در مشروح مطلب وبلاگ "خبرنگار اصولگرا" آمده است:
چندي پيش مشايي رييس دفتر رييس جمهور در اظهاراتي که مي بايست خيلي از علما به آن واکنش نشان مي دادند که ندادند و درگير مباحث انحرافي مکتب ايران شدند گفته است: «ماموريت انسان بر روي زمين اين است که جانشين خدا باشد، به جاي خدا تصميم بگيرد و به جاي خدا اراده کند ... خدا ظرفيت خدا شدن را در انسان قرار داده. انسان قرار است که خدا باشد و در جاي خدا بنشيند»(؟!)
در بررسي هر سخني، به ويژه اگر صاحب نام يا جايگاهي آن را به زبان آورد، دو محور بايد مورد توجه قرار گيرد، که عبارتند از: الف - «چه گفت؟» و ب - «چرا گفت؟»
بايد دقت شود که در بررسي و درک «چه گفت؟» و نيز تفسير، تحليل يا نقد آن، موضوع «چرا گفت؟» نقش بسيار مهم و تعيين کنندهاي دارد.
* گاهي ممکن است شخص جاهلي از روي اوهام و با پيروي از ظن و گمان خود و براي مطرح کردن خود حرفي بزند. اين شايد زياد مهم نباشد. در دنيا بسيار هستند کساني که به اصطلاح قرآني، مشتري «حرف مفتاند». عدهاي عاشق فروش حرف مفتاند و عدهاي ديگر نيز عاشق خريد آن. که پيدايش اين همه باورها، گروهها، ايسمها و نيز شايعات و ... دال بر مدعاست. البته خريدار و فروشندهي حرف مفت را هم رها نميکنند، چرا که باعث انحراف ديگران ميشود:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ» (لقمان - 6)
ترجمه: و از انسانها عدهاي خريدار گفتار بازيچه هستند، تا بدون علم مردم را از راه خدا گمراه کنند، و راه خدا را مسخره گيرند، آنان عذابى خفتآور دارند.
* گاهي ممکن است حرف حقي به قصد باطلي بيان گردد! چه بسا سخن از واژههايي چون: آزادي، صلح، صفا، دوستي، حقوق بشر، جلوگيري از تورم و ...، توسط فرصت طلبي، به منظور ايجاد انحراف در اذهان عمومي و سلطه بيان گردد و چه بسا قرآني بر سر نيزه رود و زمينه را براي جايگزيني حکومت اموي به جاي حکومت علوي مساعد نمايد!
* گاهي وضعيت از اين هم بدتر است، يعني سخن باطلي به مقصد شومي بيان ميگردد. فرعوني [به رغم آن که ميداند نه تنها خدا نيست، بلکه در مقابل يک انسان نيز حقير است]، به قصد سلطه بر جان و مال مردم، خود را «إله» و «رب برتر» ميخواند، چرا که تحقق اهداف پليدش مستلزم تغيير و انحراف در باورهاي مردم است:
«وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري فَأَوْقِدْ لي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبينَ» (القصص - 38)
ترجمه: فرعون گفت اى بزرگان قوم من غير از خودم معبودى براى شما نمىشناسم، اى هامان برايم بر گل آتش برافروز و آجر بساز و برجى درست کن باشد که از معبود موسى اطلاعى بيابم و من او را از دروغگويان مىدانم.
اما در عين اهميت موضوعي «چرا گفت؟»، بررسي اهداف سخنان قبلي و اخير آقاي مشايي را بر عهدهي مسئولين ذيربط سياسي، اطلاعاتي و امنيتب کشور ميدانيم. آنان هستند که بايد تحقيق کنند و بفهمند که چرا يک مسئول اجرايي اين قدر اصرار دارد که وارد عرصهي نظريهپردازي، آن هم در اصول اعتقادي جامعه شود؟!
آيا فقط ضمن اين که از ذهنيات و گمانهايي برخوردار بوده، خيلي هم دوست دارد که در اين عرصه مطرح شود و اکنون امکان مسئوليت اجرايي را فرصت مناسبي ديده و بدون توجه به تناسب محيطي و موضوعي، در کنفرانس ايرانيان مقيم خارج از کشور مبحث «مکتب ايراني» و در اجلاس خبرنگاران زن، مبحث «خدا شدن انسان» را مطرح ميکند؟! و يا خير، بلکه اهداف تعريف شدهي ديگري را دنبال مينمايد؟! آيا به قول برخي از علما (1)، ممکن است فتنهي ديگري که قطعاً با ورود به عرصهي تغيير در اعتقادات وايجاد اعوجاج در باورهاي درست و قرآني مردم بسيار خطرناکتر از فتنههاي قبلي خواهد بود، در راه است؟ و يا اساساً به قول سردار سرلشکر فيروزآبادي (2) اين گونه سخنان در جهت ايجاد يک جريان سياسي و افتراق بين ايران و ساير کشورها و ملل مسلمان جهان و به نابودي کشاندن دستآوردهاي انقلاب اسلامي و جرم عليه امنيت ملي است؟!
لذا در اين مجال محدود، فقط به بررسي محور اول «چه گفت؟» و آن هم به صورت اجمال، ولي روشن، ميپردازيم:
الف – اگر چه مقام «خليفةاللهي» والاترين مقام در خلقت است، اما نوع آن به مانند «خلافت» در ميان مخلوقات که «مستخلف» جاي «مستخلفٌ عنه» را ميگيرد نميباشد.
در ميان مخلوقات خليفهاي ميرود و جاي خود را به خليفهي ديگري ميدهد، يا پدري از دنيا ميرود و جايش را به خلف خود ميدهد، يا در مالکيت ملکي، وارث خليفهي متوفي ميشود و ...، اما در رابطه با مقام «خليفةاللهي» قرار نيست که کسي جاي خدا بنشيند. خداوند متعال هميشه در مقام خود «هستي مطلق» هست و مخلوق نيز اگر چه عبد خالص و انسان کامل باشد، در مقام «فقر» و مخلوقيت خود باقي خواهد ماند و هيچ گاه خدا نخواهد شد. و اساساً مخلوق تا مخلوق است، حادث است و حادث نيز هيچگاه ازلي نتواند بود و خدا «ازلي و ابدي» بالذات است.
ب – خداوند متعال آدم (ع) را آفريد و براي آن که او را به مقام «خليفةاللهي» برساند، اسماي خود را به او تعليم داد، پس انسان هر چه بکوشد و هر چه به سوي کمال رود، بيشتر از گذشته مظهر و تجلي اسماي الهي ميشود، نه اين که جايگزين او ميگردد و او ميشود. بسيار فرق است بين «ذات» و «تجلي ذات»، بين «اسم» و «صاحب اسم» و بين «حقيقت اسم» با «تجلي حقيقت اسم».
پ – بسيار فرق است بين «خدا شدن» با «خدايي شدن». اگر انسان به فيض الهي تلاش کند و انسان کاملي گردد و به مقام «خليفةاللهي» نايل گردد، و به جايي برسد که مظهر اسم اعظم الهي شود و به مقام «جمع الجمعي» برسد، «خدايي» ميشود، نه اين که خدا ميشود! خداوند متعال «لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَيْءٌ» است و اين معنا براي هميشه است و نه فقط تا وقتي انسان رشد کند و به قول ايشان خدا بشود و به جاي او بنشيند!
اگر چه هيچ موجودي از ظرفيتها و استعدادهاي خدادادي انسان برخوردار نيست، اما اين جمله که «خدا ظرفيت خدا شدن را در انسان قرار داده»، جملهي بسيار غلطي است که ميتواند در عرصههاي نظري و عملي مسبب بروز انحرافات خطرناکي شود. بلکه خداوند در انسان ظرفيت «خدايي» شدن و «خليفةالله» شدن را قرار داده است.
ت – اين که ايشان ميگويند: «خدا ظرفيت خدا شدن را در انسان قرار داده. انسان قرار است که خدا باشد»، به غير از آن که با وحي و عقل منافات دارد، مبين آن است که «خدا شدن» اکتسابي است. يعني انسان ميتواند با تلاش و کوشش خود، قوهها و استعدادهاي خود را فعليت بخشيده و مراحل رشد را طي نموده و در نهايت خدا شود(؟!)
ايشان با اين جملهي نغز، چند مرحله از عبدالکريم سروش نيز جلوتر رفته است، چرا که او فقط به خود اجازه داد که «وحي و نبوت» را اکتسابي و محصول تجربهي بشري بخواند، اما ايشان «خدا شدن» را اکتسابي خوانده است؟!
ث – اين که ايشان گفتهاند: «انسان قرار است به جاي خدا تصميم بگيرد و به جاي خدا اراده کند»، نيز جملهاي کاملاً غلط و باوري کاملاً به خطا است و نشان ميدهد که گوينده، يک مطالبي بيش از ظرفيت علمي و ادراکي خود شنيده است، اما چون از سويي فهم ننموده و از سوي ديگر نخواسته در مقابل اهل علم زانو بزند، دچار وهم و آشفتگي و التقاط نظري شده است.
آري، انسان وقتي به مقام «جمع الجمعي» برسد، فوز ديگران از افاضهي او و محصول کمال وجودي او خواهد بود و در نتيجه ماسوا را به اذن خدا تدبير ميکند، نه اين که «به جاي خدا» تدبير ميکند. انسان به اذن خدا و بر اساس اراده و مشيت او حيوان مرده و متلاشي شده را فرا مي خواند و او زنده ميشود و يا انسان مردهي ديگري را زنده ميکند، يا کور را بينا و بيمار را شفا ميدهد، اما به اذن او، نه به جاي او. اين دو معنا خيلي با يک ديگر متفاوت است.
ج – مگر ميشود که دو يا چند تصميم و اراده بر جهان حاکم گردد؟! اگر به قول ايشان بر اساس تعليمات الهي، چندين انسان کامل وجود داشته باشند، چند اراده بر جهان حکمران خواهد بود و چه اتفاقي جز فساد و تباهي ميافتد؟!
«أَمِ اتخََّذُواْ ءَالِهَةً مِّنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ * لَوْ کاَنَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ» (الأنبياء - 22)
ترجمه: آيا از زمين خدايانى گرفتهايد که حيات دوباره مىدهد * اگر در آسمان و زمين خدايانى جز خداى يکتا بود تباه مىشدند، پروردگار عرش از آن چه وصف مىکنند منزه است.
انسان به هر مقامي هم که برسد، بر اساس تصميم و ارادهي الهي به آن مقام ميرسد، پس معني ندارد که «خدا بشود و به جاي خدا تصميم بگيرد و به جاي خدا اراده کند».
احتمالاً ايشان رواياتي مبني بر اين که خداوند بندگاني دارد که چون اراده کنند، آن را محقق مينمايد، شنيدهاند، اما معلوم است که اصلاً نفهميدهاند که اولاً اين افاضه، همان اوج استجابت دعا (خواست يا اراده) است که از ناحيه عبد فقير و نيازمند اعلام و از ناحيهي رب غني و کريم اعطا ميشود و ثانياً کساني که به اين حد از قرب الهي ميرسند، به جز آن چه خدا اراده ميکند، ارادهاي نميکنند. به اين حالت ميگويند: تجلي اتم اسماي الهي. يعني آنها به جز ارادهي خدا ارادهاي نميکنند و خدا نيز آن چه آنان اراده کند، اراده کرده و محقق مينمايد. يعني آنها آئينهي (يا همان تجلي) ارادهي الهي هستند. چنان چه حضرت مهدي عج الله تعالي فرجه الشريف ميفرمايند: «قُلُوبُنا اَوْعِيَة لِمَشِيَةِ الله، فَاِذ?ا شاءً شِئنا» - قلبهاي ما ظرف مشيت الهي است، پس هر گاه او بخواهد، ما خواهيم خواست». اين معنا خيلي فرق دارد تا اين که بگوييم: قرار است خدا شويم، به جاي او بنشينيم، به جاي او تصميم بگيريم و به جاي او اراده کنيم! اين معنا همان بازنشسته کردن خداست که انديشهي يهود است.
يک نتيجهي منطقي مهم:
اگر چه نهايت تحقق هر انديشهاي در سياست و حکومت تجلي ميکند و در نتيجه ممکن است برخي از سخنان افراد (به ويژه اگر مثل ايشان در مسئوليتي باشند)، فرآيندهاي سياسي، امنيتي و ... داشته باشد، اما ظاهر گفتارهاي ايشان شکي باقي نميگذارد که ايشان با استفاده از موقعيت سياسي – اجتماعي و امکانات و شرايطي که هر حرفشان را فرافکني ميکند، نهايت تلاش خود را براي تبليغ و تعميم بخشيدن به انديشههاي مسموم «صوفيسم» در بعد نظري و عملي مبذول داشته است.
دليل بر مدعا، تنها نتيجهي منطقياي است که ميتوان از کنار هم چيدن و صغرا و کبراي قضيه به دست آورد.
به ايشان ميگوييم: فرض ميکنيم که قرار است انسان خدا بشود - به جاي خدا بنشيند – به جاي او تصميم بگيرد – به جاي او اراده کند ...، و فرض کنيم که به قول شما، انسان در نتيجهي عدم اجراي فرامين الهي کوچک مانده است و اگر آن فرامين را انجام دهد، به اين مقام ميرسد. حال سؤال ميکنيم که آيا هنوز هيچ کس به اين مقام نرسيده است، يا انسانهاي کامل که همان معصومين (ع) هستند و هيچ کس نيز با آنان برابر نخواهد شد، رسيدهاند؟! بديهي است که پاسخ ايشان چنين خواهد بود که آنها به آن مقام رسيدهاند. چرا که تنها مصداق انسان کامل، انسان خدايي و خليفةالله ايشان هستند. پس نتيجه ميگيريم که [العياذ بالله]، امام علي (ع) به جاي خدا نشسته، به جاي او تصميم ميگيرد و به جاي او اراده ميکند و ...، که اين همان انديشهي باطل تصوف «علي اللهي» است. و البته اهداف سياسي منشأب از اين انديشه نيز بسيار گسترده، ولي روشن ميباشد.
البته سابقاً بسيار شنيده ميشد که ايشان تحت تعليمات و القائات يک «قطب» قرار دارند، اما چون در حد شايعه بود و مستند نبود، مورد توجه قرار نگرفت و اميد است که چنين نباشد.
حميدرضا بياني در جديدترين مطلب وبلاگ خود به بخش ديگري از سخنان اخير مشايي پرداخته که به خاطر داغ بودن موضوع مکتب ايران، چندان مورد توجه قرار نگرفته در حالي که بسيار حساس تر و مهم تر است.