اميرحسين ثابتي در جديدترين مطلب وبلاگ "دست نوشته هاي يک دانشجو" که يک روز پس از مراسم باشکوه 16 آذر امسال به رشته تحرير درآورده، نوشت:اين متن بيشتر نجوايي است با همه فرزندان خميني و خامنه اي در دانشگاه.
* مشهور است وقتي رضاخان در 1313 دانشگاه تهران را تاسيس کرد، دعا کرد تا دانشجويان آن در خدمت پهلوي باشند اما از قضاي روزگار يکي از مهم ترين مراکزي که در آن همه عليه پهلوي شوريدند، دانشگاه و به طور خاص دانشگاه تهران بود. اگر چه در اين بين هم دانشجويان مسلمان مخالف بودند و هم مارکسيست ها و هم ليبرال ها و ... اما دانشگاه اعتنايي به دعاي رضاخان نکرد و شد آنچه که بايد مي شد.
* ضد انقلاب سالهاست بر دانشگاه ها زوم کرده تا بلکه از دانشجو به نفع خود بهره برداري کند. اگر واقع بينانه نگاه کنيم به علت فرصت سوزي هايي که در اين 32 سال انجام شده، دشمن در برخي برهه ها بي نتيجه هم نمانده است اما يک حقيقت بزرگتر وجود دارد و آن هم اينکه دانشگاه هاي امروز ما با تمام کاستي هايشان، آذر عاشورايي مي آفرينند.
خروش دانشجويان مسلمان دانشگاه تهران در 16 آذر 89 خيلي حرفها براي گفتن دارد. از کليشه ها و کلي گويي ها که فاصله بگيريم، در مورد ديروز مي توان هزاران ساعت حرف زد و هزاران صفحه نوشت و اولين نکته اش اين است که ديروز حاصل عملکرد دانشجوياني بود که عمرشان در دانشگاه ها بر سر کلاسهاي اساتيدي تلف مي شود که از همه چيز و همه جا جز اسلام مي گويند، به عبارت ديگر اين دانشگاه هنوز اسلامي نشده که اين چنين مي خروشد، هنوز اساتيد ليبرال و سکولار و ... در هيئت هاي علمي دانشگاه ها حضور دارند لکن خروجي اش مي شود 16 آذر 89 و همه اينها به همراه آرزوهاي دشمن از يارگيري از دانشگاه ها و ... براي من تنها تداعي کننده يک چيز است و آن هم دعاهاي رضاخان در بدو تاسيس دانشگاه تهران و نتيجه آن درسال 57.
* حقيقت ديگر آن است که دانشجويان مسلمان دانشگاه ها نشان داده اند در هر شرايطي وضعشان بهتر مي شود که بدتر نمي شود و براي اثبات اين حرف بايد ديروز را با سالهاي گذشته مقايسه کرد، و سالهاي گذشته هم صرفا به 88 و 87 و 86 و 85 که من و تو يادمان بيايد محدود نمي شود. سالهاي گذشته يعني "حداقل" از 1357 تا به امروز. آنهايي که دانشگاه تهران را در زمان اصلاحات ديده بودند، قسم مي خورند که ما ديگر باورمان نمي شد سالهاي بعد نامي از بسيج و بسيجي باقي بماند. فضا آنقدر عليه بچه هاي مسلمان و انقلابي تنگ شده بود که نفس کشيدن در دانشگاه هاي آن روز سخت بود. طعنه و توهين و تحقير بچه ها حداقل ها بود و بماند جولان دادن هاي هر روزه سروش و کديور و عبدي و گنجي و آغاجري و ... در دانشگاه، اما فقط کافي است نگاه کنيم که چه مي شود در عرض يک دهه، ديگر خاتمي هم توان آمدن به دانشگاه را ندارد. شايد هنوز هم يکي پيدا شود و بگويد اگر مجوز مي دادند مي آمد و کذا ... اما حقيقت آن است که خود خاتمي هم مي داند مجوز فرهاد رهبر را داشته باشد يا نداشته باشد، ديگر مجوز مردمي ندارد و اگر روزي کسي جرات کند به او مجوز هم بدهد، پايش را از نرده هاي دانشگاه به اين طرف نمي تواند بگذارد چون دانشگاه ديگر براي او "درود بر خاتمي" سر نمي دهد، او الان يک ضلع فتنه است که بايد در دانشگاه محاکمه شود ...
* 16 آذر امسال اولين سالي بود که بعد از پيروزي انقلاب با محرم الحرام مصادف شده بود و همين کافي بود تا اين مناسبت حتي باشکوه تر از 16 آذر 88 باشد. اعتراف مي کنم که تصور نمي کردم در دوران دانشجويي ام بهتر و به يادماندني تر از 16 آذر 88 را ببينم، اما امسال ديدم و اين قطعا نه دست بچه هاي بسيج بود و نه به خاطر صفار و نه به خاطر هيچ چيز ديگر! فقط و فقط اين بود که آن کس که محرم را آفريد، بقيه کار را هم بلد است ...
* آذر عاشورايي امسال علاوه بر همه محاسنش حقيقت بزرگ ديگري هم با خود داشت و آن هم رسوايي همه مدعيان اسلام و خط امام و ... در دانشگاه بود. بر فرض که تا الان همه کاري کردند و کسي نفهميد "اسلامي" را جعل کرده اند و اسلامي نيستند، بر فرض که شب اول محرم در چمران سوت و کف زدند و کسي نفهميد اسلامي نيستند، بر فرض که پارسال "اياک الدما" را زير زميني پخش کردند و کسي نفهميد خط امامي نيستند، بر فرض عکس امام و مصدق و بازرگان را کنار هم گذاشتند و کسي نفهميد خط امامي نيستند، بر فرض شعار عليه اصل ولايت فقيه دادند و فردايش در برابر همان ولي فقيه عرض ادب کردند و باز هم کسي نفهميد خط امامي نيستند، بر فرض براي منتظري خرما و حلوا پخش کردند و باز هم کسي نفهميد خط امامي نيستند و هزاران هزار فرض ديگر که در اين سالها همه اش ديده شده است، اما يک سوال و آن هم اينکه تا الان از خود پرسيده اند چرا پتانسيل اين را ندارند که يک دسته چند هزار نفره کف دانشگاه راه بيندازند و "لک لبيک حسين" بگويند؟ پاسخش ساده است. چون اگر اين کار را بکنند اولين دعوا بين خودشان شروع مي شود. چون بالاخره هنوز ياران ديرين! امام مثل سروش و گنجي را دوست دارند و به حرفهايشان گوش مي دهند و از قضا همين سروش چند سال قبل گفته است: "فرهنگ شهادت خشونت آفرين است" و گنجي هم در تاييد آن که: "عاشورا نتيجه خشونت طلبي پيغمبر (ص) در جنگ بدر بوده است." اصلا اشتباه نوشتم، اينها اگر مي توانستند همه شان يک دهه مشکي مي پوشيدند اما نمي توانند، چون در محافل دروني شان خودشان به جان خودشان مي افتند و هم را مسخره مي کنند که اين کارها در دانشگاه خوب نيست! اينها امل بازي است! عاشورا براي 1400 سال قبل است و ما را چه به آن؟ همان گريه هاي نمادين ظهر عاشورا را برايمان بس است و قال باقر (ع) و قال صادق (ع) را کنار بگذار، بگذار ببينيم بالاخره حق با ماکس وبر بود يا کارل مارکس! و اگر قرار باشد قيافه ما هم مثل بسيجي ها باشد پس جامعه مدني را چه مي شود؟! حقيقت را محمد قوچاني 20 فروردين 79 در روزنامه عصر آزادگان نوشته بود که "هيئت هاي مذهبي منشأ خشونت اند و بسيجي ها اعضاي تشکيل دهنده اين هسته ها مي باشند" و ما افتخاري برايمان بالاتر از اين متصور نيست که ديگران اتوبوس و بانک آتش بزنند و غلام کبيري و حسام ذوالعلي و فاطمه رجب پور و سرور برومند و داوود صدري و ... را بکشند و ما برچسب خشونت طلبي اش را بخوريم. به خدا اين مي ارزد به اينکه در ازاي آن تشکيل دهنده هسته هيئات باشيم و مگر هويت ما جز حضور در همين هيئت هاي مذهبي شکل مي گيرد؟!
* اما مهم نيست که آنها خودشان را هم بکشند نمي توانند نقاب را براي هميشه بر صورتشان نگه دارند، کما اينکه براي ما از اول هم اظهر من الشمس بود که اينها همه بازي مي کنند و خوشان هم مي دانند امام برايشان وصله ناچسبي است که از آن نه سروش در مي آيد و نه کديور، نه منتظري و نه مصدق، نه بازرگان و نه خاتمي اما مگر جز اين است که وعده خداست که از صدر اسلام تا عصر ظهور سخت ترين دشمن جبهه حق، نفاق است؟
زياد از آنها گفتم و شايد نبايد اين قدر مي نوشتم، کمي به خودمان بپردازيم که اين روزها بهترين روزهاي زندگي مان است. نه به خاطر آذر عاشورايي که ديگر حتم دارم اينها همه و همه مقدمه است براي گام هاي بزرگتر. اگر 16 آذر 79 کسي تصور نمي کرد 16 آذر 89 اين چنين رقم بخورد، الان اعتراف مي کنم که نمي دانم 16 آذر 99 چگونه خواهد بود جز اينکه وصف آن از قلم و زبان خارج است.
اين روزها بهترين روزهاي زندگي مان که نه، هويت ماست و هويت ما هم نه به علوم سياسي و حقوق و پزشکي و فني بودنمان است و نه به دانشگاه تهران و شريف و اميرکبير و آزاد و پيام نور بودنمان. که اگر اين محرم و پيراهن مشکي و ... را ازمان بگيرند، اصلا ديگر چه کار کنيم؟ و مگر لذتي بالاتر از زندگي کردن در دهه اول محرم و شنيدن "بيا نگار آشنا" هاي حاج منصور و "اي دل بگير دامن سلطان اوليا" هاي نريمان و "انا مجنون الحسين" هاي عبدالرضا و "اروند و دوکوهه" هاي سلحشور و "يا اباعبدالله الحسين" هاي يونس حبيبي و "دلم به عشق يارم" هاي حسين سيب سرخي و "علي مولاهاي" محمد طاهري و "به مان ميگن ديوونه" هاي سيد ذاکر و "سالار زينب (س)" هاي محمود کريمي و "ياد امام و شهدا" هاي سعيد حداد و "ناله" هاي حسين سازور و از همه زيباتر "حسين حسين" هاي حاج قربان برايمان وجود دارد؟
عجيب است نوشته هاي سيد مرتضي که نه در آنها پز روشنفکري ديده مي شود و نه هيچ چيز ديگر؛ اما با چه قلمي اينها را نوشته که جمله به جمله اش وصف حالي است هميشگي از بسيجيان خميني و خامنه اي: "هر کس مي خواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند ..."
مشهور است وقتي رضاخان در 1313 دانشگاه تهران را تاسيس کرد، دعا کرد تا دانشجويان آن در خدمت پهلوي باشند اما دانشگاه اعتنايي به دعاي رضاخان نکرد و شد آنچه که بايد مي شد.