به گزارش مشرق، هفته نامه پنجره نوشت: آنچه ما را از یک واقعه تاریخی بهدرستی آگاه مینماید و تاثیری بسزا در شناخت ما از یک مسئله دارد، بررسی یک واقعه از ابعاد گوناگون است. هرچه این بررسی کاملتر و دقیقتر باشد، در شناخت و ذهنیت آینده ما تاثیری عمیق میگذارد و گذشته، چراغ راه آینده میشود تا ما را از خطرات گذشته بر حذر دارد. روحانیت و علمای دین نیز در طول تاریخ در راستای حفظ جامعه از آسیبها و خطرات، با افراد منحرف مواجهه داشتهاند و این برخوردها در حافظه تاریخی جامعه ثبت شده است؛ برخوردهایی که گاه در حد موعظه و نصیحتی پدرانه بوده و گاه چون گرفتن دست غریق از باتلاق انحراف. با این حال افرادی نیز یافت شدهاند که از این روش بزرگان ره بهجایی نبردهاند و بر طریق منحرف خویش اصرار ورزیدهاند.
در این نوشتار میکوشیم با بررسی انحراف دو تن از مرتدین و چگونگی مواجهه علما با ایشان، خطرات تعلل و درنگ در برخورد با افکار انحرافی را نشان دهیم.
با بررسی این دو انحراف به خوبی روشن میشود که چرا مواجهه علما با مرتدین رفته رفته شدت میگیرد و پس از پیروزی انقلاب، واکنشها شدیدتر میشود. در واقع هرچه در مقابله با منحرفین کوتاهی صورت میگیرد، صدمات اجتماعی جبرانناپذیری شکل میگیرد که حیات جامعه را به خطر میاندازد.
جریان باب که بعدها مبدل به بهائیت شد، یکی از جریانهای مسئلهساز در تاریخ ایران است و علی محمد باب شیرازی را باید یکی از تاثیرگذارترین مرتدین از تاریخ قاجار به بعد در ایران دانست.
باب، تاجری شیرازی بود که در مجالس درس کاظم رشتی از سران فرقه شیخیه حضور یافت و بعد از درگذشت کاظم رشتی، یکی از شاگردان وی به نام ملاحسین بشرویه که بهدنبال جانشینی برای رشتی بود با باب آشنا شد و او را جانشین کاظم رشتی دانست و البته باب به این مقام اکتفا نکرد و خود را باب امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) دانست و پس از مدتی خویش را مهدی موعود خواند و سپس ادعای نبوت نمود.
وی را به محضر علمای شهر شیراز بردند و پس از بحث و فلک شدن، با ضمانت داییاش آزاد شد و به خانه دایی خود رفت و شش سال فاصله تا اعدام او افتاد. این کوتاهی صدماتی بسیار بهجامعه ایران زد و بعدها کشتارهایی فجیع توسط پیروان باب رخ داد. علیمحمد باب از شیراز به اصفهان رفت و تحت حمایت منوچهرخان معتمدالدوله حاکم وقت اصفهان قرار گرفت. باب یک سال در اصفهان ماند. با مرگ منوچهرخان، گرگینخان جانشین وی شد و اوضاع تغییر کرد و به دستور محمدشاه قاجار باب بهسوی تهران فرستاده شد اما صدراعظم او حاجی میرزا آقاسی از حضور سیدعلیمحمد باب در تهران نگران شد و با شاه تصمیم گرفت بدون اینکه باب وارد تهران شود او را به ماکو، واقع در شمال غربی ایران بفرستد.
وی در قلعه ماکو، کتاب «بیان» را نوشت. پس از شش ماه او را به قلعه چهریق فرستادند. سپس برای محاکمه به تبریز بردند و در جمع علما مورد بازجویی قرار دادند. از سوی دیگر با درگذشت محمدشاه (پادشاه وقت ایران)، مخالفت بابیها به حدی رسید که ترس کشتاری عظیم در کشور بهوجود آمد و البته این ترس بیدلیل نبود چراکه با به سلطنت رسیدن ناصرالدینشاه، طرفداران باب در شهرهای یزد، نیریز، زنجان و ولایت مازندران دست به شورش و طغیان و کشتار مردم زدند.
در واقعه زنجان، چیزی نمانده بود که تمام قوای دولتی ایران از شورشیان شکست بخورند. در ربیعالثانی سال 1264 هجری قمری و همزمان با محاکمه سیدعلیمحمد باب در آذربایجان، بابیان در روستای بَدَشت از توابع شاهرود، اجتماعی تشکیل دادند. از اینرو میرزا تقیخان امیرکبیر صدراعظم ایران به شاه پیشنهاد اعدام باب را داد. اما در گزارشی که از محاکمه باب و توبهنامه وی برای شاه فرستاده شد، در انتهای توبهنامه باب عباراتی وجود دارد که نشان از مخالفت علما با اعدام باب میدهد؛ چرا که او را مجنون و دیوانه دانستهاند.
علما خطاب به باب میگویند: «شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا، ولیعهد دولت بیزوال اَیدَه الله و سَددَه و نَصَره و حضور علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردید که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل. توبه مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تاخیر قتل شما شده شبهه خبط دماغ [دیوانگی] است که اگر آن شبهه رفع شود، بلاتأمل احکام مرتد فطری به شما جاری میشود». اینگونه تردیدها در اجرای حکم ارتداد باب بود که آن را تبدیل به جریانی تاریخی نمود. شاید اگر امیرکبیر و پافشاریاش در اجرای حکم ارتداد نبود، چنان فتنه اجتماعیای ایران را فرا میگرفت که اثری از ایران و ایرانی بهجای نمیگذاشت.
از دیگر ارتدادها در تاریخ معاصر ایران که به موجآفرینی در جامعه ایران دست زد و بهطور مستقیم در ذهنیت تاریخی امام خمینی (ره) از علمای برجسته دوران پهلوی تاثیر گذاشت، جریان احمد کسروی بود؛ تاثیری که پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری وی، خود را در مقابله با انحرافات جریانساز نشان داد. علمای شیعه از وقایع تاریخی پیش از خود آموخته بودند که هرگونه تعلل در برخورد با اندیشههای انحرافی، صدماتی جبرانناپذیر بر جامعه شیعی و انسجام آن میگذارد. سید احمد کسروی، متولد 1269ه.ش در تبریز بود و در همان شهر نیز به تحصیل علوم دینی مشغول شد.
پیشه او، نخست ملایی بود و در کسوت روحانیت، به بعضی از شئون این امر اشتغال داشت. اما این رشته را ادامه نداد و پس از چندی از آن فاصله گرفت و بعدها (همسو با سیاستهای عصر پهلوی اول مبنی بر مخالفت با علما و روحانیون) از کسوت روحانیت نیز درآمد. در 1294ه.ش در مدرسه مموریالاسکول که آمریکاییها در تبریز دایر کرده بودند، زبان انگلیسی را آموخت و ضمنا در همانجا به تدریس ادبیات عربی و فارسی مشغول شد. در سال 1298ه.ش عضو وزارت دادگستری شد، بعد کنارهگیری کرد و مدتی آموزگار زبان عربی در مدرسه ثروت شد.
سپس دوباره به وزارت دادگستری بازگشت و طی خدمت 10 ساله خویش در آن وزارتخانه، مقامات زیر را پیمود: عضویت استیناف مازندران، ریاست دادگستری اردبیل، زنجان و خوزستان، دادستانی تهران و خراسان، عضویت دیوان عالی جنایی و ریاست محاکم بدایت. بعدتر از قضاوت دست کشید و به وکالت دعاوی مشغول گردید و نهایتا در 20 اسفند 1324 زمانی که به اتفاق منشی خود (حدادپور) در شعبه 7 بازپرسی دادگستری حضور داشت، دو تن مسلح (از جمعیت فدائیان اسلام) به او حمله کردند که وی در این حادثه جان باخت. تالیفات وی بالغ بر 63 جلد کتاب و رساله میشود.
کسروی، بیگمان از فضل و دانش بیبهره نبود و در بعضی عرصهها، کشفیات و ابتکارات درخور تحسینی داشت. اما طبیعی است که وی (مثل دیگران) همهچیز را (آن هم در حد تخصص) نمیدانست و نسبت به آنچه بیرون از حوزه تخصص و کارشناسی او بود، اطلاعات محدودی داشت و از این بابت، ایرادی نیز بر او وارد نیست. مشکل اینجاست که متاسفانه کسروی، راجع به همه چیز (از دین، فلسفه و عرفان تا ادب، فرهنگ، تاریخ و اقتصاد) نظر میداد و اسفبارتر آنکه اصرار داشت نظر خویش را نیز (به هر طریق که شده) به کرسی بنشاند و در واقع بر دیگران تحمیل کند و در این راه، حتی از توهین به مقدسات میلیونها هموطن (مسلمان و شیعه) خویش دریغ نمیکرد و کتابهایی چون دیوان سعدی، حافظ و کتاب مفاتیحالجنان را که باب میلش نبود در شعلههای آتش میافکند و جشن کتابسوزان میگرفت.
نورالدین چهاردهی پژوهشگر سختکوش فِرَق و مکاتب در دوران ما که از نزدیک با کسروی دیدار و معاشرت داشته معتقد است: «کسروی از علوم اسلامی، ناآگاه بود و حتی بدون آشنایی به فلسفه و شقوقش و تاریخ ادیان و ملل و نحل و عرفان و تصوف و... مفاد و مندرجات هر کتاب و رسالهای را که در دسترسش قرار میگرفت به انتقاد گرفته و به جوابگویی برمیخاست. از ادبیات بیگانه حتی نحوه سرودن اشعار را نیز واقف نبود».
کسروی پس از شهریور1320 روزنامه پرچم را منتشر کرد و در آن افکار خویش را منعکس میساخت. در 1322 مجموعهای بهنام اسرار هزارساله، توسط علی اکبر حکمیزاده نگارش یافت و در روزنامه پرچم منتشر شد که دربردارنده گوشهای از عقاید کسروی بود. اینجا بود که امام خمینی (ره) کتاب کشفالاسرار را در رد مطالب کسروی نوشت. باید گفت که ارتداد در ابتدا با ظهور اشکالات و طرح مسائلی آغاز میشود، اما هدف از طرح عمومی آن رسیدن به پاسخ و حقیقت نیست.
آیا کسروی و امثال او با بیطرفی (و به قول خود کسروی بییکسویی) جوابیهها و ردیههای آثار خود را خواندند و نقد کردند؟ آیا اینگونه برخوردها با مرتدین میتواند مانع از ایجاد یک ناهنجاری اجتماعی شود؟ شاید اگر فدائیان و شهید نواب صفوی نبودند، جریان کسروی نیز آشوب اجتماعی بزرگی در ایران به راه میانداخت؛ چنانکه تعلل در اجرای حکم ارتداد باب، منجر به نابسامانیهای بزرگی در ایران گردید. اما حکم ارتداد سلمان رشدی پس از انقلاب اسلامی ایران توسط امام خمینی(ره)، راه را بر هرگونه تحرک انحرافی بست و سلمان رشدی برخلاف جریانهای ارتدادی پیش از خود، نه تنها نتوانست تعداد معدودی پیرو پیدا کند بلکه حتی پس از این حکم مخفی شد و این امری بیسابقه بود که در تاریخ ایران به ثبت رسید.
در این نوشتار میکوشیم با بررسی انحراف دو تن از مرتدین و چگونگی مواجهه علما با ایشان، خطرات تعلل و درنگ در برخورد با افکار انحرافی را نشان دهیم.
با بررسی این دو انحراف به خوبی روشن میشود که چرا مواجهه علما با مرتدین رفته رفته شدت میگیرد و پس از پیروزی انقلاب، واکنشها شدیدتر میشود. در واقع هرچه در مقابله با منحرفین کوتاهی صورت میگیرد، صدمات اجتماعی جبرانناپذیری شکل میگیرد که حیات جامعه را به خطر میاندازد.
جریان باب که بعدها مبدل به بهائیت شد، یکی از جریانهای مسئلهساز در تاریخ ایران است و علی محمد باب شیرازی را باید یکی از تاثیرگذارترین مرتدین از تاریخ قاجار به بعد در ایران دانست.
باب، تاجری شیرازی بود که در مجالس درس کاظم رشتی از سران فرقه شیخیه حضور یافت و بعد از درگذشت کاظم رشتی، یکی از شاگردان وی به نام ملاحسین بشرویه که بهدنبال جانشینی برای رشتی بود با باب آشنا شد و او را جانشین کاظم رشتی دانست و البته باب به این مقام اکتفا نکرد و خود را باب امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) دانست و پس از مدتی خویش را مهدی موعود خواند و سپس ادعای نبوت نمود.
وی را به محضر علمای شهر شیراز بردند و پس از بحث و فلک شدن، با ضمانت داییاش آزاد شد و به خانه دایی خود رفت و شش سال فاصله تا اعدام او افتاد. این کوتاهی صدماتی بسیار بهجامعه ایران زد و بعدها کشتارهایی فجیع توسط پیروان باب رخ داد. علیمحمد باب از شیراز به اصفهان رفت و تحت حمایت منوچهرخان معتمدالدوله حاکم وقت اصفهان قرار گرفت. باب یک سال در اصفهان ماند. با مرگ منوچهرخان، گرگینخان جانشین وی شد و اوضاع تغییر کرد و به دستور محمدشاه قاجار باب بهسوی تهران فرستاده شد اما صدراعظم او حاجی میرزا آقاسی از حضور سیدعلیمحمد باب در تهران نگران شد و با شاه تصمیم گرفت بدون اینکه باب وارد تهران شود او را به ماکو، واقع در شمال غربی ایران بفرستد.
وی در قلعه ماکو، کتاب «بیان» را نوشت. پس از شش ماه او را به قلعه چهریق فرستادند. سپس برای محاکمه به تبریز بردند و در جمع علما مورد بازجویی قرار دادند. از سوی دیگر با درگذشت محمدشاه (پادشاه وقت ایران)، مخالفت بابیها به حدی رسید که ترس کشتاری عظیم در کشور بهوجود آمد و البته این ترس بیدلیل نبود چراکه با به سلطنت رسیدن ناصرالدینشاه، طرفداران باب در شهرهای یزد، نیریز، زنجان و ولایت مازندران دست به شورش و طغیان و کشتار مردم زدند.
در واقعه زنجان، چیزی نمانده بود که تمام قوای دولتی ایران از شورشیان شکست بخورند. در ربیعالثانی سال 1264 هجری قمری و همزمان با محاکمه سیدعلیمحمد باب در آذربایجان، بابیان در روستای بَدَشت از توابع شاهرود، اجتماعی تشکیل دادند. از اینرو میرزا تقیخان امیرکبیر صدراعظم ایران به شاه پیشنهاد اعدام باب را داد. اما در گزارشی که از محاکمه باب و توبهنامه وی برای شاه فرستاده شد، در انتهای توبهنامه باب عباراتی وجود دارد که نشان از مخالفت علما با اعدام باب میدهد؛ چرا که او را مجنون و دیوانه دانستهاند.
علما خطاب به باب میگویند: «شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا، ولیعهد دولت بیزوال اَیدَه الله و سَددَه و نَصَره و حضور علمای اعلام اقرار به مطالب چندی کردید که هر یک جداگانه باعث ارتداد شماست و موجب قتل. توبه مرتد فطری مقبول نیست و چیزی که موجب تاخیر قتل شما شده شبهه خبط دماغ [دیوانگی] است که اگر آن شبهه رفع شود، بلاتأمل احکام مرتد فطری به شما جاری میشود». اینگونه تردیدها در اجرای حکم ارتداد باب بود که آن را تبدیل به جریانی تاریخی نمود. شاید اگر امیرکبیر و پافشاریاش در اجرای حکم ارتداد نبود، چنان فتنه اجتماعیای ایران را فرا میگرفت که اثری از ایران و ایرانی بهجای نمیگذاشت.
از دیگر ارتدادها در تاریخ معاصر ایران که به موجآفرینی در جامعه ایران دست زد و بهطور مستقیم در ذهنیت تاریخی امام خمینی (ره) از علمای برجسته دوران پهلوی تاثیر گذاشت، جریان احمد کسروی بود؛ تاثیری که پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری وی، خود را در مقابله با انحرافات جریانساز نشان داد. علمای شیعه از وقایع تاریخی پیش از خود آموخته بودند که هرگونه تعلل در برخورد با اندیشههای انحرافی، صدماتی جبرانناپذیر بر جامعه شیعی و انسجام آن میگذارد. سید احمد کسروی، متولد 1269ه.ش در تبریز بود و در همان شهر نیز به تحصیل علوم دینی مشغول شد.
پیشه او، نخست ملایی بود و در کسوت روحانیت، به بعضی از شئون این امر اشتغال داشت. اما این رشته را ادامه نداد و پس از چندی از آن فاصله گرفت و بعدها (همسو با سیاستهای عصر پهلوی اول مبنی بر مخالفت با علما و روحانیون) از کسوت روحانیت نیز درآمد. در 1294ه.ش در مدرسه مموریالاسکول که آمریکاییها در تبریز دایر کرده بودند، زبان انگلیسی را آموخت و ضمنا در همانجا به تدریس ادبیات عربی و فارسی مشغول شد. در سال 1298ه.ش عضو وزارت دادگستری شد، بعد کنارهگیری کرد و مدتی آموزگار زبان عربی در مدرسه ثروت شد.
سپس دوباره به وزارت دادگستری بازگشت و طی خدمت 10 ساله خویش در آن وزارتخانه، مقامات زیر را پیمود: عضویت استیناف مازندران، ریاست دادگستری اردبیل، زنجان و خوزستان، دادستانی تهران و خراسان، عضویت دیوان عالی جنایی و ریاست محاکم بدایت. بعدتر از قضاوت دست کشید و به وکالت دعاوی مشغول گردید و نهایتا در 20 اسفند 1324 زمانی که به اتفاق منشی خود (حدادپور) در شعبه 7 بازپرسی دادگستری حضور داشت، دو تن مسلح (از جمعیت فدائیان اسلام) به او حمله کردند که وی در این حادثه جان باخت. تالیفات وی بالغ بر 63 جلد کتاب و رساله میشود.
کسروی، بیگمان از فضل و دانش بیبهره نبود و در بعضی عرصهها، کشفیات و ابتکارات درخور تحسینی داشت. اما طبیعی است که وی (مثل دیگران) همهچیز را (آن هم در حد تخصص) نمیدانست و نسبت به آنچه بیرون از حوزه تخصص و کارشناسی او بود، اطلاعات محدودی داشت و از این بابت، ایرادی نیز بر او وارد نیست. مشکل اینجاست که متاسفانه کسروی، راجع به همه چیز (از دین، فلسفه و عرفان تا ادب، فرهنگ، تاریخ و اقتصاد) نظر میداد و اسفبارتر آنکه اصرار داشت نظر خویش را نیز (به هر طریق که شده) به کرسی بنشاند و در واقع بر دیگران تحمیل کند و در این راه، حتی از توهین به مقدسات میلیونها هموطن (مسلمان و شیعه) خویش دریغ نمیکرد و کتابهایی چون دیوان سعدی، حافظ و کتاب مفاتیحالجنان را که باب میلش نبود در شعلههای آتش میافکند و جشن کتابسوزان میگرفت.
نورالدین چهاردهی پژوهشگر سختکوش فِرَق و مکاتب در دوران ما که از نزدیک با کسروی دیدار و معاشرت داشته معتقد است: «کسروی از علوم اسلامی، ناآگاه بود و حتی بدون آشنایی به فلسفه و شقوقش و تاریخ ادیان و ملل و نحل و عرفان و تصوف و... مفاد و مندرجات هر کتاب و رسالهای را که در دسترسش قرار میگرفت به انتقاد گرفته و به جوابگویی برمیخاست. از ادبیات بیگانه حتی نحوه سرودن اشعار را نیز واقف نبود».
کسروی پس از شهریور1320 روزنامه پرچم را منتشر کرد و در آن افکار خویش را منعکس میساخت. در 1322 مجموعهای بهنام اسرار هزارساله، توسط علی اکبر حکمیزاده نگارش یافت و در روزنامه پرچم منتشر شد که دربردارنده گوشهای از عقاید کسروی بود. اینجا بود که امام خمینی (ره) کتاب کشفالاسرار را در رد مطالب کسروی نوشت. باید گفت که ارتداد در ابتدا با ظهور اشکالات و طرح مسائلی آغاز میشود، اما هدف از طرح عمومی آن رسیدن به پاسخ و حقیقت نیست.
آیا کسروی و امثال او با بیطرفی (و به قول خود کسروی بییکسویی) جوابیهها و ردیههای آثار خود را خواندند و نقد کردند؟ آیا اینگونه برخوردها با مرتدین میتواند مانع از ایجاد یک ناهنجاری اجتماعی شود؟ شاید اگر فدائیان و شهید نواب صفوی نبودند، جریان کسروی نیز آشوب اجتماعی بزرگی در ایران به راه میانداخت؛ چنانکه تعلل در اجرای حکم ارتداد باب، منجر به نابسامانیهای بزرگی در ایران گردید. اما حکم ارتداد سلمان رشدی پس از انقلاب اسلامی ایران توسط امام خمینی(ره)، راه را بر هرگونه تحرک انحرافی بست و سلمان رشدی برخلاف جریانهای ارتدادی پیش از خود، نه تنها نتوانست تعداد معدودی پیرو پیدا کند بلکه حتی پس از این حکم مخفی شد و این امری بیسابقه بود که در تاریخ ایران به ثبت رسید.