کد خبر 2664
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۵:۵۷

در سالروز صدور فرمان مشروطيت، پايگاه اطلاع‌رساني حضرت آيت‌الله خامنه‌اي برگزيده‌اي از سخنان رهبر انقلاب در مورد «درس‌هاي دوران مشروطه» را منتشر کرده است.

به گزارش مشرق، در اين مطلب آمده است:
*اشتباه حق و باطل

ما چوب اشتباه حق و باطل را در طول تاريخ انبيا و در طول تاريخ اسلام بارها خورده‌ايم. شايد يکى از علل اين‌که دوران اختناق در اين کشور طولانى شد و اقلا دو قرن استعمار در اين کشور حضور موذيانه‌يى داشت و ما مردم نتوانستيم آن‌چنان به دهان استعمار بکوبيم که برود و نيايد، همين بود که حق و باطل مشتبه مى‌شد و صريح نبود و صراط روشن براى مردم وجود نداشت. لذا چه در مشروطه و چه در قضاياى قبل و بعد آن، ما ملت ايران چوب اشتباه حق و باطل را خورديم.
«ديدار با مسؤولان سازمانهاى خدماتى و حمايت‌کننده از مستضعفان و محرومان 1368.07.12»

*کارنامه صحيح و موفقيت‌آميز روحانيت

در دهها سال گذشته، بلکه در يکى، دو قرن گذشته، بحمدالله روحانيت در مواجهه‌ با قضاياى مهم بين‌المللى و مسائل مربوط به اين کشور و بعضى کشورهاى اسلامى ديگر، مواضع صحيحى اتخاذ کرده و تجربهى افتخارآميزى ارايه نموده است. از قبل از قضاياى مشروطه در ايران بگيريد، تا قضاياى جنگ اول جهانى در عراق و نيز جنگ دوم جهانى، تا حوادث انقلاب و بعد از انقلاب، هميشه مواضع روحانيت، مواضع صحيح، و عمل آنها در آن سنگرها، عمل افتخارآميزى بوده است.
«ديدار با روحانيون و مبلغان، در آستانه‌ى ماه محرم 1370.04.20»

*شوراي نگهبان، ضامن عدم تکرار انحراف تاريخي مشروطه

شوراى نگهبان مطمئن‌ترين دستگاه و ارگانى است که انقلاب به نظام کشور بخشيده است. ما براى اين‌که به طور کلى از سلامت نظام مطمئن باشيم، مهمترين و رساترين و فعالترين و مؤثرترين مجموعه‌ ما همين شوراى نگهبان است. در قانون اساسى ما، شوراى نگهبان حتى نقشى مهمتر از طراز اولى که در صدر مشروطيت گذاشته شد، دارد. اولا طراز اول، به مسائل قانون اساسى و امثال اينها کارى نداشت؛ فقط به مسأله‌ى شرع کار داشت؛ ثانيا اين کسانى که امروز در شوراى نگهبان هستند، با مسائل کشور و مسائل انقلاب و مشکلاتى که بر سر راه انقلاب هست، واقفترند، تا آن کسانى که در آن روز مى‌خواستند در نقش طراز اول کار کنند. البته ديديم که در آن روز دشمنان اسلام و دشمنان آزادى ايران نتوانستند طراز اول را تحمل کنند و چه زود آنها را از صحنه خارج کردند؛ اول وجودشان را، بعد خود اعيانشان را بى‌اثر کردند و اين ارگان را بکلى حذف کردند! بدون طراز اول، دهها سال مشروطيت ادامه پيدا کرد و شد آنچه شد: مشروطه به استبدادى از طراز استبدادهاى درجه‌ اول تبديل شد؛ يعنى از استبداد ناصرالدين شاهى بالاتر! هيچ کس نمى‌تواند بگويد که استبداد رضاخان از استبداد ناصرالدين شاه کمتر است؛ بلکه بلاشک بيشتر از آن است. ناصرالدين شاه در قضيه‌ى تنباکو وقتى که حرکت مردم را ديد، عقب نشست؛ اما رضاخان در سال 1314 هنگامى که حرکت مردم و علما را ديد، حرکت مردم را سرکوب کرد و علما را دستگير نمود و واقعه مسجد گوهرشاد را پيش آورد! به اعتقاد ما، همه‌ اينها ناشى از عدم حضور طراز اول در آن‌جاست؛ والا اگر علماى پيش‌بينى شده‌ در متمم قانون اساسى - که همان طراز اول باشند - حضور مى‌داشتند و مى‌توانستند نقش خودشان را ايفا کنند، ما امروز از آنچه که هستيم، خيلى جلوتر بوديم. خوشبختانه حضور امام(رضوان‌الله‌تعالى‌عليه) در انقلاب، با آن قاطعيت و آن بصيرت و آن حزم و آن حکمتى که در ايشان بود، اجازه نداد که دشمنان بخواهند نسبت به شوراى نگهبان همان کارى را بکنند که با طراز اول کردند.
«ديدار با اعضاى هيأت مرکزى نظارت بر انتخابات چهارمين دوره‌ى مجلس شوراى اسلامى 1370.12/04»

*رهبري ديني در مشروطه و جمهوري اسلامي

پيش از اين، در کشور خود ما، انقلاب مشروطيت بود. اما بعد از پيروزى، هنگامى که علما را کنار زدند، از مسير منحرف شد و مشروطيت به جايى رسيد که رضاخان قلدر، فردى که ضدهمه‌ آرمانهاى مشروطه خواهى بود، به حکومت رسيد. اگر انقلاب اسلامى ما هم تحت رهبرى دينى نبود، سرنوشتى چون انقلاب مشروطيت پيدا مى‌کرد. هر انسان هوشمندى، وقتى توجه مى‌کند که اولا شروع اين نهضت و پيروزى آن، ثانيا بقاى جمهورى اسلامى و مضمحل نشدن آن و ثالثا مستقيم حرکت کردن جمهورى اسلامى و انحراف نشدن آن، به برکت دين و رهبرى دينى است، پشت سر آن، يک نکته‌ ديگر را هم مى‌فهمد و آن نکته اين است که دشمنان انقلاب اسلامى، چه در خارج و چه در داخل، سعى مى‌کنند دين و رهبرى دينى را از اين انقلاب بگيرند. اين، يک امر قهرى است. اگر از يک قلعه يا حصار، جوانى کارآمد، جانانه دفاع کند، دشمن آن قلعه و آن حصار، راه را در اين مى‌بيند که زير پاى آن جوان، حفره و گودالى بکند و او را از بين ببرد.
«ديدار قشرهاى مختلف مردم قم 1371.10.19»

*مشروطه و راه آينده

اين‌جا يک نکته وجود دارد و آن اين است که ملت ايران جمعيت و توده‌ مردم هميشه بوده است. اما چرا در ادوار ديگر تاريخ، اين اتفاق نيفتاد که در مقابل حوادث عظيم اجتماعى اين‌طور مردم يکسره بريزند و با حضور خود، يک معضل عظيم اجتماعى را حل کنند؟ البته نمى‌گوييم در گذشته، هيچ وقت اتفاق نيفتاده است. چرا! وقتى‌که حادثه مهلکى پيش آمده است، غالبا مردم ما، وقتى احساس کرده‌اند که اين تکليف دينى است که البته اين تکليف دينى را هم بايستى رهبران دينى و علماى دين به آنها مى‌گفتند راه افتاده‌اند و دفاع کرده‌اند. ما قضاياى متعددى را در تاريخ گذشته چه در ماجراى مشروطه، چه قبل از آن، چه بعد از آن و چه در جنگها داريم. اما چرا يک حضور همگانى از همه جاى کشور، با اين استقامت، با اين روشن بينى؛ آن‌هم به مدت چند سال، در گذشته ديده نشده بود؟ چرا در طول اين يکى دو قرن گذشته شايد از دويست سال پيش به اين طرف ايران در همه‌ جنگهايى که با همسايگان خود و ديگران داشته، شکست خورده است؛ مگر در همين جنگ تحميلى هشت ساله که از همه‌ جنگ‌هايى که ملت ايران در اين مدت با آن مواجه شد، سخت‌تر و طولانى‌تر بود؟ اين، سابقه ندارد. در جنگهاى ايران و روس در زمان فتحعليشاه، ما شکست خورديم. در جنگ هرات شکست خورديم. در جنگ بين الملل دوم، آن‌وقت که متفقين وارد کشور ما شدند، شکست خورديم. در اين مدت، هر کدام از همسايگان، در هر جا از اين کشور، تحرک و تجاوزى کردند، ما در مقابل تجاوز آنها شکست خورديم. اما در اين جنگ هشت ساله که تقريبا تمام قدرتهاى نظامى دنيا با يکديگر همدست شدند و کشورى را عليه ما بسيج نمودند و به ما حمله کردند، ما آنها را شکست داديم. شکست نخورديم، و پيروز شديم. چرا؟ عين همين مطلب، در ساير کشورها هم هست. اينها را مى‌گويم تا فکر کنيد و پاسخ درست سؤال را پيدا کنيم، تا بشود با يک فهم عقلانى درست، با هدايت عقلانى و محاسبه‌ دقيق، راه آينده را پيدا کرد. همچنان که به فضل الهى، ملت ايران تا امروز، همين‌گونه حرکت کرده است.
«ديدار فرماندهان نيروى مقاومت بسيج 1372.08.302»

*مشروطه و فرمول ايراني عدالت

دوران استبداد حکومت قاجار مردم را به جان آورده بود. مردم قيام کردند، دلسوزان جامعه قيام کردند؛ پيشرو آنها هم علماى دين بودند. در نجف، مرجع تقليدى مثل مرحوم آيةالله آخوند خراسانى؛ در تهران سه نفر عالم بزرگ - مرحوم شيخ فضل‌الله نورى، مرحوم سيد عبدالله بهبهانى، مرحوم سيد محمد طباطبايى - پيشوايان مشروطه بودند. پشتوانه‌ اينها هم دستگاه حوزه‌ علميه در نجف بود. اينها چه مى‌خواستند؟ اينها مى‌خواستند که در ايران عدالت برپا شود؛ يعنى استبداد از بين برود. وقتى که جوش و خروش مردم ديده شد، دولت انگلستان که آن وقت در ايران نفوذ بسيار زيادى داشت و از عواملى در ميان روشنفکران برخوردار بود، اينها را ديد و نسخه‌ خودش را به اينها القاء کرد. البته در بين همان دلسوزان هم عده‌اى از روشنفکران بودند. حق آنها نبايد ضايع شود؛ ليکن يک عده روشنفکر هم بودند که مزدور و خود فروخته و از عوامل انگليس محسوب مى‌شدند. بارى؛ مشروطه، قالب و ترکيب حکومتى انگليس بود. اين روشنفکران به جاى اين‌که دنبال دستگاه عدالت باشند و يک ترکيب ايرانى و يک فرمول ايرانى براى ايجاد عدالت به وجود آورند، مشروطيت را سر کار آوردند. نتيجه چه شد؟ نتيجه اين شد که اين نهضت عظيم مردم که پشت سر علما و به نام دين و با شعار دين خواهى بود، بعد از مدت بسيار کوتاهى منتهى به اين شد که شيخ فضل‌الله نورى را - که اين شهيد بزرگوار همين‌جا مدفون است - در تهران به دار کشيدند. اندک زمانى بعد، سيد عبدالله بهبهانى را در خانه‌اش ترور کردند. بعد از آن‌هم سيد محمد طباطبايى در انزوا و تنهايى از دنيا رفت. آن‌وقت مشروطه را هم به همان شکلى که خودشان مى‌خواستند برگرداندند؛ مشروطه‌اى که بالاخره منتهى به حکومت رضاخانى شد!
«اجتماع بزرگ مردم قم 1379.07.14»

*شکست به خاطر سلب اعتماد متدينان

يک جريان فساد هم فسادهاى اخلاقى و رواج منکرات است. با اين هم بايد مقابله و مبارزه کرد. ما خوب مى‌دانيم، اين جزو تعاليم اسلام است که با زبان و تبيين بايد مردم را با فضايل اخلاقى آشنا کرد و از منکرات دور نگه‌داشت. اين به جاى خود درست؛ اما با شيوع منکرات و با تظاهرِ به آن بايد مقابله کرد. اسلام مرتکبِ منکر را نصيحت و هدايت مى‌کند؛ اما حد هم براى او مى‌گذارد. با صِرف زبان و توصيه نمى‌شود کارى کرد. قدرت نظام بايد جلوِ سيرِ فحشا و فساد را بگيرد. اجازه ندهيد که هوس‌هاى يک عدّه‌ معدود و يک گروه کوچک و اندک در داخل جامعه، موجب اغواى ذهن و فکر دختر و پسر جوان و مرد و زن مؤمنى شود که هيچ انگيزه‌ى فسادى ندارند. شما بايد جلو آن‌گونه افراد را بگيريد. همه‌ مسؤولان بخشهاى مختلف کشور در اين زمينه مسؤولند. اجازه ندهيد عدّه‌اى با تکيه به نام آزادى - که واقعاً بايد بر عنوان مظلوم آزادى گريست که چه سوء استفاده‌هايى از اين نام مى‌شود - منکرات و فحشا و بى‌بندوبارى را در جامعه رايج کنند. عکس‌العملِ آن اين است که عدّه‌اى به نظام بدبين شوند؛ مثل اوّل مشروطه.

يکى از عواملى که موجب شکست مشروطيت در ايران شد، اين بود که متديّنين بعد از مدتى احساس کردند کأنّه کار به سمت بى‌دينى پيش مى‌رود. جنجال زياد مطبوعاتى که آن وقت همه‌ انگيزه‌ى خودشان را اين قرار داده بودند که به مقدّسات دينى حمله کنند - البته کسانى که در مشروطيت با اساس دين و مظاهر دينى و اعتقادات دينى و روحانيت و با اين‌طور چيزها در مجامع به صورت قلمى و شعارى مقابله و اهانت مى‌کردند، عدّه‌ زيادى نبودند، اما جنجالشان زياد بود - موجب شد که متديّنين و علما که در صفوف اول مبارزه‌ مشروطيت بودند، بتدريج دلسرد شدند و کنار نشستند. وقتى چنين شد، نهضت شکست مى‌خورد؛ و مشروطيت شکست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطيت، ديکتاتورى رضاخانى به وجود آمد. اين بسيار عبرت‌انگيز است. رضاخان قلدر و چکمه‌پوش کجا، شعار مشروطيت کجا؛ چقدر اينها با هم فاصله دارند! چرا اين‌طور شد؟ چون اطمينان و اعتماد مردم مؤمن سلب شد؛ کنار نشستند و از صحنه بيرون رفتند. مسؤولان نبايد بگذارند چنين حالتى در مؤمنين به وجود آيد.

البته اين هيچ مجوّز آن نيست که کسانى به بهانه‌ اين‌که اطمينانشان سلب شده، قانون‌شکنى کنند. قانون‌شکنى جرم است. تخلّف از قانون و خروج از مدار قانونى براى مقابله با هر چيزى که به نظر انسان منکر مى‌آيد - بدون اجازه‌ حکومت - خودش يک جرم است؛ مگر نهى از منکر زبانى، که بارها گفتيم نهى از منکر زبانى جايز و واجب و وظيفه‌ همه است و در هيچ شرايطى هم ساقط نمى‌شود؛ اما آن‌جايى که نوبت اجرا و عمل برسد، همه بايد طبق قوانين عمل کنند. هيچ چيزى مجوّز اين نيست که بگويند چون نيروى انتظامى و قوّه‌ى قضايّيه عمل نکردند، خودمان وارد ميدان شديم؛ نخير، آن روزى که لازم باشد مردم براى حادثه‌اى خودشان وارد عمل شوند، رهبرى صريحاً به آنها خواهد گفت.
«بيانات پس از مراسم تنفيذ حکم رياست جمهورى آقاى سيدمحمد خاتمى 1380.05.11»

*مشروطه استحاله شد

خصوصيت انقلاب عظيم اسلامى که آن را به عنوان يک پديده‌ بى‌نظير در تاريخ قرنهاى اخير در چشم تحليلگران و صاحب‌نظران معرفى کرده است، قبل از آن در هيچيک از انقلابهاى بزرگ عالم ديده نشده بود؛ نه در انقلاب فرانسه، نه در انقلاب کمونيستى در شوروى و نه در انقلابهاى کوچک ديگرى که به تبع اين دو انقلاب و در خط آنها حرکت مى‌کردند. البته به اين نکته توجه داشته باشيد که دأب سياستهاى مسلط عالم اين بوده و هست که جنبشهاى عدالتخواهانه‌ مردم نقاط مختلف دنيا را در هاضمه‌ سياسى و فرهنگى خود بريزند و در واقع هويت آن جنبشها و حرکتهاى مردمى و عدالتخواهانه را از بين ببرند؛ اين کار در ايران هم اتفاق افتاده بود. نهضت عدالتخواهى‌اى که صد سال پيش در مشروطه‌ ايران پيش آمد، يک حرکت مردمى و دينى بود. آن روز جريان سياسى مسلط عالم - يعنى انگليسيها - اين حرکت عدالتخواهانه‌ مبتنى بر اصول اسلامى را در هاضمه‌ سياسى و فرهنگى خود ريختند؛ آن را استحاله کردند و از بين بردند و به يک حرکت مشروطه از نوع انگليسى آن تبديل نمودند. نتيجه‌ آن هم اين شد که جنبش مشروطه - که يک جنبش ضد استبدادى بود - آخر کار به ديکتاتورى رضاخانى منتهى شد که از استبدادهاى قاجار، بدتر و شقاوت‌آميزتر و قساوت‌آميزتر بود. همين‌طور نهضت ملى شدن صنعت نفت به وسيله‌ کسانى که آن را اداره مى‌کردند، به ليبرال دمکراسى امريکايى ملحق شد. نتيجه اين شد که همان امريکاييها به نهضت ملى شدن صنعت نفت خيانت کردند. با انگليسيها که طرف مقابل نهضت عدالتخواهى در ايران بودند، همدست شدند و نهضت ملى را از بين بردند و دنباله‌ آن، ديکتاتورى خشن و سياه دوره‌ محمدرضا در طول سى و چند سال، سايه‌ سنگين خود را بر اين کشور انداخت و اين ملت را زير فشار قرار داد. نهضتهاى عدالتخواهانه‌ ملتهاى آفريقا و آسيا در طول دهها سال به وسيله‌ کمونيستها و سياست مسلط شوروى سابق مصادره شد و به ديکتاتوريهاى گوناگونى که در جهت مصالح شوروى کار مى‌کردند، منتهى گرديد. اين رسم جارى دنيا با نهضتهاى عدالت‌طلبانه‌ ملتهاى جهان بوده است.

...در قضيه‌ مشروطه اگر علما نبودند، مشروطيت به وجود نمى‌آمد و به پيروزى نمى‌رسيد. وقتى هم که غربزده‌ها و نوچه‌هاى انگليسى در ايران، علماى دين و شعارهاى دينى را کنار زدند، باز استبداد و تسلط و نفوذ خارجى مسلط شد. در نهضت ملى شدن صنعت نفت هم همين‌طور بود. تا وقتى روحانيت وسط ميدان بود - که مرحوم آيةالله کاشانى يکى از اصلى‌ترين محورهاى اين مبارزه بود - ملت در ميدان حضور داشت؛ اما وقتى با سوء رفتارها، کج‌سليقگيها و انحصارطلبيها، دست روحانى روشنفکر و آگاه و شجاعى مثل مرحوم کاشانى کوتاه شد، ملت هم کنار کشيد و رؤساى دولت نهضت ملى تنها ماندند. لذا دشمن آمد و با آنها هر کار مى‌خواست کرد.
«اجتماع بزرگ زائران حرم امام خمينى(ره) 1381.03.14»

*حوادث گذشته و تهديدهاي آينده

يکى از چيزهايى که انسان از رسانه توقع دارد اين است که از حوادث گذشته براى توضيح تهديدهاى آينده و حوادث در شرف تکوين استفاده کند و مردم را نسبت به آنها حساس نمايد. قضاياى جوامع انسانى و جهانى حقيقتا مشابهند؛ چون با همه‌ تغييرى که در وضع زندگى انسانها به‌وجود مى‌آيد، عوامل تأثيرگذار حقيقى در زندگى انسانها هميشه چيزهاى معينى است. "سنت‌الله " که در قرآن مى‌بينيد، همين است. "و لن تجد لسنةالله تبديلا و لن تجد لسنةالله تحويلا " همينهاست؛ يعنى سنتهايى وجود دارد و تبديلها و تحولهايى به‌وجود مى‌آيد. مثلا امروز قضاياى مشروطه براى ما کاملا قابل درس‌گيرى و درس‌آموزى است. چون بنده در برهه‌اى از سالهاى زندگى‌ام با مسائل و قضاياى مشروطه خيلى انس داشته‌ام و کتابها و گزارشهاى متعدد را نگاه مى‌کردم، امروز که نگاه مى‌کنم، مى‌بينم اين قضايا و حوادث خيلى به هم نزديک است. همچنين عوامل در انقلابهاى گوناگون دنيا؛ مثلا انقلاب کبير فرانسه يا انقلابهاى ديگر، مشابه است. عوامل مشابه است و نتايج مشابهى را هم مى‌دهد. مثلا در انقلاب کبير فرانسه عامل مخربى وجود داشته که ما جلو اين عامل مخرب را در اين‌جا گرفتيم و نگذاشتيم، مى‌بينيم آن نتايج مترتب نشد، يا عاملى وجود داشته که آن‌جا تخريب ايجاد کرده، ما اين‌جا جلو آن را نگرفتيم، مى‌بينيم عينا همان تأثير و همان زيان را در اين‌جا هم به‌طور مشابه داشته است.
«ديدار مديران صدا و سيما 1381.11.15»

* مشروطه و اعتماد به نفسِ نداشته‌ روشنفکرها

از اواسط دوره‌ى قاجار نشانه‌هاى پيشرفت اروپايى در کشور ما بتدريج شروع کرد ظاهر شدن. روشنفکران ما کسانى بودند که به اروپا مى‌رفتند يا نوشته‌هاى آنها را مى‌خواندند؛ لذا با پيشرفتهاى آنها آشنا مى‌شدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقير مى‌ديدند. اين حرف تکرار شده‌يى است از طرف روشنفکرهاى صدر مشروطه، که ما فقط و فقط بايد دنبال غربى‌ها راه بيفتيم و به هرچه آنها مى‌گويند، در همه‌ شؤون زندگى‌مان عمل کنيم؛ اين حرفى که از تقى‌زاده و ديگران نقل شده و واقعيت هم دارد. اينها مى‌گفتند ما بايد صددرصد به نسخه‌ آنها عمل کنيم تا پيش برويم؛ يعنى مجال ابتکار، ابداع، خلاقيت و نگاه بومى به مسائل علمى و صنعتى مطلقا در محاسبه‌ اينها نمى‌گنجيد.
«ديدار جمعى از مهندسان و محققان فنى و صنعتى کشور 1383.12.05»

*مشروطه، انقلاب و تأخير در يک آغاز

کار بزرگى که ملت ما در بيست‌وشش سال پيش انجام داد - يعنى پديد آوردن انقلاب اسلامى - اگر پنجاه سال و يا حتّى سى سال زودتر انجام گرفته بود، امروز اين جامعه‌ آرمانى را در کشور و خانه‌ خودمان داشتيم. وقتى مشروطيت به ‌وجود آمد، يا سالهاى بعد از مشروطيت، اگر ملت ايران توانسته بود همان کارى را بکند که در انقلاب اسلامى کرد، راه از آن زمان شروع مى‌شد و ما امروز مى‌توانستيم شاهد جامعه‌يى باشيم که هم از لحاظ علمى و صنعتى پيشرفته است، هم يک جامعه‌ برخوردار از عدالت است، هم يک جامعه‌ برخوردار از احساس معنويت و ايمان معنوى است - که اين براى جوانها خيلى مهم است - ولى وقتى ملت ايران تشنه‌ چنان تحولى بود، نگذاشتند اين تحول صورت بگيرد. اين‌که مى‌گويم نگذاشتند، يک محاسبه‌ کاملاً دقيق و علمى دارد؛ نه اين‌که ملت ايران نمى‌خواست يا حاضر به فداکارى نبود؛ چرا، ليکن در دوره مشروطيت از بى‌تجربگى ملت و رهبران آن استفاده کردند و حرکت عظيمى که در اين کشور عليه استبدادِ درازمدت پادشاهان - که سرچشمه‌ همه‌ بدبختى‌ها بود - به‌وجود آمده بود، به بيراهه کشاندند و از درون آن‌را پوچ و منهدم کردند. ماجراى مشروطيت يکى از ماجراهاى تلخ تاريخ اخير ماست. ملت ايران وارد ميدان شدند؛ رهبران روحانى، علماى بزرگ و مراجع از نجف و از داخل کشور مردم را بسيج کردند؛ ملت هم خوب فداکارى کردند؛ اما چون تجربه‌ى کارى نداشتند، دشمنان، نفوذى‌ها و سلطه‌گران بيگانه توانستند اين حرکت را از درون منهدم و خنثى کنند و از بين ببرند.

البته آن‌روز دشمن به‌طور مشخص دولت انگليس بود و در دنيا همان نقشى را ايفا مى‌کرد که امروز امريکا ايفا مى‌کند. هدف آنها سلطه، دست‌اندازى، جهانگشايى، دخالت در امور ملتها براى مکيدن ثروتهاى ملى و عقب نگهداشتن ملتهاى آسيا و آفريقا و هر جاى ديگر بود. در همان قدمهاى اول با استفاده از روش‌هاى پيچيده، مشروطه را به غير آن راهى که ملت براى آن حرکت کرده بود - يعنى راه استقلال و آزادى در زير سايه‌ى اسلام - منحرف کردند؛ بعضى از رهبران مشروطه را متهم کردند، بعضى را اعدام کردند، بعضى را ترور کردند، بعضى را خانه‌نشين کردند و با غوغاگرى به‌وسيله‌ى ايادى خودشان، فضا را تحت نفوذ گرفتند. ده پانزده سالى هم که گذشت، انگليسى‌ها بدل فن مشروطه و حرکت عظيم ملت ايران را زدند؛ يعنى رضاخان پهلوى را سرکار آوردند. ملت تجربه نداشت؛ حتّى رهبران هم تجربه نداشتند؛ بنابراين دشمن توانست کار خودش را بکند؛ لذا آغاز اين حرکت بزرگ، هشتاد نود سال تأخير افتاد و در طول اين مدت هر کار توانستند، با اين ملت مظلوم و با اين کشور کردند. پهلوى‌ها را سر کار آوردند، براى اين‌که سلطه‌ى بيگانه را - که مکمل سرنوشت سياه ملت پس از استبداد داخلى بود - بر ملت تحميل کنند؛ و چون مى‌دانستند ملت با پيشرفت‌هاى دنيا آشناست، براى اين‌که اشتهاى بسيار صادقانه‌ى ملت به پيشرفت را فروبخوابانند، با ابزارهاى زرق و برق تمدن، سر ملت را گرم کردند و حقيقتِ تمدن غربى را - که علم و پيشرفت بود - از او دريغ کردند و ملت را به ظواهر سرگرم ساختند؛ مثل بچه‌يى که گرسنه است و ممکن است سراغ غذا برود؛ اما به‌جاى دادن غذاى داراى پروتئين و ويتامين، با پفک نمکى اشتهايش را از بين ببرند تا ديگر ميلى پيدا نکند؛ اين کار را با ملت کردند.
«بيانات در ديدار اعضاى اتحاديه‌ انجمن‌هاى اسلامى دانش‌آموزان 1383.12.24»

*تجربه مشروطه و تلاش براي نگه داشتن حصارها

سالها اين ملت در سختى‌هاى ناشى از سلطه‌ بيگانه گذراند تا اين‌که زمينه براى انقلاب اسلامى آماده شد. رهبرى حکيم، پرقدرت، با اراده و عزم راسخ و نافذ در همه‌ى دلها، در ميان مردم به‌وجود آمد و وارد ميدان شد؛ ملت هم تجربه پيدا کرده بودند؛ لذا انقلاب اسلامى شکل گرفت و اين دفعه ترفند دشمن بى‌اثر ماند؛ چون ملت و رهبران در انقلاب اسلامى تجربه پيدا کرده بودند. در دوره‌ مشروطه، رهبران و مردم نمى‌دانستند کمين بيگانگان با آمادگى‌هاى قبلى چقدر خطرناک است؛ لذا حصارهاى خودشان را برچيدند و مهياى قبول حمله‌ى دشمن شدند؛ دشمن هم آمد و هر کار خواست، در اين کشور کرد. اين دفعه در انقلاب اسلامى، با استفاده‌ از تجربه‌ مشروطيت، هم ملت ما، هم رهبران روحانى ما و هم روشنفکران صادق ما فهميدند که بايد حصار معنوى - يعنى حصار ايمان، ارزشهاى انقلابى و حصار بيدارى - را در مقابل توطئه‌هاى دشمن محکم نگه دارند.
«ديدار اعضاى اتحاديه‌ انجمن‌هاى اسلامى دانش‌آموزان 1383.12.243»

آنچه خود داشت
يک‌روز در آغاز گشايش دروازه‌ى زندگى غربى به روى ايران - که پيشرفت بود، علم بود، ماشين بود و ايرانى‌ها هيچ چيز نداشتند - سياستمداران و متفکران و نخبگان آن روز ما به جاى اين‌که وقتى آن پيشرفت‌ها را ديدند، به فکر جوشش از درون باشند - کارى که اميرکبير در زمان ناصرالدين شاه کرد و مى‌خواست بکند - شصت سال، هفتاد سال بعد از زمان اميرکبير، آقايى در دوره‌ى مشروطه پيدا شد که گفت راه نجات کشور ايران اين است که جسما، روحا، ظاهرا و باطنا فرنگى شود! به جاى اين‌که براى جبران عقب‌افتادگى‌ها به درون مراجعه کنند و گوهر خويش را جستجو کنند، به جاى اين‌که خويش را در خويش پيدا کنند، رفتند سراغ اين‌که خود را در راه طى شده‌ى اروپا پيدا کنند! آنها اين اشتباه را کردند. بعد هم رژيم پهلوى به‌وسيله‌ى خود انگليسى‌ها روى کار آمد و پس از آن، امريکايى‌ها جاى انگليسى‌ها را گرفتند. بهترين انتخاب براى امريکا و انگليس، رضاخان و محمدرضا بودند؛ چون همان نقشه‌ها، همان فرهنگ، همان وابستگى، همان عقب‌افتادگى و همان سرپوش گذاشتن بر روى استعدادهاى درونى که غرب مايل بود، در کشور به دست کسانى اجرا مى‌شد که بظاهر ايرانى بودند. امروز خطاست که جوان ما بخواهد آن راه را طى کند. آن راه، راه خطايى است.
ديدار دانشجويان و اساتيد دانشگاه‌هاى استان کرمان 19/02/1384

*گناهان جمعي ملت‌ها

نوع سوم، گناهان جمعى ملتهاست. ]بحث يک نفر آدم نيست که خطايى انجام دهد و يک عده از آن متضرر شوند؛ گاهى يک ملت يا جماعت مؤثرى از يک ملت مبتلا به گناهى مى‌شوند. اين گناه هم استغفار خودش را دارد. يک ملت گاهى سالهاى متمادى در مقابل منکر و ظلمى سکوت مى‌کند و هيچ عکس‌العملى از خود نشان نمى‌دهد؛ اين هم يک گناه است؛ شايد گناه دشوارترى هم باشد؛ اين همان "ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم " است؛ اين همان گناهى است که نعمت‌هاى بزرگ را زايل مى‌کند؛ اين همان گناهى است که بلاهاى سخت را بر سر جماعت‌ها و ملتهاى گنهکار مسلط مى‌کند. ملتى که در شهر تهران ايستادند و تماشا کردند که مجتهد بزرگى مثل شيخ فضل‌الله نورى را بالاى دار بکشند و دم نزدند؛ ديدند که او را با اين‌که جزو بانيان و بنيانگذاران و رهبران مشروطه بود، به جرم اين‌که با جريان انگليسى و غربگراى مشروطيت همراهى نکرد، ضد مشروطه قلمداد کردند - که هنوز هم يک عده قلمزن‌ها و گوينده‌ها و نويسنده‌هاى ما همين حرف دروغ بى‌مبناى بى‌منطق را نشخوار و تکرار مى‌کنند - پنجاه سال بعد چوبش را خوردند: در همين شهر تهران مجلس مؤسسانى تشکيل شد و در آن‌جا انتقال سلطنت و حکومت به رضاشاه را تصويب کردند. آنها يک عده آدم خاص نبودند؛ اين يک گناه ملى و عمومى بود. "و اتقوا فتنة لاتصيبن الذين ظلموا منکم خاصة "؛ گاهى مجازات فقط شامل افرادى که مرتکب گناهى شدند، نمى‌شود؛ مجازات عمومى است؛ چون حرکت عمومى بوده؛ ولو همه‌ى افراد در آن شرکت مستقيم نداشتند. همين ملت آن روزى که به خيابان‌ها آمدند و سينه‌شان را مقابل تانک‌هاى محمدرضا پهلوى سپر کردند و از مرگ نترسيدند؛ يعنى تحمل و صبر و سکوت گناه‌آلود پنجاه ساله را تغيير دادند، خداى متعال پاداش آنها را داد؛ حکومت ظلم ساقط شد، حکومت مردمى سر کار آمد؛ وابستگى ننگ‌آلود سياسى از بين رفت، حرکت استقلال آغاز شد و ان‌شاءالله ادامه هم دارد و ادامه پيدا خواهد کرد و اين ملت به توفيق الهى و به همت خود، به آرمانهاى خودش خواهد رسيد. اين به خاطر اين بود که حرکت کرد. بنابراين گناه نوع سوم هم يک‌طور استغفار دارد.
«ديدار کارگزاران نظام 1384.08.084»

*پيشگامي روحانيت

... نمونه ديگرش در شروع مشروطيت بود که روحانيون پيشقدم بودند، از نجف تا ادامه‌ روحانيت در همه‌ بلاد، و اگر روحانيون نبودند، امکان نداشت استبداد سلطنتى قاجارى از بين برود - تا قضاياى بعد از مشروطيت که مخالفتهاى گوناگونى مى‌شد. وقتى هم که عوامل روسها و بقيه‌ى دست‌اندازهاى سياسى در شهرها اخلال مى‌کردند، باز روحانيون همه جا پيشقدم، حفظ کننده و مهار کننده بودند. حتى اگر در يک قضيه‌ سياسى مردم هم دو دسته مى‌شدند، در رأس اين دسته هم روحانى بود و در رأس آن دسته هم روحانى بود؛ يعنى مردم دل به روحانيت مى‌دادند. در قضيه‌ مشروطيت هم آن کسانى که مخالف مشروطه بودند - البته اين را بدانيد که از روحانيون کسى مخالف مشروطه نبود، بلکه مخالفت از وقتى شروع شد که ظهور و حضور انگليسها و انگشت پنهانى آنها در مشروطه واضح شد؛ و الا از اول هيچ کس حتى در نجف، که مدارکى وجود دارد، با مشروطه مخالفت نداشت - و در آنجايى که دو دسته شدند، باز مردم به اعتماد روحانى‌اى که در رأس کار بود، سر کار آمدند و دنبال اين فکر را گرفتند؛ در مشهد يک جور، در زنجان يک جور، در تهران يک جور، و در مناطق ديگر هم يک جور.
«ديدار با روحانيون 1385.08.17»

*مجال از دست رفته تنفس ملت

يک نکته در باب شناخت اين تاريخچه‌ پرماجراى انقلاب ما اين است که توجه کنيم که کشور ما بعد از اينکه سالهاى متمادى دچار استبداد سلطنتى بود تا دوره‌ مشروطه، مشروطيت يک فرصتى بود براى تنفس؛ يعنى انتظار اين بود که حادثه‌ نهضت مشروطيت يک مجال تنفسى براى اين ملت به وجود بياورد، به آنها آزادى بدهد؛ اما اينجور نشد. مشروطيت از همان اول به وسيله‌ بيگانگان، به وسيله‌ قدرت مسلط آن روز دنيا يا يکى از قدرتهاى مسلط آن روز دنيا که دولت انگليس بود، مصادره شد.

بعد از هرج و مرجى که در اوائل مشروطه به وجود آمد، به فاصله‌ چند سال، همان دولت بيگانه‌ سلطه‌گر خارجى - يعنى انگليس - يک ديکتاتور خشن و بيرحم و بسيار خطرناکتر از سلاطين قبل از مشروطه - يعنى مظفرالدين شاه و ناصرالدين شاه - را بر سر کار آورد که او رضا خان بود. ديکتاتورى رضا خان بمراتب از ديکتاتورى ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه براى کشور و ملت ما بدتر و خشن‌تر بود که انگليس‌ها او را سر کار آوردند. در واقع ما از دوران استبداد، وارد دوران آزادى نشديم، بلکه وارد دوران استبداد ديگرى همراه با وابستگى شديم؛ يعنى ملت طعم آزادى را نچشيد. لذا وقتى نهضت اسلامى در ايران شروع شد و امام هدف از اين نهضت را ريشه‌کن کردن حکومت استبدادى و حکومت سلطه و قطع نفوذ بيگانگان اعلام کرد، خيلى از مبارزين قديمى و افرادى که دستشان تو کار مبارزه بود، زياد باورشان نمى‌آمد؛ نميتوانستند درست تصور کنند که چطور ممکن است چنين چيزى! سلطنت را در اين کشور انسان از بين ببرد؟! من يادم است در همان سالهاى آخر مبارزه - که امام بحثهاى اساسى مربوط به حکومت را کرده بودند و اين بحثها در بين مردم پخش شده بود و ايشان اعلام کرده بودند که شاه خائن است و شاه بايد برود - بعضى از عناصر مبارز، فعال و خوب - که بعد هم در انقلاب فعاليتهاى زيادى داشتند - حتى آنها، ميگفتند: مگر ممکن است؟! چطور امام مسئله‌ سلطنت را مطرح مي‌کند؟ مگر مي‌شود با سلطنت درافتاد؟! باورشان نمى‌آمد. علت اين بود که دوران طولانى اختناق و استبداد در اين کشور همراه شده بود با نفوذ بيگانه، سلطه‌ى بيگانه و حمايت بيگانگان از نظام سلطنت. ولى اين اتفاق افتاد.
«ديدار اساتيد و دانشجويان در دانشگاه علم و صنعت 1387.09.24»

*مشروطه‌ اسمي و انتخابات نمايشي

تاريخ را نگاه کنيد - نميگويم تاريخ قرنهاى متمادى را؛ تاريخ همين دوران مشروطه به اين طرف را - مشروطه اسما در کشور به وجود آمد؛ اما از وقتى که رژيم پهلوى بر سر کار آمد، انتخابات به معناى يک حرکت نمايشى محض تلقى شد؛ جز در يک برهه‌ کوتاهى در دوران نهضت ملى؛ در دوران دو ساله‌اى که يک مقدار اوضاع بهتر بود؛ ولى آن هم اشکالات فراوانى داشت؛ مجلس را تعطيل کردند، اختيارات مجلس را به دولت دادند که اينها در زمان مصدق انجام گرفت. در بقيه‌ اين دوران، انتخابات نمايش محض بود. در آن برهه‌اى که بنده و امثالى که در سنين من هستند يادشان هست، همه مي‌دانستند که انتخابات مطلقا به معناى انتخاب مردم نيست. يک کسانى را دستگاه‌هاى قدرت، دربار آن روز شاهان در نظر ميگرفتند، رقابتهائى بين خود آنها انجام مي‌گرفت، با همديگر زد و خورد هم مي‌کردند؛ اما آن کسى که مي‌خواستند بياورند توى مجلس بنشانند که مطيع باشد، سربه‌زير باشد، منافع آنها را تأمين کند، حق مالى غاصبانه‌ آنها را بدهد، او را مى‌آوردند توى مجلس مى‌نشاندند. مردم هم براى خودشان مي‌رفتند. در تمام اين دوران، کمتر وقتى اتفاق افتاد که مردم احساس کنند حالا بايد بروند در اين صندوق رأى يک رأيى بيندازند تا در مديريت کشور تأثيرى ببخشد. مطلقا چنين چيزى نبود. ماها اسم انتخابات را تو روزنامه ها مى‌شنفتيم که ميگويند: حالا انتخابات است. نمى‌فهميديم روز انتخابات کى هست؛ مردم نمى‌فهميدند. در وقت انتخابات، چند تا صندوق ميگذاشتند يک جا، خودهاشان هم گفتگو و هياهوى مختصرى ميکردند و همان کارى که ميخواستند، انجام ميدادند و تمام ميشد ميرفت. مردم نقشى نداشتند.
«بيانات در ديدار جمعى از معلمان، پرستاران و کارگران 1388.02.09»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس