به شوخی فرمودند: تضمین می‌کنید بتوانم صحیح و سالم بیایم و برگردم؟ پدر گفتند نه، نمی‌توانم قولی بدهم.

*باز هم با امام ملاقات کردید؟

بله، موقعی که ایشان در قم بودند و بعد هم در جماران همراه با پدر به زیارتشان رفتم. چند بار هم پس از شهادت پدر توانستم خدمتشان بروم. امام واقعاً به ما آرامش می‌دادند و از سخنانشان اوج محبتشان به شهید آشکار بود و می‌فرمودند نمی‌دانم شما باید به من تسلیت بگویید یا من به شما؟ محبت امام به پدر ما حقیقتاً اسباب غرور و دلگرمی ما بود.

چرا امام به مشهد سفر نکرد/ به دستگیری‌های پدر عادت داشتیم/ ماجرای تراشیدن محاسن آیت الله طبسی

*سابقه دوستی و همراهی مقام معظم رهبری با پدر شما به سال‌ها قبل از انقلاب برمی‌گردد. در ملاقات‌هایی که با ایشان دارید، چه صحبت‌هایی در باره شهید می‌کنند؟

پس از شهادت پدر خدمت ایشان رفتیم. اوایل دوره ریاست جمهوری ایشان بود. در آن جلسه بسیار به ما محبت کردند و از سوابق طولانی دوستی با شهید برایمان گفتند. حالا هر سال که به مشهد تشریف می‌آورند حضورشان می‌رویم. گاهی هم که تهران می‌آیم، در هنگام نماز خدمتشان می‌روم و روحیه می‌گیرم. بعد از فوت مادرم ایام عید خدمت آقا بودیم که بسیار محبت کردند و فرمودند: والده شما بسیار زجر کشیدند و زندگی پدرتان به‌گونه‌ای بود که چه قبل و چه بعد از انقلاب همواره در معرض خطر بودند. تحمل چنین شرایطی فقط از عهده زنانی مثل والده شما برمی‌آید. این تعبیر کاملاً نشان می‌داد بر زندگی پدر ما وقوف کامل داشتند و از زحمات مادرمان کاملاً آگاه بودند و می‌دانستند بار اصلی زندگی پدر ما به دوش مادرمان بود. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 3
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • سید عادل میراحمدی بهنمیری ۰۸:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
    0 0
    سلام. مقدار المینیوم هواپیما بیان واقعه 11 سپتامبر است. هیهات من ذلة. التماس دعا یاعلی(ع)
  • سلمان ۰۹:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
    0 0
    کامنتهات نا مفهومه
  • ۱۰:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۴
    0 0
    خدا شفا بده

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس