به کدام اردوگاه منتقل شدید؟
در ابتدا به موصل یک رفتیم. اردوگاه بزرگی بود، بچههای عملیات رمضان به این اردوگاه منتقل شدند. دو سال در موصل بودیم و بعد از آن به دلیل حضور اسرای والفجر مقدماتی به موصل چهار انتقال داده شدیم.
ذهنیت شما قبل از ورود به اردوگاه چه بود؟ چه تصوری از اسارت داشتید؟
اینکه نمیدانستیم چه مدت زمانی را قرار است اسیر باشیم آزار دهنده بود. اما در حقیقت هیچ تصوری نداشتیم البته ما خود را برای مقاومت آماده نگه داشته بودیم اما تصوری مبهم از اسارت داشتیم.
چه طور با این موضوع کنار آمدید؟
خب بالاخره انسان با آیندهنگری زندگی میکند. مهم ترین مولفهای که به ما آرامش میداد، درک حضور خدا در تمام لحظات اسارتمان بود. قرائت قرآن و نماز چیزهایی بود که بیاندازه به ما آرامش میداد. ما همیشه امید را در خود زنده نگاه داشتیم و امیدواری به آزادی و آینده مواردی بود که به ما کمک میکرد.
اهم فعالیتهای شما در اردوگاه موصل یک چه بود؟
در حقیقت در موصل یک تا مدتها برنامه خاصی نداشتیم. بیشتر بحث و تنش و درگیری بود. اما در موصل چهار، برنامهها از نظم و برنامه ریزی خاصی برخوردار بود.
علت تنش و درگیری بین اسرای ایرانی و عراقی چه بود؟
مسئله ی اصلی این بود که در آن اوایل، اسرای ایرانی به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن و به نوعی زیر بار رفتن حرف زور عراقیها نبودند. بسیاری از آزادیهای اولیه ما محدود و ممنوع شده بود و این عامل مهمی در جهت ایجاد اصطکاک و تنش بین ما و آنها بود. به عنوان مثال؛ نماز، قرآن و دعا ممنوع بود. تجمع بیش از چهار نفر جرم بود و شکنجه در پی داشت. به بهانههای مختلف ما را میزدند. اصلاح صورت با تیغ اجباری بود. من از جمله کسانی بودم که با این مسئله مشکل داشتم و برایم سخت میآمد.
در جامعه کنونی ما شاید این موضوع امری ساده و معمول است و اصلاح صورت با تیغ مسئله عادی است. از خاطرم نمیرود؛ روزی که من صورتم را با ناخنگیر اصلاح کردم و بابت همین مسئله هم از سوی عراقیها کتک سختی خوردم. تمام این ممنوعیتها درگیری ایجاد میکرد و وقت و دقتی برای برگزاری برنامهها وجود نداشت. اواخر که در موصل یک بودیم، بچههای والفجر آمدند و رفته رفته کلاس نهج البلاغه و قرآن گذاشتیم. اما در موصل چهار به مدد و مشاوره و راهنماییهای عالمانه حاج آقا ابوترابی شرایط برایمان بسیار آرام و با ثبات شد.
با توجه به تنشی که در موصل یک وجود داشت و فرمودید اعم کارها به اجبار بود، به نوعی حس نامیدی را بیشتر میکرد. چطور با این حس کنار میآمدید؟
فقط اعتقاد به خدا و اعتقاد به راهی که انتخاب کرده بودیم. من یک مثال کوچک میزنم. برای دو ساعت سیصد نفر را در فضایی که گنجایش صد نفر را داشت، مینشاندند و همه موظف بودند به تلویزیونی که ترانه و آواز پخش میکرد، نگاه کنند. الان خود شما امتحان کن؛ ۲۰ دقیقه سرت را در مقابل تلویزیون پایین بیانداز و نگاه نکن. چه حالی به شما دست میدهد؟! میتوانی تحمل کنی؟! چقدر اذیت میشوی؟! ... ولی آنجا و در آن شرایط، همه بچهها سرشان را پایین میانداختند و نگاه نمیکردند. یا بسیاری از موارد دیگر... هر روز و بارها و بارها تفتیش میکردند. اردوگاه را و وسایلمان را به هم میزدند و موجب اعصاب خوردیمان میشدند. چه عاملی موجب مقاومت و صبوریمان میشد!؟ فقط اعتقاد به خدا بود.
ما در اردوگاه کمک حال و مددکار هم بودیم. یک هفته در اسارت اعتصاب غذا کردیم. یک هفته حق بیرون آمدن از آسایشگاه را نداشتیم. با این اوصاف روزی دو قاشق آب میخوردیم. در آن یک هفته از همان دوقاشق در هر روز صرفنظر میکردیم و به افراد کم توان و مجروح میدادیم.
گذشت و عقیده به راه مبارزهای که در پیش گرفته بودیم، عامل استواری ما بود. البته همین الان شنیدن و خواندن این صحبتها برای بسیاری گنگ و نامفهوم است؛ حتی برای کسانی که یک زمان این اتفاقات را به وجود آوردهاند!!
پس روزهای اسارت برای شما روزهای سکون نبود، اسارت ادامه مبارزه بود و حاضر نبودید که در سخت ترین شرایط هم دست از اعتقادتتان بردارید؟
بله البته راه مبارزه و استراتژی فرق میکرد. در موصل یک، نوع مبارزهمان فرق میکرد. در موصل چهار، شیوه حاج آقا ابوترابی بود. ما هیچ یک از خواسته ی عراقیها را در موصل چهار برآورده نکردیم اما به گونهای دیگر. هر مبارزهای برای خود ضرر و زیانی دارد؛ کم و زیاد دارد. راه مبارزه حاجی در موصل چهار بهتر از موصل یک بود. دیگر تنش و درگیری جسمی نبود. اگر میگفتند نماز جماعت نباشد؛ نبود اما کار دیگری صورت میگرفت.
توطئهها و ترفندهای منافقان برای شکستن مقاومتتان چه بود؟
زیاد برای سخنرانی میآمدند. اما بدترین توطئه و اقدامشان که موجب زحمتها و آزارهای زیاد اسرا شد، دستیابی به اسامی اسرای ایرانی بود یا دست بردن در نامههای دریافتی و ارسالی بچهها. فرضا نامهای از طرف خانواده میآمد که در حقیقت منافقان نوشته بودند. یا نامههایی که از ایران میآمد اما به دست ما نمیرسید. ( این موضوع را بعد از اسارت فهمیدیم) که بعد از گذشت مدتها و آزارهای وحشیانه شان و با فشارهای صلیب سرخ بر منافقان برای متوقف کردن این قبیل اقدامات، قدری آرامش یافتیم.
از روزی که آزاد شدید، بگویید...
آزادی یک حس باورنکردنی بود. سهمیه غذای روزانه مان در اسارت به اندازه یک بیل و نصفی برای ده نفر بود. ( با این بیل هم آشپزی می کردیم و هم کشاورزی) اما در زمان آزادی همان غذا اضافه ماند ؛ شور و شوق بازگشت به ایران و دیدار خانواده آرام و قرار برایمان نگذاشته بود. بعد از هشت سال، دیدار خانواده و وطن برایم بسیار عجیب بود، یک جملهای به شما میگویم اما شما در مصاحبه ننویسید!!! ( بنا به خواسته آزاده آژنگ، از ذکر صحبت های ایشان خودداری نمودیم.)
در سالهای آخر اسارت، رفته رفته که بر روزهای اسارت افزوده میشد، ناخواسته احساس یاس و دلمردگی به وجود میآورد و شاید بیشتر این جمله به ذهنتان خطور میکرد که " دیگر ماندنی شدیم و هیچ وقت برنمیگردیم..." . آیا این حس بر روند مبارزه شما اثرگذار بود و نوعی روند فرسایشی ایجاد کرد یا خیر؟ در روزهای بعد از پذیرش قطعنامه و ارتحال امام مقاومت کمرنگ شد یا خیر؟
به جرات میگویم که تا دقیقه نود ما خود را در حالت مبارزه حفظ کردیم.
عرض کردم که ما مجبور بودیم که صورتمان را با تیغ اصلاح کنیم. من به همراه چهار نفر دیگر با ناخنگیر صورتمان را اصلاح کردیم. من ۴۵ دقیقه زیر دست یک نفر بود م و او ریش مرا با ناخنگیر اصلاح کرد. هر کسی میخواهد این کار را امتحان کند؟! ... عراقی ما را دید و به بیرون اسایشگاه برد. از بچهها تیغ خواست تا صورتمان را اصلاح کند. هیچ کس تیغ نداد. خدا شاهد است عراقی رفت و یک تیغ را از لجنهای اطراف اردوگاه پیدا کرد و صورت ما را با آن اصلاح کرد. من اگر الان این را برای نسل جدید این حرف ها را بزنم، میگویند:" مگر تو احمقی!؟ خب با تیغ بزن."
ما نیمه شبها دعای کمیل داشتیم که در ۴۵ دقیقه میخواندیم. حال اگر در حین خواندن، عراقیها میآمدند و سرک میکشیدند، شاید صد بار خود را به خواب میزدیم و باز بلند میشدیم تا دعا را تمام کنیم. چه کسی میتواند اینها را درک کند؟!
ما اجازه ندادیم که این حس برما غالب شود و ما را زمین بزند. با ورزش، با قرآن خواندن، با برگزاری کلاسهای فیزیک، شیمی ، ریاضی و ... تازگی و طراوت خود را حفظ کردیم. این کلاسها برای ما امید به زندگی را تقویت میکرد. در آخرین دهه فجر اسارت، بهترین برنامهها از قبیل تئاتر، خاطره گویی، مسابقات ورزشی را برگزار کردیم. هر سال ابتکارات و برنامههای جدیدی را اجرا میکردیم. همین الان تلویزیون با این همه امکانات و بودجه، روندی تکراری برای برگزاری دهه فجر دارد که کودک ۷-۸ سال هم حفظ شده، اما ما اینگونه نبودیم. ما ایرانی زیبا را در اسارت تصویر کردیم.
شما کسی هستید که هشت سال از عمرتان را در اسارت گذراندید. از دیدگاه شما، چرا نسل جوان قادر به درک روحیه مبارزه و مقاومت شما در اسارت نیستند. آیا روحیه مقاومت شما بالا بوده یا قشر جوان سطحی نگر است یا روند این سالهاست که باعث غیرقابل پذیرش شدن این مسائل شده؟
من فکر میکنم همه چیز دست به دست داده است. همه را به بعضی چیزها اجبار کردند. فرضا اعلام کردن خیلی چیزها در تلویزیون اشتباه بود. من الان دخترم در دانشگاه درس می خواند، ولی میترسد که بگوید فرزند آزاده است. چون همه فکر میکنند بچههای آزاده بیسواد هستند، درس نمیخوانند. الان هر جا هر کسی بگوید فرزند آزاده است، میگویند درس نخوانده قبولی!!. فرزند کوچکم هنوز به سن سربازی نرسیده است؛ سوم راهنمایی است. تا موعد سربازیاش هم، هنوز معلوم نیست قانون بماند با نماند. از الان همه جا میگویند بچه آزاده سربازی نمیرود. هزاران کس هستند که سربازی نمیروند. آن که پولدار است نمیرود اما فقط فرزند من پیداست... همه جوره به دانشگاه میروند و همه جوره مدرک میگیرند اما فقط فرزند من پیداست... به همه پول میدهند، اما مال من پیداست...
در رادیو اعلام میکنند سهمیه عتبات برای آزادگان است؛ مراجعه که می کنی می گویند به شما تعلق نمی گیرد. بعد می گویند همه چیز برای شما است.
بیایند از بچههای دزفول آمار بگیرند که چند درصد از فرزندانشان سرکار رفتهاند؛ هر جا حرف میزنیم میگویند بچههای شما سرکار میروند. دنیا به کامتان است. دیگر شما فکر میکنید با این وضعیت کسی به حرف من آزاده گوش میدهد؟!!؟
اصلا نمیفهمند که من برای چه رفتهام؟!
دلتان تنگ میشود؟
زیاد... چون تعدادمان هم در شهرستان زیاد است هر وقت میخواهیم بخندیم از اسارت میگوییم. قسمت اصلی زندگی مان آنجا بوده. اوج شادابی و جوانیام را اسیر بودهام.
از دیدار با خانواده در خاک ایران بگویید...
در دزفول برادرم را دیدم. در روزهای ورودم برای دیدنش لحظه شماری میکردم. روز عجیبی بود. اما چیزی که سخت اذیتم کرد؛ دیدار پدر بود که حسرتش بر دلم ماند... پدرم فوت کرده بود و من نمیدانستم... خیلی برایم سخت بود...( بغض اجازه صحبت به آزاده آژنگ را نداد)
اگر شما متولی فرهنگی امور آزادگان بودید از دیدگاه شما کدام خصوصیت از شخصیت آزادگان را بیشتر مورد توجه قرار میدادید؟
گذشت آزادهها. در اسارت بچه ها از همه چیز گذشتند برای همدیگر.
نیاز امروز آزادهها را در چه میبینید؟
از طریق گردهماییها و همایشها، بچهها را به هم نزدیک کنند. این دور هم بودنها بهترین تسکین برای بچههاست.
از شما بابت وقت ارزشمندی که در اختیار سایت سجاد قرار دادید، کمال تشکر و قدردانی را دارم.
من هم از شما و دوستان سایت تشکر می کنم.
*سایت سجاد