حالا که چند روز از آغاز جشنواره فيلم فجر مي گذرد تقريبا همه آنهايي که مخاطب اين يادداشتند، مي دانند که داستان «گزارش يک جشن» چيست. اما در يک جمله مي شود گفت؛ موسسه اي که در زمينه ازدواج جوانان فعاليت مي کند در پي تصميم اشتباه نيروي انتظامي پلمب مي شود و همين اقدام، حاشيه هايي مي سازد.
اين، داستان يک خطي فيلمي است سياه و تاريک که تشعشعات کم سوي نورش در پايان، به کلي از بين مي رود. حاتمي کيا در يادداشتي مي نويسد: «گزارش يک جشن» گزارش فيلمسازي در آستانه پنجاه سالگي است. «گزارش يک جشن» گزارش احوال من است... و از همين مي شود فهميد که حال و احوال کارگردان ما بسيار وخيم تر از آن است که در «دعوت» قبلي به آن رسيده بوديم.
واقعا سخت است درباره اثر کارگرداني بنويسي که مي داني گذشته پرافتخارش را بوسيده و بر روي رف اتاقش گذاشته و حالا شده کسي که از روي عادت و احتمالا اصرار دوستان تهيه کننده، هر چند سال يک بار، مقدار معتنابهي نگاتيو دولتي حرام مي کند. و البته ناني مي رساند به عوامل همکارش در پروژه هاي سينمايي...
اما متاسفانه برخي هنوز هم روي اين کارگردان و گذشته اش اميدوارند و هر سال با چشماني از حدقه درآمده منتظر بليط هاي جشنواره مي مانند تا ساخته اسطوره فيلمسازي شان يعني ابراهيم حاتمي کيا را ببينند و صد افسوس که چند سالي است با لب هاي آويزان، سالن سينماها را ترک مي کنند. حالا به عشق همين عده الکي اميدوار است که بايد اين چند سطر را نوشت.
باور کنيد دل هر کسي براي جواناني که سرماي عصر و شب زمستان را به جان مي خرند و توي صف هاي طويل بليط جشنواره مي ايستند و با اشتياق، به سالن سينما راه پيدا مي کنند، مي سوزد. همانهايي که با آمدن نام حاتمي کيا در تيتراژ آغازين، صدا دست زدنشان گوش را آزار مي دهد و در پايان فيلم، مردد مي شوند که دست بزنند يا نه... اين همه را براي اين نوشتيم که بدانيد «گزارش يک جشن» ارزش يک يادداشت کوتاه در يک سايت خبري را هم ندارد چه برسد به اينکه به نقدش بنشينيم و بالا و پايينش کنيم.
اين واقعيت اگر چه تلخ است اما بايد پذيرفت که «کل من عليها فان» و در مورد حاتمي کيا، فيلمسازي، زودتر از جسم و جان به ديار باقي شتافته. عقبگرد 20 ساله حاتمي کيا به اذعان متخصصان فن و کارشناسان سينما چيزي است که هر کسي آن را با ديدن «گزارش يک جشن» مي فهمد؛ به شرط آنکه سينماي اصيل حاتمي کيا خصوصا شاهکار «آژانس شيشه اي» اش را با چشمانش نه تنها ديده که بلعيده باشد. اين را کسي مي گويد که هر روز صبح مسير خانه تا محل کارش را طوري تنظيم مي کند تا از کنار دفتر آژانس هواپيمايي خيابان خردمند شمالي بگذرد و خاطرات شيرين آژانس شيشه اي را در ذهنش مرور کند. اگر چه حالا همان آژانس هم به شعبه اي از بانک ملت تبديل شده وهيچ نشاني از آن روزها ندارد...
«گزارش يک جشن» ذهن بيننده را با پراکنده گويي هايش خسته مي کند و حالا با اين خستگي بعد از ايستادن در صف خريد بليط و ديدن يک فيلم ضعيف، مانده ام که از کجا بگويم و از چه بنويسم... دوستي از وهن نيروي انتظامي در «گزارش يک جشن» گلايه مي کرد و کس ديگري از بيانيه سياسي آن گله مند بود و من مانده ام در ميان ساختار ضعيف اين جشن، عزاي محتواي سخيفش را چگونه به نقد بکشم. چگونه باور کنيم که حاتمي کيا در يک آژانس مسافرتي کوچک چنان ميزانسن هاي فکر شده اي را به رخ ما بکشد که حتي يک نما از آنها هم تکراري و خسته کننده از آب درنيايد و حالا در «گزارش يک جشن» يک کارخانه بزرگ صابون سازي با آن حياط بزرگش هم نتواند رضايت بصري ما را تامين کند...
اما هر چه مي کنم از اين فرياد بر سر آقاي کارگردان نمي توانم بگذرم که، آقاي حاتمي کيا! آخر اگر قرار بود در قالب اعتراض جوانان پا به بخت، به جريان فتنه و آشوبهاي تخريبگرشان در سال 88 هم اداي دِين کني، لااقل شأن آنها را به چند سکانس فيلمبرداري شده با دوربين غير حرفه اي با آن نما هاي تهوع آور، تنزل نمي دادي. شما حتي لباس شخصي هاي به تعبير همفکرانتان بي منطق را هم به خوبي به تصوير نکشيده اي! مطمئن باش «گزارش يک جشن» حتي سران فتنه را هم از دست تو راضي نمي کند...
کد خبر 29595
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۸۹ - ۲۱:۲۴
- ۰ نظر
- چاپ
آقاي حاتمي کيا! آخر اگر قرار بود در قالب اعتراض جوانان پا به بخت، به جريان فتنه و آشوبهاي تخريبگرشان در سال 88 هم اداي دِين کني، لااقل شأن آنها را با آن نما هاي تهوع آور، تنزل نمي دادي...