به گزارش مشرق به نقل از تسنیم، فاطمه قاضیان جزء بانوان ایرانی است که در سالهای دفاع مقدس حضور فعالانهای را در جبهههای جنگ داشت و این روزها با زخمهای یادگار از آن دوران دست و پنجه نرم میکند، بعد از مسمومیت شیمیایی در دوران جنگ ریهاش نیز دچار مشکل شده است.
سال 1324 در تهران متولد شدم و در سن 17 سالگی مادرم را از دست دادم و وظیفه مراقبت از خواهران و برادران کوچکترم بر عهده من قرار گرفت، پس از پیروزی انقلاب تمام وقتم در خدمت انقلاب بود و با شروع بحران کردستان عازم این منطقه شدم.
* چگونه به جبهه اعزام شدم؟
وی درباره چگونگی اعزامش به جبهه میگوید: زمانی که درگیریهای کردستان شروع شد برای رهایی این منطقه از دست گروهکهای ضد انقلاب به عنوان داوطلب عازم این منطقه شدم و به همراه سایر داوطلبان در پادگان سنندج مستقر شدیم.
پس از مدتی، جنگ ایران و عراق هم آغاز شد و ما باید در دو میدان میجنگیدیم بعضی از روزها آنقدر شهید و مجروح داشتیم که تا مچ پا در خون راه میرفتیم اما گریه نمیکردیم تا مبادا روحیه دوستانمان تضعیف شود.
وقتی خبر دادند که حلبچه را بمباران شیمیایی کردهاند با یکی از زنان همرزم عازم این منطقه شده و به مراقبت از مصدومان مشغول شدیم و دیگر خودم را فراموش کرده و تمام فکر و ذهنم مشغول مراقبت از مصدومان بود با تمام وجودم برای بهبود حالشان و کمتر شدن دردهایشان تلاش میکردم.
* وقتی شیمیایی شدم
تمام بدن و سر و صورت مصدومان پر از تاول بود، مشاهده کودکان شیمیایی شده، سختی نفس کشیدن یک پیر مرد به دلیل تنفس گازهای شیمیایی عذابم میداد بعد از 48 ساعت آثار مصدومیت شیمیایی نیز در بدن من ظاهر شد یعنی نفسم گرفت و دچار حالت خفگی شدم و این گونه بود که من هم به جمع شیمیاییها اضافه شدم.
* پسر بچه 12 سالهای که از عضویت در گروهک منافقین به شهادت رسید
یادم میآید یک بار که داشتم از تهران به سمت سنندج میرفتم چند پسربچه 10 تا 12 ساله را دیدم که با هم میگفتند که در کردستان علیه دولت میجنگند پس از تعقیب آنها و یاد گرفتن محل اقامتشان در مسافرتخانه، برادران سپاه را به آنجا فرستادم که بعد از آوردن آنها مشخص شد اهل مازندران هستند دو نفر از آنها را تحویل خانوادههایشان دادیم اما یکی از آنها را که پسری به اسم عبدالرحمن بود نگه داشتم با او دوست شدم و راه خوب و بد را به او نشان دادم و بعد از تغییر در روحیهاش با لباس سپاه مامور نگهبانی از بهیاری شد.
دو سال بعد وقتی از یک ماموریت برگشتم عکسش را دیدم که به عنوان شهید بر روی دیوارها زده بودند.
* ازدواج با یک پزشک ایرانی پاکستانی
قاضیان درباره ازدواجش نیز میگوید: در سال 1368 با یک پزشک ایرانی الاصل که از پاکستان به ایران برای حمایت از رزمندگان آمده بود ازدواج کردم و این گونه بود که پس از سالها زندگی مشترکم را آغاز کردم.
این بانوی دلیر ایرانی این روزها با رنج شیمیایی شدن دست و پنجه نرم میکند و ریهاش بیشتر از 30 درصد اکسیژن جذب نمیکند اما هنوز از خاطرات آن روزها با خوشی یاد میکند روزهایی که تمام ملت ایران برای اعتلای سرزمینشان جانفشانی میکردند.