منظومه اي که خواهيد خواند ، سروده شاعر بسيجي حاج رحيم چهره خند مي باشد. اين منظومه با ياد شهداي گروه دستمال سرخ ها( نيروهاي تحت امر شهيد اصغر وصالي فرد) سروده شده و به صورت اختصاصي در اختيار مشرق قرار گرفته است.

منظومه اي که خواهيد خواند ، سروده شاعر بسيجي حاج رحيم چهره خند مي باشد. اين منظومه با ياد شهداي گروه دستمال سرخ ها( نيروهاي تحت امر شهيد اصغر وصالي فرد) سروده شده و به صورت اختصاصي در اختيار مشرق قرار گرفته است. در اين شعر ، نام تمامي شهداي گروه دستمال سرخ ها  ذکر گرديده است.

 

به نام قادر متعال

ياد شبهاي حنا بندان بخير ...

به ياد (دستمال سرخ‏ها)

 

اصغر وصالي(با گلوله آرپي جي به دست) و همرزمان دستمال سرخش

 

 

مختصري دربارة «دستمال سرخ‏ها»:

(از کتاب «خبرنگار جنگي» صفحه 111 و 112تاليف مريم کاظم زاده ):

دستمال سرخ‏ها کساني هستند که کم حرف مي‏زنند ، وقتي به آنها ميگويي که «خبرنگارم ، بيا مصاحبه کن» ميگويند : خبرنگارها بروند همان دروغهاي خودشان را بنويسند و ميگويند : خبرنگارها بعد از واقعه مي‏آيند و فقط آنچه را که مي‏خواهند ببينند ، مي‏نويسند .

دستمال سرخ‏ها کساني هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند و خانواده نيز از آنها بي‏خبر است ؛ وقتي به آنها ميگويي «خانواده‏ات نگرانِ توست» پيغامي براي آنها نداري ؟ به روستائيان بينوا و فلکزده اطراف خود عاشقانه نگاه مي‏کنند و ميگويند : «خانواده من همين‏ها هستند» .

دستمال سرخ‏ها کساني هستند که در ابتداي درگيريهاي کردستان در گروه خود چهل نفر بوده‏اند و تا چند روز گذشته هشت نفر از آنها باقي مانده بود . دستمال سرخ‏ها کساني هستند که هر شب بعداز نماز مغرب و عشاء در دعاهاي خود مي‏گويند : خدايا شهادت را هرچه زودتر نصيب ما کن و در جيب خود و روي قلبشان ، آنجا که اين همه عشق و محبت به خدا را در خون غرق مي‏سازد ، اين وصيت نامه را نگه ميدارند :

«سلام ، سلام بر پدر و مادر عزيزم که پسري به دنيا و ملت ايران تحويل داده‏اند که تا آخرين قطره خون خود در راه دين ، در راه وطن جنگيد و اين مردن ، افتخاري است براي شما ، خالقا شکرت که مرا شهيد حساب نمودي ، اين وصيت من ....

گريه مکن مادرم ، گريه مکن خواهرم ، گريه مکن پدر عزيز و بزرگوارم ، الله اکبر ، الله اکبر ، الله اکبر ... »

(خلاصه مطلب چاپ شده در روزنامه انقلاب اسلامي 1358)

 

 

ياد شبهاي حنا بندان بخير ...

به ياد (دستمال سرخ‏ها)


 

ياد «اصغر وصالي» آن يلِ تنها بخير

ياد آن فرمانده شيراوژنِ يکتا بخير

 

ياد«تيموري» ، «جهان بين» و «رضا خاني» بخير

ياد «نجمي» و «مقدّم» ، با «فراهاني» بخير

 

ياد «دسمال سرخِ» دور گردن‏ها بخير

ياد شبهاي وداع و گريه‏کردن‏ها بخير

 

ياد اردوگاه و چادرها که چيزي کم نداشت

ياد شبهايي که آدم در دل خود غم نداشت

 

ياد «هادي مهاجر» ، ياد «نوري پورِ» ما

ياد «وجعلنا» و ياد چشمِ خصمِ کورِ ما

 

ياد «نجمي» ، «اوسطي» ، «بيگي» ، «رحيمي» و «فريد»

ياد آنهايي که مولا جانشان را مي‏خريد

 

کاش بودي زيرِ آتش ، همرهِ «محمّدي»

کاش ميرفتي تو روزي هم ، رهِ محمّدي

 

ياد شبهاي «سرِپل» با حنابندان بخير

بهر ترکش‏هاي زرّين ، آرزومندان بخير

 

شد شهيد روزي «مرادي» همرهِ «داورزني»

تا تواني پرچم دين بر رخ خاور زني

 

شد دل بازي دراز و تنگه کورک کريمان

مقتل ياران مظلوم حقيقت جويمان

 

ياد «خيام باشي» و «آزاد» و «نوروزي» بخير

ياد محوِ دشمن دون ، با سيه روزي بخير

 

مثل «اردستاني» و «قرباني» و مثل «فريد»

بايد از بامِ علايق ، عاشقانه پرکشيد

 

مثلِ «جعفرزاده» بايد يکسره عاشق شدن

چون «بياتِ» غرقِ خون بر کوه غم فايق شدن

 

عشق را چون «ملکي» در عاشقي کردن بياب

معبري زن با کلنگ عاشقي تا پيشِ آب

 

ياد خون ، ماسه ، حماسه ، ياد آن گِل‏ها بخير

ياد چکمه ، قمقمه ، پوتين ، حمايل‏ها بخير

 

ياد ميدانهاي مين و والمري هايش بخير

ياد موجي گشتن و ياد کَري‏هايش بخير

 

ياد زخمي‏هاي جا مانده در آن هول و وَلا

ياد آن پيکر که شد خاکِ رهِ کرب و بلا

 

کِي تواني چون «فلاحت‏کارِ» عاشق جان دهي

جانِ خود را بهر دردِ ديگران ، درمان دهي

 

مثل «قرباني» «لساني» چون «اميرِ تفرشي»

بايد از بهرِ شهادت ، گيوه‏ها را برکشي

 

چون «وصالي»ها ، «لساني‏»ها اگر سودا کني

راه خود را مي‏تواني عاقبت پيدا کني

 

ياد اردوگاه «کرخه» ، «کوزران» «دشت شيلِر»

ياد شبهاي منوّر ، توپ اطريشي ، فيلر

 

«دار بلوط» و «قلعه ويزان» و «جگرلو» ، «کوره‏موش»

ياد خطهايي که مي‏آمد در آن ، خون‏ها بجوش

 

شد دلِ «بازي دراز» و «تنگه کورک» کويمان

مقتلِ يارانِ مظلومِ حقيقت جويمان

 

در سنندج تا «نقي خاني» بخون آغشته شد

بذرِ حق در خاکِ خونينش همان دم کِشته شد

 

در «سرپل» ، «مردپيشه» شد شهيد و شب گذشت

پيکرش در «کوره موش» جا ماند و تاب و تب گذشت

 

شد تفحص : گرم شد ده روزِ بعد ، بازارِ ما

پيکر گلگونِ او شد ، زينتِ گلزار ما

 

در مصاف حق و باطل شد فدا محسن چريک

چشم هستي بعد از او ديگر نديد يک تن چريک

 

آبرساني کرده با خون ، قطره قطره ، چيک و چيک

بر نهالِ نورسِ دين خدا ، محسن چريک

 

ياد «احمد ترابي» ، دار بلوط و «لک» بخير

ياد آن حماسه‏ها در آن تک و پاتک بخير

 

با شهيد «علي نقيان» پاوه سامان داده شد

عصر سختي‏ها گذشت و ياوه پايان داده شد

 

خيل ياران چون «سعيد کاسي» و «موسويان»

يک به يک رفتند و ما اينگونه عاجز از بيان

 

اي شهيدان سفر کرده خدا را نظري

ما گدايان شمائيم ، گدارا نظري !

 

ما که از قاله عشق شما جا مانده‏ايم

بي شما در اين فراق آباد تنها مانده‏ايم

 

ما که منصور صفت بر سر داريم هنوز

عاشق و منتظرديدن ياريم هنوز

 

چون گل سرسبد عشق ، شماها رفتيد

ما که چون ميوة نارس ، تَهِ باريم هنوز

 

شربتي بود نصيب تو در آن معرکه‏ها

ما ولي چشم بر آن قولِ تو داريم هنوز

 

گفته بودي چو رسي ، دستِ مرا مي‏گيري

در سرِ کوي وفايت سرکاريم هنوز

 

بهر ديدار شما ، اي پهلوانان شرف

حيف از دشت شقايق ، به کناريم هنوز

 

پيکر صدپاره خواهد پهنة ميدان عشق

ما که اين عرضه نداريم و خماريم هنوز ...

 

اي فلک ما را چرا تنها رها کردي تو پس

راه ما را بسته‏اي آخر چرا از پيش و پس ؟

 

ما که با يارانِ خود پيمان خونين بسته‏ايم

پس چرا اينک چنين ، زار و نزار و خسته‏ايم ؟

 

عشق هم چون دفتري بسته ، کناري مانده است

بسکه از يادِ همه رفته که کاري مانده است

 

بر در سنگر که متروک است و ويران است و سرد

از بساطِ عنکبوتي مرده ، تاري مانده است

 

سنگر خمپاره خالي ، قبضه‏ها را تک زدند

موشکي بي قبضه اينجا ، يادگاري مانده است

 

تابلو «معراج اينجاست» با دو پاي آهني

همچنان آماده اينجا در کناري مانده است

 

يادگار از صحنه‏هاي پرنشاط جبه‏ها

دبه‏اي پوسيده پيش چشمه ساري مانده است

 

کولة امداد خالي ، سنگرِ امداد ، ويران

دارها بر چيده ، تنها ، خون جاري مانده است

 

مثل اينکه زان همه شور و شررهايي که بود

قوطي کنسرو خالي ، يادگاري مانده است

 

عطري از گل در زمستان فراموشي بجا

يادگاري از نسيم نوبهاري مانده است

 

پرپر روزمرّگي‏ها شد ، گلستان شهيد

آنهمه گلهاي پرپر رفته ، خاري مانده است

 

چون چراغي راهِ ما ، روشن ز خون گشت و ولي

اينک اينجا در دلِ ما ، شامِ تاري مانده است

 

با غنيمت خواري ما و شما در خيمه‏ها

ردِّ پايِ خصمِ رَذلِ نابکاري مانده است

 

بسکه نامرديم و از راه شهيدان غافليم

يادمان رفته که از خون ساز و کاري مانده است

 

يادمان رفته که عزّت را بها خون بود و بَس

تا رهايي ، زاده و اينگونه جاري ، مانده است

 

خرجِ ما صدها هزاران خون گلگون شد ولي

دوشِ غفلت ، زير بارِ جيره‏خواري مانده است

 

دستِ ما در خون فرو رفته ، وليکن پاي ما

در نبودِ پايداري ، پايِ داري ، رفته است

 

پيکر صد پاره خواهد ، پهنة ميدانِ عشق

دوش ما در زيرِ بارِ اين نداري مانده است

 

زَهره‏اي چون شير خواهد ، عرضه‏اي همچون شهيد

هر که اين عرضه ندارد ، در خماري مانده است

 

فرصتِ محدودِ ما را فرصتي بايد که نيست !

فرصت از کف رفته در کف دين نداري مانده است

 

در قيامت ، عاقبت بيند دو چشم کورِ ما

غافلان را نقشِ عزّت رفته ، خواري مانده است

 

دادِ مظلومان ستاند عاقبت ، دستِ خداي

ذوالفقار آماده در کف ، تک سواري مانده است

 

چون زيادِ عاشقان رفته که کاري مانده است

عشق هم چون دفتري بسته ، کناري مانده است .

 

والسلام

 

رحيم چهره خند

24/7/1389
 

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس