
مشــرق - بحث ما راجع به قيام و حرکت امام حسين(عليهالسلام) بود که عرض کرديم مجموعهاي از دروس در ابعاد گوناگون معنوي، معرفتي، فضيلتيِ انساني، دنيوي، اخروي، فردي، اجتماعي براي تمام ابناي بشر بود. حسين(عليهالسلام) مصلحي غيور و انساني ضد غرور بود. ما بحثمان به اينجا رسيد که امام حسين(عليهالسلام) نه خود مغرور بود، نه کسي را مغرور کرد، بلکه ميخواست مغرورين را از ورطه غرور نجات دهد و در همان سخنراني اول روز عاشورا هم، اين مطلب را مطرح کرد.
ما در جلسات گذشته نسبت به عوامل غرور در انسان نيز بحث کرديم که دو چيز در فريب خوردن آدمي نقش اساسي دارد؛ يکي مسأله عدم باور معاد است و ديگري جلوات ماديت است که انسان را جذب ميکند. اين را هم عرض کرديم که دنيا دو زبان دارد؛ هم زبان دعوت دارد و هم زبان عبرت.
جهل منشاء غرور است
بهطور خلاصه و براي جمعبندي مباحث گذشته بايد بگوييم که منشاء غرور جهل و ناداني است. در روايت هم داريم که غرور مربوط به درون خود انسان است؛ نه اينکه مغرور از اول عقل و درک ندارد، بلکه با اينکه شعور و فهم دارد و هم زبان عقل را ميفهمد و هم زبان وحي را، اما هواهاي نفساني مانع ميشوند. يعني هواهاي نفساني انسان است که جلوي ديد عقل را ميگيرد و نميگذارد آنچه را که آن ادراک ميکند، روي دل انسان اثر کند؛ هواهاي نفساني و اميال حيواني مانع ميشوند که قلب آنچه را که وحي براي ما آورده است را نفهمد و اينها اثرگذار نباشند.
نفس، دشمنترين دشمنان
در آثار معرفتي ما و معارف اسلامي ما هم اين وجود دارد که نقطه مرکزي انحراف و فريب، اميال و هواهاي نفساني است؛ «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْکَ»( بحارالأنوار، جلد 67، صفحه 64) همين موجب ميشود که انسان بر سر دو راهيها که رسيد، راه اشتباه را انتخاب کند. بحث، بحث انتخاب است. خود انسان انتخاب ميکند و مسأله دلبردن و سلب اختيار مطرح نيست، بحث دلدادگي به دنيا است. اين حرفها اشتباه است، چون دنيا هيچ وقت دل آدم را نميبرد، بلکه انسان خودش دل به او ميسپارد. سر دو راهي هم که رسيديم آنجا است که هواهاي نفساني، انتخاب من را براي تشخيص مسير سعادت به سمت خويش سوق ميدهد و اين قهري است. نفس به سوي چيزهايي دعوت ميکند که همسو با تمايلات نفساني، شهوت و غضب من است. شهوت در ارتباط با مال است و غضب در ارتباط با جاه و رياست است. اين خلاصه بحث ما بود.
آخرين خطبه پيغمبر اکرم(ص)
لذا ما ميبينيم که اين مسأل? دو راهي را ما در روايات داريم. در يک روايت داريم که انسان بر سر دو راهي که قرار ميگيرد، انتخابش چه اثري خواهد داشت. اين روايت يک مقدمه دارد که من ميخواهم آن را ابتدا بگويم. پيغمبراکرم در مدت عمرشان براي مسلمين خيلي خطبه خوانده است. آخرين خطبهاي را که پيغمبراکرم خوانده و بعد از آن هم وفات کردند، اين خطبه است. اين جملات براي آخرين خطب? پيغمبر است که حضرت بعد از آن ديگر خطبه نخواند. من بخشي از آن را برايتان ميخوانم. حضرت فرمود «أَلَا وَ مَنْ عَرَضَتْ لَهُ دُنْيَا وَ آخِرَةٌ» هر کس بر سر دو راهي دنيا و آخرت قرار بگيرد، «فَاخْتَارَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَيْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ يَتَّقِي بِهَا النَّارَ» و دنيا را برميگزينند، در قيامت خدا را ملاقات ميکنند در حالي که هيچ سپري از حسنات در برابر آتش جهنم ندارند. کساني که سر دو راهي قرار ميگيرند و سراغ تمايلات نفسانيشان، ميروند بدانند که وقتي قيامت شود، تعبير لقاي الهي براي اشاره به قيامت است، ديگر چيزي ندارد که بخواهد با آن جلوي جهنم را بگيرد.
«وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا وَ تَرَکَ الدُّنْيَا لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ عَنهُ رَاضٍ» (وسائلالشيعه، جلد 15، صفحه 356) و هر که آخرت را برگزيند، روز قيامت خدا را در حالتي ملاقات ميکند که از او راضي است. سر دو راهي که قرار گرفت، نگاه کند و ببيند که مشروع است يا نامشروع. دنيايي که در اينجا آمده است، دنياي نامشروع است. اين را من قبلاً توضيح دادم. «لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ هُوَ عَنهُ رَاضٍ» کسي که دنياي نامشروع را کنار گذاشت و سراغ قيامت رفت يعني سراغ چيزي رفت که رضايت الهي در آن است، در روز قيامت، ملاقاتش با حق در حالي است که خدا از او راضي است.
آخرين خطبه امام حسين(ع)
من اول سخنراني امام حسين در روز عاشورا را مطرح کردم و آن را توضيح دادم. حالا ميخواهم بروم و آخرش ر بخوانم که در آن لطافتهايي هست. امام حسين، اول که وارد ميشود، ميفرمايد: عباد الله! تقواي الهي! بعد مسأل? غرور را مطرح کرده و منشأ غرور را ميگويد. حالا دو لشگر رو به هم، صف کشيده و ايستادهاند، به آنها خطاب ميکند که شما مغرور شدهايد. ضرت راجع به دنيا و آنچه که مربوط به دنيا است، زبان دعوت و زبان دعوت عبرت دنيا مطالبي را مطرح ميکند.
اين يک قسمت از نحوه فريب خوردن است. بخش ديگر اين است که عدم باور نسبت به معاد مانع انتخاب راه درست است. حالا به آخر سخنان امام حسين در همان سخنراني، گوش کنيد! ببينيد که امام حسين چه ميگويد. البته اين مسائل، کمي طلبگي است که ميگويم. حضرت در ادامه فرمود: «لا و الله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل» به خدا قسم! من هيچگاه مانند يک انسان ذليل تسليم شما نميشوم. «و لا افر منهم الفرار العبيد» و مثل سفلهگان هم فرار نميکنم و تسليم نميشوم.
«يا عباد الله اني عذتُ بربي و ربکم أن ترجمون» من به خداي خويش و شما پناه ميبرم که شما مرا سنگسار کنيد. من اين مطلب را در جايي نديدم و اين مطلب از خودم است که حضرت با اين جمله چه نکتهاي را بيان فرمود! اين عبارت حضرت بخشي از آيه سوره دخان است که ميفرمايد: من به پروردگار خود و شما پناه گرفتم، «وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُون»( سوره مبارکه دخان، آيه 20) رجم يعني سنگسار، از اينکه من را سنگسار کنيد. آيا امام حسين نميدانست که کجا ميرود و آخر کارش چه ميشود؟ من خيلي بحث کرده بودم، اما اين قسمت را نگفته بودم.
امام فرار نميکند حتي اگر ...
امام حسين ميدانست که اينها ميخواهند او را بکشند و يک عده هم هستند که او را سنگباران ميکنند. شايد اين مطلب را تا به حال از کسي نشنيده باشيد! اما اينکه حضرت بخشي از آيه سوره لقمان را ميآورد و در بيانات خود استخدام ميکند، براي اين است که ميخواهد بگويد: وقتي حرفهايم تمام شود، فرار نميکنم! اين را بدانيد که نه اهل فرار هستم و نه اهل تسليم! و از اينکه من را سنگ بارانم کنيد پناهگاهم پروردگار خود که پروردگار شما است. بعد، حضرت يک تکه از آيه ديگري را متصل ميکند به سخنان خود که در سور? غافر است و ميفرمايد: «اعوذ بربي و ربکم من کل من متکبر لا يومن بيوم حساب» (سوره مبارکه غافر، آيه 27) پناه ميبرم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر سرکشي که قيامت باورش نيامده است. اين همان عامل دوم غرور است. يک مسأله دنيا بود و دو، عدم باور نسبت به معاد بود؛ اول آن را مطرح ميکند و در آخر اين را گفت. اين اولين سخنراني حضرت در روز عاشورا بود که حضرت يک سخنراني دوم هم دارد.
ابزارهاي فريب شيطان
من مطالب را به صورت گذرا ميگويم؛ شيطان، چه شيطان شيطان بيروني و چه شيطان دروني که همان قوه واهمه و متخيله است و مسائل را براي انسان جلوه ميدهد و باعث فريب ميشود، اينها ابزارهايي دارند که انسان را فريب دهند و اغراء کنند. تا به حال بحثمان کلي بود و آن را جزيي نکرده بوديم. ولي چون آخرين جلسه است و ميخواهم تذکر بدهم، بعضي از ابزارهاي شيطان درون و بيرون را ميگويم.
1. قواي دروني و بيروني
شيطان گاهي انسان را به قواي بيرونياش مغرور ميکند، گاهي به قواي درونياش. مثلاً به صحت مزاج يا جواني، مغرور ميشوي. اين شيطان است. چنين آدمي دست به يک کارهايي ميزند، که معلوم است فريب خورده است. مغرور به چيست؟ مغرور به صحت مزاج يا جواني است. منشأ شيطان است که او را مغرور کرده و فريبش داده است. غافل از اينکه او هم آفتاب لببام است. توجه ندارد که با يک حادث? کوچک، سلامتي و جوانياش همه هبائاً منثورا (از بين ميرود) ميشود.
• سلامتي، جواني، علم و ...
ابزار فريب شيطان گاهي دروني است. مثل اينکه کسي خوش استعداد و خوش حافظه است. غرور علمي دارد. دکتر، مهندس يا پروفسور شده است، ولي دارد به شيطان سواري داده و فريب حافظه و علمش را خورده است. نعوذ بالله، با يک بيماري همهاش پوچ ميشود. با يک بيماري، حافظه ميرود. اين چيزهايي را که ميگويم، شما ديدهايد. آنقدر حافظهاش را از دست داده است که ديگر نه پدر و مادرش را ميشناسد، نه بچهاش را و نه هيچ کس ديگر را.
شيطان راههاي مختلف را امتحان ميکند
اين خيالات وسوسه شيطان است. همه هواي نفس است. يک وقت ميگويي کسي به مال يا مقام مغرور شده است، خوب اينها خيلي براي ما چشمگير است اما بقيهاش هم همين است. شيطان ابزار گوناگون دارد که من چند نمونه را به عنوان مثال گفتم. او از اين راه وارد ميشود، اگر نتوانست، از آن راه وارد ميشود؛ آنقدر راه و ابزار دارد که خدا ميداند و من و تو نميدانيم.
2. برخي از معارف الهي
شيطان ممکن است حتي از مسير معارف الهي تو را فريب دهد؛ يک وقت ميگويي پول و ثروت است، قواي بيروني و دروني است؛ نه، از راه معارف الهي مغرورت ميکند. البته من اين دو نمونه را به عنوان شاهد آوردم که شخص نميگويد: من به قيامت اعتقاد ندارم، بلکه ميگويد: قيامت هست و من هم مبدأ را قبول دارم و هم معاد را قبول دارم، اما فقط حرف ميزند و در عمل با مبداء و معاد مخالفت ميکند.
• شيعه که به جهنم نميرود!
يکي از معارف ما اين است که هيچ وقت، يک شيعه به جهنم نميرود. حالا اگر کسي بگويد: من که شيعه هستم؛ هيچ شيعهاي هم به جهنم نميرود؛ پس من به جهنم نميروم! اين صغري و کبري و يک قياس است که يکجاي آن اشکال دارد. مسلم است که شيعه به جهنم نميرود، اين کبري درست است. اما بحث در صغري است که آيا من شيعه هستم؟!
شيعه کيست؟
من فقط يک روايت از عمر بن حنظله ميخوانم که نقل ميکند: «لَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا مَنْ قَالَ بِلِسَانِهِ وَ خَالَفَنَا فِي أَعْمَالِنَا وَ آثَارِنَا» کسي که با زبان بگويد من شيعهام ولي در عمل با ما مخالفت نمايد، شيعه ما نيست. مثلاً کسي که با زبان ميگويد: من شيعه هستم، ولي وقتي رفتارش را نگاه ميکنيم ميبينيم از شيعه بودن خبر نميدهد، يعني عملش مثل عمل ائمه نيست، شيعه نيست. «وَ لَکِنْ شِيعَتُنَا مَنْ وَافَقَنَا بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ اتَّبَعَ آثَارَنَا وَ عَمِلَ بِأَعْمَالِنَا أُولَئِکَ شِيعَتُنَا» (وسائلالشيعه، جلد 15، صفحه 247) شيعه ما کسي است که هم لفظاً، هم قلباً و هم عملاً موافق با ما بوده و از دستورات ما اطاعت نمايد. شيعه ما کسي است که اين سه موافقت را داشته باشد و در سه چيز با ما همسو باشد. شيعه ما اين است. لذا يکي از دامهاي شيطان که انسان را فريب داده و مغرور ميکند، همين است که انسان با خودش ميگويد: من شيعه هستم.
• در قيامت شفاعت ميشويم!
حالا يکي ديگر از راههاي فريب شيطان اين است که گاهي هم ميبينيم در صحبتهاي عدهاي اين حرف زده ميشود که اگر من از دنيا بروم، در آخرت شفاعت شامل حال ما ميشود. شفاعت از اصول معارف ما است که در قرآن هم آمده است. مثلاً شخص فريبخورده ميگويد: شما که نميداني! من مورد شفاعت قرار ميگيرم! اگر بپرسي چه کسي تو را مورد شفاعت قرار ميدهد؟ ميگويد: پيغمبر اکرم! رحمه للعالمين! روز قيامت او دست ما را ميگيرد. اين چيزهايي که ميگويم، حرف مغرورين است. آيا غير از اين هم حرفي دارند؟ بايد به چنين کسي گفت که آيا احتمال نميدهي که شيطان تو را به شفاعت مغرور کرده است؟ براي همين هم تو ديگر نه حرام سرت ميشود و نه حلال. مثل يک حيوان به هر آخُري سر ميکني و هر کاري هم که ميتواني انجام ميدهي به بهانه اينکه شفاعت هست! آيا مطلب غير اين است که من ميگويم؟ خودتان فکر کنيد!
شفاعت براي کيست؟
من گفتم که نميتوانم مفصل بحث کنم و نميخواهم بحث شفاعت کنم، فقط به يک روايت در اينجا بسنده ميکنم. روايت در ذيل اين آيه است که مربوط به جميع انبيا است؛ «وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى» (سوره مبارکه انبياء، آيه 28 ) يعني پيغمبران شفاعت نميکنند مگر براي کسي که خدا از او راضي باشد. حسينبنخالد ميگويد: به امام هشتم(عليهالسلام) عرض کردم: «َقُلْتُ لِلرِّضَا عَلَيهِالسَّلامُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! فَمَا مَعْنَى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى؟» اي پسر پيغمبر! اين آيه يعني چه؟ حضرت فرمود: «قَالَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى اللَّهُ دِينَهُ» (بحارالأنوار، جلد 8، صفحه 34) انبيا در روز قيامت جز کسي را که خدا از دينش راضي است، شفاعت نميکنند.
معناي «ديني که خدا از آن راضي است»
حالا من از شما سؤال ميکنم که دين چيست؟ دين يک مجموعه از اعتقادات و آداب عملي است. در اعتقادات، اعتقاد به مبدأ و معاد وجود دارد، يعني ديندار کسي است که قيامت باورش آمده باشد و در عمل هم تابع دستورات دين باشد. من اين روايت را به بحث خودمان متصل ميکنم که اگر کسي قيامت باورش آمده است، هيچ وقت فريب شيطان را نميخورد و مغرور او نميشود. «لمن ارتضي الله دينه» دين يعني اعتقاديات که اولش مبدأ و آخرش معاد است. اعتقاد يعني باور؛ بايد خدا باور انسان آمده باشد، معاد باور او آمده باشد و چنين کسي ديگر مغرور نميشود.
توسل به پارههاي تن پيغمبر
خوب شب آخر جلسه ما است از اين جهت ديگر من خيلي، به تعبيرات خودم عرض ميکنم، من امشب با اميد زيادي به جلسهمان آمدم. خيلي اميد دارم. شب آخر ماه صفر است و شب جمعه هم است. من اتفاقاً روي اين مسأله فکر ميکردم که نسبت به شب جمعه رواياتي داريم که دربهاي آسمانها باز ميشود؛ از سر شب تا به صبح، منادي ندا ميکند که بياييد! هر کس هر چه ميخواهد بيايد! فکر کردم امشب مجموعه عجيبي است که دو ماه محرم و صفر هم بر ما گذشته است. مسأله معلوم است که در اين ايام حوادث دردناک و أسفناکي براي اهل بيت اتفاق افتاده است. به ذهنم رسيد که امشب بايد يک وسيله ببريم و از خدا حاجت بخواهيم؛ «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَة» (سوره مبارکه مائده، آيه 35) بهترين وسيلهاي که ما ميتوانيم امشب به خدا عرضه کنيم چيست؟ من در روايات ديدم که راجع به دو نفر داريم که پيغمبر اکرم از آنها به پاره تن خويش تعبير کرد. ما هم سراغ پارههاي تن پيغمبر ميرويم و هر دوي اينها را وسيله قرار ميدهيم. البته از ديدگاه ما يکي، خيلي فضل دارد.
خصوصيات امام هشتم، پاره تن رسول خدا
اما اولي؛ پيغمبر اکرم راجع به امام هشتم(عليهالسلام) فرمود که پاره تن من در توس شهيد ميشود. در بين ائمه ما، يک امام است که از دو جهت خصوصيت دارد؛ يک اين که بر خلاف متعارف قبل از وفاتش براي خود مجلس عزا گرفت. حتي حسين(عليهالسلام) هم در روز عاشورا وقتي خداحافظي کرد و خواست به ميدان برود اهل بيت دورش جمع شدند و گريه ميکردند، حتي حضرت به دخترش گفت «لا تُحرِقي قلبي بِدَمعِکَ حَسرَتاً» گريه نکن! گريهها را براي بعد بگذار! ولي امام هشتم در مدينه اهل بيتش را جمع کرد و گفت: براي من گريه کنيد! اما خصوصيت دوم؛ اکثر ائمه را با سم مسموم کردند و به شهادت رساندند ولي به شما بگويم، سمي که به امام هشتم(عليهالسلام) دادند غير از همه آنها بود. ديگر سمها چند روز طول ميکشيد تا حضرات را از پاي درآورد، حتي سم امام حسن هم همينطور بود، اما در مورد امام هشتم روايت ميکنند که وقتي حضرت آن ميوه را تناول کرد، فاصلهاي نشد که پنجاه بار بلند شد و دوباره نشست. «يَتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّلِيمِ» امام هشتم مثل مارگزيده به خودش ميپيچيد. اين سم چند ساعت بيشتر به امام مهلت نداد.