کد خبر 23587
تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۸۹ - ۰۹:۱۵

وزير اطلاعات، از کشف جزوه اي براندازانه از منزل يکي از مشاوران ميرحسين موسوي خبر داد.

به گزارش مشرق به نقل از نداي اتقلاب، در حوادث بعد از انتخابات رياست جمهوري، وزير اطلاعات، از کشف جزوه اي براندازانه از منزل يکي از مشاوران ميرحسين موسوي خبر داد و پاره اي از گفته هاي آن را تلاش براي براندازي عنوان کرد.

آنچه که در پي مي آيد متن کامل اين جزوه است.

****

چيست ياران طريقت بعد از اين تديبرما؟!

‏مباحث خود را در پنج سطح تحليل ارائه مي کنم:

1- سطح تحليل نخست: تحليل پديده اي که به نام «جنبش سبز»» تجربه کرديم؟

2- سطح تحليل دوم: تحليل پديده اي که به نام «ضد جنبش سرخ»» درحال تجربه آ ن هستيم؟ 3- سطح تحليل سوم: تحليل مرحله کنش سياسي - اجتماعي ‏کنوني؟

‏4- سطح تحليل چهارم: تحليل تديبرهاي ممکن ومطلوب؟

5-سطح تحليل پنجم: تدوين و تقريري گفتماني هژمونيک براي دوران کنوني.

 

سطح تحليل نخست

‏پديده شگرفي که به نام «جنبش سبز» دراين ايام تجربه کر ديم، بيش از هرچيز، نتيجه وحاصل پديده ديگري به نام «قيام شرايط » ‏يا « شورش موقعيت» بود.

‏شورش موقعيت يا قيام شرايط يعني (حالا وقتشه)؛

حالا وقت تبديل جشن به جنبش است؛

‏حالا وقت تبديل خيابان به پارلمان مردم است؛

‏حالا وقت خيزش يک ملت فرا سوي ملاحظات و مقتضيات طبقاتي، فرهنگي، قومي، زباني،نسلي، جنسي، شئوني، ديني، مرامي و سياسي است؛

حالا وقت ايجاد زنجيره ‏همگوني درميان هويت هاي متمايز است؛

حالا وقت اتصال خطوط موازي به يکديگر در تابلوي جنبش است؛

‏حالا وقت شورش دانش ها و گفتمان ها و هويت هاي تحت انتقاد و حذف و ‏طرد شده است؛

‏حالا وقت جوشيدن قدرت و مقاومت ازريزبدنه هاي جامعه است؛

حالا وقت فرياد صدا هاي خاموش است؛

‏حالا وقت شورش تاريخ عليه خودش است؛

‏حالا وقت شورش وضع موجود عليه خودش است؛

‏حالا وقت شورش خودي ها عليه خودي هاست (پرندگان گردن چرخان)؛

حالا وقت شورش گفتن برگفته است؛

‏حالا وقت شورش اميد برنا اميدي واراده برخمودگي وانغعال است؛

‏- اين شورش زمانه، شورشي در خلق عالم ايراني برپا مي کند. شورشي رنگين کماني که:

‏همرنگي از جنبش هاي هابي و لابي با خود دارد؛

همرنگي از جنبش هاي مدني واجتماعي جديد؛

‏هم از جنس جنبش هاي سنتي و مدون است و هم پسامدرن؛

‏هم ازنوع جنبش هاي مبتني برنافرماني مدني است وهم ازنوع جنبش هاي اکسپرسيونيستي؟

‏هم رنگي از جنبش هاي هويتي دارد و هم رنگي از جنبش هاي فراهويتي؛

هم از جنس جنبش هاي ريزومي است وهم از جنس جنبش هاي خود جوش پراکنده؛

‏اين رفتار جمعي مردم ايران، از سوي ديگر، تابعي بود از:

‏- احساس بي قدرتي(احساس ناتواني و عجزفرد درتأثيرگذاري برتصميمات و سياست ها و بر عرصه سياسي. توضيح آنکه وقتي فرد دربرابر واقعيت هاي اجتماعي خود را فاقد هرگونه قدرت ارزيابي کند و واقعيت هاي اجتماعي را فراترازقدرت خود بداند، آنگاه ‏دچار احساس بي قدرتي مي شود)؛

‏- احساس مهجوري سياسي (مهجوري سياسي به طرد قواعد و اهداف سياسي به علت غيرعادلانه و تحميلي بودن قواعد بازي گفته مي شود)؛

‏- احساس بي قاعدگي سياسي (وقتي که فرد احساس کند و چنين استنباط کند که قواعد وقوانيني که بايد مناسبات سياسي را تعيين وهدايت کند ازميان رفته است. به عبارتي ازميان رفتن قاعده ‏وقوانين در مناسبات سياسي، همان بي قاعدگي سياسي است)؛

‏- احساس يبگانگي سياسي (يبگانگي سياسي، ناتواني دراثرگذاري بر ساخت اجتماعي - سياسي وعجزدردخالت درفرايندهاي تصميم گيري و سياستگذاري ها در عرصه سياسي است)؛

‏- احساس بي معنايي سياسي (نبود الگوي قابل درک و قابل تشخيص براي شخص و غيرقابل پيش بيني بودن نتايج انتخاب هاي سياسي). وقتي فرد احساس کند الگوي قابل درکي براي وي در مناسبت سياسي تعريف نشده ‏است و يا نتايج کنش ها،رفتارها و تصميمات سياسي غيرقابل سنجش و پيش بيني است، آن گاه ‏دچاراحساس بي معنايي سياسي مي شود)؛

‏- احساس بي اعتمادي سياسي ونا رضامندي سياسي.

‏افزون برموارد فوق، اين رفتار همچنين ربطي وثيق و تنگانگ با: ( 1 ‏) حضور يک نقطه گره ‏سلبي (منفي)؛(2) بداعت و طراوت فزاينده ‏خود جنبش؛( 3 ‏) شخصيت وگفتمان ميرحسين (شخصيت وگفتماني که در پروسه اتنخاباتي درحال شکل گرفتن بود)؛ و(4) حمايت يکپارچه تمامي مردمان ونخبگاني که با انگيزه ‏ها و انگيخته هاي مختلف، خواستار«تغيير» ‏بودند، دارد.

سطح تحليل دوم

‏اما ديري نپاييد که جنبش لبخندها تبديل به جنبش اشک ها شد؛ اميد ها به نااميدي گراييدند؛ رفتار هاي جمعي مدني به خشونت گراييدند؛هويت هاي متمايز درکنار هم دربرابر هم قرارگرفتند؛ جنگ با شمشير هاي برکشيده ‏از نيام جاي جنگ با کلام را گرفت.

‏آنچه به نام «ضدجنبش سرخ» ‏يا بحران سرخي که اين روزها تجربه مي کنيم،حکايت از تحولات ژرف وگسترده ‏اي است که دراين ساليان زير پوست جامعه درحال شکل گرفتن بود و دارد، تحولي هم درميان جامعه مردمان وهم در لايه جامعه نخبگان رسمي،ايجاد مي کند. بي ترديد براثراين تحولات زيرين،درآ ينده ‏نزديک شاهد بحران هايي درسطح زيرين جامعه خواهيم بود.

‏بحران هايي نظير:

‏- بحران اعتماد؛

‏- بحران مشروعيت و مقبوليت؛

- بحران وحدت و يگانگي جامعه؛

‏دراين شرايط، پيش بيني مي شود تديبراستراتژيک گروه ‏حاکم مبتني خواهد بود بر:

1- اتکاي بيش تربراقليت معتقد (خودي هاي باقيمانده ‏)؛

2- تلاش براي ممانعت ازشکل گيري 22 خردادي ديگر؛

3- گشايش نسبي درفضاي اجتماعي- فرهنگي؛

‏4- بستارمندي بيش تردرفضاي سياسي؛

5- تلاش براي حفظ علقه وعلاقه دهک هاي پايين جامعه؛

‏6- تلاش براي تشديد بيماري «انغعال از درون» ‏، به ويژه ‏درميان قشرخاکستري جامعه؛

‏7- ايجاد يک جريان اپوزيسيونيستي (چپ) خودي؛

8- گرايش فزاينده ‏به يک تطام بناپارتيستي ونوبناپارتيستي؛

9- گرايش فزاينده ‏به يک نظام بحران زاد و بحران زي

سطح تحليل سوم

‏اکنون، پرسش هاي سرنوشت ساز/ سوزي که با آن مواجهيم، عمدتا ناظر بر شناسه ها، مختصات و مقتضيات «مرحله کنشي » ‏بعد از انتخابات هستند.

‏ما درکدامين مرحله کنش سياسي - اجتماعي قرارداريم؟ اقتضاي نظري وعملي اين «مرحله » چيست؟ دراين شرايط ، کدامين استراتژي و تاکتيک مي تواند اصلاح طلبان را يک گام به اهداف و آمال خود نزديک ترگرداند؟ بي ترديد، پاسخ به اين پرسش ها، گام نخست براي ورود به بحث پيرامون تئوري وعمل، گغتمان و پادگغتمان، استراتژي و تاکتيکي، گسست و پيوست، بايا و نبايد، و قدرت و مقاومت، درچارچوب جنبش اصلاحي در شرايط کنوني مي باشد؟ وبي ترديد، پس از تعيين و تعريف مرحله عمل سياسي است که مي توانيم در پرتو «تحليلي مشخص از شرايط مشخص ذهني وعيني، داخلي و خارجي » ‏به پيرايش و آرايش خود همت گماريم وگامي به پيش درجهت تحقق اهداف و آرمان هاي اصلاحي خود برداريم.

‏مفهوم مرحله عمل سياسي، يکي ازمفاهيم حاشيه نشين در متن گفتماني جريان هاي سياسي - مذهبي درساليان اخيربوده است. به بيان ديگر، در طول اين دوران، اين جريان ها تصويرشفاف وعميقي از مراحلي که يک جنبش سياسي - اجتماعي بايد از آن عبور کند تا به سر منزل مقصود برسد، نداشته اند. ازاين رو، درمعرض آفت «از مرحله پرتي » ‏قرارگرفتند ودر«شرايط خاص» ‏آن کردند که نمي بايد مي کردند و آن نکردند که مي بايد مي کردند و نيزبه همين سبب بود که گاه در مسير«سکتاريسم » ‏قرارگرفتند وگاه ديگر، ره «ولونتاريسم » ‏را پيمودند؛گاه مردم گرا شدند،گاه نخبه گرا؛ گاه خودي سازشدند وگاه دگر ساز.

‏بي ترديد، فرد اي بعد از انتخابات فردايي بسيارمتفاوت ازفرداهاي ديگر براي جامعه کشور ماست:

‏- فردايي که در آن بايد انتظار تغيير ژرف وگسترده درفروماسيون (آرايش و چينش) سياسي جامعه را داشت؛

‏- فردايي که در آن بايد انتظار تغييردرکارکردهاي حفظ نظم، تداوم و بقاي نظام را داشت؛

‏- فردايي که درآن بايد شاهد تعريف و تصويري جديد ازخودي ودگرها بود؛

- فردايي که درآن بايد شاهد راديکاليزه ‏شدن هويت هاي مقاومت بود؛

- فردايي که درآن بايد شاهد انفعال وخمودگي آموخته شده افزون تربود؛

- فردايي که درآن بايد شاهد تعميق وگسترش شکاف ميان حاکميت ومردم، روحانيت وحاکميت، روحانيت ومردم، روحانيت وروحانيت، «دين ودين»، از يک سو وشکاف هاي درون - حکومتي، از سوي ديگربود؛

‏- فردايي که درآن بايد شاهد راديکاليزه ‏شدن بخشي ازحواريون نظام و تنگ ترشدن حريم خودي ها باشيم؛

‏- فردايي که در آن بايد شاهد محيط فراملي متشنج ترو خصمانه تر باشيم.

 

سطح تحليل چهارم

‏اکنون، يک بارديگربا اين پرسش سرنوشت ساز/ سوزمواجهيم «چيست ياران طريقت بعد ازاين تديبرما؟». دراين شرايط حساس و پيچيده تاريخي، شايد با اين گفته مارتين وبوليوارموافق باشيد که درهرشرايطي بايد کاري را انجام داد که بايد از جهت شأن انساني خود به عنوان مردان و زنان آزاد انجام دهيم، نه انسان هايي که وارد عالم سياست مي شوند. اما پذيرش اين اصل اصيل، به معناي فرا زمان وفرامکان و فرا شرايط فرض کردن اين «کار»نيست.به بيان ديگر، شأن انساني ما به ما حکم مي کند که جزئي از راه حل مشکلات زمانه، مردمان وجامعه خود باشيم.

‏اما برکمتراهل تامل و تعمقي پوشيده است که شرايط کنوني، شرايط فقدان تصميم و تديبراست؛ زيرا:

‏- هم بايد دغدغه صيانت «سيرت » ‏نظام را داشت، هم بايد دل مشغول صيانت «صورت » آن بود.

‏- هم بايد ازانبوهي ازحاملان وعاملان اين جنبش (آناني که در تماس مسير همراه و همگام ما نيستند) فاصله زدايي کرد و هم فاصله زايي (براي عقب نماندن از قافله)؛

- هم بايد دغدغه موج (در اوج نگا ه ‏داشتن موج) داشت و هم دغدغه و گرداب هاي حايلي که بسامد اين موج و موج سواران است؛

‏- هم بايد دل مشغول تاريخ حال بود وهم آ ينده؛

‏- هم بايد کت پوزيسيونيستي پوشيد و هم شلواراپوزيسيونيستي؛

‏- هم بايد به تغيير انديشيد و هم به ثبات.

‏بنابراين، هر درمان و تدبيري همچون فارماکون افلاطون، هم مي توانا حامل و عامل درد باشد و هم درمان، اکنون، يک بار ديگر با اين پرسش مواجه مي شويم که در اين شرايط ناممکني تصميم و تدبير، چه بايد کرد وجه نبايد کرد؟

‏اکنون، در يک حصر منطقي چهارراه ‏پيداست:

 

1- نخستين راه،راه به ننگ آغشته

‏الف- راه عافيت طلبي؛

ب - راه ‏پوزش طلبي؛

ج - را ه ‏قدرت طلبي؛

 

2- دو ديگر، راه به نام آغشته:

الف- راه ‏خدا پسند؛

‏ب - راه ‏مردم پسند؛

‏ج - راه ‏خدا و مردم پسند؛

 

‏3- سه ديگر، راه نيمش ننگ، نيمش نام:

‏الف - راه ‏پوزيسيونيستي - اپوزيسيونيستي؛

‏ب - را ه ‏درون وبرون نظام؛

 

4- چهارديگر،راه بي برگشت، بي فرجام:

‏الف - راه عبور مردم از ما و عبور ما از مردم؛

‏ب - راه ‏عبور مردم از دين و نظام و عبور ما از اين و نظام؛

‏براي پاسخ به اين پرسش، نخست چارچوپ زيررابراي مشخص کردن جغرافيا و حريم «تصميم و تدبير» ‏خود پيشنهاد مي کنيم:

1- قانوني (مخالف قانون نبودن»؛

2- مد ني بودن؛

3- آوانگارد بودن (پيشتاز کنش ها و واکنش هاي نظري و علمي - سياسي - اجتماعي)؛

‏4- چندساحتي (اجتماعي،فرهنگي ،سياسي،حقوقي،اقتصادي)بودن؛

5- ملي(مستقل و بومي)بودن(با تاکيد بر چارچوب هاي فراخ هويتي«ديني - ايراني»؛

6- تشکيلاتي(اما نه لزوما حزبي") بودن؛

7- مردمي بودن

‏دراين چارچوپ، چه بايد کرد وچه نبايد کرد؟

1 ‏- نبايد در صورت و سيرت يک اپوزيسيون راديکال برون نظام فعاليت کرد / بايد از تعريف و تصوير شدن به عنوان پوزيسيون نيز پرهيز کرد؟

2 ‏- نبايد درچرخه گفتمان مسلط و ‏درچرخه قدرت مسلط تعريف شد / بايد درچرخه تصميم ها و تديبرها حضور داشت؟

3 ‏- نبايد جنبش را در قالب تنگ و باريک حزبي محدود ومحصورکرد/ بايد در چرخه تصميم ها و تديبرها حضور داشت؟

‏4- نبايد فعاليت هاي آتي جنبش را در يک ساخت خاص و واحد (مثلآ اجتماعي و يا فرهنگي و يا سياسي)، محدود و محصور کرد/ تمام عرصه ها و ساخت هاي جامعه را جغرافياي فعاليت خود تعريف کرد؟

5- نبايد جنبش را در يک فضاي گفتماني و ايدثولوژيک خاص و واحد، محدود و محصور کرد / بايد به گفتماني فراگير با حفظ اصول و محکمات عقيدتي - هويتي انديشيد؟

‏6- نبايد فعاليت هاي آتي جنبش را درچارچوب تنگ و باريک تفسيرهاي رسمي ازاين وقانون، محدود و محصور کرد / بايد با بازگشت به دين و قانون، اين تفسيرهاي رسمي را به چالش کشيد؟

‏7- نبايد فعاليت هاي آتي جنبش را درجغرافياي کنش ها و واکنش هاي موردي و روزمره و نقيضي و شخصي، محدود و محصور کرد/ بايد با تعريف اهداف و آمال خود، کنش ها و واکنش هاي استراتژيک را دردستورکارخود قرارداد؛

8 ‏- نبايد هدف جنبش را به کسب قدرت سياسي (ماکروفيزيک قدرت)، و يا سهيم شدن در قدرت، محدود و محصور کرد /ابايد به تسخيرميکروفيزيک قدرت و تسخيرريزبدنه هاي جامعه همت گماشت؛

9- نبايد از انديشه رهبري جنبش خود را رهانيد /بايد به رهبري جمعي وبا برنامه آن انديشيد؛

10- نبايد به تاسيس تک رسانه ها براي انعکاس صدا و پيام خود اميد بست /ابايد به انبوهي از رسانه هاي حقيقي ومجازي درسپهرهاي مختلف انديشيد؛

11 ‏- نبايد ازگفتمان «تغيير»عدول کرد /بايد از رهگذردرانداختن جنگ با کلام وجنگ قرائت ها ازاين وقانون وسازوکارهاي مدني بسترهاي تغيير را فراهم آورد؛

12- نبايد از جمع وجمعيت کردن افراد وشخصيت هاي مؤثرسراسر کشور(اعم از روحاني وغير روحاني) غافل شد /بايد پيرامون دستورکارهاي مختلف و گوناگون (متناسب با سلايق وعلايق و مشي و مشرب ها) بستر اين جمع وجمعيت شدگي را فراهم آورد؛

13 ‏-نبايد از امکانات ومقدورات انساني وغيرانساني خارج ازکشورغافل شد /بايد درهر شرايط حفظ استقلال و عدم وابستگي جنبش و رهبران آن دغدغه اصلي باشد؛

‏14- نبايد ازاصلي وفرعي کردن چالش ها (يا آنچه در ادبيات چپ، به اصلي وفرعي کردن تضادها معروف است) غافل شد /بايد درهر مواجهه و تقابل و تخالف خود، نقش و منفعت دگرراديکال را محاسبه کرد؛

15- نبايد نت استراتژي هاي تغيير، تلطيف، تحديد و تصحيح خود را در يک دستگاه ‏نواخت /بايد از تماس دستگاه ‏ها ونيزازبداهه نوازي وبديعه نوازي نهايت بهره ‏را برد؛

‏16- نبايد با کارتي که دردست نيست بازي کرد / بايد با کارت هاي اندک دردست، بهينه بازي کرد؛

17‏- نبايد از هدايت اعتراض هاي مختلف اجتماعي،سياسي،اقتصادي،قومي و... در يک مسيرو تجميع قدرت ها واراده ‏هاي متکثرغافل شد /بايد ازآنارشي نظري وعلمي پرهيز کرد

1- ايجاد يک ستاد مشترک رهبري، مرکب از نمايندگان خاتمي، موسوي، کروبي، هاشمي و ... (ترجيحا چهار نفرازهرطرف: يک نفراستراتژيست، يک نفر تئوريسين، يک نفراجرايي، يک نفر تبليغاتي):

الف- کميته تدبير شرايط حال

1 ‏. مرکب از زيرمجموعه هاي حقوقي،تبليغاتي و ضد تبليغاتي،ارتباطات خصوصي و عمومي و...؛

2- تدبير آنچه به نام جنبش سبز جاري است و بازخوردهاي مثبت و منفي آن

 

 

 

 

ب- کميته تدبير شرايط آينده

1- مرکب از زيرمجموعه هاي تخصصي (همچون: کميته تشکيلات و سازمان دهي؛ کميته تدوين و استراتژي وگفتمان؛ کميته تبليغات و رسانه؛کميته پشتيباني و...)؛

‏2- با وظيفه واقتدارعالي ترين ارگان تصميم و تدبيرجنبش

3- تاسيس رسانه هاي زنجيره اي (درفضاي مجازي وحقيقي)؛

4- ايجاد تشکيلات منظومه اي وخوشه اي متکثر؛

 

‏استراتژي هاي معين

‏تاکتيک ها

- ممانعت از گذر رقيب از شرايط گذاربحراني و ‏تثبيت خود؛

- جنگ مواضع بر سر هر موضوع

 

سطح تحليل پنجم

اکنون، بايد تکليف خود را با گفتماني که استعداد هژمونيک شدن در دوران بعد از انتخابات دهم را دارد، مشخص نماييم.دريک نگاه کلي،شايد بتوان گونه شناسي زير را دراين عرصه پيشنهاد نمود:

1 ‏- گفتمان رويزيونيستي / ارتدکسي (نوعي سلفي گري مدرن):

‏الف - رجعت به ريشه ها و نص (و در انداختن نوعي جنگ مواضع ايدئولوژيک)؛

‏ب -ارائه قرائتي دموکراتيک از متون اوليه؛

2- گفتمان رويزيونيستي /غيرارتدکسي:

‏الف - رجعت به عقل و علم ومنابع برون گفتماني؛

ب - آميزش و اختلاط ودر آميختن گفتمان خودي با سايرگفتمان ها؛

3 ‏- گفتمان بي قراري (ديسلوکتيو)

‏الف - ترک حريم گفتماني گذشته؛

‏ب - ايجاد مجمع الجزايرگفتماني؛

4- گغتمان واساختي (ديکانستراکتيو)

‏الف - فروپاشي شالوده هاي قرائت مسلط و رسمي؛

ب - يي ريزي شالوده هاي قرائتي متفاوت؛

5- گفتمان تلفيقي / ترکيبي (اختلاطي از گفتمان هاي فوق)

‏بي ترديد،هر يک ازصورگفتماني فوق، نيازمند صورت بدني و مفصل بندي دقيق وعميق هستند.

 

اهداف

1- تصحيح و تغيير رفتار

2- بازگشت به امام (ره) وانقلاب

3- نظام ديني مردمسالارو دموکراتيک

 

تصويري از دوران کنوني و وضعيت خود و رقيب

‏«دشمنت را بشناس و همچنين خود را؛ خواهي ديد که درهزاران نبرد هم شکست نخواهي خورد» ‏(تزوسان)

‏اکنون، پرسش هاي سرنوشت ساز /سوزي که با آ ن مواجهيم، عمدتا ناظر بر شناسه ها، مختصات و مقتضيات «مرحله کنشي » ‏بعد از انتخابات هستند: ما درکدامين مرحله کنش سياسي -اجتماعي قرارداريم؟ اقتضاي نظري وعملي اين«مرحله » ‏چيست؟ در اين شرايط ، کدامين استراتژي و تاکتيک مي تواند اصلاح طلبان را يک گام به اهداف و آمال خود نزديک ترگرداند؟

‏بي ترديد، دوران بعد از انتخابات مرحله کنشي بسيار متفاوتي از مراحل کنشي ديگر براي جريان اصلاح طلبي است. شناسه هاي اصلي اين دوران عبارتند از:

‏- گذشت از دوران سياسي به دوران امنيتي

‏- به حداقل رسيدن امکان فعاليت سياسي پارلمانتاريستي و تشکيلاني آشکار با انسداد فضاي پاليتي؛

‏- امنيتي سازي فزاينده ‏امورغيرامنيتي؛

‏- نشاندن تئوري توهم توطئه درهرنگاه ‏وبيان؛

‏- تنگ ترشدن حريم خودي ها و گسترده ‏ترشدن حوزه ‏غيرخودي ها؛

‏- حاکم شدن ترکيبي گنگ وگيج از کهن سياست srchi- politics ‏(کوشش هاي هوا داران «زندگي ‏جماعتي »درباره تعريف نوعي فضاي اجتماعي همگون با ساختاري اندام وار، نوعي فضاي بسته سنتي که هيچ قسم خلأ يا فضاي تهي به جاي نمي گذارد که در آن رخداد سياسي سرنوشت سازي امکان وقوع يابد)، پيرا- سياست para- politics ‏نام مي گيرد که کوششي است براي سياست زدايي از سياست، يعني حذف ابعاد سياسي آن (با هدف تبديل آن به منطق پليس)، فرا -سياست (در قالب پذيرش کامل کشمکش سياسي، اما به سان نوعي تئاتر سايه بازي که در آن فرايندهايي اجرا مي شوند که در حقيقت روي صحنه ديگري به وقوع مي پيوندند)؛ابر سياست ultra- politics (زيرکانه ترين و ريشه اي ترين شکل انگار منطق سياست راستين، يعني کوشش درراه حذف کامل ابعاد سياست،کشمکش از طريق به افراط کشاندن آن با توسل به شيوه هاي نظامي مستقيم ونظامي کردن عرصه سياست)؛

‏- شنا سه هاي دوران اتحاد شوروي بعد ازافشاگري هاي خروشچف عليه استالين و استالينيسم، همچون:

نوعي فروپاشي ايدئولوژيک - اخلاقي

‏عريان شدن چهره مکتبي که مطلقا تابع هدف توجيه و تحليل حکومت شوروي و يک يک اقداماتش بود؛ چهره قدرت مطلقي که درهرلحظه مي توانست اعلام کند، چه چيزي مارکسيسم است وجه چيزنيست (درهر لحظه «مارکسيسم » ‏معنايي جزافاضات رسمي همين قدرت مطلق يعني شخص استالين نداشت (حقنه کردن به دليل واحد)؛

‏از آنجا که کيش شخصيت استالين وقدرت شک ناپذير او سال ها شالوده ايدئولوژي کمونيسم درسرتاسر جهان بود،ممکن بود اين تغييرنگاه(توسط خروشچف)به گيجي ونااطميناني درميان اعضاي حزب کمونيست بينجامد وبه اختلافات ونقدهاي هر روز تندتري از جنبه هاي مختلف نظام سوسياليستي ره بسپرد (تا زماني که گزارش ها واخبارمخالف در مورد استبداد جوامع کمونيستي درنشريات وکتاب هاي به اصطلاح بورژوايي چاپ مي شد، هيچ تأثيري درذهن کمونيست ها نداشت، ولي به محض اينکه همين مسائل را پيامبرکرملين (خروشچف) تأييد و تصديق کرد، چون رعد وبرقي از خود تأثيربه جاي گذاشت. آنچه تا ديروزدروغ هاي تبليغاتي نفرت انگيزامپرياليستي خوانده مي شد، ناگهان چون حقيقتي تکان دهنده تلقي گرد يد)؛

‏سقوط اخلاقي کمونيسم براي لحظاتي دست کم کل نظام هاي قدرت را تکان داد. رژيم استالينيستي نمي توانست بدون ملات ايدئولوژيک که حکومت حزب را توجيه مي کرد به حيات خود ادامه دهد و دستگاه هاي خروجي در آن زمان، سخت نسبت به هرگونه حرکت ايدئولوژيک حساسيت نشان مي دادند.

‏از آنجا که درسوسياليسم لنينيستي - استالينيستي جهات کل نظام قدرت به ثبات دستگاه حاکم آ ن بسته است، لاجرم ابهام و گيجي و روحيه تضعيف شده بوروکراسي حزب کمونيست شوروي کليت نظام را به خطر مي انداخت. استالين زدايي درعمل چون ويروسي عمل کرد که از آن کمونيسم هرگز نجات پيدا نکرد؟ اگرچه مي توانست دست کم ماتي با تغييراتي خود را با شرايط استالين زدا يي شده جامعه وفق دهد؟

نوعي فروپاشي هژمونيک

‏تمرکززدايي از قدرت و رويش و پيدايش قارچ گونه پادگفتمان ها و هويت هاي مقاومت؛

‏تشديد بحران مشروعيت، مقبوليت، اعتماد، کارآمدي، يگانگي و وحدت؛

تعميق و گسترش شکاف ميان دين و دين؛ خودي و خودي؛ روحانيت و روحانيت؛

‏تلون ميان استبداد فردي /استبداد اليگارشي؛ سلطه بناپارتيستي / ننوبناپارتيستي؛ بحران زا /بحران زي؛

‏تبديل همان سلاح مرهم آفرين/ مشروعيت و مقبوليت آفرين (زبان پراز شعارها واشارت انسان دوستانه ودموکراتيک)،به سلاح زخم آفرين(سلاحي دردست مخالغين براي به چالش کشيدن حکومت ديني واقعا موجود)،

‏*اتکاي بيشتربراقليت معتقد و مؤثر(خودي هاي باقيمانده)؛

‏* انحصاري ترواختصاصي ترشدن حوزه سياسي (پالتي)؛

‏* مهندسي وبازنمايي نظامي شبه دموکراتيک بدون دموکرات؛

‏* تشديد هراس اخلاقي در عرصه سياست و تخفيف و تقليل آن در عرصه اجتماع؛

‏* تشديد سويه هاي پوپوليستي نظام و تقليل سويه هاي نخبه گرايي؛

‏* تولد ورشد روشنفکران، دانشگاهيان، نخبگان واپوزيسيون ارگانيک؛

‏* تعميق وگسترش استراتژي انفعال از درون به ويژه درميان قشر خاکستري جامعه؛

* تغيير ژرف وگسترده درفروماسيون (آرايش وچينش) سياسي جامعه؛

* تغييردرکارکردهاي حفظ نظم، تداوم وبقاي نظام (رژيم امنيتي)؛

‏* تعريف و تصوير جديد ازخودي ودگرها؛

‏* راديکاليزه شدن هويت هاي مقاومت، راديکاليزه شدن بخشي ازحواريون نظام، تنگ تر شدن حريم خودي ها و نقش آفريني بيشتراپوزيسيون برون نظام؛

‏* متشنج ترو خصمانه ترشدن محيط فراملي؛

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس