به گزارش مشرق، به مناسبت فرا رسیدن نیمه شعبان و میلاد با سعادت امام
زمان (عج) علی اکبر لطیفیان و احمد چگینی شعری زیبا خطاب به حضرت سروده اند. این شعر به شرح زیر
است:
نشسته ام که برای دلم هوار کنم
جواب کرده طبیبم، بگو چه کار کنم؟
اجازه هست بگویم چقدر خسته شدم
اجازه هست که نفرین به روزگار کنم؟
نگاه کن چقدر رنگ و روی من زرد است
چگونه این همه پاییز را بهار کنم؟
برای باختنم هیچ در بساطم نیست
ولی دوباره هوس کرده ام قمار کنم
چقدر ساده مرا گیسویت به بند کشید
خدا نیاورد آن روز را فرار کنم
اگر دو چشم تو، یعنی دو تا غزالت را
خدا به من بدهد، شیر را شکار کنم
من: عاشق تو، تو: معشوق من، بفرمایید
ازین دو تا به کدامینش افتخار کنم؟
من عاشق تو نبودم که آخر عمری
کنار زلف تو تسبیح اختیار کنم!
ببین در آب خودت را و حق بده بعداً
نمی توانم اگر گریه را مهار کنم
ازین به بعد حلالت نمی کنم بروی
چقدر پنجره را خرج انتظار کنم؟
ببین چگونه گرفتار کرده اید مرا
بگو چه کار کنم من بگو چه کار کنم؟!
نه پای رفتن دارم، نه روی رفتن... آه!
خدا نخواست ازین دردسر فرار کنم
بزرگ نیستم اما فقط اجازه بده
که سر فدای شمای بزرگوار کنم
***علی اکبر لطیفیان***
بی تو گذشت این جمعه هم ای صاحب عصر و زمان...
جمعه 91/12/4 | حبیب
با چشم شهرآشوب خود ما را زلیخا می کنی
یعقوب چشمان مرا تنها تو بینا می کنی
دیگر نمی داند کسی فرق ترنج و دست را
یوسف! تمام شهر را داری زلیخا می کنی
دروازه های نور را بستند و ما و تیرگی
کی می رسی و ناگهان دروازه را وا می کنی؟
باغ زمستان دیده ام با شاخه هایی یخ زده
کی تو بهار ناگهان! ما را شکوفا می کنی؟
آه ای قیام قامتت آشوب روز واپسین!
چه محشری با قامتت یک شب تو برپا می کنی؟
فردای من امروز شد، امروز من دیروز شد
تا کی بگو ای نازنین امروز و فردا می کنی؟
بی تو گذشت این جمعه هم ای صاحب عصر و زمان
عصر کدامین جمعه را صبح تماشا می کنی؟
***احمد چگینی***
جواب کرده طبیبم، بگو چه کار کنم؟
اجازه هست بگویم چقدر خسته شدم
اجازه هست که نفرین به روزگار کنم؟
نگاه کن چقدر رنگ و روی من زرد است
چگونه این همه پاییز را بهار کنم؟
برای باختنم هیچ در بساطم نیست
ولی دوباره هوس کرده ام قمار کنم
چقدر ساده مرا گیسویت به بند کشید
خدا نیاورد آن روز را فرار کنم
اگر دو چشم تو، یعنی دو تا غزالت را
خدا به من بدهد، شیر را شکار کنم
من: عاشق تو، تو: معشوق من، بفرمایید
ازین دو تا به کدامینش افتخار کنم؟
من عاشق تو نبودم که آخر عمری
کنار زلف تو تسبیح اختیار کنم!
ببین در آب خودت را و حق بده بعداً
نمی توانم اگر گریه را مهار کنم
ازین به بعد حلالت نمی کنم بروی
چقدر پنجره را خرج انتظار کنم؟
ببین چگونه گرفتار کرده اید مرا
بگو چه کار کنم من بگو چه کار کنم؟!
نه پای رفتن دارم، نه روی رفتن... آه!
خدا نخواست ازین دردسر فرار کنم
بزرگ نیستم اما فقط اجازه بده
که سر فدای شمای بزرگوار کنم
***علی اکبر لطیفیان***
بی تو گذشت این جمعه هم ای صاحب عصر و زمان...
جمعه 91/12/4 | حبیب
با چشم شهرآشوب خود ما را زلیخا می کنی
یعقوب چشمان مرا تنها تو بینا می کنی
دیگر نمی داند کسی فرق ترنج و دست را
یوسف! تمام شهر را داری زلیخا می کنی
دروازه های نور را بستند و ما و تیرگی
کی می رسی و ناگهان دروازه را وا می کنی؟
باغ زمستان دیده ام با شاخه هایی یخ زده
کی تو بهار ناگهان! ما را شکوفا می کنی؟
آه ای قیام قامتت آشوب روز واپسین!
چه محشری با قامتت یک شب تو برپا می کنی؟
فردای من امروز شد، امروز من دیروز شد
تا کی بگو ای نازنین امروز و فردا می کنی؟
بی تو گذشت این جمعه هم ای صاحب عصر و زمان
عصر کدامین جمعه را صبح تماشا می کنی؟
***احمد چگینی***