به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، سهيل کريمي ، مستند ساز کشورمان ، بسيجي وار از حلقه محاصره فرزندان اسلام ناب آمريکايي بر گرد منطقه جنگ زده پاراچنار گذشت تا پيام رسان فرزندان اسلام ناب محمدي باشد در ام القراي اسلام.
در بخشهاي قبلي اين گفتگو ، کريمي ناگفته هاي فراواني از جنگ پاراچنار و شيعيان مظلوم اين ديار بيان نمود. در آخرين بخش از اين مصاحبه ، وي به نقل ناگفته هاي ديگري از مجاهدات و حال و هواي حسيني مردم پاراچنار و همچنين نحوه خداحافظي خود از اين سرزمين پرداخته است:
در خرابههاي حسينيهي يک روستاي تازه آزاد شده/ منطقهي خِيوص
*شما در تمام مدتي که در کوروم ايجنسي بوديد ، در پيوار اقامت داشتيد؟
*کريمي: بله. اقامتگاه ما در همان روستا بود. اين دوست پاکستاني ما که ميزباني ما را بر عهده داشت ، ما را در خانه نسبتا بزرگي مستقر کرد که محل تجمع جوانان ولايتمدار پيوار است و در حقيقت پاتوق بچه بسيجي هاي آن جاست. آن ها شبها در حدود 10، 20 نفر دور هم جمع ميشدند و وقت مي گذراندند. بخصوص بعد از اينکه فهميدند ما آن جا هستيم ديگر رفت و آمدشان قطع نمي شد و انگار که ما نمايندگان بلافصل جمهوري اسلامي باشيم ، مثل پروانه دورمان مي چرخيدند.
ما در طول روز کار فيلمبرداري ميکرديم و شبها مينشستيم و با آن ها در موضوعات مختلفي بحث داشتيم و به سوالات متعددشان در مورد امام، حضرت آقا، انقلاب و حتي تکتک شهداي جواب مي داديم. به اين ترتيب محل استقرار ما، آن خانه در مرکز پيوار و در مجاورت مزار شهيد علامه عارف الحسيني بود. جمعا حدود دو هفته آنجا مستقر شديم.
*مشرق: چرا رفتيد پيوار و جاي ديگري را انتخاب نکرديد؟
*کريمي: خيلي ساده است. چون ميزبان عزيز ما اهل پيوار بود. البته من از ابتدا هم برنامه ام بر اين بود که به زيارت مزار شهيد عارف حسيني بروم. خب قبر ايشان هم در پيوار بود و اين روستا به نوعي گل سرسبد روستاهاي پاراچنار است. مرقد علامه عارف الحسيني اصلي ترين زيارتگاه خيلي از اهالي پاکستان است. يعني حتي وقتي به دنبال مجوز سفر از دولت هم هستند ، ميگويند ميخواهيم برويم مزار «آقا» را زيارت کنيم و خب اين همجواري چند روزه براي ما هم افتخاري بود. البته بايد بگويم که به نظر بنده ، ااين قضيه دست ما نبود. من فکر ميکنم ما از اول هم دعوت رسمي از طرف اين شهيد بزرگوار داشتيم و بدون اينکه دست ما باشد ميهمان ايشان شديم و کار را شروع کرديم . جالب اين است که وقتي شهداي روستاهاي ديگر را هم ميخواهند تشييع کنند در محوطهاي که صحن شهيد عارف الحسيني هست همه مردم روستاها جمع ميشوند و آن شهيد را ميآورند آن جا. يک سنتهاي خاص خودشان هم هست که در فيلمهاي آرشيوي که آوردم ديده مي شود که ضريح مخصوصي با گل براي شهدايشان مي گذارند و جالب اين است بر روي تابوت آن شهيد عکس حضرت امام و حضرت آقا را مي گذارند و مردم هم گريه ميکنند و براي سربلندي جمهوري اسلامي و سلامتي حضرت آقا و براي شادي روح امام و شهيد مطهري و شهيد بهشتي و رجايي و صدر و حکيم و شهداي ديگر جهان اسلام هم دعا ميشود و به اين شکل از شهداي نامدار شيعه ياد ميشود و مراسم آن گونه رسميت پيدا ميکند. عموماً بر فراز تربت شهدا پرچم جمهوري اسلامي نصب است و اين روستاي پيوار شده مرکزيت فعاليت نيروهاي ولايت مدار و کساني که قائل به ولايت فقيه هستند.
مسجد شيعيان در کورم پايين/ آخرين قلمروي شيعيان کورم ايجنسي
*مشرق: با وجود عدم ارتباطشان با ايران ، اين فضا خيلي جاي تامل دارد؟
*کريمي: آن ها با ايران ارتباط دلي دارند و متأسفانه جمهوري اسلامي پا به آن ها نميدهد که ارتباط فيزيکي داشته باشند يعني دوست دارند و دلشان تمام لحظه در ايران است. در جريان فتنه 88 تمام فکر و ذکر آن ها اين بوده جمهوري اسلامي از اين وضعيت با سربلندي خارج شود و براي پيروزي بر منافقين و کساني که به نوعي دارند در مقابل حرکت انقلاب سنگ دعا ميکردند و تمام دغدغه آن ها جمهوري اسلامي است. سلامتي «آقا» در صدر همه دعا هاي آن هاست . شما در شهر پاراچنار وقتي قدم ميزنيد، (روستاها را نميگويم چون همهشان ولايتمدارند) در کل پاراچنار بازار است. پنجابي بازار را شما برو. حدوداً شايد 600، 700 متر است يا کروم بازار و يا بازارهاي ديگر را که ميرويد؛ شما در کل اين بازارها شايد چند تا دانه از اين مغازهها را پيدا کنيد که عکس امام و آقا در آن نباشد. بقيه آن ها نه تنها در مغازه بلکه در خانههايشان هم عکس امام، آقا و احمدينژاد و شهيد آويني و شهيد مطهري و خيلي ديگر از شهداي ما را نصب کردند.
در روستا ها که وضعيت بهتر هم هست و مرکزيت نيروهاي ولايتمدار روستاي پيوار است. چون شخصيت علامه عارفالحسيني هم زادگاه و هم مزارش در آن جاست و اين توفيق هم نصيب ما شد تا در همانجا مستقر شويم.
استراحت در دامنهي ارتفاعات شمالي پيوار، در ? کيلومتري غارهاي تورابورا، مقر اصلي بنلادن و القاعده
*مشرق: از شرايط جنگي و اوضاع مردم بگوييد.
*کريمي: اين چند روزي که ما در پيوار بوديم دائم صداي گلوله و خمپاره را ميشنيديم. بخصوص در کوههاي خيباز که در شرق منطقه پيوار بود دائم صداي تير و تفنگ شنيده ميشد . يک روز هم اين افتخار نصيب ما شد که با دوستان رفتيم در خط تماس با نيروهاي سلفي و طالبان . حدود 7 کيلومتر در کوههاي خيباز پيادهروي کرديم تا به قله يکي از کوهها رسيديم که تقريباً نقطه رهايي بود و عملياتي هم صورت گرفته بود . دوستان لطف کردند يک تيربار گيرينف هم به ما دادند که عليه طالبان اقدام نظامي داشته باشيم و اين افتخار را هم داشتيم که تيري شليک کنيم . آنجا تازه به دست شيعيان آزاد شده بود و درهاي بود که در فاصله 300 متري دشمن قرار داشت و ما توفيق داشتيم که در سنگرهاي اصلي مجاهدان پاراچنار حضور داشته باشيم و از آن ها هم تصوير گرفتيم. حتي يک نقطهاي بود در يکي از روستاهاي منطقه خيباز که در تير رس اسنايپرهاي طالبان بود( همان قناصه چي خودمان) و يک فاصله حدود 60 متري را بايد دولا دولا مي دويديم تا تير نخوريم. درست مثل اينايپرهاي صرب که در منطقه بالکان و بوسني مسلمانها را مورد هدف قرار ميدادند. در همان مسافت کوچک طي چند روز قبلش 7 نفر شهيد شده بودند. من هم با دوربين به دست و سلاح و وسايل کار به دوش ، به همراه دوستان که 7 - 8 نفر بودند با قرائت «وجعلنا» و «آيتالکرسي» با سرعت از آن جا رد شديم که البته صداي تيراندازي از پشت سرمان به گوش ميرسيد.
*مجبور بوديد از آن جا بگذريد؟
*کريمي: آن جا يکي از روستاهاي آزاد شده بود و ما براي زيارت و تصويربرداري از مزار 3 شهيد رفتيم. آن ها شهدايي بودند که در همان چند روز به شهادت رسيدند. وقتي نيروهاي سلفي حمله ميکنند که آن جا را بگيرند، اين چند نفر مقاومت ميکنند و شهيد ميشوند و توسط ديگر رزمندگان همان جا به خاک سپرده ميشوند ولي وقتي سلفيها آن جا را ميگيرند جنازه آن ها را از خاک بيرون کشيده و مورد جسارت قرار داده و با اسلحه و سرنيزه آن ها را مي درند و يکي از جنازهها را هم ميسوزانند و بعد که دوباره اينجا توسط شيعيان فتح ميشود. جنازهها را مجددا دفن ميکنند.
افتخار مردم پاراچنار ميشود گفت همين بحث شيعه بودن است و جالب اين است که اين اعتقادشان در اسمهايشان متجلي است. يعني همه بدون استثناء يا پسوند حسين دارند يا علي. يعني مثلاً عزت حسين، بلال حسين، شجاعت علي، کمال علي، ابراء علي. و جالب اين که در هر روستا که وارد شويد يکي از نمادهاي اصلي شيعه بودنشان يک علم خيلي بزرگ است که اسمش را گذاشتند مقام علمدار و مقام حضرت عباس است. هرکس که وارد روستا ميشود به حالت تبرکي دستي ميمالد به علم و به صورتش ميکشد که اتفاقاً وقتي سلفيها روستا را ميگيرند اولين اقدامشان قطع آن علم است.
يکي ديگر از ويژگي هاي شيعيان آن جا احترام ويژه به حضرت زهرا ست . جالب اين است که اسم ايشان را به زبان نميآورند. يعني از فرط احترام به خانم اسم ايشان را به زبان نميآورند و از آن حضرت با عنوان «بيبي» ياد مي کنند . مثلاً در در و ديوار اسم پنج تن را اينگونه مينويسند:« الله، محمد، علي، بيبي، حسن و حسين». هيچ کجا اسم ايشان را نميبينيد و خيلي کم و نادر است .دعاي کميلشان به راه است در همه روستاها همه دعاي توسل و نمازجمعه به راه است. در اکثر نمازجمعهها بحث ولايت فقيه است و دعاي سلامتي رهبري است که در آن جا همه ايشان را با عنوان«رهبر معظم» ميشناسند و احترام بسيار ويژهاي براي ايشان قائل هستند. يادم آمد که يکي از اين بچه هاي پاراچناري فضولي کرده و عکس هاي موبايل مرا ديد زده بود. من تصوير دست بوسي خودم از «آقا» را پس از آزادي از زندان آمريکايي ها در گوشي ام داشتم. فردايش ديدم اين در شهر پاراچنار بلوتوث ميشود. چند تا قطعه صوتي و تصويري از سخنراني هاي «آقا» داشتم که آن هم سريع در بين مردم پاراچنار پخش شده بود. عجيب تشنه فرهنگ انقلاب اسلامي هستند. دانشجوياني آن جا هستند مانند نصرت حسين که دفتري 120 برگ داشت که بيش از صد برگ آن را اختصاص داده بود به چسباندن عکس شهدا و برچسبي را که زده بود زير آن نکاتي از آن شهيد نوشته بود. مثلاً در مورد شهيد «همت» نوشته بود که در فلان عمليات شهيد شده و فتوحاتش فلان بوده و خاطراتي از او را به اختصار نوشته بود. وقتي من راجع به شهدا حرف ميزدم ، اين بنده خدا از حرف هاي من نت برداري مي کرد. يادم هست وقتي راجع به احمد متوسليان حرف زدم ، او که درباره حاج احمد چيزي نميدانست ، فوراً يک صفحه جديد براي ايشان باز کرد. اتفاقا اکثر برچسبهاي او يا براي پاساژ قدس قم بود يا چاپ پاساژ مهستان . نمي دانم از کجا به دستش رسيده بود. شديد تشنه فرهنگ انقلاب و اهل بيت هستند که متأسفانه ما از اينها غافل هستيم و خيلي هم جاي کار دارد.
انتظار در حرم شهيد الحسيني براي آمدن برق نيمهبند براي ضبط آخرين پلان مستند زخم پيوار
*مشرق: اگر بخواهيد توقعات شيعيان پاراچنار را براي ما بگوييد، چه مسائلي در اولويت قرار دارند؟
*کريمي: اين که وظيفه ما در برابر اين مردم مجاهد و غيور چيست يک مسئله است ، و اين که آن ها چه توقعي از ما دارند يک مسئله ديگر است. اين مردم ياد گرفته اند که از کسي متوقع نباشند. حقيقتا هر انتظاري هم که از ما داشتند و گاه گداري به زبان مي آوردند در حد آرزو بود. مثلا يک درخواستي که مردم پاراچنار داشتند به خصوص آن هايي که مشکل کار دارند، اجازه داشتن کارت مهاجرت است. عموم پاکستانيها يکي از آرزوهايشان اين است که ويزاي سعودي بگيرند و در آن کشور کار کنند ولي پاراچناريها براي خوشان عار ميدانند که بروند به عربستان. با وجود اين که ويزاي عربستان را خيلي راحت و آسان بهدست ميآورند و با دستمزد بالايي که وهابيها به آن ها ميدهند ولي ننگ ميدانند که براي آن ها کار کنند و افتخار ميکنند که با مصيبت و التماس ويزاي يک ماهه توريستي جمهوري اسلامي را بگيرند بيايند اينجا و قاچاقي چندين ماه بمانند و به قول خوشان نوکري شيعيان ايراني را بکنند. اين بزرگترين آرزوي آن ها است.
مي آيند با اين شرايط عملگي ما را مي کنند و تازه بعد از چند ماه کار کردن بدون اينکه حقوقشان داده شود با لگد از ايران اخراج ميشوند. چندين نفرشان براي من تعريف کردند که ما با فلان پيمانکار در متروي تهران کار کرديم و حقوق ما را ندادند و ما را انداختند بيرون . بزرگترين درخواست آن ها اين بود که پيغامشان را به گوش آقاي احمدينژاد برسانيم. ميگفتند به ايشان بگوييد نورچشم ماست و تمام جان ما فداي ايشان و اعتقادشان . گوشه چشمي به ما داشته باشند. ما داريم در اين منطقه فقط به خاطر مسائل اعتقادي ميجنگيم . ما مثل ديگر پاکستانيها نيستيم که توريستي به ايران آمده باشيم. مثل افغانيها هم نيستيم. آن ها کشورشان قبلاً در جنگ بوده و الان در گوشهاي از آن طالبان با ناتو ميجنگد ولي با کارت مهاجرت راحت در ايران زندگي ميکنند. به ما هم کارت مهاجرت بدهند تا مدتي در ايران کار کنيم و عملگي شيعيان ايران را کنيم و نرويم براي سعوديها کار کنيم. ما زير اين عار نميرويم که برويم براي وهابيون کار کنيم. دائم هرجا که ميرفتم به من اين نکته را يادآوري ميکردند و از من ميخواستند که حتماً حرفشان را منتقل کنم. حدود 30 دانشجويان پاراچناري براي من مطلبي را طي چند نشستي که با هم داشتيم مطرح کردند. يکي اين که سلام ويژهاي براي مقام معظم رهبري برسانند و ديگر اين که گفتند شما را به خدا ما دو ماه ديگر که تعطيلات زمستاني دانشگاه شروع ميشود ميخواهيم ويزاي زيارتي بگيريم و بياييم ايران. يک وقتي براي ما بگيريد که ما به صورت خصوصي بياييم دستبوس «آقا» . گريه ميکردند و اين را ميگفتند.
