به گزارش مشرق، برهان نوشت: 26 دي ماه امسال در حالي که مردم ايران دفتر سي و دومين سال فرار شاه را تورق ميکردند؛ در فاصلهاي دور و در پهناي آفريقاي شمالي تنها يک روز قبل از اين تاريخ ـ برابر با 25 دي ماه ـ مردم تونس، فرار شاه مستبد خود را جشن گرفتند و بدينترتيب، تحولات تونس بر تيتر اول رويدادهاي سياسي جا خوش کرد. در اين ميان، غير از تحليلهاي خاصي که به هنگام رويدادهايي اين چنيني صورت ميپذيرد، همانهسازيهايي پيرامون انقلاب ياسمن تونس با جنبش سبز ايران صورت گرفت. اين امر بيشتر از سوي کارشناسان، تحليلگران و نويسندگان حامي جنبش رخ داد و تونس درگاهي را فراهم ساخت تا طرفداران جنبش سبز چالشهاي بيشمار نظري و عملياتي خود را از چنين مسيري به فرافکني تبديل کنند. در اين ميان تحولات تونس به دو دليل مورد توجه اين جريان قرار گرفت؛ نخست اين که شورشهاي شهري تونس در فاصلهي نزديکي از حوادث سال گذشتهي تهران رخ داد و ديگر آن که تونس جزو کشورهاي اسلامي بود که در ابتداي انقلاب اسلامي و به تبعيت از تحولات کشورمان اعتراضاتي از جنس ديني در آن به وقوع پيوست که با سرکوب گستردهي رهبران اسلامگرا در نطفه، خفه شد. اين مسأله سبب شد تا اين جريان با ارايهي تصاويري کاريکاتوري به نوعي خيزش مردم تونس را با اعتراضات انتخاباتي در ايران همسانسازي کرده و آن را الگو گرفته از جنبش سبز معرفي نمايد. فارغ از اهداف پس پردهي چنين تحليلهايي، سؤالات متعددي که دربارهي ماهيت، شباهت و تفاوت اين دو رويداد و چرايي ابزارگونگي جنبش سبز از آن موجود است قابل بحث و کنکاش است. آنچه اين نوشتار در پي اثبات آن است، پاسخ به شبههي يکساني رويداد تونس و شورش بازندگان انتخاباتي سال 88 ايران و دلايلي پيرامون محاط شدن گفتمان اسلامگرايي امام خميني (ره) بر انقلاب تونس و همچنين شباهتهايش به انقلاب 1357 ايران است.
تونس از استعمار تا انقلاب ياسمن
کشور تونس با مساحت 163610 کيلومتر مربع و با جمعيتي بالغ بر 9974722 از شمال و شرق به درياي مديترانه، از غرب به الجزاير و از جنوب شرقي با ليبي همسايه است و از موقعيت سوق الجيشي و ژئوپلتيکي مهمي برخوردار است.
به طور کلي شمال آفريقا به لحاظ موقعيت جغرافيايي آن، از دير زمان مورد طمع قدرتهاي وقت اروپايي بوده است. راه دريايي مديترانه موجب شد تا قدرتهاي استعمارگر براي استحکام سلطهي خويش در اين منطقه به رقابت پرداخته و در اين راه از يکديگر سبقت گيرند. تونس تا سال 1956(م) مستعمرهي فرانسه بود اما در اين سال توانست استقلال خود را به دست آورد. «حبيب بورقيبه» اولين رييس جمهور و حاکم مطلقهي اين کشور بود.
به دليل آنکه اسلام نقش مهمي از تاريخ و هويت تونس را شکل ميداد، ظرفيت لازم براي رشد جنبشهاي اسلامي در اين کشور وجود داشت اما زمان لازم بود تا موج اسلامگرايي، اين منطقه را در برگيرد.
سياستهاي اين کشور بر اساس ناسيوناليسم به صورت يک ايدئولوژي شکل گرفته است. اين احساسات مليگرايانه در آن زمان که جهان عرب تحت سلطهي استعمار بود، شدت و قوت بيشتري داشت؛ به گونهايکه به تکوين تفکري تحت عنوان «ناسيوناليسم عربي» انجاميد.[1] عليرغم اينکه بيشتر مردم اين کشور مسلمان هستند و از تاريخ و تمدن ديرينه و کهن در پايبندي به اسلام برخورداراند؛ اما سياستهاي حکومت وقت «بورقيبه» به دليل غربگرايي، نهادهاي اسلامي جامعه را تضعيف کرده و در برخي موارد از بين برد. تعطيلي محاکم شرعي، اوقاف و بازداشتن جوانان تونس از تحصيل در «دانشگاه الزيتوني» و دامن زدن به اختلافات خانوادگي و عشيرگي از جمله سياستهاي «بورقيبه» بود.[2]
به دليل آنکه اسلام نقش مهمي از تاريخ و هويت اين کشور را شکل ميداد ظرفيت لازم براي رشد جنبشهاي اسلامي در اين کشور وجود داشت اما زمان لازم بود تا موج اسلامگرايي، اين منطقه را در برگيرد. آنگونه که «اسپوزيتو» در کتاب «انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن» ميآورد؛ «سنت اسلامي تونس سنت شهري جا افتادهاي است که بر تحليلهاي حقوقي و مبتني بر متون، تأکيد داشته و با زندگي گستردهي اداري و تجاري شهرها همراه است.»
«بورقيبه» در طي اين سالها سعي مينمود سياستهاي خود را با نام اسلام انجام دهد. برخلاف اقدامات وي در اين زمان که در جهت مشروعيت بخشي به اين سياستها با نام اسلام انجام ميگرفت، فراگيرترين موج سکولاريسم، اين کشور را در بر گرفت. در اين ايام، مقابل جريان سکولاريسم ـ که حکومت، حامي آن بود ـ جريان اسلامگرايي در تونس متولد و از اوايل دههي 1980(م) روند مخالفت با حکومت به سمت اسلامگرايي شديد متمايل شد. رويداد مهم اين برهه از تاريخ تحولات تونس آن بود که ديکتاتور وقت اين کشور به اسلامگرايان، نسبت «خمينيست» داد. اين در حالي است که برخي تحليلگران ، جنبش اسلام خواهي مردم را واکنشي به مسايل داخلي تونس ميدانستند که پس از آن و با توجه به سياستهاي سلبي حکومت تونس، جنبش اسلام خواهي در اين کشور ماهيتي زيرزميني يافت.[3] بالاخره در اواخر دههي 80(م) فعاليتهاي اسلامگرايان منجر به ايجاد بحران براي حکومت شد. اين بحران از شهري جنوبي با نام «غفا» آغاز و سرانجام ديکتاتوري بورقيبه به دليل درخواست اعدام رهبران اسلامگرا پايان يافت.[4] پس از 31 سال استبداد بورقيبه، در سال 1987(م)، «زين العابدين بن علي» افسر عاليرتبهي پليس، حکومت را به دست گرفت.
«زينالعابدين بن علي» نخست وزير و رييس امنيتي سابق بورقيبه بود که بسياري از اقدامات سرکوبگرانهي بورقيبه، به او نسبت داده ميشد. بن علي، نيازمند ارايهي تصويري عامه پسند از خود بود و به همين دليل، در آغاز کار خود سفر زيارتي ـ تبليغي را به مکهي مکرمه انجام داد. شبکهي تلويزيون دولتي تونس نيز براي جلب افکار عمومي مردم شروع به پخش برنامههاي مذهبي کرد. تمامي زندانيان سياسي که بيشتر اسلامگرا بودند، آزاد شدند و بن علي با «راشد الغنوشي» نمايندهي اصلي اسلام سياسي تونس و رهبر جنبش اسلامي، ديدار کرد.[5] اما به تدريج بن علي نيز ماهيت اصلي خود را نشان داد و جا پاي ديکتاتور پيشين گذاشت. اقدامات او در مقابل جريان اسلامگرايي قرار گرفت و سياستهاي نوگرايانهاش، فرآيند مدرنيزاسيون را به جامعهي سنتياش تحميل ميکرد.
تکرار انقلاب 57، انقلاب ياسمن تونس
علاوه بر «خروج بن علي» که پس از سقوط حکومت وي و تنها يک روز قبل از سال گشت فرار شاه از ايران روي داد، ميتوان موارد متشابهي را بين انقلاب تونس و ايران يافت. اگرچه در برخي تحليلهاي صورت گرفته از اين رويداد، بر نقش عامل اقتصادي تأکيد شده و خودسوزي جوان دست فروش به عنوان ريشهي انقلاب ـ به خصوص از سوي برخي رسانههاي غربي ـ برجسته شده است اما بايد به جريان خزنده و پنهاني در تونس اشاره کرد که در مدت استقلال آن مورد سرکوبي حکومت وقت قرار داشته است. اين جريان که شايد بتوان از آن به عنوان عامل اصلي انقلاب تونس ياد کرد «تحول خواهي نشأت گرفتهي از اسلامگرايي» است.
از جمله ظرايفي که در راستاي اثرگذاري اين کنشگر فعال خودنمايي ميکند اين است که غربيها و حاميانشان سعي دارند در تحليلهاي خود آن را ناديده بگيرند چرا که با قبول نقش اسلام خواهي مردم در تحولات تونس در واقع به صورتي تلويحي بايد پيروزي صدور انقلاب ايران را تأييد کنند و اين خود به معناي پذيرش شکست در مقابل نفوذ استراتژيک گفتمان انقلاب ايران است. چنانکه ميآورند: «خيزش انقلابي مردم تونس که در نيروي محرکهي آن اثري از مذهب، افراطگرايي اسلامي يا ايدئولوژي خاصي به چشم نميخورد، يک ديکتاتوري ?? ساله را در 4 هفته برانداخت. انقلابي که تثبيت پيروزياش معادلات سياسي در جهان عرب را دگرگون خواهد کرد.»[6] آنها با چنين استدلالي ميخواهند نتيجه بگيرند:
بر مبناي گفتهي کارشناسان غربي، تونس هم از نظر رشد سياسي و هم از نظر اقتصادي در زمان بن علي بيشتر از الجزاير و حتي بيشتر از مغرب (مراکش) خود را با جهان امروزي هماهنگ کرد. اين موضوع به معناي سلطهي مقتدرانهي غربگرايي در قالب حکومتي ديکتاتور است.
«شکست انقلاب اسلامي در ايران و بياعتباري جمهوري اسلامي همراه با افزايش اعتبار جهاني جنبش دموکراسيخواهي ايران موجب افول گرايشهاي اسلامگرايانه در برخي از کشورهاي اسلامي به سود جنبشهاي چپ و دموکراتيک شده است. نقش اين جريانات در جنبش اعتراضي تونس بسيار چشمگير است..[7]« بدين ترتيب جرياني که قرار بود پنهان نگاه داشته شود موجب انقلابي ديگر در تونس شد. جرياني که در طول استقلال تونس به موازات حکومت وقت حرکت کرد و اگر چه در ظاهر سرکوب شد اما با ماهيتي زيرزميني تداوم يافت.
بن علي که در دوران سلطهي خود بر تونس از متحدان آمريکا براي جنگ عليه تروريسم بود عاملي براي اجراي منويات غرب در تونس به شمار ميآمد. بر مبناي گفتهي کارشناسان غربي، تونس هم از نظر رشد سياسي و هم از نظر اقتصادي در زمان بن علي بيشتر از الجزاير و حتي بيشتر از مغرب (مراکش) خود را با جهان امروزي هماهنگ کرد. اين موضوع به معناي سلطهي مقتدرانهي غربگرايي در قالب حکومتي ديکتاتور است. حمايت غرب از ديکتاتور تونس تا بدان درجه بود که تونس جزيرهي با ثباتي شده بود که بسياري از اروپاييان، آن را نمونهي موفقي از توسعهي آمرانه، تلقي ميکردند و بورژواهاي اروپايي در سايهي امنيتي که بن علي ايجاد کرده بود در آنجا به تجارت زمين و ويلا مشغول بودند.[8]
اين همان چيزي است که مقالهي منتشر شده در «راديو فردا» نيز به گونهاي ديگر بيان ميدارد. در اين مقاله در دوران بن علي بر «حفظ رابطهي دوستانه و همکاري سياسي، اقتصادي و فرهنگي با فرانسه از دوران دستيابي به استقلال، تا به امروز» تأکيد ميشود و حتي از اين که تعطيلات کشور تونس همانند فرانسه روزهاي شنبه و يکشنبه است و نه پنجشنبه و جمعه، ابراز اميدواري مينمايد. اين همهي بخشي از دلايلي است که با تکيه بر آنها هماهنگي سياستهاي تونس در زمان بن علي با غرب تأييد ميشود. اين مسأله مويد آن است که مدرنيزاسيون تونس همانند ايران قبل از انقلاب، ساختارهاي سنتي را تجهيز کرده تا بار ديگر تئوري «ماکس وبر» اثبات شود که «مذهب در مقابل با مدرنيزاسيون، تجهيز ميشود.»
اگر چه اين سخنان به معناي ناديده گرفتن تنگنايي از فقر، بيکاري و فساد مالي در تونس نيست که باعث شد انقلاب تونس رقم بخورد. بلکه بدين معناست که اين رويداد را بايد در پيوند عوامل متعدد تحليل کرد و از رويکردي سطحينگر و تقليلگرا دوري گزيد. اعتراضي که در مرحلهي نخست با هدف درخواست براي بهبود اوضاع اقتصادي ترتيب داده شد با گسيل نيروهاي گارد ويژه به خيابانها و هدف قرار دادن شهروندان معترض رو به رو شد. اين جا بود که اسلامگرايي پنهان وارد شد چه اگر نه در غياب چنين نيروي جذابي چگونه بدين سرعت طومار مستبدي درهم ميپيچيد و بدين ترتيب معترضان پس از مشاهدهي سرکوبهاي حکومتي، سطح مطالبات خود را بالا برده و به جاي درخواست از دولت بن علي براي بهبود بخشيدن به اوضاع اقتصادي، خواهان کناري گيري او از قدرت ميشوند. معترضان تونسي در روزهاي پاياني اعتراضها شعار ميدادند: « بن علي، برو» و «بن علي نه، قيام ادامه دارد.»
سرعت تحولات تونس پس از فرار بن علي تنها با انقلاب 1357 ايران قابل مقايسه است. در اين ميان اما واکنش غرب و به خصوص آمريکا به تحولات تونس پس از سقوط دولت و فرار بنعلي عامل تشابه ديگري را براي اين دو انقلاب، رقم مي زند.
عاقبت، ديکتاتور تونس نيز چون آخرين شاه ايران، اعلام کرد که صداي انقلاب مردم را شنيده است و علاوه بر دستور رسيدگي به نگرانيهاي اقتصادي، قول داد که آزاديهاي سياسي را نيز برقرار سازد. با پيوستن طبقهي متوسط به معترضان و سياسيتر شدن اعتراضات، ديکتاتور، ميان ماندن به بهاي ريختن خون مردم و فرار، دومي را برگزيد همان که شاه ايران نيز انجام داده بود.[9]
در اين ميان خودداري برخي از نيروهاي ارتش از ادامهي سرکوب مردم نيز به کمک آنان آمد و بدين گونه محور ديگر تشابه بين انقلاب 57 و انقلاب تونس شکل گرفت. چنانچه حتي رسانهها و مفسران غربي و ضد انقلاب ايران نيز بر آن صحه ميگذارند. در همين راستا «عليرضا نوريزاده» ارتش تونس را بيشتر با ارتش «محمدرضا پهلوي» قابل مقايسه دانسته و ميگويد: «ارتش تونس از جوامع روستايي تشکيل شده است. يعني فرزندان روستا هستند که براي بهدست آوردن لقمهاي نان و اعتبار، به ارتش ميروند. بچههاي جامعهي شهري کمتر دنبال اين مسأله هستند. طبيعتاً آنها يک تربيت مذهبي و تمايلات مذهبي دارند و از مشاهدهي کشت و کشتار و اينکه هموطنانشان از بين بروند، ناراحت ميشوند. همان حالي را که ما در سال ?? در ميان نيروهاي مسلح ايران، مشاهده ميکرديم.»10]
سرعت تحولات تونس پس از فرار بن علي تنها با انقلاب 1357 ايران قابل مقايسه است. در اين ميان اما واکنش غرب و به خصوص آمريکا به تحولات تونس پس از سقوط دولت و فرار بنعلي عامل تشابه ديگري را براي اين دو انقلاب، رقم مي زند.
در اواخر حکومت شاه و در تاريخ 18 دي ماه 1357 «ژنرال هايزر» به ايران آمد تا بتواند در مقابل حرکت مردم ايران سياستي اتخاذ کند. بتواند نوش دارويي را پس از مرگ حکومت پهلوي ترتيب دهد. اما او تنها، شاهد روند رو به جلوي انقلاب ايران بود. آمريکاييها، 32 سال پس از ناکامي هايزر در ايران، وامانده و درمانده از همه جا تکرار همان فرمول را براي تونس به مصلحت ديدهاند. در اين راستا چندي پيش يک مقام بلند پايهي آمريکايي به تونس رفت. رسانههاي غربي هدف از اعزام «جفري فلتمن» معاون وزير امورخارجهي آمريکا در امورخاورميانه را «گفتوگو دربارهي اصلاحات دموکراتيک» و «برگزاري انتخابات آزاد» در تونس، اعلام کردند. اين منابع خبري اعلام نمودند که فلتمن در پي صحبت دربارهي طرحهاي واشنگتن به منظور اجراي اصلاحات دموکراتيک و انتخابات آزاد در اين کشور با مقامات دولت انتقالي است. پيشتر نيز دولت آمريکا براي کمک به آنچه که آن را «حرکت واقعي تونس به سوي دموکراسي» ميخواند اعلام آمادگي کرده بود. همچنين خانم «هيلاري کلينتون» وزير امور خارجهي آمريکا نيز در يک گفتوگوي تلفني با «محمد غنوشي» نخست وزير موقت تونس با خواستهاي مردم تونس اعلام همبستگي کرده بود.[11] اين امر در زمانيکه هنوز مردم تونس در وضعيتي سلبي به سر برده و بر الگوي جانشيني و فرآيندي ايجابي نميکوشند به معناي هدايت و تحميل الگوي مطلوب غرب است و شايد هم ترس از هژمون شدن جرياني است که سالهاست در اين کشور مورد سرکوب قرار گرفته است. جرياني که بورقيبه در زمان حکومت خود آن را خمينيسم ناميد.
انقلاب تونس برگي از گفتمان امام خميني(ره)
انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني(ره) به ملل تحت ستم جهان نشان داد که ميتوان با توکل به خدا، استقامت و پايداري مردم و وابسته نبودن به مکاتب مادي شرق و غرب و تکيه بر مکتب رهايي بخش اسلام، بر قويترين رژيمهاي وابسته به استکبار نيز پيروز شد. اين پيروزي شوق و اشتياق عجيبي در بين ملل تحت ستم، جنبشهاي آزادي بخش و تمام آزادي خواهان جهان به وجود آورد و در بيداري، اميد و اعتماد به نفش مسلمانان بدون توجه به مليّت و تمايلات سياسي ملتها نقش به سزايي ايفا کرد. تونس نيز از جمله کشورهايي بود که از گفتمان امام تأثير پذيرفت. از گذشته نيز با توجه به مراودات گستردهي مردمي در دو سوي مديترانه و حضور بيش از 3 ميليون اتباع شمال آفريقا و کشورهاي اروپايي، به خصوص درکشورهاي جنوبي آن باعث تلاش اروپا جهت انجام همکاريهاي اقتصادي، سياسي و امنيتي با منطقه شد. هراس اروپا از تأثيرگذاري روند اسلامخواهي و خيزش اسلامي که از ديد آنها امري اجتنابناپذير شده بود، منافع غرب را به مخاطره انداخت. تضاد انديشه و اصولگرايي اسلامي مبتني بر ضرورت نبود تسلط بيگانگان بر بازارها، منابع و ثروتهاي خدادادي مسلمانان با مطامع دراز مدت اقتصادي و سياسي غرب در شمال آفريقا در تضاد بود. تمامي اين مخاطرات، دلايلي کافي بر آن بود که غربيها در تقابل با اسلامگرايي قرارگرفته و پيوندهاي خود را با حکومتهاي بورقيبه و بن علي برخلاف ادعاهاي دموکراسيخواهانهشان، ادامه دهند.
بازتاب انقلاب اسلامي و گفتمان امام در ديدگاه الغنوشي به عنوان نخبهاي از جهان اسلام قابل مشاهده است.
مرحلهي تکميلي مجموعه تحليلهاي فوق، توجه به اين نکته است که ابعاد اثرگذاري گفتمان امام خميني(ره) بر نخبگان جهان اسلام امري قابل مشاهده است. «الغنوشي» رهبر در تبعيد اسلامگرايان تونس است؛ از جمله نمونههاي قابل بررسي در اين خصوص است.با وجود آن که مصاحبه اي از وي با آسوشيتدپرس طي روزهاي اخير منتشر شد که در آن از عدم تطابق الگويي با امام خميني (ره) سخن رفته بود مستنداتي دال بر عدم صحت اين موضوع در تاريخ وجود دارد. از آن جمله اين که وي دربارهي نقش امام خميني(ره) در انقلاب ايران و جهان اسلام ميگويد: «نقش امام خميني(ره) در ايجاد حکومت اسلامي ايران به راستي فوقالعاده عظيم بود، او توانست بهوسيلهي زبان تودهها، با ايرانيان سخن بگويد و در نتيجه به بهترين وجه ممکن آنان را عليه دشمن داخلي و خارجي بسيج نمايد. مردم شيعه در طي تاريخ پيوسته از علماي خود پيروي و اطاعت کردهاند. امام خميني(ره) و خط مشي او، توانسته است پس از قرنها شيعه را به جايگاه خود در تاريخ اسلام بازگرداند. او توانست اين کار را با زنده کردن فلسفهي غيبت امام در قالب ولايت فقيه به انجام برساند. پديدهي انقلاب امام خميني(ره) نمايانگر تحولي مهم در سطح بينالمللي و منطقه بود و به حق پديدهاي به اين گستردگي را نميتوان با سخنان کوتاه بيان کرد.»[12]
«در افکار گذشته الغنوشي نکات زير قابل استخراج است:
1- جهان اسلام در حال جنبش و تحول است و اسلام از سطح نظري و اعتقادي به سطح عملي و احکام در آمده است.
2- پيشتاز اين حرکت امام خميني(ره) است.
3- موفقيت انقلاب ايران موجب صدور اين توصيه از سوي غنوشي شده است که با اتحاد اسلام و ايجاد امت اسلامي موفقيت تضمين ميشود.»[13]
جالب آن که الغنوشي سال 1370 در سالگرد امام خميني(ره) شرکت کرد و دربارهي ضرورت تشکيل امت اسلامي و اتحاد مسلمانان سخن گفت. از اين همه شواهد و قرائن بر ميآيد که تفکر کنوني وي نيز تا حدي ملهم از افکار و عملکرد امام خميني(ره) است. وي حتي در تحليل رويدادهاي فلسطين، امام را پرچمدار آزادي فلسطين دانسته بود[14]، بدين ترتيب بازتاب انقلاب اسلامي و گفتمان امام در ديدگاه الغنوشي به عنوان نخبهاي از جهان اسلام قابل مشاهده است.
همانگونه که از سخنان وي پيداست، اثرگذاري آراي امام راحل، فراتر از مرزهاي مذهب شيعه و سني بوده و گسترهي جهان اسلام را در بر ميگيرد. نکتهي لازم به ذکر ديگري هم هست که گفتنش خالي از فايده نيست و آن اين که؛ هر چند الغنوشي و گروه «النهضه» از انقلاب اسلامي تأثير پذيرفتهاند اما اهل نرمش هستند و نميتوان از آنها تصوري همچون «حزب الله» داشت چرا که فضاي تونس چنين چيزي را نميطلبد. اگر چه برخي گروههاي تونسي، تحت تأثير گفتمان امام هستند امّا قرائت ملايمي از آن دارند. دليل اين مسأله اختناق مذهبي است که در زمان بن علي موجب شده تا اگر چه علايق مذهبي در بين مردم تونس موج بزند اما آگاهي مذهبي به دليل ممنوعيت وعظ و خطابه، محدوديت نشر کتاب و ... پايين باشد.[15]ـ
با اين حساب بايستي از اسلامگرايي تونس در حد ظرفيت فرهنگي ـ سياسي آن توقع داشت. آنچه در اين ميان به عنوان عنصر متباين انقلاب ايران و تونس و اثرگذارترين مؤلفه در پيشبرد اهداف انقلاب تونس مطرح است «فقدان رهبر مذهبي» است که موجب شده تا انرژي انباشته در تودهي انقلابي به هدر رفته و هدف مشخصي را دنبال ننمايند. اين امر پيش بيني رويدادهاي آيندهي تونس را مشکل ميسازد و بر اهميت هوشياري حکومتهاي مسلمان ميافزايد تا از سناريوهاي تغيير راهبرد آمريکا در امان باشند. بدون ترديد محور اين سناريو تقليل سطح «انقلاب» در کشورهاي مسلمان به «رفرم» است.
بدين ترتيب انقلاب تونس را شايد بتوان برگ ديگري از گفتمان امام دانست. گفتماني که بار ديگر پاياني تلخ را براي ديکتاتوري ديگر رقم زد و قدرت اسلام را در مقابل سياستهاي حمايتي غرب از استبداد تونس به رخ کشيد. در واقع تونس تجربهاي براي بهار اسلامگرايي و خزان مستبدان اسلام ستيز است. دور از ذهن نيست که هفتههاي آينده آسمان ديگر کشورهاي ديکتاتور جهان اسلام نيز رنگين کمان تحول خواهي از جنس «خمينيسم» را به خود ببيند.*
-----------------
[1]منوچهر محمدي، بازتاب جهاني انقلاب اسلامي، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشهي اسلامي، تهران: 1380، ص281
[2]«تونس و نهضت اسلامي»، هفته نامهي بعثت، 26 آذر 1376.
[3]جان.ال. اسپوزيتو، انقلاب ايران و بازتاب جهاني آن، مترجم: محسن مديرشانه چي، تهران:باز، 1382، صص181-182
[4]جورج جافي، عوامل بالقوهي همکاري بين ايران و مغرب، مطالعات آفريقا، ش 3، تابستان 1374، ص 137
[5] اسپوزيتو، همان، ص 183
[6]علي کشتگر، نافرماني مدني سرنگوني بن علي! قدرت نافرماني مدني، خبرنامه گويا
[7] همان
[8] همان
[9] آرش بهمني، تونس، ايران و جنبش سبز، روزآنلاين، 30/10/1389
[10]http//www.dw-world.de
[11] رحمت قاسم بيگلو، راديو بين المللي فرانسه، 5/10/1389
[12] علي اکبر مرتضايي، امام خميني(ره) در حريق ديگران، ص 76
[13] محمدباقر حشمت زاده، تأثير انقلاب اسلامي ايران بر کشورهاي اسلامي، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشهي اسلامي، 1385، صص 134- 135
[14]بعثت،ش 12،مورخ 17/4/1370، صص5-7
[15] http://www.parsapress.ir/component/content/article/3-main/10851
* محمد عبدالهي