در مطلب وبلاگ "لطفا در اين مکان توقف کنيد" آمده است:
اول خيابان مطهري خودمان و تخت طاوسشان وايساده بودم تا سوار ماشين بشم، مثل هميشه منتظر ماشيني بودم که صندلي جلوييش خالي باشه برا همين به چند تا ماشين بي اعتنايي کردم تا اينکه يه پرايد تيره رنگ که يه مرد حدودا 48- 49 ساله راننده بود اومد.
اول حدودا 2 متر جلوتر از من، براي دوتا دختر خانم(!) وايساد بعد که ديد مشتري نيستن برگشت پيش من گفت بيا بالا، من قبلش بش گفتم بودم سر معلم...
حدودا تقاطع بهشتي ما و عباس آباد آنها بود که تلفن رو قطع کردم به يک تازه از سفر برگشته ي خانه تولد علي(ع) زنگ زده بودم و تسليت گفتم براي اينکه برگشت تهران! و گفتم عجب رفت حج و برگشت، راننده که داشت کرايه هاي دريافتي چند مسافر قبلي رو مرتب مي کرد زد دنده و راه افتاد چراغ سبز شده بود و دو دقيقه مونده بود تا سيدخنداني که وسط راه قرار شده بود بريم تا اونجا و گفت: آقا اگه بخواد ميبره، من دوتا پسر 15 ساله دارم که تاحالا 4 بار رفتن کربلا!
انگار داغ دل بابايي که خودش مي گفت من يکي در ميون نماز مي خونم تازه شده بود که شروع کرد گفتن: من دوتا پسر دو قلو دارم که يکيشون سوسوله يکيشون عاشقه امام حسينه، آقا پدر ما رو در آورده اصلا من خودم اينکاره نيستم ولي اين همش تو مسجده، همش داره دعا و نماز مي خونه!
بابايي که ظاهرش هم معلوم بود که اهل کاراي پسرش نيست ادامه داد که حسين (پسرش) 5 ساله ماه رمضونا ميره تا سحرا کفش ملت رو واکس ميزنه و تازه فهميده که اين کارو براي اين مي کنه که شايد بتونه اين وسط کفشاي آقا رو واکس بزنه...
اين رو که گفت تنه جفتمون لرزيد و اشک تو چشماش جمع شد.
پدر از نماز شب پسرش گفت و مونده بود که چرا اينقدر بچش پيشه خداگريه مي کنه! بش گفتم تو از پل صراط ردي باباجون!
مي گفت من وقتي مادرش گفت چيزي بين وساليش گير اوردم خوشحال شدم که شايد با يه دختري دوست شده(!) بعد فهميدم که نشسته 20 صفحه درباره آيه والعصر نوشته....
مي گفت مي گن اين براي اين انقدر خوبه چون مي خواد بره! اين رو گقت و دست گذاشت رو سرش گريه مي کرد که من مشکلي ندارم و هديه خودشه ماله خودشه...
بش گفتم اين حرفا چيه پس اين همه عارف و بزرگ اسلامي که تو سن بالا دارن زندگي مي کنن پس چيه و از اين حرفا!
مي گفت از اين پسرم خجالت مي کشم و بلند ميشم نماز مي خونم!
کد خبر 1888
تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۷:۱۸
- ۰ نظر
- چاپ
مسعود فروغي در جديدترين مطلب وبلاگ خود ماجراي پسر 15 ساله اي را روايت کرده سحرهاي ماه رمضان به عشق امام زمان(عج) کفش مردم را واکس مي زند.