به گزارش وبلاگستان مشرق، ميثم تولايي در وبلاگ "مسئوليت و سازندگي" نوشت:
اينجا ايران است. شما در پايتخت ايران يعني تهران زندگي ميکنيد. صبح را مانند تمام روزهاي ديگر آماده رفتن به محل کار، دانشگاه، مدرسه و يا هر جاي ديگري که مقصد نام دارد ميشويد اما امروز شما دو اتفاق را شاهد خواهيد بود که يکي تکراري است و ديگري براي شما تازگي دارد.
پرده اول(اتفاق اول):
از درب مترو مصلي خارج ميشويد و به خياان شهيدان قنبرزاده ميرسيد، بازهم مانند هر روز اين خيابان را تا "خرمشهر" پياده طي ميکنيد و باز هم در راه ماموران راهنمايي و رانندگي را ميبينيد که خيابان سه بانده قنبرزاده را مانند تنگه هرمز و شايد هم کانال سوئز کرده و نزديک به 7 يا 8 مامور با 2 اتومبيل در حال شکار و برخورد قاطع! با متخلفين هستند که جرمشان، پلاک اتومبيلشان است، اگر امروز زوج باشد، فردها متخلفاند و اگر فرد باشد، زوجها متخلف، اينجا خلاف هم نسبيت بردار است!
امروز نميخواهي مثل هر روز تنها شاهد رفتار مجرمگونه مامورين با رانندگان باشي براي همين جلو ميروي و با سلام و عرض ادب تمام! امر به معروف را شروع ميکني و ميگويي: طبق قانون مجاز به بستن راه مردم نيستيد و اين عمل شما مثل برخورد با جانيان است و مانند يک شکارچي رفتار کردن صحيح نيست.
تو تهديد به بازداشت ميشوي...
پرده دوم(اتفاق دوم):
ساعت 20 و سي دقيقه شب است. اذان دقايقي بعد از ساعت 18 گفته شده است. اينبار راه برگشت را مترو شهيد بهشتي انتخاب ميکني و خودت را از خيابان خرمشهر به قنبرزاده و از قنبرزاده به شهيد بزرگوار بهشتي ميرساني. 2 نفر از همکارانت هم تو را در اين مسير همراهي ميکنند و هر سه نفر شما با کيفهاي حامل لپ تاپ خسته از فعاليت روزانه راهي منزل هستيد.
چند ده متر تا مترو شهيد بهشتي فاصله است که ميبيني سه موتور اندکي جلوتر از شما توقف ميکنند و خيلي عادي به شما سه نفر خيره ميشوند. روي هر کدام از موتورها 2 انسان ورزيده جلوس کرده و البته قيافههايشان به دکتر و مهندس نميخورد!
قدري جلوتر هر 6 نفر قمهها و چاقوهايشان را زير گلوي شما گذاشته و يا در جايي ميان آسمان و زمين در حال چرخاندن آنها هستند. شما مستاصل و بيمامن هستيد و ناچار به قبول و پذيرش درخواست معقولانه آنان ميشوي! که البته چاشني فحش را به همراه داشت و خدا را شکر جيغ و داد زنان و دختران اجازه شنيدن اين الفاظ را به کسي نميداد، وسايل و زندگيات را به آنان ميسپاري و دعاي خيرت را بدرقه راهشان ميکني!
دقايقي بعد، مردم تو را مجاب ميکنند که با پليس 110 تماس بگيري و تو با علم به اين کار که فايدهاي ندارد اين کار را انجام ميدهي. پليسي که قرار است به قول سردار رادان هيمنه نيروي انتظامي را به رخ دزدان و قاتلان بکشد.
نااميدانه تماس ميگيري و در عين استرس و وحشت ميگويي: سلام، من و دو دوستم... و در پايان اين را هم اضافه ميکني که توقع اعزام نيرو نداري و تنها در باب اطلاع رساني تماس گرفتهاي.
آن آقايي که احتمالا در يک ساختمان گرم و راحت دارد به تلفن شما پاسخ ميدهد، ميگويد: شما سرجايتان باشيد، من نيرو اعزام ميکنم تا صورت جلسه کنند، حتما همان جا بمانيد، آدرستان دقيقا کجاست؟
20 دقيقه ميگذرد و لرزش ناشي از سرما بر رعشه ناشي از ترس و استرس مضاف ميشود. باز با "110" تماس ميگيريد و شرح ماوقع ميکنيد و باز وعده اعزام نيرو را ميشنويد.
10 دقيقه ديگر ميگذرد.
براي بار سوم...
20 دقيقه ديگر ميگذرد.
واين بار براي دفعه چهارم و پنجم تماس ميگيريد اما کسي صداي شما را نميشنود، فقط صدايي سرد و بيروح از پشت گوشي در برابر اين گفته شما که روزنامهنگار هستيد، ميگويد: خب، پس سياسي هستيد براي همين شما را...
تو در راه خانه و در تاکسي نشستهاي، با شمارهاي 5 رقمي يا کمتر و بيشتر، در هر صورت غير استاندارد با شما تماس ميگيرند و احتمالا قيافهاي حق به جانب -چون صدايش گواه بود- به شما ميگويد: آقا الآن نيروي ما اومده بهشتي، چرا شما نيستيد؟!!
و شما متحير از اين سرعت عمل يک ساعت و 10 دقيقهاي نيروي انتظامي ميمانيد چه بگوييد.
من، ميثم تولايي، تمام اين اتفاقات روز گذشته (چهارشنبه) برايم پيش آمد و هنوز هيچ شکايتي و هيچ صورتجلسهاي از شب گذشته توسط نيروي انتظامي و دستگاه قضايي برايمان تنظيم نشده است.