
گروه فرهنگي مشرق - ميگويند «در جهنم عقربي است که از ترس آن به مار غاشيه پناه ميبرند.» گاهي اوضاع و احوال در مشغوليات سطحي اين دنيا نيز به همين منوال است؛ انسان مجبور است به مار غاشيه پناه ببرد و اين يعني شور شدن آشي که حتي آشپزش هم حاضر به خوردن آن نيست.
تا چندي پيش اگر اصطلاح «هنر براي هنر»* به ميان ميآمد، ميشد با هزار استدلال مقابل اين شبهمکتب ايستاد و گفت که مگر ميشود هنرمند نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي خودش بيتوجه باشد و آخر سر هم به اين نتيجه رسيد که اساساً هنري مورد قبول است که خالق و پردازندهاش تمثيل سيبزميني در برابر مشکلات خلق الله نباشد؟ اما از آنجا که يد طولايي در «افتادن از يک طرف بام» داريم، داستان را خيلي زود از انتهايش ميخوانيم.
حوادث چند سال اخير باعث شده که همه چيز رنگ و بوي سياسي بگيرد. البته تا اينجاي ماجرا نيازي به نگراني نيست؛ چه اشکالي دارد اگر هنرمندان ما نيز اندکي به آنچه در اطرافشان ميگذرد حساس باشند؛ حال اين حساسيت از چه جنسي باشد مهم نيست؛ فرقي نميکند که از کدام جناح باشند. اما آنچه که خطر است که اين جناحبندي وارد نظام ارزشگزاري و نقد مفهومي شود.
اين چه منطقي است که قبل از ديدن يک اثر هنري اول خط کشي کنيم و ببينيم که توليد کنندهي آن در کدام جناح سياسي طبقهبندي ميشود و بعد به نقد بنشينيم. اين يعني اينکه اگر يک اثر مثلاً سينمايي از نظر فيلمنامه هزار و يک اشکال داشت، بستگي دارد که اين فيلم را چه کسي ساخته است. اين نوع نگاه در حال ريشه دواندن است؛ به طوري که حتي زمينههاي اعتقادي را در مينوردد و کار به آنجا ميرسد که اگر حرفي را جماعتي با خط کشي و سابقه سياسي خاصي بزنند، بد است و موجب تکفير و نه حتي انتقاد و اگر همان حرف را جماعت ديگر در جناح مقابل بگويند؛ اگر نه مورد ستايش که اقل کم ناديده گرفته ميشود و ميرود در حاشيه.
آقاي کارگردان چهل تکه داستان را - اگر بشود اسمش را داستان گذاشت - سر هم کرده و اسمش را گذاشته فيلمنامه؛ قبول، ايشان کارگردان ارزشي است. اما آيا اين به آن معناست که هر چه او پخت خوردني است؟ يا فلان کارگردان اگر به فلان شعار اشاره کرد حتما اثرش را بايد تحويل گرفت؟ چرا فراموش کردهايم که دفاع بد خودش عين خودزني است.
در سالهاي ابتدايي دهه هفتاد، شهيد سيدمرتضي آويني در مقالاتي با موضوع نقد فيلمهاي جشنواره فجر، به اکران فيلمهايي اشاره کرد که توسط دلبستگان به انقلاب اسلامي ساخته شده بود، اما با اين حال اين آثار از تيغ نقد آويني که خود را بيش از هر چيز به انقلاب و هنر انقلاب وفادار ميدانست دور نماند. از اين ميان "رسول ملاقليپور" را از آن جهت که از گذشتگان است نام ميبريم. آويني افق ملاقليپور را به باد انتقاد ميگيرد و حرفش نيز اين است که آنچه در "افق" رخ ميدهد با واقعيات جبهههاي جنگ فاصله زيادي دارد. مانند ملاقليپور چند نفر ديگر هم هستند که ميتوان نقدهاي سيدمرتضي آويني را بر آثار آنها در دو جلد دوم و سوم "آئينه جادو" سراغ گرفت.
آيا نميبايست که در همان سالها به آويني خرده ميگرفتند که فلاني! چرا با اين همه هجمهاي که به فرهنگيان انقلاب وارد است و با وجود قلّت توليدات و مظلوميت فرهنگ و هنر انقلاب قلم نقاديت را به سويي ديگر بگرداني؟ و الخ. البته اين اتفاق افتاد و بسياري از نقدهايي که عليه سيدمرتضي آويني در آن سالها از طرف جماعت اهل قبله در مخالفت با وي و نوشتههايش منتشر شد به همين ماجرا برميگردد. جماعتي از بچه مسلمانهاي فعال در فرهنگ و هنر بد جور بهشان برخورده بود که سردبير سوره چگونه "هيچکاک" آمريکايي را استاد ميداند و فلان خودي را ناتوان در خلق اثر هنري .
غرض از همه آنچه که گفته شد نه قياس ميان جريان نقد بود و نه مشابه سازي از افراد. مساله اين است که زمانه بر همان پاشنه ميگردد. داستان در اين يک فقره خلاصه ميشود که اين بار نيز همگان به فرهنگ، تنها به عنوان ابزار نگاه ميکنند و اگر يک اثر هنري، هزار و يک اشکال داشته باشد اما کمي به مطامع سياسي و حتي گاه حزبي ما هر قدر هم که مشروع نزديک باشد، همه آن هزار و يک مشکل در مرتبه صدم قرار ميگيرند و اثر هنري قابل ستايش ميشود. و در آخر دودش به چشم ادب و هنر انقلاب ميرود که در اين ميانه معيارش از دست ميرود و زين پس، حق نه به «حق» که به «فيلمساز حق»، «نويسنده حق» و «هنرمند حق» شناخته ميشود.
تعارف را کنار بگذاريم؛ دو فيلم را کنار هم بگذاريد و مقايسه کنيد. «طلا و مس» اثر همايون اسعديان و «ملک سليمان» اثر شهريار بحراني. بحراني از کارگردانهاي بيسر و صداي سينماي انقلاب است. آثار قبلي او نيز در سينماي ديني محل تأمل و قابل ستايش است. با اين حال کم نبودند منتقدين سينمايي که بر برخي اشکالات فني و محتوايي اين فيلم پاي ميفشردند. پاسخ چه بود؟ گفته ميشود که اين فيلم پيش از اکران به رويت مقام معظم رهبري رسيده بود و دقيقا همين امر به صورت غيررسمي از طرف برخي از دوستداران فيلم به عنوان مقابله با انتقادات بر اين فيلم مطرح ميشود. حالا اينکه نظر مقام معظم رهبري درباره فيلم دقيقا چه بودهاست؟ تا چه ميزان رضايت ايشان بر جزئيات نکات فني و خطوط محتوايي فيلم قرار ميگيرد يا خير. جالب اينجاست که درباره فيلم ديگري مانند طلا و مس همين اتفاق رخ ميدهد، اما اين فيلم به راحتي نقد ميشود.
اينکه يک فيلم با مذاق سياسي ما جور دربيايد و به دليل اين انطباق مورد توجه قرار بگيرد - ولو اينکه اين موضع به حق باشد - با هيچ منطق فرهنگي جور در نميآيد. ماجرا آنجا غمبار ميشود که اين اتفاق تنها به بهانه فقط و فقط بخشي از فيلم و گاه به دليل يک برداشت خاص از اثر فارغ از نوعش ميافتد. گاه برخي افراد تنها از بخشي از يک اثر هنري برداشتي ميکنند و همان برداشتشان را حجت و فصلالخطاب تشخيص داده و ديگر با چنين نگاهي کار بسيار سخت ميشود. کافي است که در يک کتاب و يا فيلم يا سريال حرفي زده شود که برداشت مثبت سياسي از آن صورت بگيرد، آن وقت ديگر براي اين دسته از مخاطبين اين سريال وحي منزل خواهد بود و انتقاد از آن تبديل به تابو شده و ديگر به مصلحت نخواهد بود.
از آن سو اتفاق خطرناکتر وقتي رخ ميدهد که برداشتها از اين نيز سطحيتر شده و تنها خوشساخت بودن يا مخاطبپسند بودن يک اثر تبديل به سند محکوميت هر منتقدي ميشود.در اينجا بد نيست به سريالي که هم اکنون از صدا و سيماي جمهوري اسلامي در حال پخش است اشاره اي کنيم. اگر کمي در ميان نشريات و رسانه هاي فرهنگي و هنري کشور گشتي بزنيم منظور نگارنده قابل لمس خواهد بود. سوال ساده است.چرا "مختارنامه" داوود ميرباقري محک نقد را بر خود احساس نمي کند. در واقع چند مطبوعه و رسانه فرهنگي و هنري اين فيلم را به طور جدي نقد کرده اند؟ آيا واقعا اين اثر معيار سريال سازي در جمهوري اسلامي است؟ و يا دليل آن ذوق زدگي مخاطبيني است که مدت ها سريال هاي سطح پائين تلويزيون را تحمل کرده اند و حال با اثري روبرو هستند که فراتر از يک عشق مثلثي، مربعي، دعواي زن و شوهري و پدر فرزندي داستاني پر کشش، تاريخي و از همه مهم تر عقيدتي را به نمايش گذاشته است.
از کنار منتقدان حرفه اي که بگذريم، فعالان فرهنگ و هنر انقلاب کجا حضور دارند؟ براي نگارنده هنوز هم نقد معيار در چنين ميداني را آويني به نگارش در آورده است."سريال سربدارن" را خيلي ها هنوز به عنوان نوستالژي در خاطر دارند.اگر نگوئيم اثري بي نظير بود، قطعا کمتر سريالي از همه ابعاد تا به حال در سيماي جمهوري اسلامي ساخته شده است. سيدمرتضي آويني در يک نقد مقايسه اي "اشکالات جدي بر اين سريال وارد مي کند و آن را از نظر روايت تاريخي با "کوچک جنگلي" قياس مي کند. آيا اين ارزش هاي سربداران مي کاهد؟ پاسخ روشن است. سربداران يکي از نقاط روشن کارنامه تلويزيون به حساب مي آيد. اما نقد آويني معيار را مشخص مي کند.بگذريم که شيوه تاريخ گويي مختارنامه خود جاي تامل و بحث دارد. تامل و بحثي که فعالان فرهنگي انقلاب ترجيح مي دهند به جاي پرداختن به آن به تمجيد از سريال و توصيف اش بپردازند.
همين روحيه است که بر اساس آن اگر مخاطب از يک فيلمفارسي خوشش بيايد انتقاد از فيلمفارسي را نيز سخت ميکند؛ چه برسد به آثاري که نشاني از حرفهايگري نيز دارند.
به هر روي آنچه که منشاء باليدن ادبيات و هنر انقلاب ميشود، نه آمار توليدات؛ بلکه در بدو امر خطوط کيفي و تعريف درست از اين ادبيات است. چه اگر به جاي اين تعاريف، «آثار» و «خالقان آثار» جايگزين شوند، ديگر به هر سوي که اين خالقان حرکت کنند، تعاريف نيز خواهد چرخيد و رنگ خواهند باخت و اينجا همان جا است که بايد بر جريان هنري و ادبي بر آمده از انقلاب فاتحه خواند. جرياني که انشاء الله هرگز رخ نمي دهد.
* هنر براي هنر:مکتبي که بر اساس آن هنرمند تنها نسبت به اثر هنري خود احساس تعهد مي کند. بر اساس اين ديدگاه هنرمند هيچگاه اثر هنري خود را با هدفي اجتماعي، فرهنگي، سياسي و ... خلق نمي کند و به وقايع اينچنيني احساس تکليف نمي کند. نگاه فرماليستي[فرم و شکل محور] در هنر در همين زمينه رشد يافته است. در مقابل اين ديدگاه، نظرگاه افراطي ديگري نيز وجود دارد که به سياست زدگي اثر هنري منجر مي شود و در آن اغراض بيروني بر ماهيت اثر چربيده و ويژگي هنري تنها پوسته اي از اثر را تشکيل مي دهد. چنين آثاري به مراتب شعاري بوده و نگاه هنري در آن بيشتر ابزاري است.
يک نکته: متاسفانه پايگاه خبري مشرق نيوز نيز با وجود تلاش هايي که در زمينه نقد داشته آنچنان که انتظار مي رفت نتوانسته است دين خود را به نقد ادبيات و هنر انقلاب ادا کند.