گروه فرهنگی مشرق - مراسم حسینیه هنر از روز چهارشنبه، سیزدهم محرم به مدت ده شب (8 تا 17 آذر) پس از اقامه نماز جماعت مغرب و عشا در حسینیه هنر برگزار شد.
در این مراسم حج اسلام حاج علی اکبری، سیدعباس نبوی، حسین سوزنچی، مهدی همازاده و آقایان دکتر ابراهیم فیاض ، دکتر رجبی دوانی، دکتر یعقوب توکلی، حاج سعید قاسمی و همچنین آیت الله جاودان به ایراد سخنرانی پرداختند که در ادامه گزیده ای از این سخنرانی هارا ملاحظه فرمایید.











در این مراسم حج اسلام حاج علی اکبری، سیدعباس نبوی، حسین سوزنچی، مهدی همازاده و آقایان دکتر ابراهیم فیاض ، دکتر رجبی دوانی، دکتر یعقوب توکلی، حاج سعید قاسمی و همچنین آیت الله جاودان به ایراد سخنرانی پرداختند که در ادامه گزیده ای از این سخنرانی هارا ملاحظه فرمایید.











خاطرات همرزم شاهرخ ضرغام در حسینیه هنر
مراسم عزاداری سیدالشهدا در حسینیه هنر با روایتگری قاسم صادقی٬ همرزم سید مجتبی هاشمی و شاهرخ ضرغام برگزار شد، که در ادامه بخشی از روایتگری قاسم صادقی را ملاحظه می کنید.
* ۳۱ سال است دارد از مفقودیت شاهرخ میگذرد. این نسل خواب است، اینکه جمهوری اسلامی تا حالا ایستاده چی شده که ایستاده؟ اینها را جوانها به دنبالش نمیروند. شاهرخ جز افرادی بود که به قول امام خمینی(ره) ره صد ساله را یک شبه پیمود، دیر آمد زود رفت، خیلیها زود آمدند دیر رفتند.
* عدهای مثل شاهرخ بیسواد، چی دارد که خدا میخردش؟ اینایی که زمین میخورند به درون خودشون دروغ میگویند ولی حالیشان نیست. در این چند ساله جمهوری اسلامی اینقدر علما را دیدیم که چپ کردند، اینقدر مثل شاهرخ هم دیدیم که اینطوری شدند، چهکار کردند که خدا با اینها این کار را میکند.
* شاهرخ قبل از انقلاب در ۱۴ سالگی پدرش میمیرد و مادرش دوباره شوهر میکند. میروند آبادان و به واسطه هیکل درشتش مشغول به کار میشود. بعد دوباره برمیگردند تهران و میرود مدرسه. در مدرسه میبیند که معلم به یک دانشآموز همیشه نمره ۲۰ میدهد. به معلم میگوید چرا همیشه به این ۲۰ میدهی. میگوید به تو چه؟ تا این را معلم میگوید یک چَک میزند در گوش معلم.
* بعدا متوجه میشوند که دانشآموز آقازاده بوده. شاهرخ از آنجا پرونده را میزند زیر بغلش میافتد سر محلها و به خاطر هیکل درشتش از ضعفا دفاع میکرد، حالا برای دعوای ناموسی، برای پول گرفتن یک طلبکار و …
* امام حسین را همین افراد یاری میکردند. در جنگ ما سه دسته بودیم. سفید، سرخ، سیاه. ماهایی که تا دل دشمن رفتیم سیاه بودیم، آنهایی که تا اهواز و آبادان و خطهای پشتیبانی آمدند سرخ هستند، و آنهایی که مسواک شبشان ترک نمیشد و هر روز با ملحفه و روی تخت پر قو میخوابیدند سفید!
* در ایام محرم شاهرخ میرود در یک مجلس روضه مینشیند. سخنران صحبت میکند. بعد از روضه میرود پیش حاج آقا که مثلا مسئله بپرسد. از آنجا استارت شاهرخ زده میشود، استارت تحول!
*بعد از مدتی که در غرب درگیری بود، شاهرخ میگوید اگر کمک میخواهید ما هم هستیم. بلند میشود با حکم سپاه میرود برای سرکوبی ضد انقلاب در کردستان، بعد که برمیگردد میرود غائله لاهیجان را خاموش کند.
* جنگ که شروع میشود، جز نفرات اولی است که در مهرماه خودش را به اهواز میرساند و در آبادان ما با او آشنا شدیم. گروهی درست کرده بود به نام آدم خوارها. مرغ و گوساله و … سر میبریدند و میخوردند… در حالیکه میجنگید کار خودش را هم میکرد. کمکم با مردانگی شاهرخ آشنا شدیم.
محمد سرور رجایی شاعر و نویسندهی افغانی در حسینیه هنر
هفتمین شب از مراسم عزاداری امام حسین علیهالسلام با حضور جمعی از هنرمندان و فعالان فرهنگی در حسینیه هنر برگزار شد. در بخشی از این مراسم محمد سرور رجایی شاعر و نویسندهی افغانی با موضوع خاطرات مجاهدین شهید افغانی در ایران و مجاهدین ایرانی شهید در افغانستان سخنرانی کرد.
وی در انتهای صحبت خود با اشاره به یک شهید ایرانی که مزارش مظلومانه در افغانستان واقع شده است، گفت: «شهیدی است به نام احمد رضا سعیدی که ۱۸ سال بیشتر ندارد. آموزشهای نظامی را آموخته است به عنوان کمک به مجاهدین افغانستان و برای صدور انقلاب جهانی امام خمینی وارد افغانستان میشود. بیش از هزار و هفتصد کیلومتر در روستاهای افغانستان میرود در منطقهای به نام بهسوده. یک روستای دور افتاده است ولی فرماندهی خط اول جنگ از آن منطقه است. چند روزی آنجا علیه شوروی وارد نبرد میشود و فرمانده متوجه میشود که وی ویژگیهای مهمی دارد و تقاضا میکند که ما آموزش داریم بهترین خدمت برای مجاهدین افغانستان آموزش نظامی است. برمیگردد به همان روستا و حدود ۱۰ نفر از مجادهین را تحت آموزش قرار میدهند تا به چهل نفر میرسند، آخرین روز برنامهی آموزشی، ده مهرماه ۱۳۵۹ در شرایطی که شهید سعیدی به خاطر حکومت بعثی صدام بیتاب برگشت به ایران بوده است، به شاگردان میگوید که آخرین جلسهی نظامی ماست و ما اضافه میشویم به خط اول. من چهار روز دیگر هستم بعد چهار روز برمیگردم که اکنون ایران نیاز بیشتری به من دارد. همان جلسه آخرین صحبتهایش میشود.
من با یکی از شاگردان شهید سعیدی صحبت کردم. میگفت نشسته بودم میزی بود که مینی گذاشته بود و توضیح میداد که چگونه ساخته شده است و به انفجار میرسد، در همین اثنا بودیم که ناگهان انفجاری صورت گرفت که ماهم افتادیم اتاق حدود بیست متری که همهی ما به سمت بیرون رفتیم و مو سفیدان منطقه جمع شدند و متوجه شدند که جنازه اش رو به قبله به شکلی افتاده است که گوشهای از کتش صورتش را پوشانده است و این گونه شهید احمد رضا سعیدی دهم مهرماه در بهسود دفن شد و همان جا دفن شد و مزارش خاستگاه نیازمندان منطقه شد.
«یاران همه سوی عشق رفتند بشتاب که تا ز ره نمانیم // ای خون حماسه در رگ دین برخیز نماز خون بخوانیم»
سخنرانی دکتر رجبی دوانی در حسینیه هنر
بحث در باره ی شاخصهای اصحاب سید الشهداست. در حقیقت میخواهیم این بعد از بحث های حضرت سید الشهدا (س) را مورد بحث قرار بدهیم که حضرت سفینة النجاة است. این کشتی چه کسانی را جذب کرد؟ و میخواهیم این بحث را به این صورت مطرح کنیم که این نجات یافتنها با نشستن در کشتی نجات حضرت اباعبدالله خاصّ آن دوران نبود و در همهی زمانها و مکانها میسّر است. همهی اهلبیت کشتی نجات هستند. امام صادق (ع) میفرمایند: «نحن سفینة النجاة» ما کشتی نجاتیم. اما کشتی جد ما سیدالشهدا از همه سریعتر وسیعتر است یعنی طیفهای بیشتری میتوانند سوار بر این کشتی بشوند و از طریق کشتی نجات امام حسین(ع) سریعتر هم میتوان به ساحل نجات رسید.
ویژگیهای خاص امام حسین (ع)
امام حسین (ع) اشرف اولیای الهی نیست. اشرف آنها وجود پیامبر (ص) و بعد از آن حضرت وجود مقدس مولای متقیان (ع) است. امام سجاد(ع) هنگام ورود به کوفه بعد از فاجعهی کربلا در ابراز انزجار از عملکرد کوفیان میفرمایند پیش از این با جدّ من که بالاتر از پدرم بود اینگونه رفتار کردید. ما اعتقادمان این بود که سرآمد خلقت است. حضرت زهرا(س) از نظر مقام بالاتر از امام حسین (ع) است، ولی خداوند عنایت ویژهای به حضرت سید الشهدا (ع) دارد که از راه ایشان سریعتر میتوان نجات یافت و طیفهای بیشتری با تمسک به ذات مقدسش میتوانند نجات یابند. حج یک فریضه است واجب است. انسان اگر استطاعتش را جسمی و مالی داشته باشد وظیفه دارد در اولین فرصت به جا بیاورد. حداقل باید یک بار حج را رفت، ولی این واجب اگر راههای حج ناامن بشود از عهدهی مکلفین میافتد. مثل همان چند سالی که وهابیون آل سعود آن فاجعه را در هتک حرمت انجام دادند و چهار سال راه بسته شد. ولی زیارت امام حسین (ع) که مستحب است، مستحبی که دست کمی از واجب ندارد. به بهانهی ناامن بودن راهها نمیتوان زیارت امام حسین (ع) را ترک کرد. نماز مسافر در چند جا مثل مسجدالحرام و مسجد النبی (ص) کامل میشود، یکی از این مکانها حرم سید الشهداست.
درجهبندی همراهان کربلا
شاید ندانید، اما بعضی شهدای کربلا شیعه نبودهاند. کشتی امام حسین درجه دارد، همهی شهدای کربلا در یک درجه نیستند. بعضی از آنها نمیتوانند به درجات بالاتر نائل شوند. یکی از اسمهای روز حشر، یوم الحسره هست. در بهشت هم امکان ارتقا از یک درجه به درجهی بالاتر وجود ندارد. آن ارتقا جایش در دنیا هست. همهی بهشتیها به شهدا غبطه میخورند، اما همهی شهدا هم به جایگاه حضرت عباس غبطه میخورند.
جوانمردی و آزادگی عامل پیوستن به کاروان حسینی
ما برخی افراد را میبینیم که نه از روی اعتقاد به امامت و ولایت حضرت، بلکه از روی آزادگی و جوانمردی توانستهاند در این کشتی نجات بنشینند. آدم آزادهای بوده است، مرد بوده است. وقتی با امام مواجه میشود با این که اعتقاد به یزید دارد، اما وقتی مظلومیت و تنهایی امام را میبیند، به سمت امام جذب میشود. نمونهی اعلایش حر است. حر حقوق از دولت میگیرد و به فرمان آنها کار انجام میدهد. دستور هم بهش رسیده است در پادگان قادسیه که برو جلوی حسین بن علی را بگیر اگر توانستی دستگیرش کن، والا مانعش شو! بر امام حسین (ع) سخت میگیرد، لرزه بر اندام بچههای امام انداخت و زنان را ترساند، گناهان بزرگی را هم مرتکب شد. البته چون بهرهای از آزادگی و جوانمردی برده است میگوید مرا باز دار.
دستور عبیدالله رسیده بود، حسین را متوقف کن نگذار به آب دست پیدا کند. امام میگوید قرار ما این نبود، چرا متوقف کردی؟ حر گفت: این قرار تا قبل از دستور بود. حتی در بین راه وقتی نامههای مردم کوفه را به او نشان داد، باور نکرد و قبول نکرد از امام. گفت نه من نویسندگان نامهها را می شناسم نه از اقداماتشان خبر دارم، از کوفه دور بود، نمیدانست. میگفت دستوری را که دارم باید اجرا کنم تا روز عاشورا هم حر هیچ تغییری نکرده است.
عمر سعد وقتی لشکر را آراست، یکی از فرماندهان برجستهی حر است. ولی حر نگاهش این بود که اینها میخواهند امام را بترسانند، تا وقتی که سخنان امام را شنید و انفعال کوفیان را دید که جواب ندارند، باور نکرده بود که امام مظلوم است. وقتی دید که امام مظوم است. وقتی شنید سخنان امام را که انتظار داشت تکذیب کنند، دید از خجالت نمیتوانند حرفی بزنند و پاسخی ندارند اینجا یقین حاصل کرد. این جا دید عجب نامردی است فرزند پیامبر(ص) را دعوت کردهاند، ولی راه نمیدهند، نتوانست تحمل کند. این چند روز هم با امام (ع) همراه بوده است. امام را دید و دید چه حقیقتی دارد و صحت سخنان امام برایش ثابت شد. آمد پیش عمر سعد گفت با این وضعیت میخواهی او را بکشی؟ گفت آری بهخدا جنگی خواهیم کرد که حداقلش جدا شدن سرها خواهد بود. آمد کنار. یکی از مهاجربن اوس میگفت دیدم دارد میلرزد. گفت بین انتخاب بهشت و جهنم گیر کردهام. الآن باید تصمیم بگیرم. ایشان مظلوم واقع شده است، آزادگیاش به دادش رسید. من نمیتوانم آدم مظلوم را رها کنم از ظالم حمایت کنم. آمد گفت مرا میشناسید من همان کسی هستم که بر شما سخت گرفتم نمیدانستم قضیه چیست. راه برگشتی هست؟ خدا توبهی من را میپذیرد؟ فرمود آری کشتی نجات درش باز است. لذا وارد بر کشتی نجات امام شد، آمد مقابل دشمن. هیج دلیلی ندارد او شیعه شده باشد. از راه جوان مردیاش سخن میگوید. نامردها به جای این که او را یاری کنید به جنگ او آمدهاید. جواب خدا را چه خواهید داد؟ اف بر شما! او هم از امام اجازه گرفت. اجازه بدهید اولین کسی که توفیقشهادت را دارد من باشم که رسید به درجاتی.
ابوالشعثاء کندی از نیرویهای حر است با هزار نفر آمده است راه را بسته است. البته سخنان امام حسین(ع) او را تکان نداده است. سخنان را شنید ولی تاثیری نپذیرفته است. اما همین که دید عمر سعد تیری انداخت مردانگیاش او را تکانش داد. این ناجوانمردی است ۳۰ هزار نفر میخواهند ۷۲ تا را از بین ببرند. صلابت امام هم او را تکان داد اینها کی هستند که با وجود قلت نفرات میدانند کشته میشوند؟ معلوم است حق هستند و مظلوم واقع شدهاند. تیرانداز ماهری هم هست کسی که در اعماق جهنم جا داشته است. امام او را دعا میکند که خدایا تیرهای او را به هدف برسان و تیرهایش که تمام شد رفت به سمت دشمن که رجز میخواند من عمر رسعد را رها کردم و به حسین پیوستم. در حالی که اینگونه میگفت به شهادت رسید. از این راه وارد شد و نجات پیدا کرد.
اندک ایمان راه نشستن بر کشتی نجات
یک راه دیگر نشستن بر کشتی نجات امام حسین (ع) داشتن اندک ایمان هست. که اندک ایمانی نجات می دهد. زهیر بن قین بجلّی آدمی است که ایمان دارد ولی منحرف شده است، منحرف عجیب. اگر کسی اندک ایمان داشته باشد، محال است با امام بجنگد. ممکن است بگویید اینهایی که با امام جنگیدند مسلمان بودند. نخیر من به قطع و یقین میگویم دین نداشتند. نه خدا را میشناختند نه پیغمبر نه آخرت. اگر یک ذره اعتقاد به خدا در اینها وجود داشت، جلوی امام قرار نمی گرفتند. سخنان امام در روز عاشورا تببین توحید و نبوت و معاد است. اگر یک ذره اعتقاد بود اینها به این طرف میآمدند. پوچ پوچ است مثل وهابیهای پلید امروزی. وهابی که فتوا میدهد در عراق به قدری بمب بگذارید شیعیان را بکشید تا از اکثریت بیفتند! در سوریه که بچهی سه ساله را به دار میآویزند دین دارد؟ قرآن میفرماید حتی در بارهی مشرکان میگوید فلا تسرفوا فی القتل. مشرک را چون مخلوق خداست همین که شکست خوردند، اسراف در قتل نکنید. فقاتلوا ائمه الکفر. مشرک را حق ندارید قتل عام کنید این ملعونها مسلمان را میکشند. نمازی که نتیجهاش نوکری آمریکا و صهیونیسم است پشیزی ارزرش ندارد.
روایات داریم دو نفر از خوارج که میگویند امیرالمومین کافر شده است، منتها نه تنها نسبت به بنیامیه دیدگاهشان عوض شده است بلکه در دفاع از خلیفه به جنگ امام حسین آمده است. دو تا برادرند ابوالفتوح و سعد که تا ظهر عاشورا هم با امام حسین(ع) جنگیدهاند. منتها امیرالمومنین(ع) فرمود اینها دنبال راه حق بودند ولی منحرف شدند به خاطر عدم بصیرت، لذا برخی مثل این دو تا ایمانی داشتند، ولی عصر عاشورا تکان خوردند؛ ما با چهکسی داریم میجنگیم؟ فرزند پیغمبر(ص) است. روز قیامت چطور روی جدش نگاه کنیم که ما نوادهی تو را کشتیم. شفیع ما هم باش! جالب است وقتی هم تغییر میدهند هنوز شعارشان شعار خوارج است لا حکم الا لله و لا طاعة لمن عصاه آمدند سراغ امام حسین(ع) که ما اشتباه کردیم به امید شفاعت جد شما آمده ایم راه نجات هست؟ می پذیرید. بعضی ها تا عصر عاشورا هم با امام جنگیده است چه بسا تیری هم به امام زده باشند- البته چیزی در این مورد گزارش نشده است – ولی آن انقلاب و حال به خاطر اندک ایمان ایجاد شده است.
حبّ اهل بیت؛ راه سوار شدن کشتی نجات
راه دیگر اندک حب اهل بیت(ع) اگر در دل کسی باشد حتی اگر اعتقاد به ولایت در ایشان نباشد، آنها را نجات میدهد. ایمان به ولایت نداشته باشید، به این عنوان که اینها عترت پیامبرند که گفته «حسین منی» اگر به خاطر حب پیغمبر باشد، باید این حب به اولاد او هم سرایت کند. فردی به نام عبدالله بن عمیر کلبی جوانی است تحت امر بنی امیه است از رزمندگان مقیم کوفه که به دستور حاکم منسوب یزید دستور گرفته است که به مرزها بروند برای مقابله با کفار. تصورش هم این است که عبیدالله منسوب خلیفه مشروع است، لذا آماده بود برود که شنید امام در کربلاست و عبیدالله دارد جمیعت را ملزم میکند بروید به جنگ او. این آدم اندکی حب اهل بیت درونش بود و نتوانست تحمل کند. میگفت میخواستم بروم به جنگ کفار، حالا فرزند پیغمبر در معرض خطر است. من میروم آنجا از او دفاع میکنم و یقین دارم ثوابش از جنگ با کفار و مشرکین بیشتر است. با همسرش هم مشورت کرد و با هم ملحق به کاروان حسینی شدند. باز در مورد یکی از یاران حضرت هست ظواهر امر این است که کنار امام بود، شب عاشورا پسرش پیغام داد برادرم در جنگ با کفار اسیر شده است. ناراحت شد. امام حسین (ع) متوجه شد و گفت بیعت را از تو برداشتم برو برای آزادی پسرت اقدام کن. به قول ما لنگ ما نباشی! معرفت خود را نشان داد که هرگز از شما دست برنمیدارم. با این دشمنان بروم برای آزادی فرزندم؟ هرگز چنین نخواهد شد.
ولایت درجهی اول ساکنان کشتی نجات حسینی
اینهایی که برشمردیم، درجات چهار و سه و دو کشتی امام حسین علیهالسلام است. درجهی یک این کشتی نجات مال ولایتمداران است؛ آنهایی که با یقین و اعتقاد کامل در این کشتی نجات نشستهاند. بزرگان متاسفانه درست تببین نکردهاند. یک مقداری راجع به حبیب بن مظاهر میگوییم. من به جرئت مدعی هستم جدیتر از او داریم. عابس بن حبیب شاکری. یک شیعهی ولایی ذوب در ولایت اهل بیت است، از اصحاب امیرالمومنین(ع) بوده است. این مرد بزرگ از اول هم دارد نشان میدهد ولایتمدار و بصیر است، قدرت تجزیه و تحلیلش خوب است، اندک تردیدی در کار حق درش ایجاد نمیشود. موقعی که مسلم آمده بود و مستقر شده بود، سیر جمعیت رفتند در خانهی مختار استقبال مسلم و بیعت کردن با او. داریم که مسلم نامهی او را میخواند. گریه میکردند و بیعت میکردند و پیمان خون میبستند. فهمید که اکثرشان دروغ میگویند یک هیجان است پای کار نیستند. برخاست و خطاب به مسلم گفت من از دل این مردم که ابراز احساسات میکنند خبر ندارم و تو را فریب نمیدهم. من از دل خودم سخن میگویم آنطور که خودم هستم میگویم باید باشد من طوری هستم که اگر شما اهل بیت فرمان بدهید سلاح برمیکشم و با دشمنانتان میجنگم واز این کار فقط خشنودی خدا را در نظر دارم که حبیب بن مظاهر برخاست و گفت کوتاه سخن گفتی ولی از دل سخن گفتی.
سعید بن عبدالله حنفی هم بلند شد و گفت من مثل عابس هستنم. ولایتمدار واقعی که ذوب در ولایت است. آرام و قرار ندارد و در خانهاش نننشسته است. میداند امام میخواهد بیاید کوفه. نامهها رفته است. ۱۵۰۰ کیلومتر که فاصله کوفه تا مکه بود طی کرد. این پیرمرد رفت در مکه به امام پیوست. حدود ۱۵۰۰ کلیومتر هم با امام آمد که به کربلا ختم شد. کسانی اینگونه ذوب در ولایتند که اگر کسی هل میداد میافتاد زمین، ولی کسی که ذوب در ولایت باشد خدا بهش قدرت میدهد. عابس روز عاشورا آمد مردم جفاکار کوفه را مورد خطاب قرار داد. جوانها میآمدند در جنگ تن به تن و میافتادند. خدا قدرت به او میدهد. لذا نتوانستند در جنگ تن به تن حریفش باشند و لذا گفتند سنگبارانش کنید و از دور سنگبارانش کردند و منتها این مرد بزرگ الهی که وقتی به این درجه میرسد از مرگ و کشته شدن خوفی ندارد، زره را از تن درآورد و گفت بزنید! ایشان در اثر سنگباران دشمن به شهادت رسید.
بریر هم پیرمرد است. او هم فاصله ی ۱۵۰۰ کیلومتری را طی کرد رفت از کوفه به مکه و از آنجا با امام (ع) همراه شد. روز عاشورا آنقدر از روی معرفت است امام دعایش میکند. جوانی از لشکر دشمن بود که فکر میکرد در راه حق است. گفت راست میگویی مباهله کنیم و از خدا بخواهیم باطل به دست حق مقتول شود، قبول کرد با هم درگیر شدند بریر فورا او را کشت.
روایتگری آقای رحمانیان
ششمین شب مراسم حسینیه هنر در محرم ۱۴۳۴ با روایتگری آقای رحمانیان، معاون مرحوم حاج آقای ابوترابی شروع شد. ایشان در ابتدای به واقعهای که در ابتدای اسارتشان بود اشارهای کرد: «۱۱ اردیبهشت ۶۱ که ما را اسیر کردند، میخواستند ببرند ما را در بغداد بگردانند. اکثرا هم مجروح بودیم، تعداد ماشینها هم زیاد بود. ۱۹ ساله بودم و در تهران دانشجو بودم. رفتیم دیدیم غوغایی در بغداد برقرار شده. زن و مرد آمده بودند، بعضی از پیرزنها میرقصیدند و هر کس هر چیزی بدستش میرسید به سمت ما پرت می کرد. ما هم که از منبرها شنیده بودیم یاد حضرت زینب می افتادیم و از آن لحظه خودمان را به دست ایشان سپردیم.»
رحمانیان که همواره با حاج آقای ابوترابی بوده وی را الگوی تمام عیاری معرفی میکرد. ایشان با خاطرهای از یک دعای توسل به روایت خود ادامه داد: «در اردوگاه موصل بودیم، یکی از رزمندگان ترکش بزرگی بهش خورده بود. در یک حادثهای ضربه مغزی شد، در آن اوضاع درمانی اردوگاهها معلوم نبود چه بلایی سرش میآید، بردنش بیمارستان با دستهای بسته. حدودا یک ماهی طول کشید دیدیم درِ اردوگاه باز شد و ایشان با لبخند و تعجب ما را نگاه می کرد. آن روزی که این اتفاق براش پیش اومد دعای توسل برای ایشان خواندیم. همه از خدا خواستیم که برگردد.
۱۰ متری آمد جلو و پرسید چه شده؟ گفت میدانم بیمارستان بوده ولی حالا چه شده؟
گفتم ما مدتها برای شما گریه میکردیم.
چیزی نگفت تا اسارت تمام شد. یک روز در هییت رزمندگان در میدان فردوسی بودیم خدمت حاج آقای ابوترابی. از حاج آقا خواستم که از وی بپرسد که در آن زمان چه اتفاقی پیش آمد.
حاج آقا گفت چه شد. نه عملی نه چیزی چطور خوب شدی؟
قدرت الله ناظم گفت وقتی من را بردند بیمارستان بیهوش بودم. من خواب دیدم که در همان بیمارستان بودم که آتش گرفت. (همه شما میدانید که کسی که در کما است خواب نمیبیند، من دو تا از برادرانم جراح مغز هستند و این را تایید کردند که در کما نمیشود خواب دید) بیمارستان آتش گرفت و من هم افتاده بودم، خودم را می دیدم. در این حالت خانمی وارد شد با چادر مشکی. به من گفت قدرت جان بلند شو آتش را خاموش کن. من بلند شدم همه وسایل خودبخود فراهم شد و آتش را خاموش کردم. بهم گفت آزادی.
بیدار شدم دیدم روی تخت بیمارستان هستم و دیدم به دستم سِرُم وصل است. از بغل دستی پرسیدم چه شده؟ گفت که شما را از اردوگاه آوردند و سه روز و سه شب بود که میگفتند شما مُردی.
بعد از اسکن از مغز ایشان دیدیم خونی هم در مغز ایشان جمع نشده. از همان سال تا به حالا قدرت الله ناظم در سالگرد آن شفا کردن را در همان روز جشن می گرفت.»
در روزی که خدمت آقا بودیم برای روایت خاطرات از حاج آقای ابوترابی، نتوانستم بعضی خاطرات را بیان کنم.
آذر ۶۷ ما را همراه اولین گروهی که بردند کربلا همراه ایشان رفتیم کربلا. شبهایی بود که حاج آقا به حالت سجده خوابش میبرد. چون عراقیها حساس بودند نماز شب را نشسته می خواند. یک دایره از پتوی ایشان خیس میشد. ما را بردند کربلا. ایشان خیلی بیتاب بود و در مقابل ما خیلی مشتاق بودیم. نیم ساعت حرم امام حسین و نیم ساعت هم حرم امام علی. بعد از اینکه زمان تمام شد، عراقیها به زور ایشان را میکشیدند. بعد یک سرهنگ عراقی آمد و چند دقیقهای با حاج آقا صحبت کرد.
گفتم حاج آقا داستان چه بود. گفت سال ۵۹ که من را اسیر کردند، به دلیل اینکه پدرم نماینده مجلس بود، آنها فکر میکردند من نماینده مجلسم و میخواستند مرا تیرباران کنند. من ۱۷ روز فقط نماز می خواندم. در همان جا نماز خواندم و چشمم را هم بستند و دست را هم از پشت.
سه تا سرباز را نشاندند و همین که آمدند بگویند آتش، یک نفر پا کوبید. یک صحبتهایی بین عراقیها شد. یک سروان عراقی بود، بعد از اینکه من را آزاد کرد، گفت ابوترابی من را دعا کن که کار من به جبهه نرسد.
به حاج آقا گفتم وقتی می خواستند تیربارانت کنند چه حالی داشتی، فرمود خیلی خوشحال بودند، چون به دوستان خدا مثل سید علی اندرزگو ملحق میشدم. بعد حاج آقا فرمود وقتی این سرهنگ را در کربلا دیدم گفت من شدم سرهنگ و فرمانده نیروی انتظامی نجف اشرف. گفت او یک شیعه بود و چرا برایش دعا نکنم.
در ادامه مراسم محمد مهدی سیار شروع به خواندن شعرهای عاشورایی کرد:
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی: «به روی چشم عزیز»!
فدای چشمت، چشم تو بی بلا مادر
مدام بر لب من «ان یکاد» و «چارقل» است
که چشم بد ز رخت دور بهتر از جانم!
بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای
اگرچه من هم «جوشن کبیر» میخوانم
شنیدهام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیدهام که علم بر زمین نمی افتاد
شنیده ام که به آب فرات لب نزدی
فدای تشنگی ات …شیر من حلالت باد
بگو چه شد لب آن رود، رود تشنه من!
بگو چه شد لب آن رود، ماه کامل م!
بگو که در غم تو رود رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوه دل من!
بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت
بگو بگو که بدانم چه بر سرم آمد
همین که نام مرا میبرند میگریم
از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای
چه نام مرثیه واری ست «مادر پسران»
برای مادر تنهای بی پسر شدهای
سخنرانی آیت الله جاودان در حسینیه هنر
آیت الله محمد علی جاودان استاد درس اخلاق و از شاگردان برجسته آیت الله حقشناس در ششمین شب این مراسم سخنرانی کردند که در ادامه ملاحظه می کنید.
یک حدیث داریم که حداقل با اسمش آشنا هستید، حدیث معراج که در میان احادیث اخلاقی شیعه بینظیر است. معمولا نام مبارک پیامبر را میبرد و بعد یک مطلبی می برد. آیا میدانید کدام زندگی گواراتر است و کدام زندگی باقی ماندنیتر است؟
آن زندگی که صاحبش لحظهای از یاد من بیرون نرود و نعمت مرا فراموش نکند. اما آن زندگی باقی ماندنی، زندگیای است که صاحبش برای خودش کار میکند، روی خودش کار میکند، این آن چیزی است که اصلا از بین نمیرود. نتیجه کاری که شخص روی خودش میکند نتیجه به این میشود که دنیا در نظرش کوچک میشود و آخرت را در نظرش عظیم و بزرگ میکند و خواستۀ مرا بر خواسته خودش مقدم میدارد و رضای مرا طلب میکند، تعظیم میکند آنطور که بایست حق مرا یاد دارد که من به او علم دارم. مراقبه میکند مرا در شب و روز نزد هر سیئه و معصیت (صغیر و کبیر) این یک راه درازی را باید بپیماید تا به این جایگاه که قدم اول است برای ما. ما حداقل یک آروزوهایی داریم دیگر.
به عنوان اولین قدم در هر چیز «یراقبونی بالیل و نهار». این اولین قدم است، در روایات متعدد دیگری هم دارد، میفرماید که سختترین وظیفه مومن چند تا چیز است، مواسات با برادران و … یکی از آنها ذکر دائم است. حالا ذکر دائم یعنی چه؟ منظور این نیست که دائما ذکر بگویی. منظور اینست که در طول روز که می خواهد کار انجام بدهد ممکن است معصیت پیش آید و باید گناه را کنار بگذارد و اگر معصیت است نکند و اگر اطاعت است بکند.
اولین بار که آدم دل می بندد یا ایمان میآورد، مثلا یک نفر که مسیحی است مسلمان میشود، ما که در خانواده مسلمان بزرگ شدیم، ذرهای از آن علقهها در طول زمان ایجاد میشود. بعضا در یک حادثه آن علقه پیش میآید. در آن اولین قدم چیزی ممکن است آدم را بترساند و آن میشود یک سرمنشا برای اصلاح راه.
از این شروع بنده خدا تصمیم میگیرد که مسلمان باشد، مسلمان! مثلا نماز بخواند، یک مرحله بالاتر اینست که دائما مواظب اعمال و کردارش باشد. سخنش را وزن میکند که غیبت نشود و یا توهینی نکند. آن ذکری که در من یک جریان بوجود آورد، شروع یک حرکت بود. در طول روز آدم دائما باید مشغول وزن باشد. این خیلی مهم است که هیچ جایی را نگذارد که از دستش لیز بخورد، یعنی مواظبتش جوری است که گاهی لیز خوردن هم پیش نیاید. این مرحله دوم بود.
کسی که طاعت را انتخاب میکند مقام برتری دارد. در تمام ۴ راهها نگاه میکند ببیند که کدام طاعت است، کوشش برای انتخاب طاعت است. کل زندگی را من مناظره میکنم تا حتما طاعت را انتخاب کنم. از اینجا آدم با سایرین فرق میکند، با او یک رفتار دیگری میکنند، این امر مهمی است. ملاحظهاش را می کنند، مواظبتش میکنند. اینها را ما اسمش را میگذاریم ولایت. ولایت الهی سایهاش بالای سر این شخص افتاد.
امام زمان دائما مواظب اوست. در روایت است که من این را از حلال صافی هم مراقبت میکنم، از ترس اینکه این حلال صافی او را به شبهه بکشاند. این کار صحیح است، مراقبت است، ولی ممکن است در طول آن کار حوادثی پیش بیاید که پای بندهام بلغزد، نمیگذارم آن کار سر بگیرد. استاد حق شناس می فرمودند که استادش را هم مشخص میکنند، کدام دانشگاه برود، کدام رشته…
در مرحله والاتر همسر برایش انتخاب میکنند. آقای حق شناس میخواست خانه بخرد، ولی گفتند اینجا نه، رفتند کمی عقبتر پس کوچه شد، گفتند اینجا خوب است. ایجا سلامت دینی شما بهتر رعایت میشود. این مرحله سوم است. بعضی گناهان از کسی بخشیده نمیشود. وقتی میگویی ای کاش میشد که فقط من را به آن گناه مواخذه میکردند چون گناه کوچکی بوده، از آن دسته گناهانی است که بخشیده نمیشوند.
برنامه عملی داشته باشید. بگویید من میخواهم از امروز صبح گناه نکنم. دوستی داشتم که تصمیم گرفته بود که از امروز به نامحرم چشمش نیفتد. آمد پیش من گفت که حالا که تصمیم گرفتم نگاهم عمدی شده. باید به خدا تکیه کنیم و شاید او برای تو کاری بکند. باید به خدا پناه ببریم. اگر هم سنم کم باشد پناه بردن را می پذیرند، باور کنید می پذیرند، کمک می کنند.
وقتی به میرزای شیرازی بزرگ مراجعه میکردند، میگفتند که ۴۰ روز بکوش گناه کبیره نکنی و اگر توانستی این تبدیل میشود به ملکه برای تو. بعد از آن سعی کن هر کاری میکنی طاعت باشد.
ممکن است که یک روزه همه گناهها را بگذاری کنار، ولی طاعت کامل سخت است، راه درازی وجود دارد که هزار بار زمین میخوری و این ایرادی ندارد و اگر پی بگیری آنجایی است که خدا کمک میکند، اگر مقاومت در کار باشد حتما کمک خواهد شد.
من تصمیم دارم گناه نکنم ولی در همین روز اول ۴۰ تا گناه کردم، باید فردا هم تصمیم بگیرم، من نمیتوان با گناه بسازم، ساختن مثل اینست که دستم را بکنم در آتش، ماندن در آتش ممکن نیست. این چیزی نیست که آدم بتواند تحمل کند، من ناگزیرم، اگر من معتقد به یک قیامت هستم ناگزیر به تصمیم هستم.
اگر ۱۰۰۰ بار شکست خوردی بلند شو بگو من میتوانم، قدم اول قدم بسیار بزرگی است. برای قدم دوم ممکن است ۶۰ سال زمان ببرد، چون طول میکشد میگویی من نمیخواهم، نمی شود که، قیامتت بسته به آن است. دست مهربان از اینجا بر سر آدم میآید.
بنده ۱۸ سالم بود، آقای حق شناس، ظهر میرفتیم پیش اقای حقشناس، میفرمود چکار کنیم خدا از ما راضی باشد، شاید نزدیک سه سال این ذکرش بود که چه کار کنیم خدا از ما راضی باشد. بعد دیگر چیزی نگفت. راه حلش را هم به ما گفت. آن روزها برای ما شده بود یک آرزو.
ابراهیم فیاض:
انقلاب اسلامی بر اساس مدل عاشورا شکل گرفت/ تئوری امام حسین(ع) تئوری امامت در مقابل تئوری خلافت بود/ اگر حزبیها در آینده سر کار بیایند، به 'تئوریهای خلافتی' برمیگردند/ طرح فعلی اصلاح قانون انتخابات بوی اشرافیت و خلافت میدهدهر چه پیش میرویم اندیشهها برجستهتر میشود؛ به طوری که فتنهها در آخرالزمان بیشتر خواهد شد، در اصل نفاقها عیان میشود.
مطلب مهمی که مطرح است اینکه ما با مواد خامی که داریم چه کاری باید انجام دهیم. هر چه جلو میرویم موازنه ما با غرب به سمت برابری میرود، اما آنچه مهم است اینکه بعد از این موازنه به کجا می خواهیم برسیم؛ مثلاً در حوزه اسلام شناسی، دانشگاههای ما چه چیز قابل عرضهای برای دانشگاههای آمریکا خواهند داشت.
این موازنهها در آخر به سمت صلح رفته و جنگ بیمعنا خواهد شد؛ همان طور که دیده شد جنگ اخیر غزه خیلی زودتر تمام شد، مثلاً بعد از اتفاقات مصر و روی آمدن اخوان المسلمین و اسلام گراها چه اتفاقی رخ داد؟ آیا آنها دوست ما هستند یا دشمن ما؟ اگر تلاش نکنیم آن فرآیندهاییکه خودمان تعریف کردهایم علیه ما عمل خواهند کرد.
نیاز ما به طرحهای تئوریک بزرگ است
در جلسه شورای راهبردی با موضوع آزادی و در محضر آقا، حرفهای زیادی برای عرضه وجود نداشت. اگر مسیر حرکت ما بدین شکل باشد، در آینده به مشکل برخواهیم خورد.
در حال حاضر برنامه دشمن برای انتخابات بدین صورت است که لیبرالها بر سر کار بیایند؛ مسئله اینجاست که اگر در آینده کشورهایی که انقلاب کردهاند، به سمت ایران متمایل و شیعه شوند، برنامه ما برای آنها چه خواهد بود؟ متاسفانه بحرانهای زیادی بعد از این رابطهها میتوان دید.
برای مثال حدود ۲۰۰ نفر از جوانان مصری که با جامعة المصطفی همکاری می کردند، شیعه شدند، ولی ما بعد از این برنامهای برای آنها نداشتیم. پس آنچه در حال حاضر به آن نیاز است تئوریهای رو به جلوست.
ما با مباحث عمیقی مثل جمهوری اسلامی و ولایت فقیه به صورت خام برخورد کرده و در این زمینهها تئوریسازی نکرده ایم؛ ما باید به سمتی پیش برویم که نه تنها از جنگ سخت، بلکه از جنگ نرم هم جلوگیری کنیم.
در حال حاضر سرعت تغییر بسیار بالاست، وقتی سرعت واقعیت زیاد شود، تئوری عقب میماند؛ چرا که واقعیتها، تئوری را میسازد. قدرت نرم افزاری به حدی بالاست که ممکن است سمیناری در دانشگاه تهران در خدمت اسرائیل باشد، یعنی بی اختیار در خدمت قواعدی که آنها ساختهاند درمیآییم. پیروز این جریان کسی است که متناسب با واقعیات، تئوریهای رو به جلو مطرح کند.
نباید از شکستهای جبهه مقابل خرسند شویم؛ چرا که ضربه آخر بسیار مهم است؛ یکی از رهیافتهای عاشورا، انقلاب اسلامی است. تظاهراتهای تاسوعا و عاشورا و بعد از آن عید فطر باعث جهش در مسیر انقلاب شد.
اگر در دفاع مقدس، مباحث عاشورا و کربلا را نبود چه شیوه و تئوری برای برخورد داشتیم؟ این در حالی است که درس عاشورا پیروزی خون بر شمشیر است.
بحث کلامی در مورد امامت که خیلی مهم است، بسیار کم داریم. امام علی(ع) پنج سال حکومت دارند، چرا روی فقه حکومت ایشان کار نشده است؟ چرا نهضت امام حسین(ع) تئوریزه نشده است؟ در حالی که که اعتقاد ما بر این است که تمام حرکات معصوم برای ما حجت میباشد. نتایج این کمکاریها آن میشود که بعضی از آقایان در جنگ شک داشتند که رزمندگان شهید هستند یا خیر؟
زمانی که این مسائل مطرح نشود، فتنهها رخ میدهد، مانند فتنه شریعتمداری؛ باید بر روی حلقههای تئوریک بحث کرده و این مسائل را حل کنیم؛ چرا که آنها بسته نمانده و در دورانهای بعد باز میشوند. اولین کسانی که با ولایت فقیه جنگیدند، سوسیالیستها بودند، حتی خود بنیصدر هم سوسیالیست بود.
مبنای سوسیالیسم خلافت بود و مرحوم شریعتی درباره حکومت نظر خلافتی داشتند و سپس به امامت رسیدند، اما در زمان دوم خرداد با مباحث امامت شریعتی میجنگیدند و به مطرح شدن نظر خلافت شریعتی تمایل داشتند.
تمام مشکلات در مورد ولایت فقیه بر سر این است که از تئوری امامت عبور میشود و به خلافت میرسد.
روز عاشورا جنگ تئوریک، میان خلافت و امامت است
خشونتهای القاعده در حال حاضر همان خشونتهای روز عاشوراست که منشا تئوریک داشته و به طمع بهشت انجام میشود. مواجهه با اهل سنت در بعد تئوریک مهم است، آنها خلافت را قبول دارند و شیعیان امامت را. وهابیت، مکتب روشنفکری دینی اهل سنت است و آنها برای اثبات بروز بودن، همجنس بازی را مجاز میدانند
وهابیت منتقد امام حسین(ع) است و میگوید، روز عاشورا برادرکشی بود که مقصر آن امام حسین(ع) است.
اگر در کربلا امامت را مقابل خلافت اثبات نکنیم، شکست خوردهایم؛ مهمترین بحث حال حاضر ما خلافت و امامت است.
در امامت، امت مطرح است، ولی در خلافت جماعت
در قرآن پشتوانههای زیادی در بحث امامت و امت داریم؛ در دوم خرداد شوراها مطرح میشد؛ چرا که چارچوب تئوریک آنها بدین صورت بود که شورا به معنی خلافت بدون امامت است.
در حال حاضر به سمت اصالت فردی که محور آن عرفانی است، حرکت میکنیم که نتیجه آن دین احساسی و فردی است.
خطری که در پیش روست التقاط جدید است تا اسلام تصوفی و عرفانی جای اسلام فقهی را بگیرد و نتیجه آن جدایی دین از سیاست شود؛ تاریخی که غربیها از زمان صفویه به بعد نوشتند، برجسته کردن تصوف بود.
نباید ولایت فقیه از اسلام فقهی خارج شود و روی احساسات تاکید گردد، بلکه مبنای عقلی لازم است. بعضی به دنبال تولید عرفان انسان محور هستند تا بعد از آن مسائل حزبی و سیاسی را بر اساس آن مطرح کنند.
بحث جدی در انتخابات آینده این است که حزبی عمل کنیم یا جبههای؛ شعار «حزب فقط حزب علی، رهبر فقط سیدعلی» از آنجا ناشی میشود که مردم ما حزب را قبول ندارند. حزب دچار التقاط است، ولی استراتژی جبهه بر مبنای فقه است، در جبهه مردم حضور دارند.
بازتولید واقعیت اجتماعی ما امامت است یا جماعت؟ اگر حزب در انتخابات پیروز شود، ملیت برجسته خواهد شد و بیان میشود که به فلسطین و لبنان کاری نداریم. اعتراض بنده به پرچم بزرگی که در تهران افتتاح شد، بر همین مبناست.
اگر عملکرد ما جبههای باشد، امام و امت مبنا میشود، ولی اگر حزبی، جماعتی و خلافتی کار کنیم باید به داخل مرزهای خودمان بازگشته و درون گرا شویم و آن زمان است که پرچم جمهوری اسلامی را برجسته میکنیم؛ کاری که دشمنان در پی آن هستند، تقلیل امت به جماعت است.
طرح جدید مجلس برای اصلاح قانون انتخابات بوی اشرافیت و خلافت میدهد. اینکه کاندیداها را ما تعیین کنیم به معنی بسته شدن فضاست.
تصوف و عرفان تئوری پادشاهی است. در امامت اصالت زمان مطرح است و در مقابل آن مکان؛ یعنی یک کشور یا منطقه اصالت مییابد، آمریکا در ایران به دنبال افرادی است که درونگرا بوده و به فکر جهان اسلام نباشند، کسانی که اقتصاد تولیدی، عقلانی و اقتصاد برای جهان اسلام را مطرح می کنند، به دنبال امامتند و در مقابل کسانی که بعد ملیگرایی، جماعت گرایی و حزب گرایی را مطرح میکنند به دنبال جماعت و خلافتند.
اقتصاد ما در این صورت فقط ویرانگری خواهد داشت؛ در کربلا امام حسین(ع) ملاک است یا آنچه خلیفه میگوید؟ در حال حاضر وهابیت میگوید: امام حسین(ع) برخلاف حکم خلیفه عمل کرده است.
باید مواظب بود که به طور عملی سنی و وهابی نشویم و برای خلافت بعد حزبی مطرح نشود.
سعید قاسمی :
از سیستم درسی و دانشگاهی امروز مملکت نیروی انقلاب بیرون نمیآید/ سرگرم بازیهای سیاسی شدهایم و ذهنمان از ایران فراتر نمیرود
این فعال فرهنگی در بخشهای از اظهارات خود در حسینیه هنر افزود:چند مرتبهایست که میگویند اینقدر روی تلخیهای قطعنامه تکیه نکنید، حلاوتهایی هم داشت. واقعا نمیدانیم حلاوتهایش کجاست. نمیدانیم این حرفها را باور کنیم یا حرف امام که سخن از جام زهر میزند. امام و رهبری از ما میخواستند هر کداممان سربازی باشیم که یک گوشه عالم برای اسلام شمشیر بزنیم.
اشکال از ماست و الا رهبری همان حیدر کراریست که در موردش گفتند؛ فقط یک نفر میتوانست جمهوری اسلامی را از وقایع سال 88 به سلامت عبور دهد.اگر روزی متوسلیان برگردد و اوضاع را ببیند، اولین سیلی را به گوش امثال من میزند.