در این نشست محمدتقی علایی ضمن بازگو نمودن خاطرات دوران مبارزه و روزهای خرداد 1342 به ویژه 15 خرداد آن سال گفت: اگر امروز محمدتقی علایی اینجا حضور دارد، برای نالهها و گریههایی است که خانواده من در سال 1342 برای یافتن نشانی از من انجام دادند، زیرا خداوند در قرآن کریم فرموده: «ما اجر نیکوکاران را ضایع نمیکنیم».
وی اضافه کرد: اگر هدف انسان مقدس باشد هیچگاه خسته نمیشود. در روز عاشورای 1342 در حضور نیروهای ژاندارمری و در میان موج سینهزنان این شعر را خواندم:
حسین فی یوم عاشورا
فرمود هل من ناصرا
دادند جواب این ندا
در فیضیه قالوا بلی
این شعر را در آن روز میان جمعیت خواندم و چون به هدفم باور داشتم ترسی از ژاندارمها و نیروهای حکومت نداشتم. در 15 خرداد 42 نوحه سیاسی خواندن کار هر کسی نبود و یک شهامت و جرات خاصی میخواست که کسی بتواند حرفش را بزند. شب 15 خرداد بود که با خبر شدیم امام خمینی (ره) را دستگیر کردهاند و عدهای از مردم قم نیز که به این موضوع اعتراض کرند کشتهاند. از پیشوا حرکت کردیم و تا نزدیک باقرآباد رسیدیم که نیروهای نظامی جلوی ما را بستند. ما شعار میدادیم و سینه میزدیم و کفنپوش مشغول عزاداری بودیم. فرمانده گروهان نظامی گفت برای چه تا اینجا آمدهاید؟ که نماینده ما گفت اینها مقلدان آیتالله خمینی هستند و باخبر شدند که ایشان را در قم دستگیر کردهاند و اگر خبر آزادی ایشان را به این افراد بدهید همه برمیگردند و با کسی سر جنگ ندارند. فرمانده نظامی گفت حرف نباشد و دستور آتش داد و عزادارن را به رگبار بستند.
این شاعر و مبارز انقلابی به تطبیق حوادث تاریخ با امروز انقلاب اسلامی پرداخت و یادآور شد: هر مصیبتی که پیامبران به آن گرفتار شدند از طرف نزدیکان و اطرافیان آنها بوده، امروز چه کسانی با انقلاب مبارزه میکنند؟، بیشترین کسانی که سنگ در کار انقلاب میاندازند از نزدیکان انقلاب است. رهبر انقلاب را داخلی بیشتر ناراحت میکنند و نباید فراموش کنیم که رهبر معظم انقلاب نه تنها رهبر ایران است بلکه رهبری یک چهارم از جمعیت جهان را برعهده دارد.
علایی گفت: تاکنون 4 مجموعه شعر از من چاپ شده و 3 مجموعه دیگر نیز در دست چاپ است. تا کنون هفده هزار صفحه تاریخ از سال 42 تا به امروز نوشتهام که فقط چهارصد صفحه آن در ارتباط با واقعه خونین قیام مردم ورامین است.
او به خاطرهای از زندان که با طیب حاج رضایی داشته نیز اشاره کرد و توضیح داد: طیب حاج رضایی به من گفت شنیدهام مداحی میکنی، اگر امکان دارد کمی برای من مداحی کن تا دلم باز شود. من هم شروع به خواندن زیارت وارث نمودم و در اثنای زیارتنامه مرثیه خواندم، که اشک و ناله زندانیان بلند شد.