سوره فرقان: وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ
وَقُرُونًا بَيْنَ ذَلِكَ كَثِيرًا (38) وَكُلًّا ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ
وَكُلًّا تَبَّرْنَا تَتْبِيرًا (39)
سورة ق: كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ
نُوحٍ وَأَصْحَابُ الرَّسِّ وَثَمُودُ (12) وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ وَإِخْوَانُ لُوطٍ
(13) وَأَصْحَابُ الْأَيْكَةِ وَقَوْمُ تُبَّعٍ كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ
وَعِيدِ (14)
در اینکه این قوم چه کسانى بودند؟ در میان مورخان و مفسران گفتگو بسیار است:
1- بسیارى عقیده دارند که اصحاب رس طایفه اى بودند که در یمامه می زیستند و پیامبری بنام حنظله بر آنها مبعوث شد و آنان وى را تکذیب کردند و در چاهش افکندند، حتى بعضى نوشته اند که آن چاه را پر از نیزه کردند و دهانه چاه را بعد از افکندن او با سنگ بستند تا آن پیامبر شهید شد.
2- بعضى دیگر اصحاب رس را اشاره به مردم زمان شعیب میدانند که بت پرست بودند، و داراى گوسفندان بسیار و چاه هاى آب ، و رس نام چاه بزرگى بود که فروکش کرد و اهل آنجا را فرو برد و هلاک کرد.
3- بعضى دیگر عقیده دارند که رس، قریه اى در سرزمین یمامه بود که عده اى از بقایاى قوم ثمود در آن زندگى میکردند و در اثر طغیان و سرکشى هلاک شدند.
4- بعضى میگویند: عده اى از عرب هاى پیشین بودند که میان شام و حجاز می زیستند.
در کتاب عیون اخبار الرضا از حضرت امام رضا (عليه السلام) نقل شده است كه شخصى از اشراف قبيله بنى تميم كه او را عمرو مى گفتند به خدمت حضرت امير المؤمنين (صلوات الله عليه) آمد پيش از شهادت آن حضرت به سه روز و گفت: يا اميرالمؤمنين! مرا خبر ده از قصه اصحاب رس كه در كدام عصر بوده اند؟ و منزلهاى ايشان در كجا بوده است؟ و پادشاه ايشان كى بوده است؟ آيا پيغمبرى بر ايشان مبعوث گردانيده بود يا نه؟ و به چه چيز هلاك شدند؟ زيرا كه من در كتاب خدا ذكر ايشان را مى بينم و خبر ايشان را نمى بينم.
پس حضرت امير المؤمنين (صلوات الله عليه) فرمود كه از حديثى سؤال كردى كه كسى پيش از تو از من سؤال نكرده بود و بعد از من كسى خبر ايشان را به تو نخواهد گفت مگر آنكه از من روايت كند، و در كتاب خدا هيچ آيه نيست مگر آنكه من تفسير آن را مى دانم و مى دانم كه در كجا نازل شده از كوه و دشت، و در چه ساعت و چه وقت فرود آمده است از شب و روز، پس اشاره به سينه مبارك خود نمود و فرمود كه در اينجا علم بى پايان هست و ليكن طلبكارانش كمند و در اين زودى پشيمان خواهند شد در وقتى كه مرا نيابند، اى تميمى! قصه ايشان آن است كه ايشان گروهى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند كه آن را شاه درخت مى گفتند، آن را يافث پسر نوح (عليه السلام) در كنار چشمه اى غرس كرده بود كه آن چشمه را روشناب مى گفتند، و آن چشمه را بعد از طوفان نوح (عليه السلام) بيرون آورده بودند و ايشان را براى آن اصحاب رس ناميدند كه پيغمبر خود را در زير زمين دفن كردند.

و ايشان بعد از حضرت سليمان (عليه السلام) بودند، و ايشان را دوازده شهر بر كنار نهرى كه آن نهر را رس مى گفتند كه در بلاد مشرق واقع شده بود، و ظاهرا آن نهرى باشد كه در اين زمان ارس مى گويند و ايشان را به اعتبار آن نهر اصحاب رس مى گفتند، و در آن زمان در زمين نهرى از آن پر آب تر و شيرين تر نبود و شهرى بزرگتر و معمورتر از شهرهاى ايشان نبود، و نام شهرهاى ايشان اينها بود: آبان، آذر، دى، بهمن، اسفندار، فروردين، ارديبهشت، خرداد، مرداد، تير، مهر، شهريور، و بزرگترين شهرهاى ايشان اسفندار بود كه پايتخت پادشاه ايشان بود، پادشاه ايشان تركوذ پسر غابور پسر يارش پسر سازن پسر نمرود بن كنعان بود كه در زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) بود، و آن چشمه و صنوبر در اين شهر واقع بود.
و در هر شهرى از آن شهرها ميوه تخمى از اين صنوبر كشته بودند و نهرى از اين چشمه كه در پاى صنوبر بزرگ جارى بود برده بودند، تا آنها نيز درختهاى بزرگ شده بودند و آب آن چشمه را و نهرهائى كه از آن چشمه جارى شده بود بر خود و چهارپايان خود حرام كرده بودند، و از آن آب نمى آشاميدند و مى گفتند: اين آبها سبب زندگانى خداهاى ماست و سزاوار نيست كه كسى از زندگى خداى خود كم كند بلكه خود و چهارپايان ايشان از نهر رس كه شهرهاى ايشان بر كنار آن بود آب مى آشاميدند، و در هر ماهى از ماههاى سال در يك شهر از آن شهرها يك روز را عيد مى كردند كه اهل آن شهر حاضر مى شدند نزد آن صنوبرى كه در آن شهر بود، بر روى آن صنوبر پرده ها از حرير مى كشيدند كه انواع صورتها در آن پرده بود، پس گوسفندها و گاوها مى آوردند و براى آن درخت قربانى مى كردند و هيزم جمع مى كردند و آتش در آن قربانيها مى انداختند، چون دود و بخار آن قربانيها در هوا بلند مى شد و ميان ايشان و آسمان حايل مى شد همه از براى درخت به سجده مى افتادند و مى گريستند و تضرع مى كردند بسوى آن درخت كه از ايشان خشنود گردد، پس شيطان مى آمد و شاخه هاى آن درخت را به حركت در مى آورد و از ساق درخت مانند صداى طفلى فرياد مى كرد كه: اى بندگان من! از شما راضى شدم، پس خاطرهاى شما شاد و ديده هاى شما روشن باد، پس در آن وقت سر از سجده برمى داشتند و شراب مى خوردند و دف و سنج و انواع سازها را به نغمه درمى آوردند، در آن روز و شب پيوسته مشغول عيش و ظرب بودند، و روز ديگر به جاهاى خود برمى گشتند.
به اين سبب عجم ماههاى خود را به اين نامها مسمى گردانيدند، چنانچه آبان ماه و آذر ماه مى گويند به اعتبار نام آن شهرها، و چون هر ماهى كه عيد شهرى بود مى گفتند اين عيد ماه فلان شهر است، پس اين ماهها به نام آن شهرها مشهور شد، چون عيد شهر بزرگ ايشان مى شد صغير و كبير ايشان به آن شهر مى آمدند نزد صنوبر بزرگ و چشمه اصل حاضر مى شدند، و سراپرده رفيعى از ديبا كه به انواع صورتها آن را زينت داده بودند بر سر آن درخت مى زدند و از براى آن سراپرده دوازده درگاه مقرر كرده بودند كه هر درگاهى مخصوص اهل يكى از آن شهرها بود و از بيرون آن سراپرده براى آن صنوبر سجده مى كردند، و قربانيها براى آن درخت مى آوردند چندين برابر آنچه از براى درختان ديگر مى آوردند و قربانى مى كردند.
پس ابليس لعين مى آمد و آن درخت را حركت شديدى مى داد و از ميان آن درخت به آواز بلندى با ايشان سخن مى گفت و وعده ها و اميدواريها مى داد ايشان راه اضعاف آنچه شياطين ديگر از آن درختان ديگر ايشان را اميدوار مى گردانيدند، پس سرها از سجده برمى داشتند، و چندان به خوردن و شراب و طرب و شادى و ساز و لهو و لعب مشغول مى شدند كه مدهوش مى گرديدند و دوازده شبانه روز به عدد تمام عيدهاى سال مشغول اين حالت بودند، پس به جاهاى خود برمى گشتند.
چون كفر ايشان و پرستيدن ايشان غير خدا را؛ بسيار به طول انجاميد، حق تعالى پيغمبرى از بنى اسرائيل را بر ايشان مبعوث گردانيد از فرزندان يهودا فرزند حضرت يعقوب (عليه السلام)، پس مدت مديدى در ميان ايشان ماند و ايشان را بسوى معرفت خدا و عبادت او و شناختن پروردگارى او دعوت نمود، ايشان پيروى او نكردند، پس ديد كه ايشان بسيار در گمراهى و ضلالت فرو رفته اند و به نصايح او از خواب گران غفلت بيدار نمى شوند و به جانب رشد و صلاح خود ملتفت نمى شوند.
و هنگام عيد شهر بزرگ ايشان شد، و با جناب اقدس الهى مناجات كرد و گفت: پروردگارا! اين بندگان تو بغير از تكذيب من و كافر شدن به تو امرى را اختيار نمى كنند و درختى را مى پرستند كه از آن نفعى و ضررى نمى يابند، پس همه درختان ايشان را كه مى پرستند خشك كن و قدرت و سلطنت خود را به ايشان بنما.
پس چون روز ديگر صبح شد ديدند كه جميع درختان ايشان خشكيده است، در اين حالت متعجب و ترسان شدند و دو فرقه گرديدند: گروهى از ايشان گفتند: اين مردى كه دعوى پيغمبرى خداى آسمان و زمين مى كند براى خداهاى شما جادو كرده است كه روى شما را از جانب خداهاى شما بسوى خداى خود بگرداند؛ و گروهى ديگر گفتند: نه، بلكه خداهاى شما غضب و خشم كرده اند بر شما براى آنكه اين مرد عيب ايشان را مى گويد و مذمت ايشان را مى كند و شما او را ممنوع نمى سازيد، پس به اين سبب حسن و طراوت خود را از شما پنهان كرده اند تا شما از براى ايشان غضب كنيد و انتقام از اين مرد بكشيد.
پس همه اتفاق كردند بر قتل آن حضرت و انبوبه اى (لوله سفالي) چند گشاده و طولانى كه نزد درخت بزرگ ايشان بود، در ميان چشمه گذاشتند كه متصل شد به زمين چشمه و دهانش از آب بيرون بود، پس آب ميان آن را خالى كردند در ميان آن رفتند و چاه عميقى در ميان آن چشمه كندند و پيغمبر خود را در ميان آن چاه انداختند و سنگ بزرگى بر دهان آن چاه افكندند و بيرون آمدند، آن انبوبه ها را از ميان آب بيرون آوردند تا آب از روى آن چاه را پوشانيد، پس گفتند: الحال اميد داريم كه خداهاى ما از ما راضى شوند كه ديدند ما كشتيم آن كسى را كه ناسزا به ايشان مى گفت و در زير بزرگ ايشان دفن كرديم شايد كه طراوت آنها براى ما برگردد.
پس در تمام آن روز صداى ناله پيغمبر خود را مى شنيدند كه با پروردگار خود مناجات مى كرد و مى گفت: اى سيد من! مى بينى تنگى جا و شدت غم و اندوه مرا، پس رحم كن بر بى كسى و بيچارگى من، و بزودى قبض روح من بكن و تأخير مكن اجابت دعاى مرا؛ تا آنكه به رحمت الهى واصل شد (صلوات الله عليه)، پس حق تعالى بسوى جبرئيل وحى نمود كه: اى جبرئيل! اين بندگان من كه مغرور گشته اند به حلم من و ايمن گرديده اند از عذاب من و غير مرا مى پرستند و پيغمبر مرا مى كشند، آيا گمان مى كنند كه با غضب من مقاومت مى توانند كرد؟! يا از ملك و پادشاهى من بيرون مى توانند رفت و حال آنكه منم انتقام كشنده از هر كه معصيت من كند و از عقاب من نترسد؟! بعزت خود سوگند مى خورم كه ايشان را عبرتى و پندى گردانم براى عالميان.
پس ايشان مشغول عيد خود بودند كه ناگاه باد تند سرخى بر ايشان وزيد كه حيران شدند و ترسيدند و بر يكديگر چسبيدند، پس زمين را خدا از زير ايشان گوگردى كرد افروخته، و ابرى سياه بر بالاى سر ايشان آمد و آتش بر ايشان باريد تا آنكه بدنهاى ايشان گداخت و آب شد چنانچه سرب در ميان آتش آب مى شود، پس پناه مى بريم به خدا از غضب او، و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم.
قرائن متعددى مضمون این حدیث را تأیید میکند زیرا با وجود ذکر اصحاب الرس در برابر عاد و ثمود احتمال اینکه گروهى از این دو قوم باشند بسیار بعید به نظر میرسد همچنین وجود این قوم در جزیره عربستان و شامات و آن حدود که بسیارى احتمال داده اند نیز بعید است ، چرا که قاعدتا باید در تاریخ عرب انعکاسى داشته باشد در حالى که کمتر انعکاسى از اصحاب الرس در تاریخ عرب دیده شده. از این گذشته با بسیارى از تفاسیر دیگر قابل تطبیق است از جمله اینکه رس نام چاه بوده باشد (چاهى که آنها پیامبرشان را در آن افکندند) و یا اینکه آنها صاحب کشاورزى و دامدارى بودند و مانند اینها. و اینکه در روایتى از امام صادق (علیهالسلام ) میخوانیم : که زنان آنها داراى انحراف همجنسگرايى بودند.
اصحاب الرس طبق همین روایت، به وسیله آتشى كه از زمین برخاست و شعله اى كه از ابرى مرگبار فرو ریخت نابود گشتند، تا این انسان مغرور به خود آید و راه خدا و عدالت و تقوا پیش گیرد.
واژه رس در اصل به معنى اثر مختصر است مثلا گفته میشود رس الحدیث فى نفسى (کمى از گفتار او را به خاطر دارم ) یا گفته میشود و جمعى از مفسران بر این عقیده اند که رس به معنى چاه است.
به هر حال نامیدن این قوم به این نام یا به خاطر آنست که اثر بسیار کمى از آن ها بجاى مانده یا به جهت آنست که آنها چاه هاى آب فراوان داشتند، و یا به واسطه فروکشیدن چاه هایشان هلاک و نابود شدند.
قرائن متعددى مضمون این حدیث را تأیید میکند زیرا با وجود ذکر اصحاب الرس در برابر عاد و ثمود احتمال اینکه گروهى از این دو قوم باشند بسیار بعید به نظر میرسد همچنین وجود این قوم در جزیره عربستان و شامات و آن حدود که بسیارى احتمال داده اند نیز بعید است ، چرا که قاعدتا باید در تاریخ عرب انعکاسى داشته باشد در حالى که کمتر انعکاسى از اصحاب الرس در تاریخ عرب دیده شده. از این گذشته با بسیارى از تفاسیر دیگر قابل تطبیق است از جمله اینکه رس نام چاه بوده باشد (چاهى که آنها پیامبرشان را در آن افکندند) و یا اینکه آنها صاحب کشاورزى و دامدارى بودند و مانند اینها. و اینکه در روایتى از امام صادق (علیهالسلام ) میخوانیم : که زنان آنها داراى انحراف همجنسگرايى بودند.
قرائن متعددى مضمون این حدیث را تأیید میکند زیرا با وجود ذکر اصحاب الرس در برابر عاد و ثمود احتمال اینکه گروهى از این دو قوم باشند بسیار بعید به نظر میرسد همچنین وجود این قوم در جزیره عربستان و شامات و آن حدود که بسیارى احتمال داده اند نیز بعید است ، چرا که قاعدتا باید در تاریخ عرب انعکاسى داشته باشد در حالى که کمتر انعکاسى از اصحاب الرس در تاریخ عرب دیده شده. از این گذشته با بسیارى از تفاسیر دیگر قابل تطبیق است از جمله اینکه رس نام چاه بوده باشد (چاهى که آنها پیامبرشان را در آن افکندند) و یا اینکه آنها صاحب کشاورزى و دامدارى بودند و مانند اینها. و اینکه در روایتى از امام صادق (علیهالسلام ) میخوانیم : که زنان آنها داراى انحراف همجنسگرايى بودند.
اصحاب الرس طبق همین روایت، به وسیله آتشى كه از زمین برخاست و شعله اى كه از ابرى مرگبار فرو ریخت نابود گشتند، تا این انسان مغرور به خود آید و راه خدا و عدالت و تقوا پیش گیرد.
واژه رس در اصل به معنى اثر مختصر است مثلا گفته میشود رس الحدیث فى نفسى (کمى از گفتار او را به خاطر دارم ) یا گفته میشود و جمعى از مفسران بر این عقیده اند که رس به معنى چاه است.
به هر حال نامیدن این قوم به این نام یا به خاطر آنست که اثر بسیار کمى از آن ها بجاى مانده یا به جهت آنست که آنها چاه هاى آب فراوان داشتند، و یا به واسطه فروکشیدن چاه هایشان هلاک و نابود شدند.
قرائن متعددى مضمون این حدیث را تأیید میکند زیرا با وجود ذکر اصحاب الرس در برابر عاد و ثمود احتمال اینکه گروهى از این دو قوم باشند بسیار بعید به نظر میرسد همچنین وجود این قوم در جزیره عربستان و شامات و آن حدود که بسیارى احتمال داده اند نیز بعید است ، چرا که قاعدتا باید در تاریخ عرب انعکاسى داشته باشد در حالى که کمتر انعکاسى از اصحاب الرس در تاریخ عرب دیده شده. از این گذشته با بسیارى از تفاسیر دیگر قابل تطبیق است از جمله اینکه رس نام چاه بوده باشد (چاهى که آنها پیامبرشان را در آن افکندند) و یا اینکه آنها صاحب کشاورزى و دامدارى بودند و مانند اینها. و اینکه در روایتى از امام صادق (علیهالسلام ) میخوانیم : که زنان آنها داراى انحراف همجنسگرايى بودند.