کد خبر 30926
تاریخ انتشار: ۳ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۰:۱۴

چگونه شد که پس از 15 سال از انقلاب مشروطه، انقلابي با رويکرد آزادي‌خواهي و عدالت، حکومتي در ايران روي کار آمد که ماهيت کاملا استبدادي و ديکتاتوري داشت؟

مشــرق - ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شديم لکن از شرّ تربيت‌يافتگان غرب و شرق به اين زودي‌ها نجات نخواهيم يافت. اينان بر پا دارندگان سلطه‌ي ابر قدرت‌ها هستند و سر سپردگاني مي‌باشند که با هيچ منطقي خلع سلاح نمي‌شوند و هم اکنون با تمام ورشکستگي‌ها دست از توطئه عليه جمهوري اسلامي و شکستن اين سد عظيم الهي بر نمي‌دارند.(صحيفه امام، جلد 15، ص447)

 

***
چگونه شد که پس از 15 سال از انقلاب مشروطه، انقلابي با رويکرد آزادي‌خواهي و عدالت، حکومتي در ايران روي کار آمد که ماهيت کاملا استبدادي و ديکتاتوري داشت؟

بديهي‌ترين پاسخي که به اين سؤال مي‌توان داد اين است که کار، کار انگليسي‌ها بود. اين جواب درست است و يقينا پشت پرده‌ي روي کار آمدن ديکتاتوري رضاخاني، نقشه‌هاي شوم انگليسي‌ها خوابيده بود. تا جايي‌که حتي خود رضاخان هم به اين موضوع اشاره کرده و مي‌گويد: «من را انگليسي‌ها بر سر کار آوردند اما ندانستند با چه کسي طرف هستند». دولت انگليس براي حل بحران به وجود آمده ناشي از مسائلي چون تنظيم قرارداد 1919 در ايران - که در حقيقت با انجام اين طرح ايران در بست در اختيار انگليس قرار مي‌گرفت - چاره‌اي نداشت جز آن‌که نظام سياسي ايران را تغيير داده و حکومتي مستبد و دست‌نشانده در ايران بر سر کار آورد. چنان‌چه «آيرونسايد»، يکي از ژنرال‌هاي انگليسي انجام اين کودتا به همکار خود «اسمايس» مي‌گويد: «راست‌ش يک ديکتاتوري نظامي همه‌ي مشکلات ما را حل مي‌کند.» و نيز در يادداشت‌هاي مربوط به 29 بهمن خود نوشت: «براي ما کودتا از هر چيز ديگر مناسب‌تر است. نورمن بيچاره را از کوره به در خواهيم کرد.»

اصلا واضح است کشوري که در ايران داراي منافع و منابعي چون شعبه‌ي تلگراف هند و اروپا و کمپاني تلگراف هند و اروپا، بانک شاهنشاهي، تجارت دريايي در خليج فارس، شرکت نفت ايران و انگليس، امتياز شرکت لينچ‌بروس در کارون و جاده‌ي اهواز به اصفهان، امتياز سنديکاي راه آهن در ايران، مؤسسات بازرگاني بريتانيا و هند و... نمونه‌هايي از اين دست است به راحتي دست از سر اين مملکت بر نمي‌دارد. بنابراين تمام توان خود را براي روي کار آوردن يک حکومت دست‌نشانده‌ي مقتدر صرف خواهد کرد تا از طريق آن بتواند به اهداف استعماري خود برسد.

 

اما اين همه‌ي ماجرا نيست. از سؤال بالا مهم‌تر اين سؤال است که چه کساني در به وجود آوردن حکومت ديکتاتوري رضاخان به او کمک کردند؟ دلايل اين اشخاص از روي کار آوردن يک حکومت توتاليتر چه بود؟ و نيز چه کساني براي «تداوم» و «بقا»ي اين حکومت تماميت‌خواه، رضاخان را ياري رساندند؟

براي پاسخ به سؤالات فوق ابتدا بايد بدانيم که در اين دوره، چه نيروها يا طبقاتي به عنوان گروه‌هاي مرجع، داراي توانايي بازتوليد اجتماعي-سياسي بودند؟ کدام گروه‌هاي نخبه‌گي در حوزه‌ي سياست و اجتماع تأثيرگذار بوده و محل رجوع مردم در بحران‌ها و حوادث بودند؟‌ و اين‌که از ميان آن‌ها کدام يک به رضاخان کمک کردند؟

اين‌ها سؤالات مهمي است که حتي مي‌تواند ما را در درک بهتر فضاي کنوني جامعه‌ي ايران نيز کمک کند. تاريخ تحولات اجتماعي-سياسي ايران در حد فاصل بين سال‌هاي 1915 تا 1930 بسيار مهم و عبرت‌آموز است. با نگاهي اجمالي به تاريخ اين دوره مي‌توان مشاهده کرد که اساسا سه نيرو يا طبقه، نقشي اساسي در تحولات اجتماعي-سياسي ايران بر عهده داشت: روحانيت، ايلات و منورالفکران. به عنوان پيش‌فرض اين را مي‌دانيم که حکومت ديکتاتوري رضاخاني يک حکومت برآمده از اراده‌ي مردمي نبود و اساسا مردم در روي کار آوردن آن هيچ‌گونه نقشي نداشتند. که هيچ قوم و ملتي را نمي‌توان يافت که به يک نظام استبدادي رأي بدهد. بنابراين بايد ديد که از ميان اين سه دسته کدام گروه به رضاخان کمک کرده‌اند:

روحانيت شيعه که در طول تاريخ حيات خود هميشه در صف اول مبارزه‌ي با استبداد و استعمار قرار داشت و همواره از حکومت‌هاي ظلم، تبرّي مي‌جست. بنابراين واضح است که نه تنها هيچ‌گونه کمکي به روي کار آمدن حکومت ديکتاتوري رضاخان نکرد که حتي در هنگام و پس از روي کار آمدن رضاخان نيز بيشترين هجمه‌ي حمله به سوي او از طرف قشر روحانيت شيعي صورت گرفت. ماجراهاي مخالفت‌هاي صريح و شجاعانه‌ي شهيد مدرس با رضاخان، يکي از اين نمونه‌ها است که هنوز هم نَقل آن،‌ نُقل محفل‌ها است.

ايلات نيز نقشي در به ثمر رسيدن حکومت رضاخان نداشتند. که اساسا يکي از اهداف روي کار آوردن رضاخان توسط انگليسي‌ها ايجاد «حکومت مقتدر مرکزي» و جلوگيري از قدرت‌هاي گريز از مرکزي چون ايلات بود. به همين علت رضاخان بعد از به دست گرفتن حکومت، سياست «تخته قاپو»کردن يا يکجانشيني ايلات را در رأس اقدامات سياسي-اجتماعي خود قرار داد.

مي‌ماند منورالفکرها. قبلا هم به اين موضوع اشاره کرده‌ام که بر خلاف ادعايي که جريان منورالفکري دارد و خود را طرفدار حکومت‌هاي دموکراتيک نشان مي‌دهد،‌ همواره در طول تاريخ مدافع نظام‌هاي سياسي توتاليتر و ديکتاتوري بوده است. اين موضوع حتي به منورالفکرهاي ايران نيز محدود نمي‌شود. اساسا ريشه‌هاي اين جريان را بايد در انقلاب فرانسه جستجو کرد. اين منورالفکران فرانسوي بودند که پايه‌هاي «استبداد مدرن» را پي‌ريزي کردند. اگر چه اين‌ها علي‌الظاهر خود را دشمن حکومت توتاليتر و مطلقه نشان مي دادند، امّا هيچ‌کدام در مخالفت با اين نظام سلطاني بر نخاستند و هيچ‌يک در جهت تحقق تز دموکراسي قدمي بر نداشتند.

روشنفکراني چون ديدرو، دالامبر، منتسکيو، لاوازيه، و... همان‌طوري‌که آلبر ماله و ژول ايزاک در کتاب تاريخ قرن هيجدهم، انقلاب فرانسه و امپراطوري ناپلئون گفته‌اند: با ولتر هم‌صدا بودند که مردم به واسطه جهل‌شان قابل اداره کردن خود نيستند و بهتر است که هميشه در اين جهل باقي باشند. منتسکيو حکومت مشروطه سلطنتي انگليس را بالاترين و بهترين نوع حکومت ها مي‌دانست. ولتر نيز حکومتي که در رأس‌ش يک شاه قانوني‌شده قرار داشت تمايل نشان مي‌داد. شعار بنيادين روشنفکران عصر انقلاب فرانسه اين بود:

همه چيز براي ملت و هيچ چيز توسط ملت. از نظر روشنفکران انقلاب فرانسه متقاعد کردن و به راه آوردن يک حاکم مستبد بهتر از متقاعد کردن يک ملت جاهل بود و حصول نتيجه به وسيله اين حاکم مستبد سريع‌تر بدست مي‌آمد. حتي نظريه‌‌ي قرارداد اجتماعي ژان ژاک روسو و بعدها نظريه‌ي «لوياتان» توماس هابز نيز ريشه در همين امر دارد.

حاصل عملکرد جريان منورالفکري در فرانسه روي کار آمدن پادشاهي مطلقه و استبدادي ناپلئون بود. اين روشنفکران فرانسوي بودند که زمينه‌ساز «بناپارتيسم» شدند. و حاصل عملکرد جريان منورالفکري در ايران نيز حکومت ديکتاتوري رضاخان شد. «پهلويسم» را منورالفکرها در ايران نهادينه کردند.

منورالفکرها همواره خواهان دولتي مقتدر با مشتي آهنين بودند. ايجاد ديکتاتوري منور هميشه شعار مشروطه‌خواهان غرب‌گرا بود که از چند سال قبل از کودتا در روزنامه‌ها و مجلات وابسته به خود آن را رواج مي‌دادند. اين گروه از منورالفکرها عمدتا در به ثمر رسيدن و دوام حکومت رضاخان به او کمک کردند و تلاش کردند تا از طريق وي، کليه‌ي خواسته‌هاي غربي خود را تحقق بخشند. چرا که آنان به خوبي مي‌دانستند مردم ايران با داشتن نشانه‌هايي چون فرهنگ، هنر، اخلاق و دين هرگز به آنان احتياجي پيدا نخواهد کرد. بنابراين بايد مدافع دولتي ديکتاتوري مي‌شدند تا به ضرب چوب و چماق هم که شده اهداف شوم و غربي‌شدن جامعه‌ي ايراني را به پيش برند.

در فاصله‌ي همين سال‌هاي 1915 تا 1930 است که جمعي از منورالفکرها موسوم به «کميته‌ي مليون ايراني» که در خارج از کشور و در شهر برلن زندگي مي‌کردند با درج مطالب به ظاهر آزاديخواهانه‌ي خود، پايه‌هاي اسبتداد مدرن را پي‌ريزي کردند. برلني‌ها چهار مجله و يک روزنامه را در اين دوران منتشر ساختند: مجلات کاوه، ايرانشهر، نامه‌ي فرنگستان، علم و هنر و روزنامه‌ي پيکار. در اين مجلات اشخاصي چون محمد قزويني، کاظم‌زاده، پورداود، تقي‌زاده، جمال‌زاده، رشيد ياسمي، عباس اقبال، تقي اراني، مشفق کاظمي، حسين نفيسي، محمدعلي فروغي مطلب مي‌نوشتند. اين مجلات مانند حلقه‌هاي يک زنجير منتشر مي‌شدند. محور همه‌ي آن‌ها «وسترنيزاسيون» ايران و اخذ تمدن غرب بود. براي مثال مجله‌ي کاوه سعي مي‌کرد براي برو‌ن‌رفت از اوضاع فلاکت‌بار و اسف‌ناکي که خود از ايران ترسيم کرده بود، حل آن را در گرو تغيير ساختار حکومت قجري به حکومت استبدادي منور بيابد. تقي‌زاده در مدح حکومت مطلقه‌ي ناپلئوني مي‌نويسد:

«ريشه‌ي خرابي‌ها در دوره‌ي قاجاريه است و سکون و سکوت ايران در مسير تاريخ. در دوراني که ناپلئون دنيا را به لرزه انداخته و دولتي چون ژاپن در خاور دور پديدار شده دولت ايران مشغول خواب ناز و لقب‌فروشي و خوش‌گذراني است.»

از همين‌جا بود که آن‌ها معتقد شدند بايد به جان ريشه‌ي درخت فرهنگ و دين و آداب و رسوم ايران بيفتند و آن را از بن برکنند. چرا؟ براي آن‌که مردم ايران به غير از اين راه، راهي براي متمدن شدن ندارند. براي رسيدن به اين اهداف آن‌ها معتقد بودند که بايد يک «ديکتاتور منور» با «مشت آهنين» روي کار بيايد. حتي به گمان آن‌ها استخدام مستشاران فرنگي نيز بايد جزو وسائل کار قرار گيرد. مجمله‌ي کاوه را بخوانيد:

«ملت ايران بايد بداند که اصلاحات و نظم و تمدن در ايران يا به دست فرنگي‌هاي مستخدم ايران به اختيار انجام خواهد شد يا به دست فرنگي‌هاي حکمران در ايران به اجبار. شق ثالث يعني اصلاح يک ايران مستقل کامل به دست خود ايراني‌ها اگر چه در صورت امکان احسن شقوق بود با مايه‌ي حاليه‌ي علم و اخلاق به اين زودي‌ها محال عقل است.»

بيش از همه‌ي اين منورالفکرها، اين سيدضياء طباطبايي بود که با اقدامات خود زمينه‌هاي لازم را براي ظهور ديکتاتوري رضاخان فراهم آورد. سيدضياء همان روشنفکري است که بارها در روزنامه‌ي خود از قرارداد ننگين 1919 حمايت کرد. همکار او در روزنامه‌ي رعد کسي نبود جز «حبيب‌الله‌خان عين‌الملک هويدا» از سران بهائيت و پدر اميرعباس هويدا. از طرف ديگر ايجاد کميته‌‌اي به نام «کميته‌ي آهن» يا کميته‌ي زرگنده که با کمک انگليسي‌ها راه‌اندازي شد و در آن منورالفکران نقش اصلي را داشتند نيز در روي کار آوردن رضاخان نقش اساسي داشت. اشخاص اين گروه در دولت، قواي نظامي و انتظامي، ادارات و گروه‌هاي سياسي نفوذ زيادي داشتند و از همان طريق زمينه‌هاي لازم براي طرح کودتا را به وجود آوردند. منطقه‌ي زرگنده که خانه‌ي سيدضياء نيز در آن قرار داشت محل امني بود براي برگزاري جلسات اين گروه. ايپکيان ارمني، آبکار ارمني، ماژور اسفنديارخان، عدل‌الملک دادگر، سلطان محمد عامري، ميرموسي‌خان، ميرزا کريم‌خان رشتي، ماژور مسعودخان کيهان، کاظم‌خان سياح، معززالدوله، غفارخان سالارمنصور قزويني، دکتر منوچهرخان، سلطان اسکندرخان، منصورالسلطنه، مؤدب‌الدوله نفيسي، سيدمحمد تدين، محمود جم و حتي محمدتقي بهار از اعضاي اين کميته بودند.

حتي بعد از روي کار آمدن حکومت رضاخان، باز هم اين منورالفکرها بودند که دور او حلقه زده و باعث شدند که ديکتاتوري وي دوام پيدا کند. يکي‌ش همين جناب «مصدق» که همه‌ي منورالفکرهاي حاضر، او را مي‌ستايند و او را پدر معنوي خود مي‌دانند. مصدق در بسياي از کابينه‌هاي بعد از کودتا با رضاخان همکاري کرد. مصدق السلطنه در مقام وزارت عدليه و محمدعلي فروغي ديگر منورالفکر معروف اين دوره، به مقام وزارت خارجه نايل ‌شدند. مصدق در خاطرات خود مي‌نويسد که به پيشنهاد يکي از تجار به نام «حاج ميرزا عبدالرحيم قزويني» براي کمک به رضاخان يک هيأت مشاوره‌ي هشت نفري ترتيب داديم که در امور اقتصادي و اجتماعي و سياسي او را کمک و ياري دهيم. اين هشت نفر که همه جزو جريان روشن‌فکري بودند عبارت‌ند از: سيدحسن تقي‌زاده، حسين علاء، محمدعلي فروغي، حاج‌مخبرالسلطنه هدايت، مستوفي‌الممالک، مشيرالدوله، مصدق السلطنه، حاج ميرزا يحيي دولت‌آبادي.

حتي در مجلس پنجم که وظيفه‌ي تغيير سلطنت را بر عهده داشت همين جناب مصدق است که در دفاع از حکومت رضاخان مي‌گويد:

«... اما نسبت به آقاي رضاخان پهلوي بنده نسبت به شخص ايشان عقيده‌مند هستم و ارادت دارم و در هر موقع آن‌چه به ايشان عرض کردم در خير ايشان و صلاح مملکت بوده و خودشان هم تصديق عرايض بنده را فرموده‌اند، نه اينکه در حضور من فرموده باشند بلکه اشخاصي که با ايشان خيلي مربوط بوده‌اند به آن‌ها فرموده‌اند ... اما اين‌که ايشان يک خدماتي به مملکت کرده‌اند گمان نمي‌کنم بر احدي پوشيده باشد، وضعيت اين مملکت وضعيتي بود که همه مي‌دانيم. اگر کسي مي‌خواست مسافرت کند اطمينان نداشت، يا اگر کسي مالک بود امنيت نداشت و اگر يک دهي داشت بايستي چند نفر تفنگ‌چي داشته باشد تا بتواند محصول خودش را حفظ کند ولي ايشان از وقتي که زمام امور مملکت را در دست گرفته‌اند يک خدماتي نسبت به امنيت مملکت کرده‌اند که گمان نمي‌کنم بر کسي مستور باشد و البته بنده براي حفظ خودم و خانه و کسان و خويشان خودم مشتاق و مايل هستم که شخص رئيس الوزراء رضاخان پهلوي نام در اين مملکت باشد. براي اينکه من يک نفر آدمي هستم که در اين مملکت امنيت و آسايش مي‌خواهم و حقيقت از پرتو وجود ايشان ما در ظرف اين دو سه سال اين‌طور چيزها را داشته‌ايم...»

اين‌که امروزه مي‌بينيد برخي از همين منورالفکران در سخنراني‌ها و نوشته‌هاي خود به دفاع از رضاخان و حکومت استبدادي او پرداخته‌اند به همين دليل است. آن‌ها پيروان راستين اسلاف خود هستند. البته شايد درک اين موضوع که ميان جريان «منورالفکري» و «استبداد مدرن» (همان ديکتاتوري) رابطه‌اي مستقيم برقرار است براي نسل حاضر سخت بود. تا انتخابات سال 88 و ماجراي فتنه‌ي بعد از آن. در حوادث سال گذشته به خوبي ديديم که چگونه منورالفکران به بهانه‌ي «تقلب» در انتخابات به جنگ با رأي مردم رفتند. اشتباه نکنيد، آن‌ها بيش از آن‌که به جنگ با نظام جمهوي اسلامي رفته باشند به جنگ با مردم رفته بودند. چرا که مردم بر خلاف ميل آن‌ها به کانديداي ديگري رأي دادند. آن‌ها اصلا نمي‌توانستند قبول کنند که «اراده‌ي جمهور» بر کسي غير از منتخب آنان رقم خورده باشد. آن‌ها حتي حاضر بودند براي رسيدن به اهداف فاشيستي خود، تمامي قواعد و قوانين دموکراسي را نيز بر باد دهند. يادتان نرفته که يکي از همين منورالفکرها وقتي که ديد حسابي قافيه را باخته‌اند و اختلاف رأي کانديداي آن‌ها با کانديداي منتخب بيش از 11 ميليون است ادعاي مضحک «کيفيت» در رأي را مطرح کرد. که رأي ما به لحاظ «کيفي» بالاتر از رأي رقيب است! خنده‌آور است نه؟!

امروزه منورالفکرها سعي دارند با طرح مفاهيمي چون حقوق بشر، مردم‌سالاري، حقوق زنان، آزادي هم‌جنس‌بازان، دموکراسي و... ماهيت استبدادي خود را زير اين واژ‌هاي خررنگ‌کن پنهان سازند. بدون شک نزاع انقلاب اسلامي هم‌چنان با اين جريان استبدادي منور ادامه خواهد داشت. که اگر چه «ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شديم لکن از شرّ تربيت‌يافتگان غرب و شرق به اين زودي‌ها نجات نخواهيم يافت.»

-----------

* محمد پورغلامي - irdc.ir

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس