تقدیم به امام عشق ، امام بهار خمینی بت شکن
فصل فصل سیاهی شب بود
فصل زنجیرهای ظلمت و زور
فصل پائیز فصل دلتنگی
فصل اندوه ، فصل غربت نور
آسمان اشکهای تلخش را
روی رؤیای باغها میریخت
و بر افکار سرد جنگل خشک
قار قار کلاغها می ریخت
کوه در خواب تیشه را می دید
درّه پر بود از دهن درّه !
دشت عریان و زوزة صد گرگ
نی ِ خاموش و ناله برّه
شاخههای محمد ی دلتنگ
باغ گویی که نرگسستان بود !
کم کَمک عشق داشت یخ میبست
واقعاً واقعاً زمستان بود
قارچ روئیده بود از هر سو
باغبان را دگر نبود رمق
اینطرف لاله دل غمین و پکر
آنطرف یاس خسته جان و دمق
خار در چشمهای ناز شده
استخوان در گلوی رُز مانده
بلبل تیره بخت با حسرت
غزل مرگ خویش را خوانده
تاک در آرزوی مستی مرگ
در سپیدار شوق حلقة دار
برف همدرد با صنوبر و سرو
باد سنگ صبور بید و چنار
برگها زرد و سرخ ونارنجی
سینهشان از هجوم شب پاره
کوچ کردند با پرستوها
خیل گنجشکهای آواره
ابرهای سیاه از هر سو
آسمان را محاصره کردند
بر سر باغ غصه پاشیدند
برق در چشم خاطره کردند
آه باران نبود ، حسرت بود
اینکه بر پلک شهر میبارید
گویی از آسمان بروی زمین
آیه در آیه قهر می بارید
روزی از روزها یکی آمد
که نگاهش ستاره باران بود
به طلوعی دوباره می مانست
خنده اش خندة بهاران بود
آمد اول سری به پیچک زد
بند را از نگاه او برداشت
بعد رفت و کنار نیلوفر
تخم بابونه و شقایق کاشت
ناز را اندکی نوازش کرد
صورتش را ز اشک شبنم شست
هرکجا رفت جای پاهایش
مریم و یاس و شمعدانی رست
عطر لبخند سادهاش را باد
قاصدک کرد و برد تا آن دور
فصل سرما عقب نشینی کرد
تا امام بهار کرد ظهور
کوه فریاد کرد ، تیشه شکست
درّه پا شد ز خواب سنگینش
گرگها دشت را رها کردند
برّه ماند و چرای رنگینش
ابرها را ز شهر ما بردند
همه جا باز آفتابی شد
ساحل از شوق خویش را گم کرد
خواب دریا دوباره آبی شد
مخاطبان گرامی برای ارسال ایمیل خویش به مطالب ذیل توجه نمایند:
فصل فصل سیاهی شب بود
فصل زنجیرهای ظلمت و زور
فصل پائیز فصل دلتنگی
فصل اندوه ، فصل غربت نور
آسمان اشکهای تلخش را
روی رؤیای باغها میریخت
و بر افکار سرد جنگل خشک
قار قار کلاغها می ریخت
کوه در خواب تیشه را می دید
درّه پر بود از دهن درّه !
دشت عریان و زوزة صد گرگ
نی ِ خاموش و ناله برّه
شاخههای محمد ی دلتنگ
باغ گویی که نرگسستان بود !
کم کَمک عشق داشت یخ میبست
واقعاً واقعاً زمستان بود
قارچ روئیده بود از هر سو
باغبان را دگر نبود رمق
اینطرف لاله دل غمین و پکر
آنطرف یاس خسته جان و دمق
خار در چشمهای ناز شده
استخوان در گلوی رُز مانده
بلبل تیره بخت با حسرت
غزل مرگ خویش را خوانده
تاک در آرزوی مستی مرگ
در سپیدار شوق حلقة دار
برف همدرد با صنوبر و سرو
باد سنگ صبور بید و چنار
برگها زرد و سرخ ونارنجی
سینهشان از هجوم شب پاره
کوچ کردند با پرستوها
خیل گنجشکهای آواره
ابرهای سیاه از هر سو
آسمان را محاصره کردند
بر سر باغ غصه پاشیدند
برق در چشم خاطره کردند
آه باران نبود ، حسرت بود
اینکه بر پلک شهر میبارید
گویی از آسمان بروی زمین
آیه در آیه قهر می بارید
روزی از روزها یکی آمد
که نگاهش ستاره باران بود
به طلوعی دوباره می مانست
خنده اش خندة بهاران بود
آمد اول سری به پیچک زد
بند را از نگاه او برداشت
بعد رفت و کنار نیلوفر
تخم بابونه و شقایق کاشت
ناز را اندکی نوازش کرد
صورتش را ز اشک شبنم شست
هرکجا رفت جای پاهایش
مریم و یاس و شمعدانی رست
عطر لبخند سادهاش را باد
قاصدک کرد و برد تا آن دور
فصل سرما عقب نشینی کرد
تا امام بهار کرد ظهور
کوه فریاد کرد ، تیشه شکست
درّه پا شد ز خواب سنگینش
گرگها دشت را رها کردند
برّه ماند و چرای رنگینش
ابرها را ز شهر ما بردند
همه جا باز آفتابی شد
ساحل از شوق خویش را گم کرد
خواب دریا دوباره آبی شد
مخاطبان گرامی برای ارسال ایمیل خویش به مطالب ذیل توجه نمایند:
1- موارد ارسالی مغایرتی با اصول
اخلاقی و قوانین مصوب جمهوری اسلامی ایران نداشته باشد.
2- این نوشته صرفا نظر یک مخاطب بوده و صحت و سقم آن بر عهده مشرق نمی باشد.
3- فایلهای متنی به فارسی نوشته شده باشند و آثار چند رسانه ای نیز در فرمت های متداول ارسال گردد.
4- سایت مشرق حق ویرایش یا اصلاح موارد ارسالی را برای خود محفوظ می داند.
shoma@mashreghnews.ir برای ارسال مطالب مخاطبان گرامی در نظر گرفته شده است.