شاید در نگاه اول انتخاب این موقعیت زمانی برای منتشر کردن یک گفتگوی مهم با یک شهروند پاکستانی، غیرعاقلانهترین کار ممکن باشد. در شرایطی که سرانجام بعد از 2 ماه اضطراب و دلنگرانی از 5 سرباز شکسته و خسته وطن، فقط 4 سرباز از مرزهای جنوب شرقی کشور از پاکستان به ایران بازگشتند و مقامات دولتی پاکستان بارها اعلام کرده بودند که 5 سرباز ایرانی داخل مرزهای آنها نیستند و ماجرا را عملا به نظاره نشسته بودند. این خاطره تلخ ایرانیها از پاکستانیها در حافظه تاریخی پاکستانیها ماندگار خواهد شد، اما همه ماجرا همین است؟
این ماجرا دقیقا نمونه خوبی برای چگونگی از دست دادن یک فرصت و هزینهدادنها بیهوده من باب این قصه در ماجرای پاکستان است. هزینه این یککاسه کردن و نگاه یکجانبه به مقولهای به نام «پاکستان» ، در همه این سالها موجب از دست دادن یک موقعیت استراتژیک مهم برای ایران شده است. این همان اتفاقی است که دقیقا در مورد مهاجرین افغان در ایران هم اتفاق افتاده است.
بخش عظیمی از مردم پاکستان در همه این سالها اتفاقا خودشان درگیر ماجرای پیچده گروههای تکفیری بودهاند و تقریبا هر هفته بابت مقابله با این گروهها در حال هزینهدادناند. علاوه بر اینکه هر چه قدر تمایز اساسی میان دولت و ملت در جوامع مختلف با بالا و پایینها مختلفی پیگیری میشود، اینجا بخشی از مردم پاکستان که ما در موردشان صحبت میکنیم دقیقا روبروی دولتشان ایستادهاند و سالهاست که زیر ستم دولتی به سبک پاکستانی در حال له شدن هستند.
به این ترتیب تمایز نگذاشتن میان دولت و مردم پاکستان، و همینطور تمایز نگذاشتن میان بخش بزرگی از مردم پاکستان که عاشقانه به ایران چشم دوختهاند اگر بیعقلی مفرط نباشد، بیاندازه موقعیتنشناسی است و قضاوت در مورد مردم پاکستان بر حسب عملکرد نظام حکومتی آن و یا بخشی از سلفیان پرورش یافته در پاکستان بیانصافی و ناعادلانه است.
**
این آخرین متن پرونده «ایران، جان پاکستان» است. یکی از معدود تلاشهای رسانهای ایرانیها فقط برای متعهد بودن به عنصر نمایش واقعیت در پاکستان. آدمهایی که واقعا وجود دارند، فضایی نیستند، عاشق ایران و انقلاب و رهبرانش هستند، آرمانشهرشان را در آن ور همان مرزهای جنوب شرقی معروف و کذایی میبینند و حاضرند زندگی و جانشان را برای آرمانهای بزرگ این انقلاب فدا کنند. سالهای سال بعد هم که بگذرد، کسی داخل ایران نگاهشان هم نکند، به چوب دولت آمریکازده پاکستان آنها هم رانده شوند، تفاوتی نمیکند. باز هم جایی و کسی به ایران حمله کند، آنها میآیند و میجنگند، برای آزادی خرمشهر ایران روزه نذر میکنند ، زنهایشان طلاهای دست و صورتشان را درمیآورند و به جبهههای ایران میفرستند، رهبر انقلاب، رئیسجمهور ایران که برود کشورشان ماشینش را روی دست بلند میکنند و میبرند، دوکوهه را بهتر از ایرانیها میشناسند، راهپیمایی روز قدس و 22 بهمن که میشود بیرون میآیند و عکس سرداران شهید ایران را روی دست میگیرند، برای آیتالله خامنهای سرود میسازند و کلیپ درست میکنند و عکسش را در خانههایشان میزنند؛ روی مزار کشته شدههایشان پرچم ایران میزنند و آخر زیارت عاشوراها و دعا کمیلهایشان وزرای دولت ایران را هم به اسم دعا میکنند. آب در دل انقلاب ایران تکان بخورد، اتفاقی مثل سال 88 بیفتد آنها هراسان میشوند و... ما هم همچنان یک خبرگزاری به زبان اردو یا پشتو نداریم، همچنان جمعیت یک میلیاردی پشتوزبانها را فراموش میکنیم، همچنان رسانههایمان نگاه جهان سومی و تحقیرآمیزشان به پاکستانیها را نگاه میدارند، همچنان برای مدیریت دیپلماسی، پاکستان یک تهدید است و برای مدیریت فرهنگی سری است که درد نمیکند و طبیعتا دستمالی هم نمیخواهد. همچنان سفیران ما در پاکستان مشغول رفع تهدیدهای امینتی هستند و همچنان پاکستانیهایی که به رایزنیهای فرهنگی ایران در پاکستان میروند صرفا با عکسهای تختجمشید و کوروش و کوه دماوندو ... روبرو میشوند، رزومه کار رایزنهای ما پر است از همایش و... این ماجرا ادامه دارد...
این مصاحبهای است که محسن اسلامزاده، مستندساز جوان ایرانی با امداد حسین، جانباز شیمیایی جنگ ایران و عراق انجام داده است.
**
من امداد حسین جغتایی سال 1359 از پاکستان به ایران آمدم، فعالیت انقلابی و اسلامی خود را پیش از آمدن به ایران و حتی پیروزی انقلاب اسلامی در دانشگاه پیشاور شروع کردیم. زمانی که حضرت امام خمینی (ره) پاریس تشریف داشتند.
توضیح المسائل امام ده سال پیش از انقلاب در کراچی چاپ شده بود
حجت الاسلام انواری را به پیشاور فرستاده بودند و از این طریق فعالیتهای انقلابی خود را به کشورهای اسلامی توسعه داده بودند، توضیح المسائل امام ده سال پیش از انقلاب در کراچی چاپ شده بود و ایشان مقلدهای فراوانی در این منطقه جغرافیای داشتند، لذا ما از همان زمان فعالیت خود را آغاز کردیم.
ما برای جبهه و شهادت به ایران آمدیم
زمانی که حاج آقا انواری وارد پیشاور شدند، من در دانشگاه پیشاور در مرکز مطالعات آسیای مرکزی به عنوان استاد زبان چینی و استاد آسیای مرکزی مشغول به فعالیت بودم، هدفم از معلمی تحقیق بود اما همزمان در سازمان امامیه هم به عنوان (ناظم) حوزه پیشاور فعالیت میکردم. زمانی که امام خمینی (ره) حاج انواری را برای مقدمه چینی برای انقلاب به پیشاور فرستادند ما خود را برای فعالیتهای انقلابی آماده کردیم حاج انواری بسیار داعیهدار اتحاد بودند و از ما خواستند ایشان را به مسجد اهل سنت ببریم، ما ایشان را به مسجد قاسمیه مرکز پیشاور بردیم. رهبر عظیم ما، شهید عارف حسینی به ما توصیه کرده بودند که به دولت جمهوری اسلامی خدمت کنیم. ما براساس توصیه شهید عازم ایران شدیم، مهاجرت فیزیکی از یک کشور به یک کشور اسلامی که زیر لوای امام زمان حکومت میکند. ایشان میگفت شما باید به ایران بروید تا به امام زمان خدمت کنید.ما برای جبهه و شهادت به ایران آمدیم.
امام ما با همه ملاها فرق میکند
10 سال پیش در کراچی ما مقلد امام بودیم. ما از امام خاطرات بسیاری داریم مثلا اینکه زمانی که در پیشاور فعالیت داشتیم؛ کسی که 23 سال در افغانستان محقق آسیایی بود به موسسه ما آمد تا بگوید امام عازم ایران هستند، بختیار اعلام کرده اجازه ورود نمیدهد و امام نیز اعلام کردهاند که در فرودگاه تهران بر زمین خواهند نشست و به وطن باز میگردند، ایشان نظر من را سوال کردم و من نیز اعلام کردم که هر تصمیمی امام (ره) گرفتهاند درست است. امام ما امامی نیست که شما در افغانستان دیدید، ایشان به مقام مجتهد عصر رسیدهاند و هر زمانی تصمیمی را بگیرند قطعا عملی میکنند. این محقق حرف مرا باور نکرد و گفت من در طول چند دهه در افغانستان تحقیق کردم و همه ملاها را میشناسم، اما من پاسخ دادم که امام ما با همه ملاها فرق میکند.
وقتی امام به تهران آمدند، استاد انور، رئیس موسسه بر من نام «نائب خمینی» گذاشت، چون معتقد بود من امام را باور کردم. ما از پیشاور هجرت کردیم و به ایران آمدیم. در واقع یک مکاتبه ما را به ایران کشاند، اینکه اعلام کرده بودند صدا و سیمای زاهدان به چند نفر احتیاج داشتند و از رهبر شیعه شهید عارف حسینی و خواسته بودند که ما به ایران بیاییم.شب عید، هنگام عزیمت به ایران به مادرم گفتم که رهسپار شهادتیم و امیدی به بازگشتمان نیست. ما وارد صدا و سیما ایران شدیم و اولین برنامه خود را روز 13 آبان با موضوع سالگرد «تسخیر لانه جاسوسی» روی آنتن بردیم. بعد از آن سه سال برنامه اردو، پشتو و وبلوچی را راه انداختیم و سه سال مسوولیت داشتیم اما هدف اصلی ما رفتن جبهه بود، ما نیت شهادت داشتیم. بنابر این برای کسب مهارت نظامی وارد بسیج شدم.
شهید عارف حسینی به ما ماموریت داده بود تا زیر لوای امام زمان به جمهوری اسلامی خدمت کنیم/ پس از شکست موانع اروند شیمیایی شدم
در واقع ما آرزوی شهادت داشتیم اما شهید عارف حسینی به ما ماموریت داده بود تا زیر لوای امام زمان به جمهوری اسلامی خدمت کنیم. ایشان معتقد بودند که ما باید وارث بیاوریم و بعد به جبهه برویم، پس از تولد روح الله (پسرم)، در تاریخ 23 آذر 64 من عازم جبهه شدم و در اهواز در لشکر ثارالله آموزش نظامی دیدم. من در عملیات فاو در گردانی به فرماندهی شهید علی بینا، پس از شکستن موانع اروند شیمیایی شده و به پشت خط منتقل شدم.
از بیمارستان فرار کردم و به خط مقدم رفتم؛ اما شناساییام کردند و مرا بازگرداندند
اما من همواره دنبال بهانهای بودم که دوباره به جبهه بازگردم، بنا بر این از بیمارستان فرار کردم و دوباره به خط مقدم رفتم. اما دوباره شناسایی شده و دستور بازگشت ما صادر شد. قصد داشتند که ما را به مشهد یا تهران بفرستند که ما قصد داشتیم در لشگر ثارالله اهواز استراحت کنیم و قوت بگیریم تا بتوانیم دوباره به خط مقدم بازگردیم. اما نشد و متاسفانه مدتی به مشهد فرستاده شدیم. چند سال نخست با مشکل تنگ نفس شدیدی مواجه بودم اما دنبال بحث گرفتن جانبازی نرفتم تا چند سال پیش که فرمانده پایگاه و بنیاد شهید ما را مجبور کردند جانبازی خود را اعلام کنیم.
****
در آن دوران رادیو زاهدان، رادیوی شناخته شدهای در جهان بود، واحد رادیوی ایرانی در زمان طاغوت بود که برای هند برنامه پخش میکرد و خیلی محبوبیت داشت. بعد از انقلاب قرار بود نحوه پخش برنامههای این رادیو عوض بشود، در واقع این بخش به تغییر ایدئولوژی نیاز داشت. مهمترین مسئله ما این بود که رویکرد برنامههایی که در طاغوت پایه ریزی شده بود و فقط جنبه سرگرمی داشت را به برنامههای فرهنگی و انقلابی تبدیل کنیم. همین موضوع موجب شد ما به زاهدان بیاییم. مسئولیت ما این بود که علاوه بر تولید برنامههای محتوایی و خوب محبوبیت این بخش را نیز حفظ کنیم، اینچنین هم شد. بعد از انقلاب فقط سه نامه برای این بخش ارسال شده بود، برنامه فقط مذهبی بودند و دیگر جذابیتی برای مخاطبان نداشتند. به همین دلیل هنگام ورود ما نخست برنامه «بزم دوستان» را راه انداختیم. برنامهای که به نامهها پاسخ میداد. سپس برنامهای را به سرودهای انقلابی اختصاص دادیم. سپس برنامهای برای پخش مصاحبههای شهدا و رزمندگان دفاع مقدس تدارک دیدیم. برنامه چهارم ما کمی ایدئولوژیک بود، برنامهای که به شهدای مثل شهید مطهری، مفتح و.. میپرداخت. همزمان چند برنامه فرهنگی اجتماعی و تفریحی هم تدارک دیدم. پس از آن رادیو زاهدان دوباره رونق گرفت، بخشهای خبری اضافه شدند تا به این حد که به جایی رسیدیم که نخستین برنامه پشتو را در رادیو اردو زاهدان راه اندازی کردیم. بعد یکی از مدیران ما اراده کرد تا برنامهای را هم به بلوچها اختصاص بدهیم، یکسال هم در این پروژه کار کردم. من 3 سال مسوولیت برنامه اردو، 2 سال پشتو و یکسال مسوولیت برنامه بلوچی را بر عهده داشتم و مشی برنامههای برون مرزی را تغییر دادم.
پس از بازگشت از جبهه خط فکری این برنامهها را به جوانان محول کردیم، این برنامهها موجب شد که بعضی جوانها مثل زوار، اعجاز عباس و.. به جبهه بیایند و مشتاق جهاد شوند. ما در این زمان نامههای زیادی از برون مرز دریافت میکردیم که به قصد شهادت دوست داشتند به ایران بیایند اما به دلیل مسائل سیاسی امنیتی نمیتوانستند. سعی کردیم این بچهها در کشور مبدا انقلاب را آموزش ببینند. چون اعتقاد ما این است که اصل انقلاب ما فرهنگی است نه نظامی، ما انقلاب فرهنگی را صادر کردیم نه نظامی. انقلاب اسلامی ایران با کارهای فرهنگی صادر شده، هدف از جنگ 8 ساله هم این بود که این انقلاب محدود شود. اما همین کارهای فرهنگی سبب شد که این انقلاب نه تنها محدود نشده بلکه جهان را فراگرفت. منشاء نهضتهای بیداری اسلامی در جهان امروز نیز همین انقلاب اسلامی ایران است. اما احساس میکنم برنامههای انقلابی ما برای شبکههای هند و شیخ نشینها خیلی تاثیر بخش و اثر گذار بوده است.
****
اصل فطرت انسان الهی است، هر فرد در باطن خود به سوی خدا میرود و سرشت الهی دارد، اگر به او محیط و خط الهی داده بوشد او در همین مسیر حرکت خواهد کرد. انقلاب اسلامی بر همین اساس شکل گرفت، مردمی به رهبری امام خمینی قیام کردند.
هنوز مثل همه جوانهای غرب، آنهایی که فرهنگی هستند و مطالعه میکنند، به اسلام، خصوصا شیعه اسلام ناب محمدی گرایش پیدا میکنند. این اتفاق در پاکستان هم رخ داده بود. جوانان انقلابی شیعی و سنی به برکت انقلاب اسلامی ایران به مسیر الهی کشیده شدند.
شهید زوار، شهید پاکستانی جنگ ایران بعد از سفر آیتالله خامنهای به پاکستان متحول شد و عازم جبههها شد
انقلاب اسلامی به رهبری عظیم امام خمینی، در جوانان روحیه خودجوش فداکاری ایجاد کرد و سبب شد آنها به خاطر باورهای خود ترک وطن کنند و به ایران بیایند. یکی از آنها شهید زوار بوده، وی 3 سال در سفارت جمهوری اسلامی درپاکستان خدمت کرد و کار فرهنگی انجام داد. او از اعضا سازمان امامیه هم بود. زمانی که آیت الله خامنهای در کسوت رئیس جمهوری ایران به پاکستان رفتند تحول عجیبی بین جوانان ایجاد کردند و با استقبال بینظیر مردم پاکستان رو به رو شد. بعد از ان شهید زوار خود را به ایران رساند. ایشان نخست شنونده رادیو اردو زاهدان بودند، حتی نامهای هم از ایشان موجود است. ایشان هم پس از ورود به ایران سه سال در رادیو زاهدان به عنوان مترجم خدمت کردند. اما مثل من عاشق شهادت بود و آرزو داشت در جبهه شهید شود. او پسر بزرگ خانواده بود و به همین دلیل حاج آقا خوش آمدی (معاون سفیر ایران در اسلام آباد) از من خواستند که به دلیل مسوولیتی که به گردن پسر بزرگ خانواده است اجازه ندهم که به جبهه برود. در نهایت ما ایشان را به پادگان قدس فرستادیم و دو ماه تحت اموزش نظامی قرار گرفت. تصورمان این بود که اموزش نظامی سخت این جوان را خسته میکند اما این اتفاق نیافتادو این شهید برای رفتن به جبهه مشتاقتر هم شد. این بزرگوار در نهایت علی رغم مخالفت اداره خود را به پایگاه بسیج مرکزی رساند و برای جبهه ثبت نام کرد.
من نیز قصد داشتم همراه این جوان دوباره به جبهه بروم اما چون شیمیایی شده بودم با رفتنم مخالفت شد. ایشان بدون اطلاع به سوی شهادتگاه خود رفت. من از ایشان و همرزمشان خاطرات بسیار خوبی دارم. همرزمانشان هم همینطور، یادم هست در یکی از مراسمهای سوگواری شهادت حضرت فاطمه (ص) در مسجد علی ابن ابی طالب زاهدان با جوانی برخورد کردم که گفت این بزرگوار را در جبهه دیده، گفت من مجروح بودم و ایشان من را به عقب برگردانند. اما این آخرین دیدار بود و ایشان رفتند تا مجروح دیگری را بیاورد که توسط یک عراقی کشته شد. فرمانده لشکر ثارلله هم تایید کرد که ایشان شهید شده و اسیر نیست. در واقع پیکر ایشان را نه در بیمارستان و نه در شلمچه پیدا کردند اما دو شاهد وجود داشت که اعلام کردند وی که نمیخواست اسیر شود به دست عراقیها به مقام شهادت نائل امده است.
ایشان کربلایی بودند، در سن خیلی کم کربلا رفته بودند، به همین سبب اسم ایشان را زوار گذاشتند. ایشان هم کربلا رفته بود و هم در جریان دفاع مقدس انقلاب اسلامی ایران، عاشورایی شد. به شهدا پیوست.
اخلاق و کردار این شهید بسیار عجیب بود، پس از شهادت ایشان را یکبار در خواب دیدم. 13 جمادی الاول که من با جوانی آشنا شدم که خبر شهادت ایشان را به من داد، خواب دیدم که ایشان به من گفت من در اسارت عراقیها آزاد شدم. من به ایشان عرض کردم که به من گفتند شهید شدی؟ گفت: بله من اسیر بودم و حالا آزاد شدم. عرض کردم بنشین غذا بخوریم، گفت: نماز میخوانم، با شما غذا میخورم و بعد به سمت اسلام آباد میروم. این خاطرهای است که من هرگز فراموش نمیکنم.