بهروز افخمی هنرمندی عجیب و غریب است. به قول خودش مردی ماجراجو و به قول محمدحسین جعفریان مردی که نمی‌ترسد خودش باشد.

به گزارش سرویس فرهنگی مشرق؛ افخمی به سال 1335 در تهران به دنیا آمده، در مدرسه عالی تلویزیون و سینما درس خوانده و فیلمسازی را با ساختن فیلم‌های کوتاه آغاز کرده است. با فیلمبرداری فیلم سینمایی «زیر باران» ساخته سیف‌الله داد فعالیت‌ حرفه‌ای سینمایی را کلید زده و در اولین تجربه کارگردانی‌اش، یعنی کارگردانی سریال تاریخی «کوچک جنگلی» خیره‌کننده ظاهر شده است. فیلم‌های سینمایی عروس، روز فرشته، روز شیطان، جهان پهلوان تختی، شوکران، سن‌پطرزبورگ و Black Noise (فراموش‌خانه) و سریال‌های تلویزیونی کوچک جنگلی و عملیات 125 از ساخته‌های اوست.

تدریس سینما در دانشگاه‌ها و مراکز هنری متعدد، عضویت در شورای هنرستان روایت فتح، و چهار سال نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، از دیگر فعالیت‌های اوست.


ـ نام؟
ـ بهروز.

ـ نام خانوادگی؟
ـ افخمی.

ـ شغل؟
ـ فیلمساز.

ـ تحصیلات؟
ـ فوق‌دیپلم تدوین.

ـ شغل پدر؟
ـ کارگر شرکت نفت.

ـ همه مشاغل قبلی؟
ـ غیر از فیلمسازی، سالها کارمند صدا و سیما بودم و چهار سال هم نماینده مجلس. و البته نویسندگی و مقاله‌نویسی برای مطبوعات.

ـ دورترین خاطره یا تصویر که از کودکی در ذهن‌تان مانده؟
ـ پدرم دستم را گرفت و با هم از روی جوی آبی ـ که آن‌موقع به چشمم رودخانه‌ای بود ـ پریدیم.

ـ تجربه کار در کودکی؟
ـ در یک کتابفروشی در بازار تهران.

ـ شغل مورد علاقه در کودکی؟
ـ خلبانی.

ـ شروع علاقه به فیلمسازی؟
ـ از ده یازده سالگی. مجله اطلاعات کودکان را می‌خواندم، که یک صفحه نقد فیلم هم داشت. از همین صفحات بود که متوجه شدم فیلم چطور ساخته می‌شود و فیلمساز کیست و کارگردان چه کار می‌کند و...

ـ کوتاه درباره تلویزیون؟
ـ چیزی بین رادیو و سینما. تا ده سال پیش بیشتر به رادیو نزدیک بود، ولی الان که صفحه‌های تلویزیون بزرگتر شده و کیفیت صدا و تصویر بالاتر رفته، مؤثرتر از سابق است.

ـ اول ساندویچ بعد سینما؟
ـ هیچ عیبی ندارد!

ـ صدای چیپس خوردن نفر پشت سری؟
ـ اذیت نمی‌شوم. من در سالن سینما خیلی متمرکزم.

ـ مجله فیلم؟
ـ زیاده از حد ژست پداگوژیکی دارد.

ـ مجله سوره؟
ـ دار و دسته جدایی بودیم. هم با خودمان و هم با دیگران جنگ داشتیم. جنگ به معنای درستش البته؛ به همان معنا که همیشه باید وجود داشته باشد.

ـ مجله مهر؟
ـ چیزی شبیه سوره، اما مردم‌پسند.

ـ نطق پیش از دستور؟
ـ برای من که همیشه باعث جنجال می‌شد. سه نطق از چهارتا نطقم در مجلس جنجال درست کرد!

ـ موضوع نطق چهارم که جنجال درست نکرد؟
ـ تلویزیون و وسایل ارتباط جمعی. ظاهرا حرف در مورد این موضوعات به جایی برنمی‌خورد.

ـ فلاش فوروارد؟
ـ فکر کردن درباره آینده. چیزی که همواره مشغولش هستم.

ـ مجسمه آزادی؟
ـ یاد «فرانتیکِ» پولانسکی می‌افتم. در این فیلم یک شبیهِ کوچک از مجسمه آزادی را به عنوان هدیه به فرانسه فرستاده‌اند، که داخلش فیوز بمب اتم جاسازی شده!

ـ بوی آجر خیس‌خورده؟
ـ یاد بچگی‌ها. من البته اهل نوستالژی نیستم.

ـ مرگ مؤلف؟
ـ از آن قبیل الفاظی است که معمولاً در محافل بخصوصی به کار می‌رود و ظاهراً برای خودشان معنا دارد؛ اما در واقع بیشتر به درد ایجاد سوءتفاهم می‌خورد!

ـ «منم بِبَر»؟
ـ وسط عملیات، یک بسیجی به دوستش که به شوخی گفت «من دارم می‌رم تهران» با لحن خاصی گفت «منم ببر!» این خاطره را آنقدر تعریف کردم که شد تکیه‌کلامم. وقتی محمدحسین جعفریان گفت می‌خواهد برود افغانستان، آن‌قدر به‌ش گفتم «منم ببر» که آخرش مرا هم برد!

ـ جشنواره کن؟
ـ سیرک بزرگ.

ـ جشنواره اسکار؟
ـ اسکار، مثل کن و برلین و... جشنواره نیست. یک مهمانی است که درش به فیلم‌های سال گذشته جایزه می‌دهند. تا قبل از سه چهار سال اخیر، حرفه‌ای ترین جایزه سینمایی موجود بود. اما در سال‌های اخیر خیلی سیاسی و فرمایشی شده است.

ـ نظرتان درباره اسکار «جدایی نادر از سیمین»؟
ـ هم اسکار و هم جشنواره‌های کن و برلین، مخصوصاً درباره ایران موضع از پیش‌ تعیین‌شده‌ای دارند.

ـ نظرتان درباره به اسکار نفرستادن «یه حبه قند»؟
ـ میرکریمی ضرر نکرد. اگر هم «یه حبه قند» را برای اسکار می‌فرستادند، به مرحله انتخاب نمی‌رسید. چون فیلمی کاملاً برخلاف پروتکل‌های مورد توافق جشنواره‌های خارجی برای فیلم‌های ایرانی است و چیزهایی را که آنها رعایتش را برای توجه به یک فیلم لازم می‌دانند، رعایت نکرده است.

ـ بزرگ‌ترین عیب‌تان؟
ـ عیب‌ زیاد دارم. دیگران باید از بین‌شان انتخاب کنند!

ـ عیبی که در شما نیست، اما معمولاً به آن متهم می‌شوید؟
ـ لابد زمینه‌ای وجود داشته که متهم شده‌ام.

ـ یکی‌ش را مثال بزنید؟
ـ معمولاً عیب‌هایم را به خودم نمی‌گویند!

ـ شما جزو هنرمندان روزکارید یا شب‌کار؟
ـ از بچگی‌جزو آن دسته بچه‌ها بودم که در برابر خواب تا آنجا که می‌توانند مقاومت می‌کنند. این عادت کم‌کم تبدیل شد به عادت شب‌بیداری.

ـ سه شیء که همیشه همراه‌تان است؟
ـ این روزها موبایل، عینک و یک بسته سیگار.

ـ با چند انگشت تایپ می‌کنید؟
ـ دوتا. من هنوز اهل مداد و پاک‌کن و کاغذم.

ـ چند وقت یک‌بار اسم خودتان را در موتورهای جستجو سرچ می‌کنید؟
ـ فکر می‌کنم در شش ماه گذشته، یا حتی در یک‌سال گذشته این‌کار را نکرده‌ام.

ـ اگر سه‌هزار میلیارد تومان پول داشته باشید با آن چه‌کار می‌کنید؟
ـ سؤال سیاسی جواب نمی‌دهم!

ـ نشستن روی صندلی مجلس لذتبخش‌تر بود یا روی چارپایه کارگردانی؟
ـ چارپایه کارگردانی. روی صندلی مجلس خوابم می‌گرفت!

ـ جذابیت سرک کشیدن در عالم سیاست؟
ـ فقط یک سال اولش جذاب بود.

ـ نویسندگی برای فیلم لذتبخش‌تر است یا کارگردانی فیلم؟
ـ فیلمنامه‌نویسی را ترجیح می‌دهم. اگر کسی را می‌شناختم که می‌توانست فیلمنامه‌هایم را خوب از آب در بیاورد، ترجیح می‌دادم کارگردانی نکنم و فقط فیلمنامه ‌بنویسم.

ـ فیلمسازی در کانادا راحت‌تر است یا فیلمسازی در ایران؟
ـ در کانادا کارمان خیلی راحت پیش رفت. اما علتش این بود که از هیچ‌یک از دستگاه‌های دولتی و مؤسسات حمایت‌کننده کمک نخواستیم. در واقع دولت تا وقتی ازش پولی نخواهید، کاری به کارتان ندارد. فیلمسازی در ایران ظاهرش این است که سخت‌تر است. اما جالب اینجاست که کسی که می‌خواهد در ایران فیلم دزدکی بسازد یا یواشکی فیلم بسازد، اتفاقاً می‌سازد و می‌رود و بعداً درباره شجاعتی که به خرج داده برای خودش لاف هم می‌زند! اما کسی که می‌خواهد با رعایت ضوابط فیلم بسازد کلی دردسر برایش درست می‌شود. اگرچه، تا یکی دو سال گذشته لااقل امکانات و تسهیلاتی به‌ش تعلق می‌گرفت.



ـ فیلمنامه خوب است که فیلم خوب می‌سازد یا کارگردانی خوب؟
ـ فیلمنامه مهم‌تر است. با کارگردانیِ ضعیف می‌شود فیلمنامه خوب را خراب کرد. ولی با بهترین کارگردانی هم نمی‌توان از یک فیلمنامه متوسط فیلم خوبی از آب در آورد. یک فیلمنامه خوب، با کارگردانی متوسط هم می‌تواند فیلم خوبی شود.

ـ میانه‌تان با شعر؟
ـ می‌خوانم؛ اما هیچ‌وقت در زندگی سعی نکردم شعر بگویم. کمترین استعدادی برای شعر گفتن ندارم!

ـ از کدام شاعر بیشتر شعر حفظید؟
ـ از قدیمی‌ها حافظ و از امروزی‌ها شاملو.

ـ مهم‌ترین معضل سینمای ایران؟
ـ دخالت بیش از حد دولت.

ـ مهم‌ترین ویژگی و برجستگی سینمای ایران؟
ـ فیلمسازان ما بلدند با دست‌های بسته شنا کنند.

ـ به تئوری «فیلمساز مؤلف» معتقدید؟ این‌که فیلمساز باید صاحب نگاه و فکر و ایده باشد؟
ـ کاری که ما در سینما می‌کنیم خیلی تفاوت دارد با کار کسی که قلم دست می‌گیرد و یک اثر هنری را مستقیماً تألیف می‌کند. ادعای تألیف در سینما همیشه مشکل درست می‌کند. مثلاً مؤلف «پدرخوانده» کیست؟ کسانی که فکر می‌کنند «کاپولا» خیلی در اکثریت نیستند و خیلی هم درست فکر نمی‌کنند. آنهایی که فکر می‌کنند «ماریو پوزو»، نویسنده فیلمنامه پدرخوانده، اقلیت قابل‌توجهی هستند که شاید درست‌تر فکر می‌کنند. اما هستند کسان دیگری که در خلق روح فیلم مؤثر بوده‌اند. مثلا «گوردون ویلیس» فیلمبردار فیلم...

ـ و حتی مارلون براندو...
ـ تا حدودی. و حتی «نینو روتا» سازنده موسیقی فیلم را. اما لااقل سه نفر هستند که در تألیف پدرخوانده مؤثر بوده‌اند: ماریو پوزو، فرانسیس کاپولا و گوردون ویلیس. موضوع تألیف در سینما، همیشه بحث‌برانگیز و قابل‌نقد بوده است.

ـ نظرتان درباره عبارت «سینمای اسلامی»؟
ـ چیزی با عنوان سینمای اسلامی وجود ندارد. فیلمساز مذهبی چشم‌انداز دینی‌اش را در فیلمش هم منعکس می‌کند. فیلمسازی که مذهبی نباشد، حتی اگر شرایط ممیزی یک کشور اسلامی را هم رعایت کند باز هم فیلمش مذهبی نبودنش را نشان می‌دهد.

ـ درباره عبارت «سینمای معناگرا»؟
ـ خیلی حرف بی‌معنایی است!

ـ سینمای مطلوب؟
ـ امیرالمؤمنین فرمود آنچه از علم برتر است، تجربه است. سینمای واقعی مخاطب را وادار به «تجربه» می‌کند. فیلمساز واقعی ما را وامی‌دارد که تجربه کنیم و چیزی را به ما می‌دهد که ایدئولوژی و علم به ما نمی‌دهند.

ـ کوتاه درباره سیدمرتضی آوینی؟
ـ برادر بزرگترم.

ـ علی حاتمی؟
ـ غیرقابل تقلید.

ـ بهرام بیضایی؟
ـ نوع محدودی از نمایشنامه‌نویسی را خوب انجام می‌دهد. در سینما هم دوتا فیلم خوب ساخته: «باشو غریبه کوچک» و «مسافران».

ـ ناصر تقوایی؟
ـ مهندس‌ترین فیلمساز ایرانی. البته هنرمندی هم کم ندارد. هم نویسنده است و ادیب و هم داستان‌پردازی خوب.

ـ مسعود کیمیایی؟
ـ از همه باقریحه‌تر. همیشه با ده درصد توان ذهنی‌اش فیلم ساخته و بعضی وقت‌ها شاهکار هم ساخته.

ـ هنوز قیصر و گوزن‌ها؟!
ـ و البته «دندان مار».

ـ سیف‌الله داد؟
ـ رفیق نزدیکم بود، با نوعی سخت‌کوشی و خشکی و سخت‌سری در فیلمسازی. شاید همین هم باعث می‌شد دیر به دیر فیلم بسازد. انگار ساخت هر فیلم به اندازه ساخت چند فیلم خسته‌اش می‌کرد. «بازمانده»‌اش فیلم ماندگاری است.

ـ محسن مخملباف؟
ـ دوست ندارم درباره‌اش اظهار نظری کنم.

ـ فرج‌الله سلحشور؟
ـ فیلمسازِ درجه سه. سری‌دوز. چیز زیادی درباره‌ فیلمسازی‌اش نمی‌شود گفت.

ـ اصغر فرهادی؟
ـ هم فیلم‌های خوب دارد و هم فیلم‌های متوسط. به نظرم بهترین فیلمش «درباره الی» است.

ـ ابراهیم حاتمی‌کیا؟
ـ «دیده‌بان» و بعد «مهاجر». به نظرم حاتمی‌کیا کم‌کم از تجربیات و لمس نزدیک موقعیت جنگ دور شد و شد مثل خیلی از فیلمسازهای دیگر که قلک تجربیات‌شان ته می‌کشد و در زندگی‌شان هم تجربیات دیدنی و باارزشی اتفاق نمی‌افتد که قلک دوباره پر شود. فیلم‌هایش بعد از «آژانس شیشه‌ای» برای من جذابیتی ندارد. بعضی‌هایشان را هم ندیدم.


ـ مجید مجیدی؟
ـ امیدوارم فیلم آخرش هم مثل فیلم‌های قبلی‌اش احساس صمیمیت و سادگی را در مخاطب برانگیزد.

ـ رضا میرکریمی؟
ـ فیلمساز مهمی خواهد شد. بعد از «یه حبه قند» خیلی به‌ش امیدوار شدم. فکر می‌کنم حالا دیگر فهمیده که فیلمسازی خیلی هم بر اساس نقشه و حساب و کتاب نیست و خودش را به دلش سپرده.

ـ اما خودتان در فیلمسازی خیلی اهل طرح و نقشه‌اید!
ـ درست است. اما نقشه کشیدن مغایرتی ندارد با این که بدانیم با وجود نقشه درست، باز باید یک چیز دیگری وجود داشته باشد تا فیلم فیلم بشود.

ـ نعمت حقیقی؟
ـ برای خودش فیلمسازی بود و در فیلم‌ها تأثیر تألیفی می‌گذاشت. اگر مدیریت قوی می‌داشت می‌توانست کارگردان خوبی شود.

ـ مسعود فراستی؟
ـ منتقد خوبی است. فقط گاهی که احساس می‌کند فیلمساز خیلی ازش تبعیت می‌کند و مریدش شده است، از راه انصاف خارج می‌شود و به دام هواداری می‌افتد.

ـ حسین معززی‌نیا؟
ـ برادر کوچکترم.

ـ علیرضا افخمی؟
ـ فیلمساز خوبی است. بهتر هم خواهد شد.

ـ احمد طالبی‌نژاد؟
ـ دوست‌داشتنیِ عصبانی‌حال!

ـ جعفر مدرس صادقی؟
ـ بهترین داستان‌نویسی که می‌شناسم. شاید برای نویسنده‌ها در سنین خاصی طبیعی باشد، اما چند سالی هست داستان‌هایش به خوبی قبل نیستند. اما مطمئنم در آینده کارهای بزرگی خواهد کرد.

ـ یوسفعلی میرشکاک؟
ـ موجود نامکرر. دوستش دارم و خیلی ازش چیز یاد گرفته‌ام.

ـ محمدحسین جعفریان؟
ـ خیلی از او خواسته‌ام از خاطراتش در افغانستان فیلمنامه‌ای برایم بنویسد، اما هنوز ننوشته است.

ـ محمدعلی زم؟
ـ مدیر زحمتکشی بود. در دوره‌ای باعث ساخته شدن کارهای ماندگاری شد که در سینمای ایران تأثیر ماندگاری هم به جا گذاشت.

ـ محمدرضا شجریان؟
ـ از آنها که وقتی از دور خارج ‌شوند، کسی نیست جای‌شان را پر کند.

ـ امام خمینی؟
ـ مرشد بزرگ ما. زندگی کردن و حتی فیلم ساختن را از او یاد گرفتیم.

ـ پاسخ‌تان به منتقدی که می‌گوید «پایان شوکران، پاک کردن صورت مسأله بود»؟
ـ منتقدان حرف دیگری هم می‌زنند. می‌گویند شوکران با تصادف تمام می‌شود، در حالی که درام نباید متکی بر تصادف باشد. شاید معنای درست تصادف را نمی‌دانند یا نمی‌دانند وقتی می‌گوییم «درام نباید متکی بر تصادف باشد» دقیقاً چی داریم می‌گوییم. کسانی که درام‌پردازند و درام‌پردازی را بلدند خوب می‌فهمند داستان شوکران داستانِ تکمیلی است و درست همان‌جایی تمام می‌شود که باید تمام شود.

ـ نمایش معضلات اجتماعی در سینما به تذکر منجر می‌شود یا به ریختن قبح مسأله؟
ـ حکم قطعی نمی‌شود داد. فیلمی که فیلم باشد، شما را وادار به تجربه امری می‌کند که اگر در زندگی تجربه کنید ممکن است صدماتی بخورید. فیلم اگر کاری کند که شما با یک تجربه همراه شوید، بدون این‌که صدمه ناشی از‌ آن را تجربه کنید؛ شما را باتجربه‌تر، پیرتر و پخته‌تر می‌کند. البته همان موضوع را جوری هم می‌شود ساخت که اثر غیراخلاقی داشته باشد.

ـ در واقع معتقدید ارزش‌گذاری یک فیلم به تأثیر فیلم معطوف است، نه به موضوعش؟
ـ بله. اما ارزیابی فیلم کار آسانی نیست. ارزیابی منتقدین و ارزیابی‌های جشنواره‌‌ای غالباً هیچ ارزشی ندارند. ارزش‌های واقعی فیلمی که تأثیر گذاشته و در فرهنگ زمانه خودش جایی پیدا کرده، سال‌ها بعد از ساخته شدن فیلم معلوم می‌شود.

ـ این وسط ملاک سیاست‌گذاران برای ارزیابی فیلم‌ها چه باید باشد؟
ـ اگر سینما را هنر محسوب کنیم، سیاست‌گذاری جز مزاحمت برایش چیزی ندارد. هنرمندِ بزرگ، خودش خطوط اصلی را تعیین می‌کند و دنیا را تغییر می‌دهد و سیاست‌گذاران از عقب او باید بیایند. اما اگر سینما را رسانه بدانیم، طبیعی است که همه احزاب و گروه‌ها و صاحبان قدرت دوست دارند کنترلش کنند و از آن یک وسیله تبلیغاتی بسازند. من با این نوع سینما میانه‌ای ندارم. سینما هنر است. هنر درام‌پردازی. هنری که بالاتر از ارزش‌های سیاست‌گذاران و اهل تبلیغات است.

ـ پاسخ‌تان به کسی که می‌گوید «بهروز افخمی علاقه دارد پروژه‌های نیمه‌‌کاره را از آن خود کند»؟
ـ الان دیگر عنوان اتهام عوض شده. قبلاً معروف بودم به این‌که پروژه‌های نیمه‌تمام را تمام می‌کنم، اما الان معروف شدم به این‌که پروژه‌ها را نیمه‌کاره می‌گذارم! هردو اتهام بی‌معناست.

ـ پاسخ‌تان به کسی که می‌گوید «بهروز افخمی بیشتر تهیه‌کننده است تا کارگردان، و مؤلف فیلم‌هایش در واقع کسانی نعمت حقیقی و مهرزاد مینویی بوده‌اند»؟
ـ شاید هم راست بگویند!

ـ ساختنِ «سن‌پطرزبورگ» ناشی از علاقه به طنز بود یا صرفاً بخاطر تجربه یک ژانر تازه؟
ـ من در «روز فرشته» تا حدودی به کمدی نزدیک شده بودم، اما همیشه از کمدی می‌ترسیدم. پیمان قاسم‌خانی بود که تشویقم کرد. همیشه دوست داشت یکی از فیلمنامه‌هایش را من بسازم و بالاخره هم باعث شد ترسم بریزد.


ـ خودتان سن‌پطرزبورگ را فیلم موفقی می‌دانید؟
ـ نیمه دوم فیلم، بخاطر تدوین ضعیفش، لق شده است. در واقع نقشه‌ای که من برای تدوین داشتم انجام نشد. فیلم موقعی که من کانادا بودم مجدداً تدوین شد و اتفاقی که برایش افتاد برایم خوشایند نبود.

ـ نظرتان درباره نسخه به نمایش درآمده فرزند صبح؟
ـ فرزند صبح هنوز به نمایش درنیامده. «فاجعه»‌ای که به نمایش در آمد، کوششی بود برای مسخره کردن و بی‌معنا کردنِ کاری که ما کردیم.

ـ واقعاً فکر می‌کنید با این انگیزه بوده؟
ـ الان دیگر این‌طور فکر می‌کنم.

ـ و چرا برای سریال‌سازی آتش‌نشانی را انتخاب کردید؟
ـ آتش‌نشانی شغل پرتحرک و جذاب و شغل شریفی است. ضمن این‌که موضوعی عام هم هست. ممکن است کسانی باشند که مثلاً با جنگ مخالف باشند. صرف نظر از این که حرف مهملی می‌زنند؛ اما با آتش‌نشانی که کسی نمی‌تواند مخالف باشد!

ـ اگر تهیه‌کننده بودید و دست‌تان برای سرمایه‌گذاری باز بود، روی ساخت چه فیلمی سرمایه‌گذاری می‌کردید؟
ـ در حال حاضر تلویزیون و سریال‌سازی برای تلویزیون. البته نه به معنای تلویزیون دولتی خودمان. تلویزیون‌های تجاری موفق، مثل تلویزیون‌های کابلی. آدم این روزها در سریال‌های تلویزیونی داستان‌ها و دارم‌پردازی‌های قابل توجه‌تری می‌بیند تا در فیلم‌های سینمایی. من اگر سرمایه بزرگی داشتم و می‌توانستم کاری را که دلم می‌خواهد بکنم، سعی می‌کردم سریال‌ بسازم. سریال‌هایی که در کشورهای دیگر هم قابل‌پخش باشد.

ـ یک تصویر مثال‌زدنی از مرگ در سینما؟
ـ مرگ میشل در پایان فیلم «فرانتیک» پولانسکی.

ـ یک تصویر مثال‌زدنی از جنگ در سینما؟
ـ «دشمن در دروازه» ژان ژاک آنو.

ـ و در سینمای ایران؟
ـ «دیده‌بان» ابراهیم حاتمی‌کیا.

ـ و بهترین تصویر از ایران؟
ـ «هزار دستان» علی حاتمی، تصویر وسیع و نسبتاً همه‌جانبه‌ای است از ایرانِ پیش از انقلاب.

ـ اگر نابینا بشوید چه می‌کنید؟
ـ باید بگردم دنبال کسی که برایم کتاب بخواند. من مرضِ خواندن دارم.

ـ اگر به ده سال زندان محکوم شوید؟
ـ خیلی از کارهای نکرده را که احتیاج به فراغت دارند، انجام می‌دهم. البته اگر زندانش با محرومیت از کتاب و خواندنی‌ها و نوشتنی‌ها توأم نباشد.

ـ اگر جای حاج‌کاظم آژانس شیشه‌ای بودید چه می‌کردید؟
ـ هیچ توضیحی درباره کاری که دارم می‌کنم نمی‌دادم. حاج کاظم‌ها وقتی جان‌شان به لب‌شان می‌رسد شورش می‌کنند، و وقتی شورش می‌کنند این‌قدر حرف نمی‌زنند.

ـ اگر بدانید 24 ساعت بیشتر زنده نیستید چه کار می‌کنید؟
ـ مرگْ ناگهانی‌اش خوب است. اگر قبلش بدانم وحشت می‌کنم.

ـ اگر بخواهید به کسی که 24 ساعت بیشتر زنده نیست توصیه کنید کتابی را بخواند؟
ـ توصیه کنم که کتاب بخواند؟! آن آدم در آن ساعت تنهاست و تنها خودش می‌داند که چه باید بکند.

ـ اگر این امکان را داشته باشید که به گذشته برگردید، کدام دوره تاریخی را انتخاب می‌کنید؟
ـ اهل گذشته‌بازی و اینها نیستم. علائق نوستالوژیک هم ندارم. اگر قرار باشد به گذشته برگردم دوست دارم به دوره‌ای برگردم که درباره‌اش بیشتر پرسش دارم. گمان می‌کنم دوره حضرت ابراهیم.

ـ بزرگ‌ترین آرزویی که به‌ش رسیده‌اید؟
ـ زندگی خانوادگی‌ام. بزرگ‌ترین آرزویم رسیدم به همین بوده. زندگی خانوادگی‌ام را دوست دارم.

ـ باارزش‌ترین چیزی که از دست داده‌اید؟
ـ مهرزاد مینویی.

ـ مهم‌ترین امضایی که کرده‌اید؟
ـ امضای پای سند ازدواج.

ـ اگر مجبور شوید در کشوری غیر از ایران زندگی کنید کدام کشور را انتخاب می‌کنید؟
ـ فکر نمی‌کنم بتوانم خارج از ایران زندگی کنم. اگر واقعاً مجبور باشم، هرجایی که بتوانم اسباب انزوا و کار شخصی‌ام را فراهم کنم.

ـ بهترین شهر ایران برای زندگی؟
ـ تهران.

ـ بهترین خیابان تهران؟
ـ خیابان ولیعصر.

ـ شیر، چای یا قهوه؟
ـ چای.

ـ کوه، دریا یا کویر؟
ـ کویر.

ـ تأثیرگذاری یا جاودانگی؟
ـ این دو مقابل هم نیستند. تأثیرگذاری در جاودانگی طنین می‌اندازد.

ـ استقلال یا پرسپولیس؟
ـ پرسپولیس!

ـ نان مورد علاقه؟
ـ سنگک.

ـ بوی مورد علاقه؟
ـ بوی بنزین و گازوئیل. یاد بچگی می‌اندازدم، که با پدرم می‌رفتیم انبار نفت و جوادیه و میدان راه‌آهن و دیگر جاهایی که محل کار پدرم بود در شرکت نفت.

ـ صدای مورد علاقه؟
ـ صدای باران.

ـ تفریح مورد علاقه؟
ـ پیاده‌روی.

ـ اگر پاک‌کن جادویی داشتید کدام بخش از گذشته‌تان را پاک می‌کردید؟
ـ ببین، من مجموعاً در زندگی نیم ساعت هم به گذشته فکر نکرده‌ام!

ـ سه کتاب برای تنهایی؟
ـ بجز قرآن و نهج‌البلاغه، شاهنامه فردوسی، دیوان حافظ و مرشد و مارگریتا.

ـ سه موسیقی برای تنهایی؟
ـ قطعاتی از آثار کلاسیک، گزیده‌ای از موسیقی ایرانی دهه سی و چهل و قطعاتی از موسیقی جاز و راک، که در دوره پانزده تا بیست سی سالگی می‌شنیدم و البته نسبت به این یک مورد واقعاً نوستالوژی دارم!

ـ بهروز افخمی در یک عبارت؟
ـ سؤال سختی است... شاید یک آدم ماجراجو.

منبع: هفته‌نامه پنجره

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس