عضو هيئت علمي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، گفت: تدريس يک طرفه علوم انساني غربي در دانشگاه‌هاي ما اقدام مفيدي نيسـت و نمي‌تواند باعث شکل‌گيري توسعه اسلامي شود و به نوعي يکي از موانع اساسي در اين زمينه است.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، دهه چهارم انقلاب اسلامي، دهه پيشرفت و عدالت نام‌گذاري شده است و لازمه اين پيشرفت، ارائه الگوي متناسب با نيازهاي بومي کشور و مطابق شريعت اسلام باشد و مقام معظم رهبري نيز در سخنراني‌هاي متعدد خود نخبگان را به تدوين اين الگو سوق داده است، در همين رابطه با حجت‌الاسلام و المسلمين عبدالحسين خسروپناه؛ دانشيار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، گفت‌وگويي را ترتيب داده‌ايم که تقديم مي‌شود:

 

 

* تعريف شما از معنا و مفهوم توسعه چيست؟

ـ توسعه يا پيشرفت، به معناي غربي آن، از زماني مطرح شد که تفکر مدرنيته در برابر سنت قـرار گرفـته و قد علم کرد. به عبارت ديگر، توسعه با عصر مدرنيسم و مدرنيته پيوند خورده است و حاصل اين عصر ودوره زماني است. ذيل چنين نگاهي است که غربيان دوره سنتي را، که نماد اصلي آن قرون وسطي اسـت، وجه مقابل توسعه و عصر انحطاط تلقي ميکنند و بر اين بـاور پـاي مـي‌فشارند کـه از رنسـانس، هنگامه پيشرفت و توسعه آغاز مي‌شود و مرحله جديدي از زندگي بشر ذيل عنوان عمومي عصر مدرنيسم سـر بـرمي‌آورد و شکل مي‌گيرد. عصري که، به وضوح، داراي تفاوت‌هاي قابل توجهي با عصـر پيشـين در ابعـادمختلف است.

 

 

* دامنه تأثيرهاي رنسانس در جهان چگونه است؟

ـ از منظر تاريخي رنسانس را بايد مبدأ زنجيره‌اي از تحولات در حـوزه‌هاي گوناگون دانست. بـه‌عنوان مثال؛ در زمينه هنر و ادبيات در قياس بـا دوره سنتي، تغييرات اساسي و گسترده رخ داد و ذيـل انديشه افرادي هم چون داوينچي تفکري اومانيستي بر اين حوزه مهم حاکم شد.

دامنه اين تغييرات در بنيادين‌ترين تامأت بشري، يعني حوزه فلسفه، نيز جدي بود. در اين حوزه بـا بـه‌وجود آمدن فلسفه عقل‌گرايي در فرانسه توسط افرادي چون دکارت، اسپينوزا و تجربه‌گرايي انگليسي بـه دست کساني مانند فرانسيس بيکن، جان لاک و هيوم تحولاتي مهم و تغييرات اساسي پديد آمد.

در نيمه دوم قرن هجدهم اين دو انديشه ترکيب شد و فلسفه انتقادي کانت به وجود آمـد؛ نحوه‌اي ازتفکر که تا مدتها مورد تأکيد و پيگيري قرار گرفت و خود زمينه‌ساز شکل‌گيري انديشه‌هايي هم چـون پوزيتيويسم و اگزيستانسياليسم شد.


* عامل سقوط مدرنيه مبتني بر الگوي توسعه رنسانس چيست؟
ـ در نگاهي از بالا، عامل اصلي تغيير شرايط در دوره مدرن را ميتوان رويکرد به جلو و گوهر دروني اين دوره را عنصر مهم پيشرفت دانست. به اين ترتيب ذيل تغيير مدل عقلانيت حاکم بر زمانه، زندگي بشر دچار تغييراتي اساسي شد و اين مدل عقلانيت، به نوبه خـود، شکل‌گيـري زنجيره‌اي از نظامات جديـد فلسفي و علمي، اخلاقي و رفتاري، هنري و ادبي و نيز نظامات جديـد نظامي، امنيتي و سياسي را سبب گرديد.

مدل عقلانيت حاکم در قرون وسطي، بيانگر نوعي «عقلانيت صوفيانه ديني» بود. اين مدل، عمدتا، در صدد شناسايي رابطه طولي ميان پديده‌ها بود؛ هر چند که از بيان رابطه عرضي ميان آن‌ها نيز کامل غافل نبود. به همين دليل در آن دوره هم موسيقي، رياضيات، هندسه، طبيعيات قـديم و حتـي سياست وجـود داشت.

از آن جا که عقلانيت حاکم بر قرون وسطي بيش از آنکه دغدغه بيان، تبيين و تحليل روابط عرضي بين پديده‌ها را داشته باشد، به دنبال نشان دادن رابطه ميان پديده‌هاي دنيوي با عالم ملکوت بود؛ هر روش عقلاني که تبيين بهتري از اين رابطه را بيان ميکرد، داراي ارزش و ابهت بيشتري بود. طبعا، در چنين فضايي، روش‌هايي که بيشتر بيانگر رابطه عرضي فيما بـين پديده‌ها و مبيّن نسبت و تفاوت آنها بودند، هم چون روش تجربي، فاقد جايگاهي مناسب قلمداد مي‌شدند؛ چرا که چنـين روش‌هايي توان بيانگري رابطه م‍ُلک و ملکوت را نداشند و در انجام اين وظيفه باز مي‌ماندند. در مقابل، روش‌هاي قياسي و استدلالي، که با سير از امور کلي به جزئي، مي‌توانستند چگونگي حرکت اين عالم و شيوه و جهت آن را مشخص کنند از ارج و قربي جديد برخورداد شده بودند. در دوره قـرون وسطي، بـيش از روش‌هاي عقلي، روش‌هاي شـهودي مورد اعتبـار بـود. ذيـل چنـين رويکرد کلاني بـود کـه بـيش از فيلسوفاني نظير ارسطو، آراي بزرگاني هم چون افلاطون و فلوطين مورد توجه قرار مي‌گرفت، چه آن کـه روش‌هاي شهودي بسيار فراتر از روش‌هاي عقلي از پس تبيينگري روابط طولي ميان پديده‌ها و توضـيح رابطه م‍ُلک و ملکوت بر مي‌آمد.


* رنسانس که مبدأ الگوي توسعه ليبرال سرمايه‌داري است؛ در مدل عقلانيت قرون مسطي چه تأثيري گذاشت؟ آيا درست است که در مدرنيته ملکوت مغفول واقع شده است؟

- رخداد رنسانس، مدل عقلانيت قرون وسطي را، به تدريج، به مدلي جديد تبديل نمود کـه بـيش از هر چيز دغدغه تبيين عرضي را در سر داشت. به عبارت واضح‌تر، اين مدل به دنبال کشف و سنجيدن رابطه ميان پديده‌ها بود؛ رابطه‌اي که از طريق آن بشر قدرت تسخير و تغيير عالم طبيعت را پيدا مي‌کرد. ذيل اين تحول بود که امور کلي و شهودي به کنار رفته و تجربه‌گرايي و رويکردهاي جزئي‌نگرانه مورد استقبال قرار گرفت؛ اگر دغدغه مرکزي عقلانيت قرون وسطي کشف رابطه ملک و ملکوت ـ البته بـا تـوجهي بـيش‌تـر بـه ملکوت ـ بود، عقلانيت دوره مدرن و پسامدرن، عمدتا، دغدغه ملک را مي‌پرورد و بها مي‌داد. با اين حـال اين صحيح نيست که بگوييم در دوره مدرنيته، ملکوت به طور کلي مغفول واقع شد؛ چه آن که در ايـن دوره هم برخي از انديشمندان و صاحب‌نظران، هم چون دکارت، به دنبال اثبات خداوند رفتند و در مسير کوشيدند.

 

*  مشکل الگوي توسعه غربي چيست؟ اين الگو دچار چه معزل‌هايي شده است؟

ـ به رغم شکل‌گيري زنجيره‌اي از پيشـرفت‌ها و دسـتاوردهاي تکنولوژيک صـنعت و گسترش روز افزون علوم انساني و تجربي در عصر مدرن، بشر گرفتار فقر معنويت شده است در نگاهي آسيب‌شناسانه بايد اضافه کرد که هر چند انديشه پست مدرنيسم، بـه دنبـال حل معضلات مدرنيته است و به اين ترتيب به نقد آن مي‌پردازد؛ با اين حال، در يک معنا، به دليل بازتوليد نهايي همان شيوه‌هاي مدرنيستي راه عبور را نشان نميدهد و علم در مشکلاتي مشابه فرو مي‌غلطد.

از اين روي بايد اذعان نمود که، به رغم تلاش‌هاي انجام شده جهت نقد مدرنيسم، مشـکل و معضـل معنويت در جهان غرب، امروزه، همچنان به صورتي جدي وجود دارد و به چشم ميآيد.

 

 

* در قسمت دوم گفت‌وگو مي‌خواهيم بدانيم که آيا در منابع درست اول شيعه، سخني از توسعه يا پيشرفت جوامع آمده است؟ به سخن ديگر نسبت توسعه با اسلام شيعي چگونه است؟

در بررسي نسبت توسعه با اسلام شيعي بايد، بـيش از هـر چيـز، معنـاي مـراد خـود از مفهوم توسـعه را شفاف و مشخص سازيم. اين رويکرد در مقابل نگاهي صف مي‌آرايـد کـه، بـه شـيوه‌اي مبتذل و سـاده انديشانه، تدارک استدلالي صوري را مي‌بيند و به سرعت نتـايجي نهـايي را اسـتنتاج مـي‌کنـد. مطـابق ايـن استدلال ازآن جا که توسعه امري نيکو و اجتناب ناپذير است و انحطاط و عقب ماندگي وضعيتي مذموم و نامطلوب است، پس بايد به دنبال توسعه رفت و در صورت منافات آن با دين، اقدام بـه کنـار گذاشـتن يـا اصلاح نمودن دين کرد.

فارغ از چنين نگاه‌هاي ساده سازانه و غير عالمانه‌اي، از منظري علمي و متناسب بـا مقتضـيات شـناختي ـ منطقي مي‌توان چهار حالت را براي بحث اسلام و توسعه متصور شد:

در نگاه نخست، توسعه جزئي از دين اسلام است؛ به عبارت ديگر ميان اسلام و توسعه نوعي تـداخل و نسبت جزئي و کلي برقرار است. از ايـن نگـاه، توسـعه جزئـي از اسلام بـه حسـاب مـي‌آيـد کـه در دوره مدرنيسم تحقق عملي پيدا کرده است.

در نگاه دوم، توسعه و دين دو مقوله مجزا، اما سازگار با همديگر، معرفي مي‌شوند. دو مقولـه‌اي که مي‌توانند بدون بروز هر گونه مشکلي در کنار هم قرار گيرند و نوعي نظام هماهنگي ميان آنها برقرار شود.

در نگاه سوم، دين و توسعه در تعارض کامل با يکديگر قرار مي‌گيرند و به هيچ عنوان نمي‌توان ميـان آنها آشتي برقرار کرد و، نهايتا، در آخرين حالت، هيچ ارتباطي ميان اسلام و توسعه تصور نشده و قلمرو دين اسلام از قلمرو توسعه کاملا جدا معرفي مي‌شود.

 

 

* در مورد ارائه الگو آيا همه بر يک نظر اتفاق نظر دارند؛ يا در ايران جريان‌هاي مختلفي از تعريف و نقد الگوي توسعه غربي و در مقابل ارائه الگوي بومي و اسلامي پيشرفت شده است؟

- البته! در اين امر هم جريان‌هاي مختلفي وجود دارد؛ رويکرد نخست متعلق به افرادي نظير مرحوم احمد فرديد و يا جريان فرهنگستان علوم اسلامي در قم است. اين افراد و جريانات معتقدند که غرب يک کل يکپارچه است و توسعه و همـه لـوازم آن در کنـار هم معني مي‌يابد و به هيچ عنوان نمي‌توان آن را به عناصر مختلف تجزيه کرد. بنابراين يا بايد کـل انديشه غربي را پذيرفت و به آن گردن نهاد و يا بايـد کل آن را رد و از آن عبـور کـرد. در نتيجـه از آن جـا کـه انديشه غربي با مباني اسلام ناسازگار است، بايد اين انديشه را به طور کامل بـه کنـاري نهـاد و سـراغش را نگرفت.

گرايش ديگر نيز متعلق به برخي از روشنفکران است که بر پذيرش کليت و تماميت تفکر غربي پـاي مي‌فشردند. به عنوان نمونه ميتوان به تقي زاده مثال زد که معتقد بود از موي سر تا ناخن پا بايد غربي شد.

اما نگاه‌هاي موشکافانه تر و ژرف‌کاوانه تر از ما مي‌خواهند که هيچ يک از دو رويکرد را نپـذيريم و راه به مسيري ديگر بريم. ذيل چنين رويکردي لازم است تا انديشه غربي را تجزيه نمود و به بحث تحليلي در اجزاء آن پرداخت. در پرتو چنين مطالعه‌اي است که مي‌تواند گفـت بخـش‌هايي از توسـعه غـرب بـا بخش‌هايي از اسلام شيعه داراي هماهنگي هايي مشخص است؛ هر چند در بخش‌هايي مهم نيـز تعارضـاتي جدي ديده مي‌شود. چنين نگاهي به ما مجال رويکرد به تفکيکي مهم را در عرصه توسعه غربـي مي‌دهـد.

با توجه به رويکرد فوق بايد گفت که فلسفه مدرن غرب بر مبناي عقلانيـت جـزءنگرانـه و حسابگر آماري و تجربه‌پذير شکل گرفته و به همين دليل، اين فلسفه و عقلانيت نسبت به عالم ملکوت، بي‌دغدغه است. در نتيجه اين عقلانيت و فلسفه قطعا با اسلام ناسازگار است؛ زيرا اين عقلانيت بـه تعبيـر آيت‌الله جوادي آملي، توسعه تکاثري را به دنبال مي‌آورد.


* جنابعالي در آثار خود به نقد عقلانيت صوفيانه، پرداخته‌ايد و اين عقلانيت را مخالف پيشرفت معرفي کرده‌ايد، نظر شما در نسبت و جايگاه عقلانيت صوفيانه در الگوي پيشرفت اسلامي چگونه است؟

- البته اين خطا است که بپنداريم مطابق اسـلام مي‌توان از رواج عقلانيـت صوفيانه دفاع کـرد. اسـلام، بـه همـان دليـل کـه بـا عقلانيت عرضي جزءنگرانه و حسابگر مدرنيته تعارض دارد، با عقلانيت طولي ملکوتي قرون وسطايي نيز متعارض اسـت و ناسازگار است. عقلانيتي که اسلام شيعه بر آن تأکيد مي‌کند، عقلانيتي "طولي و عرضـي " اسـت کـه از تکيه صرف بر يکي از وجوه عقلانيت پرهيز دارد. به عنوان مثال، اسلام شيعي دقيقا و بـه طـور مشـخص بر طبيعت‌شناسي تأکيد کرده است؛ در عين حال اين طبيعت‌شناسي، در دل اين اين گفتمان، در ارتباط بـا عالم ملکوت معرفي مي‌شود.

البته ذکر اين نکته در اين جا ضروري است که، از منظري تاريخي، تفکر صوفيانه‌اي در عـالم اسـلام رسوخ کرد و موجبات انحطاط جامعه اسلامي را، در سطوحي، فراهم آورد. کساني هم چـون امـام محمـد غزالي، و برادرش احمد غزالي، در بسط و گسترش اين تفکر کوشيدند. بـه بـي راهـه نرفتـه‌ايـم اگـر ايـن رويکرد را عامل اصلي انحراف و انحطاط جامعه اسلامي‌ معرفي کنيم.

به عبارت واضح‌تر، انحطاط به طـور مستقيم بـه امـوري چـون تضـعيف جايگـاه علـوم و يـا اسـتبداد و استعمار برنمي‌گردد، بلکه امور فو‌ق‌الذکر، زاييده تغيير نظام عقلانيت جامعه هستند؛ به همين دليل موفقيت استعمار و استبداد در جوامع اسلامي، به دليل حاکميت عقلانيت انحرافي بوده است.

 

 

* آيا علوم پايه همچون فيزيک و شيمي و... مي‌توانند، جايگاهي در الگوي پيشرفت و توسعه اسلامي متفاوت با الگوي توسعه غربي داشته باشند؟

‌ـ بايد به اين نکته اشاره داشت که هر چند برخي از دانشمندان علوم پايه از يافته‌هاي علمي خود برداشت‌هاي ماترياليستي و نسبي‌گرايانه ارائه مي‌کنند، اما علت اصلي رخداد چنين مساله‌اي وجود نظام عقلانيت طـولي است. حاصل آن که با تغيير اين نظام و اتخاذ عقلانيت طولي و عرضي مي‌توان از همين علوم پايه موجـود برداشت‌هاي خدامحورانه و الهي ارايه نمود. در اين زمينه مي‌توان به پرفسور عبدالسلام ـ فيزيکـدان شـهير پاکستاني ـ اشاره کرد که به دليل اتخاذ عقلانيت ملکوتي، از علم فيزيک زمانه برداشـت‌هاي الهـي مي‌کند و از نظريه وحدت مدبر به نظريه وحدت نيروهاي الکترومغناطيسي مي‌رسند.


* علوم انساني چطور؟ آيا با صرف تغيير زيست‌جهان، نتايج هم تغيير مي‌کند؟

- در خصوص علوم انساني غربي، تحليل فوق به هيچ عنوان صحيح نيسـت و مسـئله دچـار زنجيـره‌اي از پيچيدگي‌ها و غوامض مي‌شود. دست کم بخش مهمي از علوم انساني غربي، ايـدئولوژي‌هاي برگرفتـه ازعقلانيت طولي است که بايد آن را فاقد استنتاجي استدلالي و تجربي به حساب آورد. وقتـي افـرادي نظيـر گيدنز، هابرماس، دورکيم و مارکس اظهار نظري مي‌کنند، مدعياتشان بيانگر رويکردي خـالص در زمينـه‌اي مشخص تحت عنوان هم چون جامعه شناسي تجربي نيست؛ بلکه، اکثرا، ارايه دهنده نوعي ايـدئولوژي و مکتب است.

برخي بر اين باورند که علوم انساني نيز مانند علوم طبيعي رويکردي تجربي و آماري دارد. ايـن گزاره صحيح نيست. حتي بخش‌هايي از علوم انساني که بر مبناي رويکردي تجربي و آماري است نيز بر اسـاس جامعه آماري کشور و موقعيتي خاص به نتيجه رسيده است و بنابراين مشـخص نيسـت کـه ايـن مسـائل در کشور و موقعيتي ديگر، نظير ايران، نتايجي مشابه را نشان دهد.

در نتيجه بايد گفت که تدريس يک طرفه علوم انساني غربي در دانشگاه‌هاي ما اقدام مفيدي نيسـت و نمي‌تواند باعث شکل‌گيري توسعه اسلامي شود و به نوعي يکي از موانع اساسي در اين زمينه است.

 

 

* آيت‌الله جوادي آملي که شما افتخاري شاگردي ايشان را داريد، مبحث توسعه کوثري در الگوي ايراني ـ اسلامي مطرح کرده است؛ در اين مورد نظر شما چيست؟

بايد گفت که در برابر توسعه تکاثري غربي، توسعه کوثري وجـود دارد که رأي اسلام ناب و شيعي است و در آن از اشکالات توسعه غربي خبـري نيسـت. توسـعه کـوثري تاکنون به دليل وجود ديدگاه‌هاي انحرافي و عقلانيت صوفيانه که در جامعه اسلامي حاکم نگرديده اسـت و به توفيقي نهايي دست نيافته است، در اسلام شيعي اثني عشري مؤلفه‌هايي داريم که ميتواند در ايجاد توسعه کوثري کمک بسياري کنـد.

يکي از مؤلفه‌ها، عنصر عقل در نصوص ديني ما است. لازم است که در ايـن خصـوص کـاري اساسـي و مطالعاتي سترگ و جدي صورت گيرد.

متأسفانه بسياري از متفکران جامعه ما، امروزه، بر اين گمان‌اند که عقل مورد اشـاره در نصـوص ديني مشترک لفظي است و به عقل نظري و عملي تقسيم مي‌شود. اين رويکرد صحيح نيست و عقل تنها يک معنا دارد؛ هر چند که داراي مراتب است. به عبارت بهتر از مرتب‌هاي که کارش فهم و درک اسـت تـا آنجايي کـه يکـي از بزرگـان مي‌فرمايند « العقل مـا عبـد بـه الرحمن واکتسب به الجنان» همگي ذيل عنوان عقل جاي مي‌گيرند. به اين ترتيب مي‌توان گفت که عقـل منبع و ابزاري ادراکي است که حاصل آن تعبد است.

هم چنين از نصوص ديني اين‌گونه برداشت مي‌شود که عقلانيـت اسـلامي، عقلانيتـي نيسـت کـه فقـط جنبه ادراکي داشته باشد؛ بلکه عنصري است که انسان را در برابر نفس عماره و شيطاني محافظت مي‌کند.

به همين دليل گفته مي‌شود که جاهل گناهکار است و کسي که عامـل بـه دسـتورات الهـي عاقـل خطـاب مي‌شود.

دومين مولفه مهم در ايجاد توسعه کوثري، حکمت است، در نصوص ديني بر حکمت تأکيدي فراوان شده است شده است. به‌گونه اي که در بعضي روايات، حکمت را مترادف فلسفه ذکر کرده‌انـد. حکمـت فقط يک فلسفه نظري نيست، بلکه داراي دستاوردهاي نظري و عملي مشخصي اسـت کـه بايـد آن‌ها را زاييده عقل دانست. به اين ترتيب بر ما است که با تلاش خود حکمت مقولات گونـاگون ماننـد سياسـت، اقتصاد، رسانه و هنر را بر اساس مباني ديني و عقلانيت عرضي و طولي تبيين کنيم.

مؤلفه آخري که مي‌تواند در مسير ايجاد توسعه کوثري به ما کمک بسيار نمايد، ميراث گذشـته ما در نظام‌هاي معرفتي است. ميراثي که از دل تلاش‌هاي ايشان شکل گرفته است و بـه ما رسـيده اسـت. ذيـل چنين ملاحظه‌اي بايـد گفـت کـه بازشناسي شخصـيت‌هايي ماننـد فـارابي، بـوعلي سـينا، خواجـه نصـير، ابوريحان بيروني و شيخ بهايي جايگاهي اساسي و مهم بايد به خود اختصاص دهد. در چنين مطالعـاتي، بـه ويژه، بايد پي جوي اين نکته بود که اين بزرگان چگونه در پي ارايه يک نظام جامع نظري و عملي بودند.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس