یدالله کریمی جانباز دفاع مقدس به غیر از جنگ‌‌های سال۵۸ کردستان ۱۰۰۰ روز را در جبهه هشت سال دفاع مقدس حضور داشته و در شلمچه تا یک قدمی شهادت رفته است. او در ستاد جنگ‌های نامنظم در کنار شهید چمران در جنگ‌های چریکی شرکت داشت.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - یدالله کریمی جانباز 8 سال دفاع مقدس است. او که به گفته خودش به غیر از جنگ‌‌های سال58 کردستان 1000 روز را در جبهه هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است. از همرزمان شهید چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم بوده است و خاطرات مشترکی را با او رقم زده است. او در گفتگو با خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم از نحوه ورودش به نیروهای شهید چمران می‌گوید و چنین روایت می‌‌کند: "27 ساله بودم که وارد ستاد جنگ‌های نامنظم شدم.

روایت ۱۰۰۰روز رزمندگی همرزم شهید چمران

از صنایع دفاع اعزام شده بودم به جبهه. 300 نفر بودیم که ما را به پیش شهید چمران فرستادند و ایشان با ما کار کرد. سال 59 زیر نظر سپاه منطقه 1 رفتیم. اما ابتدا فقط نیروهای مردمی بودیم که در کردستان برای دفاع پخش شدیم. غائله‌‌های سال 58 ضد انقلاب بود. روزگاری بود که کومله و دموکرات بسیجی‌ها را می‌گرفتند و در شب آن‌ها را به شهادت می‌رساندند. به ما می‌گفتند تنها داخل شهر نروید. تفنگ‌های برنو و ام یک به ما دادند تا به سمت سنندج حرکت کنیم. ما را مستقیم به پادگان سنندج بردند و بعد بردند پایگاه هوایی و از آنجا رفتیم سردشت. حتی در شهر هم در جیبمان نارنجک می‌گذاشتیم چون می‌دانستیم اوضاع خیلی ناامن است. روستاهای محور بوکان جاهایی بود که کومله و دموکرات در آن نفوذ کردند. من خودم فرمانده یکی از محورهای بوکان بودم. تقریبا کل سال 58 را در کردستان بودم."

اتمام حجت شهید چمران در محور سوسنگرد

کریمی از خاطره اولین دیدارش با شهید چمران چنین می‌گوید: "اولین بار شهید چمران را در محور سوسنگرد دیدم. دیدارم دیدار بسیار خاطره انگیزی بود. رفتار و برخورد و تاکتیک‌های خوب ایشان در ذهنم به جا مانده است. سال 59 در محور سوسنگرد یعنی دشت‌های آن بنا بود عملیات پارتیزانی انجام بگیرد. آن زمان شهید چمران فرماندهی گروه جنگ‌های نامنظم را به عهده داشت و جلودار بود و با دوربینی که داشت جلو حرکت می‌کرد و در دشت‌های سوسنگرد ما دنبال او به طرف هدف می‌رفتیم. ایشان به عنوان فرمانده ما منطقه را برایمان توجیه می‌کرد. به جایی رسیدیم که حساس بود یادم نمی‌رود چمران نیروها را جمع کرد. تقریبا یک گروهان بودیم و برای ما صحبت کرد.

صحبت‌هایش اتمام حجت بود. گفت: "برادران الان ما اینجا ایستاده‌ایم و می‌خواهیم به سوی دشمن برویم. این عملیات هم شهید دارد،هم مجروح، هم اسیر دارد و هم محاصره. کسانیکه می‌خواهند با ما همکاری کنند بیایند و کسانی هم که می‌خواهند برگردند از همینجا برگردند. جلوتر پشت ما را خالی نکنید. هیچ کس پشتش را نگاه نکند تا هر کسی که می‌خواهد برود از این فرصت استفاده کند. اگر برویم جلو دیگر راه برگشتی وجود ندارد." آن شب چمران همان صحبتی را که آقا امام حسین(ع) برای یارانش شب عاشورا گفت برایمان تکرار کرد. بعد از آن به سوی هدف رفتیم. متاسفانه اینجا عملیات لو رفت و دشمن فهمید و این منطقه را به رگبار بست. زمین‌های گندمزار بود. وقتی روی زمین خوابیدیم صدای ویز ویز فشنگ‌ها می‌آمد که از بالای سرمان رد می‌شد. رودخانه‌ای نزدیک ما بود. تنها راهی که دیدیم این بود که خودمان را درون آب بیندازیم. من تیربارچی بودم و قطار فشنگ دور گردنم بود. با همان وضعیت در آب افتادم و به این وسیله دست دشمن به ما نرسید. خدا کمک کرد و توانستیم برگردیم."

چمران توانست با مهارتش گروهان 90نفره را برای دشمن یک لشگر جلوه دهد

او به ذکاوت و مهارت شهید چمران در جنگ‌های چریکی اشاره می‌کند و در این باره نیز به ذکر خاطره‌ای می‌پردازد و آن را چنینی روایت می‌کند: "بار دیگری که همراه با شهید چمران در یک عملیات حضور داشتم محوری در چند کیلومتری اهواز بود. شهید چمران نقشه‌ای داشت و استادانه عمل می‌کرد. تعدادمان در ستاد جنگ‌های نامنظم کم بود. ولی با این وجود شهید چمران ما را به سه قسمت تقسیم کرد. بخشی را به سمت چپ فرستاد، بخشی سمت راست و بخشی دیگر وسط. این سه قسمت به فاصله 500 کیلومتر از هم در دشت قرار گرفته بودند. بعد به نیروی سمت راست می‌گفت تو آتیش کن و وقتی تمام شد می‌گفت جایتان را تغییر بدهید تا نتوانند محل را مشخص کنند و بعد به گروه وسط می‌گفت آتش کن و بعد سمت چپ به این شیوه نیروهای را هدایت می‌کرد و دشمن نیز فکر می‌کرد در این منطقه لشگر خوابیده در حالیکه ما شاید یک گروهان 90 نفره بودیم. البته خدا هم در دل آن‌ها ترس می‌انداخت. این شیوه شهید چمران باعث شد دشمن خیلی خوف کند. به همین خاطر به جای پیشروی، عقب نشینی کرد."

روایت ۱۰۰۰روز رزمندگی همرزم شهید چمران

شهید چمران؛ مقتدرِ مهربان در جبهه‌ها

این جانباز هشت سال دفاع مقدس ویژگی‌های رفتاری و خصلت‌های اخلاقی چمران را برشمرده و می‌گوید: "شهید مصطفی چمران خیلی شجاع بود. نماینده مجلس بود. آن زمان با هلی‌کوپتر به منطقه رفت و آمد می‌کرد. از همه ما جلوتر حرکت می‌کرد و همه‌اش به ما با ذکرها و دعاها قوت قلب می‌داد. جنگ‌های چریکی انجام می‌داده و خیلی جنگجو بود. معنویاتش بالا بود. از نظر شناسایی منطقه خیلی تجربه داشت. کم پیدا می‌شود که فرمانده‌ای جلوی نیروها حرکت کند. این خود نشان دهنده شجاعتش بود. من ایشان را خیلی قبول داشتم. فرمانده خوبی بود و همه خواستش این بود که نیروها را جذب رفتار معنوی کند. رفتارش رزمنده‌ها را جذب او می‌کرد و همه دوستش داشتند. روش خوب و راه خوبی را در پیش گرفته بود. دلسوز و ولایتی بود. آدم مقتدری بود. اگر می‌گویم با بچه‌ها مهربان بود به این منظور نبود که بگوییم اقتدارش مشکل داشت. او قاطع و محکم صحبت می‌کرد. و انتظار عملکرد خوبی هم از بچه‌ها داشت. بسیار جدی بود."

هیچ کدام از نیروهای لبنانی شهید چمران اجازه شرکت در عملیات‌ها را نداشتند

همرزم شهید چمران در مورد نحوه رسیدن خبر شهادت فرمانده‌اش شهید مصطفی چمران می‌گوید: "خبر شهادت شهید چمران را در منطقه بودیم که شنیدم. بچه‌های رزمنده گفتند که چمران را با شناسایی قبلی شهید کردند. می‌گفتند جایش را شناسایی کرده بودند و گرا گرفتند و آن منطقه را خمپاره زدند. این اتفاق توسط دشمنان داخلی می‌افتد."

او در مورد نیروهای لبنانی که شهید چمران آن‌ها را در جبل عامل آموزش داده بود می‌گوید: نیروهای لبنانی شهید چمران را تک تک دیده بودم. در ستاد جنگ‌های نامنظم. به چهره آن‌ها را می‌شناختم که بچه‌ها می‌گفتند این‌ها لبنانی هستند. ولی هیچ کدامشان در عملیات شرکت نمی‌کردند. جنگ‌های نامنظم یک جنگی است که قاعده آن بر طبق تغییر محل می‌چرخد و این اصل مهمی است. قواعد خاص خودش را داشت که در ابتدای جنگ تحمیلی توانست بسیاری از مناطق را با همین شیوه آزاد کند."

دشمن بی رحم در دارخوین

کریمی وقتی از سال‌های نخست جنگ تحمیلی روایت می‌کند، به بی رحمی دشمن و قساوتی که در هنگام عبور از روستاهای کشورمان از خود نشان می‌داد اشاره می‌‌کند. او حادثه دردآوری که در دارخوین دیده بود را چنین نقل می‌کند: "در همان سال‌ها وقتی داخل یک روستای بزرگی در دارخوین شدیم. یک پیرزن عرب را دیدیم که داشت توی سرش می‌زد. می‌گفت چرا اینقدر دیر آمدید؟ گفتیم چه شده؟ گفت عراقی‌ها آمدند و تازه عروس و پسر جوانم را بردند. گفت خیلی از کسانی که اینجا وسیله و پول داشتند رفتند و دست عراقی ها به آن‌هانرسید ولی ما که ماندیم گرفتار آن‌ها شدیم. این خیلی برای ما دردآور بود. در کل روستا به غیر از چند پیرزن و پیرمرد کسی نمانده بود. دشمن اینگونه بود. وقتی به جایی می‌ریخت دیگر رحمی نمی‌کرد."

خیلی از تلفات ما در جنگ بر اثر بمباران شیمیایی بود

با همه تدابیر فرماندهان در طول سال‌های دفاع مقدس خواست خدا بود که جبهه حق را علیه باطل تقویت می‌کرد. کریمی با اشاره به این موضوع می‌گوید: "خداوند به گونه‌ای ما را پیش چشم دشمن جلوه داده بود که با دیدن ما خیلی از اوقات پا به فرار می‌گذاشت. این موفقیت‌ها از امدادهای غیبی خداوند بود. آن‌ها چهار لول ضد هوایی را در بلندی‌های سومار که برای ضد هوایی استفاده می شد را سمت ما می‌گرفتند اما ما چه چیزی در مقابلش داشتیم؟ خیانتی که بنی صدر کرد و پشت ما را خالی کرد باعث ضربه زیادی به ما بود. شیمیایی دشمن کار ما را خیلی مختل کرد. خیلی از تلفات ما بر اثر بمباران شیمیایی بود. واقعا این ذکرها و دعاها و امدادهای خداوند به داد ما رسید وگرنه مگر می‌شد با یک تفنگ جلوی تانک تی 702 دشمن ایستاد."

تا یک قدمی شهادت رفتم و برگشتم

کریمی سه بار در 1000 روز حضورش در جبهه‌های نبرد مجروح شده است. او روایت مجروحیت‌‌هایش را چنین عنوان می‌کند: "یکبار در منطقه بستان کنار نخاعم ترکش خورد خمپاره زمانی نزدیک ما زدند که برعکس دیگر خمپاره‌ها از بالا منفجر شده و پخش می‌شود. ترکش بغل مهره‌ام خورد. آنجا سه دفعه امام زمان(عج) را صدا کردم. ولی قسمت نشد شهید شوم از همانجا مرا به سوسنگرد و از آنجا به تهران در بیمارستان فیروزگر منتقل کردند. بار دوم در شلمچه مجروح شدم. آتش سنگین بود.

ساعت 3 صبح در سنگر بودیم و بنا بود فرماندهی به ما خبر دهد که می‌خواهیم عملیات کنیم. گردان علی اکبر(ع) که از لشکر27 بود، رفت شروع به عملیات کند و ما قرار بود پشت سرش برویم. همانطور که در پشت خاکریز بودیم. خمپاره آمد روی سنگر. 8 نفر در سنگر بودیم که 3 نفر در جا شهید شدند و من هم 7 تا 10 ترکش خوردم. پای من زیر پای همه بچه‌ها بود. یکی از بچه‌ها هنگام جان دادن خیلی پایش را به زمین می‌کوبید و جای پایش در زمین چال شده بود. او همانجا شهید شد. 5 نفر دیگرمان همه مجروح بودیم. من چون پایم زیر پای بچه‌ها مانده بود نفر آخر با برانکارد منتقل شدم.

 وقتی به بیمارستان مصطفی خمینی تهران رسیدم می‌شنیدم که پرستار می‌گفت این دیگر جان ندارد. ماندنی نیست و کارش تمام است. اما خدا خواست و ماندم. پایم آنجا مفصلش زانویش به خاطر ترکش از بین رفت. در شلمچه که ترکش خوردم آنقدر آماده شهادت بودم و خوشحال بودم که گفتم خدایا به آرزویم رسیدم. اما انگار تا یک قدمی شهادت رفتم و باز برگشتم. بار سوم در محور دیگری از اهواز یک پای دیگرم ترکش خورد.
منبع: تسنیم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • علی ۱۸:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۱
    0 0
    سلام شماره تلفنی از این مرد بزرگ دارید برای یادواره شهدا دعوتشون کنیم ممنون میشم اگر ارائه بدید

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس