به گزارش مشرق، این کتاب توسط خانم نظرلو تدوین گردیده و به همت پژوهشگاه دفاع مقدس در سال92 روانه بازار شده است و 150 صفحه دارد. متن روان است و اطلاعات ذی قیمتی در آن وجود دارد. مباحث کتاب با پرسش و پاسخ پیش رفته است.
این کتاب اطلاعات جالب و شاید دست اولی را راجع به فرایند جبهه ای شدن یک فرد بازاری را در بر دارد. آقای رنجبر، راوی محترم این خاطرات به دهها کشور مسافرت می کرد تا امر تجارت خودش را پیش ببرد.
هسته اصلی کتاب، چگونگی شکل گیری، تدارکات و مراودات انسانی رایج در این ایستگاه ها می باشد.
آقای حسن رنجبر کهن، راوی محترم که فردی دنیا دیده و سرد و گرم کشیده است به ما می گوید چگونه تمام آنچه که یک تاجر داشت را به پای دفاع مقدس ریخت.
او همچنین از تمام ارتباط و مراوداتش استفاده کرد تا با کمک دوستانش بتواند چرخ دو ایستگاه صلواتی را که ایجاد کرد بود را در سال های دفاع مقدس بچرخاند.
در جای جای این خاطرات بطور ضمنی آمده است که چگونه دست خدا را همیشه بر سر خودشان احساس می کردند. برای نمونه در صفحه63 این کتاب می خوانیم:
«یک روز یخ تمام شد. دزفول هم موشک باران بود. و ماست و خیار و نان به ما نرسیده بود. دلمان به آب گرم خوش بود که برق روستا غرق شد و آب کشیدن از چاه هم قطع شد. 5-6 نفر در ایستگاه صلواتی بودیم. وقتی دیدیم چیزی نداریم تا از رزمندگان پذیرایی کنیم از خجالتمان رفتیم گوشه ای نشستیم. قصدمان این بود که در دید نباشیم. تا اگر رزمنده ای آمد شرمنده اش نشویم.هنوز نیم ساعت نگذشته بود که یک کامیون آمد و دم در چادر ایستاد و شروع کرد به صدا کردن:« کسی اینجا نیست؟ کسی اینجا نیست؟»
رفتم جلو و سلام کردم و گفتم«آقاچیه؟»
گفت:«تو را به خدا من را یک جوری نجات بدهید.»
پرسیدم:«چه شده؟»
گفت:« من این یخ ها را از اراک آوردم و اینجا کسی نیست از من تحویل بگیرد، بیا به من یک کمک بده و این ها را تحویل بگیر.»
من هم از خدا خواسته بچه ها را صدا کردم و یخ ها را از کامیون پیاده کردیم. تا خواستیم راننده را راهی کنیم، برق هم آمد و آبِ یخ ما راه افتاد. هنوز زمان زیادی نگذشته بود که یک ماشین پر از نان آمد؛ یک عالم نان¬لولش خشک، آن را هم تحویل گرفتیم و خالی کردیم. خیار دیگر گیر نیاوردیم. ولی سبزی خشک داشتیم. یک کامیون پر از ماست چکیده هم از راه رسید.....»
از این دست، چند خاطره در کتاب وجود دارد که دارای مفاهیم عالی صریح و ضمنی می باشد. هر یک از این خاطرات چنان بار معنایی در بر دارد که ما را به وجد می آورد.
ولی آنچه که در مورد این نوع کتاب ها دل آدم را بدرد می آورد نقد و نظر افرادی است که ظاهراً از دانش لازم در این زمینه ها برخوردار نیستند. ریرا اگر بنا به بهانه گرفتن باشد نعوذبالله از کتاب خدا هم ایراد می گیرند.
از ناقد محترم می پرسم مگر در قاموس شما این اصل پذیرفته نیست که باید به یکتایی افراد احترام گذاشت؟ پس چرا مصاحبه گران را به ناشی گری و بی دانشی متهم کردید؟ باید یادآور شوم که هیچ دو روای ای پیدا نمی شوند که مثل هم باشند برای همین راوی محترم طبق سلیقه خودش به سئوال ها پاسخ گفته است و به هر دلیل او نخواسته از سالهای حضورش بیش از این حرف بزند. در این شرایط باید به او و کار مهم او و زحماتی که برای آن کشیده شده است احترام گذاشت یا خیر؟
از اشکال دیگری که ناقد محترم به این کتاب گرفته اند این است که چرا چنین فصل بندی کرده اید؟ سئوال من این است که اگر هر طور دیگری نیز فصل بندی می شد بازهم می شد این اشکال را گرفت.
این نوع نقد مصیبتی نیست که تنها به سراغ این کتاب آمده است و بیشتر از این مساله ناشی می شود که بر اساس آنچه که من اطلاع دارم شاخص و معیارهای عینی و قابل اندازه گیری مورد قبولی در مورد ارزیابی کتاب های تاریخ شفاهی وجود ندارد و هر ناقدی از ظن خویش برداشت و نقدی به این نوع کتابها خواهد داشت.
به هر جهت کتاب ایستگاه دهلران اطلاعات جالبی در مورد ایستگاه های صلواتی دارد که برای علاقمندان به داده های دفاع مقدس و پژوهشگران در این زمینه قابل توجه خواهد بود.
*محمدمهدی عبدالله زاده
مدتی قبل نقدی را از کتاب «ایستگاه دهلران» خواندم. آن نقد برایم عجیب بود چون خانم نظرلو و آقای فرامرزی که مصاحبه کننده متن بودند را می شناختم. برای همین کتاب را به دست گرفتم و به یک نفس از بای بسم الله تا تای تمت آنرا خواندم.