صورتش باعث شده تا هر که او را می‌بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد؛ عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ...

گروه جهاد و مقاومت مشرق- عکس‌العمل و واکنش‌ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه‌ای که در کوچه و بازار او را می‌بیند یا از او روی بر می‌گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می‌شود.

جانبازی که روزی چندبار شهید می‌شود

از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می‌کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.

به گزارش مشرق، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی‌ و نوع مجروحیتش، او را از یاد خیلی‌ها برده است.

او از سال 64 به عنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود.

قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه‌اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه‌ که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید‌های ما را به یقین تبدیل کرد.

وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می‌گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی‌تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می‌شد تا برای دیدنش مشتاق‌تر شوم، وقتی وارد خانه‌اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی‌جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می‌گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟

وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می‌رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می‌شد و مقدار اندکی بینایی داشت.

مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می‌گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت‌زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت‌تر...

از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟

حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می‌شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می‌شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می‌رود، بیهوش شدم.

طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می‌آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می‌گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می‌کند.

در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می‌خورد.

دوست هم‌سنگرش می‌گفت، یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی‌توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم‌سنگری‌هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد.

خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می‌گوید: همسرم همیشه می‌گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم، حق و واجب است.

پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی‌اش دیده، می‌گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه‌ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می‌گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم‌رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید، پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که «انشاء الله خبرش می‌آید.»

جانبازی که روزی چندبار شهید می‌شود

بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی‌دانستیم از چه ناحیه‌ای، فکر می‌کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه‌ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود.

از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه‎ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می‌دهند، بازگو کند.

وقتی با پسر هشت ساله‌ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است.

ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند

نزدیک‌تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می‌شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله‌های نزدیک می‌بیند.

بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن‌قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب‌دیدگی همسرم می‌شوند، یک ملحفه سفید روی او می‌کشند، گوشه سالن رهایش می‌کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می‌شود، وضعیت او را می‌بیند و می‌گوید او را مداوا می‌کنم.

فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می‌شود: گویا در همان لحظه‌ها هم فکر می‌کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می‌شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می‌کنند، ولی گفته می‌شود که درمان چنین مصدومی کار آن‌ها نیست و به تهران می‌برند.

حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده‌اش می‌گویند در چهره‌ای که شما از حاج رجب می‌بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است.

وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده‌اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه‌هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می‌رفتند حالا با دیدنش جیغ می‌کشیدند و فرار می‌کردند.

او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می‌کرد و همین باعث شده بود تا خانواده‌اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می‌پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می‌دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می‌خوابیدم که رهایم نمی‌کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل‌النور کوهسنگی ایستاده‌ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده‌اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است.

همسر این جانباز 70 درصد بیان می‌کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن‌قدر بود که تا مدت‌ها صبح‌ها به یک دکتر مراجعه می‌کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می‌گفتم کاش رجب قطع نخاع می‌شد ولی این اتفاق نمی‌افتاد، بچه‌ها نیز کوچک بودند، نمی‌توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می‌ترسیدند.

فرزند بزرگ حاج رجب هم می‌گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می‌بردم، لباس‌هایش را تنش می‌کردم و با همان سن کم، همه جا با او می‌رفتم.

حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می‌گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می‌دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می‌خورد. در طول تمام این سال‌ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می‌گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می‌گویم خوش‌بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می‌شود.

در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می‌گوید: سکته‌ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف‌های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی‌سی‌یو مانیتورهایی برای ملاقات‌کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده‌اند، با پرس‌وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می‌دادند.

او تصریح می‌کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص‌هایش با حالتی خاص دم در اتاق می‌ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می‌برد تا پدر را نبیند، قرص‌ها را دست من می‌داد تا به او بدهم، درحالی که این‌ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین.

ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت‌های فرزند و همسرش را قطع می‌کرد و با دستانش به سمت میوه و چای‌هایی که مقابلمان بود اشاره می‌کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می‌کردیم و دوباره سوال‌ و جواب‌هایمان را از سر می‌گرفتیم.

دو سال است که کسی به همسرم سر نزده است

از خانواده‌اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا، جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی‌مان می‌چرخد، چند سال پیش خانه‌ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می‌خواهم، آن‌ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟

همسر حاج رجب تاکید می‌کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می‌نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می‌شود.

حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است

اگر حاج رجب را از نزدیک می‌دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می‌شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری و امام جمعه مشهد داشته‌اند که پسرش با خنده‌ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم برخی مسوولان با چهره پدرم روبه‌رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی‌توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی‌که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است.

فرزند این جانباز 70 درصدی می‌گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، به دنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی‌کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد.

سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون‌شهر رفتن با پدر، بزرگ‌ترین آرزوی‌شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس‌های او در اینترنت و برخی شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود، عده‌ای نظر می‌نویسند «خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی‌شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند.»

این حرف‌ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می‌کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می‌گوید: به پدرم افتخار می‌کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه‌ها و حرف‌های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن‌قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی‌توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم.

دلم می‌خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می‌چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می‌روی از او چه می‌خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش‌هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می‌شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش‌هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه‌ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت « می‌خواهم خدا از من راضی باشد» منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت.

حالا حاج رجب با سیرت است و بی‌صورت، در میان مردمی راه می‌رود که همه آن‌ها بی‌آن‌که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می‌دزدند، شاید حق دارند، نمی‌دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن‌جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری‌هایش او را به آنجا راه نداد.

خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می‌کرد آنها را می‌بیند، انگشت اشاره‌اش را سمت حاج رجب دراز می‌کند و می‌گوید «پسرم اگر گریه کنی می‌گم این آقا تو رو بخوره».

برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد.

نمی‌دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان‌ها و نگاه‌هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره‌ این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی‌توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند.

همسرش می‌گوید: طاقت شنیدن حرف‌های مردم را ندارم، وقتی بیرون می‌رویم و به حاج رجب توهینی می‌کنند، نمی‌توانم ساکت باشم، جوابشان را می‌دهم و در نهایت دعوایی بلند می‌شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه‌نشین کرده است.

به حاج رجب می‌گویم دلت که می‌گیرد چکار می‌کنی، در این سال‌ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته‌ام، چه وقت‌هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت‌هایی که استراحت می‌کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می‌شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه.

حاج رجب نوه‌هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه‌های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می‌گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می‌گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می‌گیریم، عیدها پیش او می‌مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می‌دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف‌های دیگران را نداریم.

اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن‌قدرها هم تلخ نمی‌شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت «اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می‌شدم»، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد.

از حاج خانم می‌پرسم شما که اکثرا در خانه‌اید، با آقا رجب دعوایتان هم می‌شود، صورتش غرق تبسم می‌شود و می‌گوید «بله، چرا دعوا نکنیم» گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت «قبل از آمدن شما»، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می‌کردم که حاج آقا با فلاسک چایی‌اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم.

به صورت نگران حاج رجب نگاه می‌کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش‌مکش‌های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی‌سر و صدا رفت، بی‌سر و صدا و بی‌صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته‌اش در میان دلواپسی‌های نابه‌جای عده‌ای به فراموشی سپرده شود.

حاج رجب نقاب نمی‌زند، برخلاف خیلی از آدم‌هایی که چهره واقعی‌شان را پشت شعارها و نگرانی‌های ساختگی‌شان پنهان می‌کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی‌خبر نیست، از میان‌برنامه‌های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می‌کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی‌ماند.

حاج رجب خودش است، بی‌هیچ نقابی، حتی می‌توانی لبخند خدا را بر روی لب‌های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می‌توانی به اینجا بیایی، اینجا می‌توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده‌ای بر صورت او به یادگار مانده است.

گزارش از مژده رنگیان و منیره فضیلت
منبع: ایسنا

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 94
  • در انتظار بررسی: 2
  • غیر قابل انتشار: 5
  • مبین ۱۲:۵۱ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    1 0
    من نمی توانم درقبال عظمت و بزرگی این خانواده و این دلیرمرد چیزی بگویم.
  • ۱۲:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    2 0
    حاج رجب دوستت داریم
  • ۱۲:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    1 0
    از این جانباز و همه جانبازان سرافراز میخوام که من جوون رو حلال کنن اینها حق به گردن ما دارن
  • بهنام ح ۱۲:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    جه مىتوان كفت كه جواب كوى اىن همه عظمت باشد فقط ما را از دعاى خود بى بهره نكردان دعا كن فقط من لىاقت بىروى از شما را داشته باشم
  • سید احمد ۱۳:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    سلام هر که در این خانه مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند درود بر انسانهای وارسته و عاشقی همچون حاج رجبها که بسیار زیادند. مطمئن هستم این حاج رجبها که در گوشه و کنار این مملکت پراکنده اند، هنوز هم گوش به فرمان هستند. بدون چشمداشت به چیزی. ای کاش نقابداران این سرزمین بخوانند و عبرت بگیرند. امیدوارم خدا هرچه که این بندگان خالص و خانواده هاشون میخواد بهشون بده.
  • ۱۳:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    از این جانباز و همه جانبازان سرافراز میخوام که من جوون رو حلال کنن اینها حق به گردن ما دارن
  • ۱۳:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    « کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می‌خوابیدم که رهایم نمی‌کرد، » شرمنده ام خواهر من. ماها بايد آن بغض را ميداشتيم. با شنيدن اين موضوع بسيار شرمنده شدم. اگر انسان پس از شنيدن سخنان همسر و فرزندان حاج رجب بميرد هيچ تعجب ندارد
  • رضا ۱۳:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    سرگذشت غریبی دارن ایشون من که اب شدم از شرمندگی
  • امیر احمد اکبری اسبق از تبریز ۱۳:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    آن‌قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب‌دیدگی همسرم می‌شوند، یک ملحفه سفید روی او می‌کشند، گوشه سالن رهایش می‌کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می‌شود، وضعیت او را می‌بیند و می‌گوید او را مداوا می‌کنم..... ما با عزیزان خود چه کردیم و چه میکنیم طلبه شهید ناهی منکر را اگر 4بیمارستان اول پذیرش کرده بودند شاید او هنوز در بین ما بود
  • محمدعلی ۱۳:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    فقط خواندم و اشک ریختم ...
  • albert2 ۱۳:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    بیا برو آمریکا ببین چه قدر بهت پول و امکانات میدن.. این ملت نمک نشناس رو ول کن اینها نمیفهند ارزش کسی که براشون جان داده چه قدر است
    • محمد مهدی نائینی IR ۰۹:۵۶ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۶
      0 0
      با سلام ! آقا رجب ما اگر می خواست بره امریکا ؟ به فرمان آقا امام حسین زمانه به جبهه نمی رفت ! آقا رجب نوکر داشت وداره ! مرده شور روزگار را ببرد !! ما کجا !!!؟؟ ایشان کجا!!؟؟
  • حسین ۱۳:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    لطفا شعار ندیم در عمل ثابت کنیم بچه ی جانبازی که هزار جور مشکل داره معمولا از نظر درسی نسبت به بقیه ممکنه ضعیف تر باشه حالا بچه ی همین جانبازرو از مدرسه به اصطلاح شاهد میندازن بیرون چون درسش ضعیفه وبچه ی کسی رو که کنار دستش تو ماشینش سگشو گذاشته ثبت نام می کنن اونوقت شما شعار دفاع از جانباز میدی مگه صورت این جانباز چند میلیارد هزینه داره برا با باش که نجنگیده برا همین مملکت جنگیده خاک عالم بر سر ما با این شعارهای پوچ
  • mohsen ۱۳:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    واقعا باعث تاسفه که توی ذهن ما ایزانی ها کردن که چرا باید اینطور خانواده ها دارای مزایا باشند.. خداییش یکی از دقدقه های جوانهای ایرانی که باهاشون صحبت میکنی اینه که چرا خانواده ایثار گران شندا و جانبازان سهمیه دارن.. ولی کلی سهمیه دیگه رو کسی نمیبینه.. اینها همش دست دشمن پشتشه.. خدا لعنت و خوار کنه کسایی که دل همچین خانواده هایی رو میسوزونن..
  • ۱۳:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    مشرق مگر دست تو هم در جيب آقايان است كه پيام را نگذاشتي. هر چند باورم نمي شود ولي اگر چنين باشد باوركن روز قيام چون آنان بايد پاسخگوي من و امثال من باشي.
  • ۱۳:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    مردم،بدحجابها،بی تفاوتها،بی هنران همیشه طلبکار،مسئولین و همه و همه ما چه جوری جواب خواهیم داد؟!!!
  • ۱۳:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    لازم است مسئولان بنیاد شهید وجانبازان سریعا برای رفع مشکلات ایشان اقدان نمایند متاسفانه مسئولان مربوطه بجای پرداختن به مشکلات این عزیزان بفکر پر کردن جیبهای خود هستند
  • حسین غلامحسینی ۱۴:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    اینجانب وهمه مردم ایران بایستی شرمنده این دلیرمردان جانبازو سرافراز باشیم . نمی دانم چه بگویم ازمسؤولین می خواهم هرکاری برای شادی این بزرگمرد و خانواده بزرگوارش می توانند انجام دهند.
  • عباس ۱۴:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    اجرشان با خداوند . یادمان باشد صورت زیبایی که ما داریم از فداکاری ایشان است . صورتش رفت تا صورت ما بماند . یا حسین (ع)
  • ۱۴:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    باید به بنیاد ها و سازمان های عریض و طویل و... که وظیفه رسیدگی به این جانباز و سایر عزیزانی که در غربت زندگی سخت و طاقت فرسایی دارند دست مریزاد گفت.
  • Ram ۱۴:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    خیلی تلخ و ناراحت کننده بود 50 % به خاطر خودش و خانواده اش ناراحتم و 50% هم ناراحتم که در کشوری زندگی میک نم که اکثریت جمعیت اون رو انسان های احمق تشکیل می ده مردم ما چه تو مسائل فرهنگی سیاسی اجتماعی و اقتصادی و .... مشکل دارن / والله بالله خیلی ها مدیون هستن به اینا و امثالهم
  • میترا1 ۱۴:۳۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    زندگی ایشون وخانواده ش یه شعر نابه یه هنره والاست ماکجای دنیا ایستادیم ؟ هنرمندان ما کجاهستن ؟ فیلمسازان ما چی میسازند ؟ صدا و سیمای کجاست تا زندگی این جانباز را چنان با افتخار و هنرمندانه نشون بده که مردم وقتی توی خیابون میبینن با افتخار واسه بقیه تعریف کنن که ما حاج رجبو از نزدیک دیدیم همونطور که وقتی یه هنرمند !! یا فوتبالیست درجه 3و 4 را میبینند ؟؟!!!
  • گومز ۱۴:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    آن روزها دروازه شهادت داشتیم ولی حالا معبری تنگ، هنوز هم برای شهید شدن فرصت هست، باید دل را صاف کرد. این کلام از مقام معظم رهبری است که در خصوص شهدای تفحص فرموده اند. شهدایی که دل دریایی خود را به خاک تف دیده جنوب زده تا شاید پاره استخوان یا پلاکی شکسته پیدا کنند و دل مادر و پدر شهیدی را که سالهاست انتظار فرزند می کشند شاد شود
  • ۱۴:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    دمت گرم
  • ۱۴:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    موافقم
  • ۱۴:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    بی هنران همیشه طلبکار
  • شاملو ۱۴:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    بیمارستان اعصاب و روان جانبازان میلاد شهریار ، مامن رزمندگان دلاوری است که روزی با پشتکار و اعتقادشان قلب ستم را نشانه می رفتند. در گوشه ای از شهریار باغی است پر از گل و نخل و مملو از سرو های ایستاده ای که زمانی در راستای قامتشان عشق خانه داشت و بر روی پهن برگ وجودشان ایمان می درخشید. در این باغ ، لعل های غبارگرفته ای را می بینی که زمانی اسلحه بر دوش بر هر چه کفر و ظلم بود می تازیدند ، اینان مهاجرانی اند سفر کرده از سرزمین نور ، از دیار دوست ، کبوترانی که در پی کوچ زمستانی اشان در این قطعه از زمین فرود آمده اند
  • ۱۴:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    سبکبالان خراميدند و رفتند مرا بيچاره ناميدند و رفتند سواران لحظه اي تمکين نکردند ترحم بر من مسکين نکردند سواران از سر نعشم گذشتند فغانها کردند و برنگشتند اسير و زخمي و بي دست و پا من رفيقان اين چه سودا بود با من؟ رفيقان رسم همدردي کجا رفت؟ جوانمردان جوانمردي کجا رفت؟
  • بسيجي جانباز گمنام ۱۴:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    دوستان، ياران، عاشقان جانبازان وشهيدان، عاشقان ولايت، شماها واصلا بگويم ماها مردعمليم. حرف را رها كنيم، سايت يك شماره حساب اعلام كند در كل كشور هر كس به اندازه وسعش به اين حساب قربة‌الي‌الله وجهي واريز كند، تا مشكل مسكن و مخارج تحصيل و... اين عيز بزرگوار حل گردد. ...پيشاپيش دست همه آن‌هايي كه در اطلاع رساني و پرداخت وجه به حساب اين جانباز همكاري مي كنند مي‌فشارم. اجركم عندالله
  • ۱۴:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    شبي ترک محبت گفته بودم ميان دره شب خفته بودم نيم از ناله شيرين تهي بود سرم بر خاک طاقت سر نمي سوخت زبانم حرف با حرفي نميزد سکوتم ظرف بر ظرفي نميزد نگاهم خار در جايي نمي کوفت به چشمم اشک غم پايي نمي کوفت دلم در سينه قفلي بود محکم کليدش بود در درياچه غم
  • تیرداد ۱۴:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    کریمان گرچه ستار العیوب‌ند گدایانی که محبوب‌ند خوبند....
  • ۱۴:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    رفیقانم دعا کردند و رفتند مرا تنها رها کردند و رفتند
  • ۱۴:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    نمی‌دانم که در سر، این چه سودا است! همین اندازه می‌دانم که زیبا است خداوندا چه دردست این چه درد است که فولاد دل‌م را آب کرده است مرا ای دوست، شرم بنده‌گی کشت چه لطف است این، مرا شرمنده‌گی کشت
  • ۱۴:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    مرا اي دوست شرم بندگي کشت چه لطف است اين مرا شرمندگي کشت
  • ۱۴:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    کسانی که در میانه راه بالهایشان شکسته و به قافله شهدا نرسیدند و نگرانی ما از جنس فراموشی است. از جنس غفلت های فراوان و دردهای بی درمان
  • اصلاح طلب ۱۴:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    باید به این رزم آوران و یادگاران نبرد و دوران افتخار و اقتدار سری بزنیم
  • ۱۴:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    ، لعل های غبارگرفته ...
  • خاتمی ۱۵:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    قال الله تبارک وتعالی: من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
  • ۱۵:۰۱ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    اینان مهاجرانی اند سفر کرده از سرزمین نور ، از دیار دوست ، کبوترانی که در پی کوچ زمستانی....
  • ۱۵:۰۱ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    سواران لحظه ای تمکین نکردند ترحم بر من مسکین نکردند سواران از سر نئشم گذشتند فغان ها کردم، اما برنگشتند
  • خاتمی ۱۵:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    قال الله تبارک وتعالی: من طلبنی وجدنی، ومن وجدنی عرفنی،و من عرفنی عشقنی، ومن عشقنی عشقته ومن عشقته قتلته ومن قتلته فانا دیته
  • نسل سومی ۱۵:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    من جوانی دگراندیش هستم اما صدای آهنگران همیشه مو رو بر تنم سیخ میکنه. احساس میکنم اگه الان نیاز باشه منم حاضر به شهادتم
  • فریدونی ۱۵:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    رزمنده جامانده ام. ای كاش اونروزا را نمیدیدم دوستان شهیدم را نمی دیدم الان راحت بودم .دیگه تحمل ندارم ازخودم بدم میاد .خدایاااااااااااااااااااا برس به داما امثال ما كه انروزای رویایی دیدن .برس
  • حجت ۱۵:۰۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    پرستوهای پرشکسته و قهرمانان دیروز
  • یاسر ۱۵:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    شنیدم وگریستم از ته دلم یاد بچگیهام افتادم كه باچه بدبختی بزرگ شدیم و آهنگران این رو می خوند و من دلم میخواست شهید بشم
  • جانبازدفاع مقدس ۱۵:۱۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    باسلام اميدوارم اين عزيزان حقى راكه گردن ماها دارند ببخشندبچه من بخاطراينكه كسى نفهمه فرزند جانبازه ازسهميه حتى براى دكترى استفاده نميكنه خدالعنت كنه منافقين ونامحرمان رااما پيشنهادى دارم واون اين است مشرق عزيز بانى شود وهزينه درمان اين عزيزرادنبال كندمردم اين مرزوبوم هنوززنده اند واگربشودباپول كمكى بكنند هيچ كس حتى همان بدحجابها كمك ميكنندوماكمك منافقين واهل شعارراهيچ كس نياز نداردالتماس دعا
  • سید ۱۵:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    صبور باش برادر پیروز خواهی شد روزی
  • موسوی ری شهری ۱۵:۳۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    ای دنیا اف بر تو چه میکنی با کسایی که نخواستنت و طلاقت دادن حاج رجب بچه محل شاه خراسان این دنیاشو نبینین اون دنیاشو ببین چه غبطه خوریم ما دنیا زدگان من شرمنده ام حاجی ایستادی تا من امنیت داشته باشم و راحت پشته میزم بشینم همچین ایامی برای عکست دردت ناله و اشک کامنت بذارم وای از غفلت
  • جيم كاشي ۱۵:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    سلام بر همه من خودم از نزديك تحقيرهاي جانباز بودن را حس ميكنم براي همين به شما عرض ميكنم خانم اين جانباز اسطوره است. سركار خانم همسر اين برادر بسيجي بعنوان زن سال برگزيده شود.
  • گمنام ۱۵:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    سلام خدا برشما و خانواده محترمتان باد حاج رجب. اجر همه شما با سید الشهدا
  • علی ۱۶:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    در برابر این عظمت احساس حقارت تمام وجودم را گرفته
  • محمد ۱۶:۴۶ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    فقط يك جمله درود بر تو و اين فرزندان خوبت كه ايندر پدر عزيزشون را دوست دارن عاشق بزرگيتم مرد
  • ۱۷:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    وقتي ياد دوران جبهه مي افتم و متوجه ميشم كه سبكباران رفتند و ما مانديم به خودم ميگم شهدا به خدا شرمنده ايم و شرمندگيمان وقتي بيشتر است كه بايد جانبازان عزيزمان طر اين وضعيت باشند به نظر من شرمندگيش براي مسوولاني است كه با خون شهدا دنياي خود را ساختند
  • ۱۷:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    يوم الحساب به جايگاه ايشان و همسرشان همه غبطه خواهند خورد
  • علي ۱۷:۱۹ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    سلام حاج رجب دوستت داريم اي كاش آدرس شما را داشتم تا دسست را مي بوسيدم
  • ۱۷:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    کاش یک آدرسی نشونی از ایشون گذشته بودید که میشد حداقل یک جور کمک ناچیز فرستاد یا برای ملاقات رفت
  • مقاومت ۱۸:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    حقیقتا ایران امروز وامدار شما سرفرازان و قهرمانان است. پاینده باشی دلاور
  • محسن تبیانی ۱۸:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    شیرمرد بیشه ایران کجاییند مردان مدعی نام ئ نشان و قدرت و پول؟؟؟؟
  • ۱۸:۴۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    مشرق لطفا يه گذارش بدون ترس شجاعانه از بنياد شهيد بگير كه ديگه نتونن اينجوري پاسخ اين عزيز وامثال اين عزيزان رو بدن
  • ۱۸:۴۵ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    شرمنده ایم هنرمند واقعی این عزیزان هستند
  • ۲۲:۰۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    کجایند مردان بی ادعا. من که خود جانباز دفاع مقدس هستم شرمنده حاج رجب هستم . بنیاد شهید مشهد لابد نشانی از ایشان ندارد!!
  • ناشناس ۲۲:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    نویسنده مجترم ماهوت صحیخ نیست ماووت عراق صحیح است (جبهه شمالغرب)
  • علی ۲۲:۴۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۵
    0 0
    با سلام تشکر از این گزارش خوبتون انشاالله خدا بما توفیق سپاسگزاری از این عزیزان بدهد و بیش از مسئولین دیگه باعث خون دل دادن به ایشان نباشیم. لازم دیدم یه چیز دیگه ای رو یادآور بشم و اون اینه که یه جانباز عزیز دیگه ای هم شبیه این حاج رجب عزیز و شاید با وضعیتی دردناکتر در شهرستان ما اردکان وجود داره که خیلی گمنامند. باسپاس
  • حسام ۰۰:۴۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    شرمنده ام شرمنده ام شرمنده
  • ۰۱:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    واسه بردن یه مشت بازیگر مفت خور به برزیل پول هست ولی واسه 1 تومن وام به این بزرگوار پول نیست...
  • هیشکی ۰۱:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    هی هی هی...
  • افشین تهران ۰۲:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    احسنت.
  • افشین تهران ۰۲:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    اونها بی هنران همیشه طلبکارند.نفری 40میلیون خرجشون کردن که برن با شلوارک در برزیل قدم بزنند .
  • sarband ۰۷:۰۱ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    انتظار درد شیرینی نیست برای شهیدی که ... هر روز شهید می شود ...
  • ۰۸:۱۶ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    بخدا شرمنده شدم شرمنده شهدا و جانبازان هستم
  • خجل ۰۸:۵۱ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    سلام و درود خدا بر تمام جانبازان اسلام و درود بی پایان بر شهدا .فقط باید حاج رجبهای مرد منو حلال کنند و دعا کنند برای جامعه ای که مردان بی غیرت با رها کردن ناموسشان در خیابانها دل این حاج رجبها رو می شکنند
  • samii ۰۹:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    باسلام اول به خودم بعدبه همه ایرانیان بادیدن این افرادونگاهی مختصربه روش زندگیمان واقعاازخودمان خجالت نمی کشیم من به نوبه خودازتومعذرت می خواهم خداحافظ
  • خاک پای حاج رجب ۰۹:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    سلام بر مردان راستین خداوند درود بر تو ای راد مرد حق والله عشقی شما ان الله مع صابرین و درود بر خانواده بزرگت
  • رسول ۱۰:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    خداییش خوندم وگریه کردم از این همه ایثار لال شدم لال لال
  • ابوالفضل قره داغی ۱۰:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    درسته که ما افراد عام نمیتوانیم به لحاظ مالی این قهرمان را حمایت بکنیم،ولی بطور حتم میتوانیم از جهت ارتباطات موثر،رفتار و کردار خوشایند و خوبی در برخورد با این مرد شریف و خانواده محترمش داشته باشیم.خداوند همه ما را به راه راست هدایت بکنه و به مرد شریف و خانواده محترمش اجر خیر عنایت بفرماید.ان شاءالله
  • الهی313 ۱۱:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    سلام .بیایید به جای حرف زدن بینتیجه برای این جانباز کاری کنیم که شاد شود.او آرزوی دیداره رهبری را دارد خب بیایید ما هم تلاشمان را بکنیم.یا به برنامه ماه عسل پیامک بدهید تا دعوتش کنند و یا اخبار 20:30 تا موضوع رسانه ایی شود و ایشان به آرزویشان برسند. از مسئولین مشرق خواهش می کنم که کمک کنند و همینطور بقیه مردم تا خبر سراسری شود.متشکرم
  • ایمان ۱۱:۴۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    سلام حاج رجب من این نوشته رو در حالی که بغض گلومو رو گرفته و اشک تو چشمام موج میزنه برات نوشتم : حاج رجب خوشا به سعادتت مقامت اگه از مولایمون حسین بیشتر نباشه کمتر نیست . حاج رجب کاش نزدیک بودی تا با دیدنت ما جوانان فریب خورده یه امروزی به یادمان بیاید که که هستیم و چه میکنیم ........خدایا ...منو ببخش ...حاج رجب کجاست و ما کجاییم....چه شرمندگییی بالاتر از این که ادم شرمنده خدا بشه.... خدایا تو که حاج رجب رو دعوت کردی به بندگی خودت ما جوانان امروزی رو هم از گمراهی نجات بده
  • لیلی ۱۳:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    مگه این خبرو گذاشتن مردم بیان مثل گداها یه کمک ناچیز بذارن کف دستشون مگه اینا پول میخوان؟؟؟ دل شکسته اینا احترام و عزت میخواد....معرفت و حق شناسی مردمو میخواد ... که هرچی تعریف کردن بی معرفتی و نمک نشناسی مردم و مسئولا بود صدمیلیاردم بدیم کمترین حقشونه
  • ۱۴:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    امریکا با کهنه سربازان جنایتکارش چکار میکنه ما با این مردان خدا چکار کردیم
  • ناشناس ۱۵:۳۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    من از روی این جانباز عزیز و بزرگ حجالت می کشم که امثال این بزرگان به این وضعیت دچار شدن و اونوقت وضعیت ما رو ببین ..... خدا به این بزرگ مرد و خانواده گرامیشون صبر و اجر بدهد
  • ۱۶:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    حاج رجب داغونتیم!
  • سعید110 ۱۶:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    تعظیم میکنم در برابر جایگاه رفیع جانبازان عزیزمون.دست بوس جانبازان ایران اسلامی. حاج رجب شرمنده ایم.
  • ۱۶:۴۹ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    اره واقعا اشک همراه با شرمندگی
  • شرمنده ۱۷:۴۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    این چهره در بهشت خدا دیدنی است به ولله صورت امام علی علیه السلام هم به گفته خودشان در نهج البلاغه تغییر کرده بوده است.
  • ۱۸:۰۰ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    شرمنده ایم
  • ۱۸:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    خسته می شی راضی به زحمت نیستیم .
  • سیما ۱۸:۲۸ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    خداییش خجالت کشیدم و اشک ریختم بازیگرانی که با بازی تو یه فیلم میلیاردر میشن انسان هایی مثل ایشون که بخاطر تک تک ما انسان ها صورتشو... زندگیشو... از دست داده باید مستاجر باشن و درخواست ا تومن وام کنن که پول تو جیبی اینا هم نمیشه ... حاج رجب شرمنده ام ما کجا و شما کجا خاک پاتم
  • جانباز ۱۸:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    واقعا متاسفم؟دریغ از یک احترام خشک و خالی؟ ما فقط یک احترام میخواهیم؟فراموش شدیم{جانباز اعصاب و روان}
  • علی ۱۹:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    با خوندن این مطلب احساس حقارت کردم. درود و سلام خدا بر حاج رجب بزرگ بر همسر باوفایش بر فرزندان عزیزش.فقط یه عرض کوچک خطاب به فرزندانش بخصوص دختر بزرگوارش به عنوان یک برادر کوچکتر دارم و انهم اینه که زیاد به حرف چهارتا از خدا بیخبر توجه نکن به این فکر کن که فاطمه زهرا(س) هم مصیبت کشید حرف شنید.یا علی
  • سید علی م ازغدی ۲۰:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    اناهایکه از اینها یادشان رفته دنبال دنیا رفتند به مرض نا علاج گرفتار شونذ
  • ۲۱:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است جالبه
  • رضا ۲۱:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۳/۲۶
    0 0
    سلام 1- دست بوس حاج رجب و حاج رجب ها هستیم 2- شرمنده حاج رجب و حاج رجب ها هستیم 3- مردم ما مردم قدر شناسی هستند و تعداد زیاد کامنت ها اینو نشون میده. 3- از حاج رجب عزیز التماس دعا داریم
  • احمد ۱۵:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۰
    0 0
    ما رو حلال کنید
  • ۱۲:۱۷ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۴
    0 0
    سلام حاج رجب فقط این را می توانم بگویم که شرمنده هستیم شما وخانواده ات پیش خدا حیلی آبرو دارید التماس می کنم برای فرزندان منم دعا کنید که جلو آقا امام زمان شرمنده نباشم التماس دعا

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس