راستش می ترسم بیام خیلی وقته دلتنگیمو اندازه نگرفتم . این روزا از تلویزیون فراریم . نمی خوام دلتنگیم بازدیگرانو اذیت کنه .
سه شنبه که تولد زینب امام رضا بود تو اداره شکلات دادم خیلی خوشحال بودم که تونستم منم تو تولدخواهر گلتون سهمی داشته باشم .اما راستش واسه تولد خودت موندم چیکار کنم .مثل هر سال بسته های نذری رو آماده می کنم و سه تا شمع تا صبح روشن می کنم به این امید که خودت اونا رو خاموش کتی .
اگه بخوام از بین حاجتام یکی رو به عنوان عیدی روز تولدت انتخاب کنم موفقیت تو حفظ قرآنه .خیلی کم وقت می کنم تا حفظ و دوره رو انجام بدم .دعام کن مثل خیلیا بخاطر کار بیخیال حفظ نشم . دستامو محکم بگیر تا از راه خارج نشم .
آخ آقا راستی خیلی ممنون که گل مریممو طلبیدی.
آقا جون بیا یه قولی بهم بده .قول بده منو از خودت جدا نکنی هیچ وقت هیچ جا .هم تواین دنیا هم تواون دنیا .منم قول میدم تموم سعیمو واسه خوب شدن بکنم .

الهی فدات بشم که وقتی تو بلاگت می نویسم انگار روبرومی و باهات حرف میزنم .روز تولدت همکارم میرسه مشهد از الان تو گوشش می خونم تا وقتی برگشت برام آب سقاخونتو بیاره.
دلم لک زده واسه حال وهوای حرم . نمی دونم چه سریه که دل با دیدن گنبدت آروم میگیره .میگن که بعد مسافت مهم نیست باید دل پیشت باشه اما خداییش همونایی که این حرفو میزنن ترجیح میدن تو حرم باشن و زیارت کنن .
امروز وقتی تو خیابون رد میشدم خیلی چیزا رو دیدم بکه قبلا نمیدیدم یه جا عروسی بود یه جا عزا یه عروسی خیلی ساده بود و فقط در حد محضر یکی دیگه کلی خرج کرده بودن و به قول خودشون باکلاس و باشکوه .یکی مجلس ختمش با صندلیای مشکی و گلا و دستکش و شالای مشکی برگزار میشد یکی دیگه فقط لباس مشکی و جیغ و غش و ضعف یکی دیگه حتی اشکی هم در کار نبود .
من امروز فهمیدم در شرف سی سالگی به سر میبرم ! یعنی من اون شخص پر شر و شوری که داد همه رو درمیاورد الان قریب سی سال از عمرش میگذره .چقدر زود دیر میشه .دعام کن قبل از اینکه دیر بشه جق الناس هایی که به گردنم هست رو اداکنم .آقا بعد از مردنم چشم به راهتم برام دعا کن دل به این دنیا نبندم و راحت زندگی کنم . دعا کن بخاطر خودتم که شده دعا کن عاشق خوبی برات باشم .
منو از خودت جدا نکن...