منزل حاج همت پاراچنار، سردار شهيد حاج ظاهر حسين، فرماندهي شجاع حزبالحسين/ تاريخ شهادت: بهار ??
*مشرق: از شهداي پاراچنار مطالب بيشتري داريد براي گفتن؟
*کريمي: مدت حضور ما در پاراچنار و پيوار آن قدر نبود که بتوانيم معرفت عميقي نسبت به شهداي آن جا به دست بياوريم. بزرگ ترين شهيد پاراچنار ، در حقيقت بزرگ ترين شخصيت شيعه در پاکستان ، يعني علامه عارف حسين حسيني است. مردم ايشان را «آقا» صدا ميکردند و براي خواستههايشان به آرامگاه ايشان متوسل ميشدند و دخيل مي بستند، درست مثل ما که ميرويم به امامزادهها متوسل مي شويم. چندين مرتبه هم مرقد ايشان خمپاره خورده چون مظهر شيعه است. شهداي ويژه ديگري هم بودند مثل شهيد بشير حسين، شهيد ظاهرحسين، شهيد جمال حسين که خيلي هم نورچشمي مردم آن جا و همه هم ولايتمدار و مقلدين حضرت «آقا» بودند و شخصيتهاي خيلي خاصي داشتند. بزرگترين آرزوي آن ها از ابتدا شهادت بوده ولي اين که براي آرمان جمهوري اسلامي ايران شهيد شوند جز اصلي ترين چيزها بوده. در مراسماتي که براي آن ها گرفته ميشود اولين چيزي که گفته ميشود سربلندي جمهوري اسلامي و شادي روح امام و سلامتي مقام معظم و فاتحه فرستادن براي شهداي انقلاب است. شايد باورش سخت باشد ولي تاکيد مي کنم که اصليترين آرمان آن ها سربلندي جمهوري اسلامي است. حتي در بعضي جاها از سر اخلاص و ارادت ميگفتند که اگر بعضي از اقوام از زندگي در ايران ناراضي هستند ، ما حاضريم آب و خاکمان را بدهيم به آن ها بيايند در کنار اهل هم مسلکان ديگرشان باشند و ما زير سايه مقام رهبري برويم. به ما فقط يک جاي کوچک بدهند که زير سايه «آقا» باشد. همين شهيد ظاهر حسين عکس شهيد آويني در خانهاش بود و افتخارش اين بود که شهيد آويني سال 68، 69 به روستاي پيوار هم آمده.
بر سر مزار شهيد علي محسن که چند روز قبل وهابيون پيکر تازه دفن شدهش رو نبش کرده، جسارتها به او نموده و بعد مثله اش کردند. کمي آنطرف تر هم پيکر شهيد ديگهاي رو نبش کرده و به آتيش کشيدند که خاکسترش هنوز باقي يود
*مشرق: شنيدم زودتر از موعد مقرر برگشتيد. چرا؟
*کريمي: راستش ASI رد ما را ميگرفت و دوستان به شکلهاي مختلف ما را از مناطقي که مورد گزند اين افراد قرار گيريم منع ميکردند. چون ASI معروف است به اين که ورژن ديگري از موساد و cia است و به نفع مردم پاکستان هم کار نميکنند و به نفع دولتهاي غربي و اسرائيل کار ميکنند. ما سعي ميکرديم از دست آن ها فرار کنيم و يک شب به ما خبر دادند در پاراچنار يکي از ژنرالها به گوشش رسيده که ما از ايران آمديم به آن جا و فعاليتهاي فيلمسازي ميکينم .دوستان گفتند راپورت شما را به سلفي ها دادند و قرار است که روي شما زوم کنند. قطعا دستگيري در کار نيست و شما را خواهند زد. به همين دليل ديگر دست خود ما هم نبود. دوستاني که ميزبان ما بودند گفتند ديگر حفظ امنيت شما دارد غير ممکن مي شود و سريعاً بايد اين جا را خالي کنيم و برويم پيشاور. من شديداً مخالفت ميکردم چون کار نصفه کاره مانده بود. من ميخواستم روي موضوعات ديگر آن جا کار کنم . وقتي ديدم ميزبانان خيلي نگرانند ، دو روز اجازه گرفتم تا انتهاي کار را ببندم و تقريباً بستم و بعدش فرار کرديم به پيشاور . حقيقتا با خواست خدا و عنايت شهيد عارفالحسيني و شهداي ديگر بود که توانستيم سلامت به پيشاور برسيم. چون با همان ترتيبي که آمده بوديم به پاراچنار (يعني اجاره هواپيمايي از […] ) آمديم پيشاور . در آن جا هم جالب است که من بودم و دستيارم و دوست پاکستاني ام جلوتر رفته بود و ما بعدش راه افتاديم .وقتي رسيديم نه همزبان داشتيم و نه مترجم و فضا خيلي براي ما اضطرابآور بود . در پيشاور راهنمايي شديم به سمت سالن ترانزيت که در آن جا يک نظامي ايستاده بود که از به زبان اردو و با تحکم از ما پرسيد از کجا آمديد؟ من به زبان معمولي فارسي گفتم «پاراچنار». بعد طرف چند سؤال ديگر هم پرسيد که گفتم من پشتو بلد نيستم. بعد متوجه شد و گفت اردو ميداني يا فارسي؟ گفتم فارسي. گفت شما کجايي هستيد؟ گفتم ايراني. گفت پاراچنار چه ميکرديد؟ گفتم رفته بوديم زيارت قبر «آقا». باور کنيد من در آن لحظه همه چيز را تمام شده مي دانستم. حتي يک لحظه به دستيارم آقاي خيرالامور گفتم فاتحهات را بخوان. طرف يک دفعه لحنش عوض شد و گفت زيارت عارف حسين آقا؟ گفتم آره. يک دفعه دستش را براي فشردن دستم به طرفم دراز کردگفت من خودم شيعه هستم . و ما را بوسيد و شخصا از دو سه گيت ديگر هم رد کرد و به سلامت از فرودگاه آمديم . اين هم از عنايات خاص خدا بود به ما . خلاصه اين که قبلا بليط برگشت را گرفته بوديم و به سمت دوحه رفتيم و از دوحه هم آمديم تهران.
شب آخر در پيوار/ خداحافظي با اهالي روستا، و بدرقهي گرم پيواريها/ حسن مهدي ? ساله هق هق ميکرد و جمشيد علي ?? ساله به پهناي صورت اشک ميريخت و من به محض سوار شدن به خودرو و شنيدن صداي دعاي فرج از پخش صوت تويوتاي سيد ضامن، ?? کيلومتر و تا خود پاراچنار زار ميزدم...
*مشرق: حرف ديگري مانده؟
*کريمي: يک نکته اي را مانده ام بگويم يا نه، اما مي گويم. وقت خدا حافظي از پاراچناري ها ، از آن ها پرسيدم د.ست داريد از ايران برايتان چي بفرستم. هرکس چيزي گفت . چند نفرشان که از رزمندگان هم بودند گفتند ما يک مشکل جدي داريم . آن فقدان دوربين ديد در شب است. طالبان و وهابي ها دوربين ديد در شب دارند و شب ها کاملا بر ما مسلط هستند و بچه هاي ما را با زحمت کم شکار مي کنند. اما نيروهاي ما اگر از گوشه و کنار صدايي بشنوند ، بايد براي اين که بفهمند چي به چي است ، چراغ قوه بياندازند. چراغ قوه هم که روشن شد ، آن تک تيراندازها راحت بچه ها را شهيد مي کنند. آن ها با سادگي از من مي خواستند که دوربين ديد در شب برايشان بفرستم. من هم از روي سادگي فکر مي کردم که اين دوربين در بازار ايران سهل الوصول است. البته درست فکر مي کردم اما قيمتش چند ميليون تومان بود که از عهده من برنمي آمد. همين. اين را مي زنيد؟
*مشرق: ان شاء الله. با تشکر و التماس دعا.
گفتگو از: حميدرضا زين الدين
با تشکر از: اسدالله عطري