*انواع قلب
حضرت باقر (ع) میفرمایند که «القـُلوب ثَلاثَة»، قلبها سه دستهاند، ما سه نوع قلب داریم.
-قلبٌ مَنکوسٌ
منکوس؛ یعنی معکوس، «لا لشیءٍ منَ الخَیر» هیچ چیز از خیر نمیفهمد، قلب آن است که خیر و شر را میفهمد، اگر شما آمدی پشت سر من نماز خواندی باید بفهمی من عادلم یا نه، اگر نفهمیدی شما عیب داری، یک دسته قلبهایی هستند که هیچ چیز نمیفهمند، «وَهُوَ قلبُهُ الکافر» از خیر یک ذره هم نمیفهمد.
-قلبٌ فیهِ نُکتة ٌسَوداء
یک قلبهایی هستند که یک بخش سیاه در آن است، «فالخیرُ وَالشـّر فیهِ یَعتلِجان»، خیر و شر در آنها دائماً در جنگ هستند، یک لحظاتی جانب خیر است، یک لحظاتی جانب شر، این نوع قلبها به ما میخورد، «فأیّهُما کانت مِنهُ غـَلبَ عَلیه» هر کدام قوت یافتند، بر این آدم غلبه میکنند.
گاهی یک حال خوبی پیدا میکند و دنبال کار خوب میرود، گاهی هم خسته و بیحال است، از لحاظ جسمی خسته نیست، اما از لحاظ روحی و قلبی بیحال و خسته است، حال نماز و دعا ندارد.
-قلبٌ مَفتوحٌ فیه مَصابیح
یک قلبهای باز هستند که در آنها مصابیح، است، مصابیح جمع مصباح است، یعنی قلبهایی هستند که در آنها چراغ هدایت است.
چراغ هدایتی که «وَلا یُطفـَأ نُورُهُ إلی یَوم القِیامَة» این یک چراغی است که اگر روشن شد تا روز قیامت دیگر خاموش نمیشود، اگر شما به صراط مستقیم رسیدی دیگر بیرون نمیآیی، دقت کنید اگر به صراط مستقیم رسیدی، دیگر بیرون نمیآیی، راهت عوض نمیشود.
خوب! بین اینجا و آنجا چقدر فرق است؟ در قلبهای مؤمنان یک چراغ نیمه روشن و نیمه تاریکی هست، اگر خدا بخواهد این چراغ را روشن کند، کارهایی انجام میشود و این قلبی است که خاموشی بردار نیست همواره روشن است و درخشندگی میکند.
گفته شد که آقا ما خدمت شما میآییم، محضر شما مینشینیم، «فما نخرُج مِن عِندِک حتـّی ترقَّ قـُلوبُنا و تصلوا أنفسَنا» ما از محضر شما بیرون نمیرویم تا اینکه این نیم ساعت، یک ساعت، سه ربع که نشستیم قلبمان رقیق میشود. نرم میشود، دلهامان از دنیا جدا میشود.
*حالتی که انسان حال و بعد جلسه اخلاق پیدا میکند
این داراییهای مردم، کاخها، قصرها، ماشینها، ثروتها در نظرمان کوچک میشود، خدمت شما که مینشینیم اینطور میشود، «ثمَّ نخرُج مِن عِندِک» وقتی از خدمت شما بیرون میرویم و به خانه یا بازار میرویم، «فإذا سِرنا مَعَ النـّاس» وقتی با مردم بودیم، در تجارتخانه بودیم، با تاجران بودیم، «أحبَبنا الدّنیا» آن وقت دو مرتبه علاقه دنیا بر میگردد، میترسیم این نفاق باشد.
حضرت فرمودند:«إنـّما هی قلوب مَرة تثقل»، این قلب است، گاهی سخت میشود، آن وقت که دنیا را دوست داری، نشانه سختی قلب است، آن زمانی که رها شدهای و دنیا دیگر برایت قیمت ندارد، آن وقت است که دل نرم شده است، این دل است گاهی سخت میشود و گاهی نرم میشود، قلب همین طور است.
بعد حضرت باقر (ع) فرمودند: اصحاب پیامبر(ص) محضر ایشان عرض کردند یا «رَسولَ الله نخافُ عَلینا النـّفاق» ما از اینکه منافق باشیم، درمورد خودمان میترسیم، چرا؟ «لمَ تخافونَ ذلک؟»، چرا میترسید؟ «إذا کنـّا عِندَک فذکـّرتنا وَ رَغـّبتنا وَجـِدنا ونسینا عَن الدّنیا» وقتی ما خدمت شما هستیم، شما ما را به یاد خدا و قیامت میآوری، برای ما یاد میکنی، قیامت و حساب و کتاب را به ما تذکر میدهی و به آخرت ترغیب میکنی، میگویی کار کنید، این کار کردن به نفع شماست، از دنیا دل میکنیم.
*کار شیطان بعد از جلسه اخلاق/ خطوات شیطان برای نرسیدن به بهشت!
«زَهِدنا حَتی کأنـّا نعایِن الآخِرة وَالجَنـّة والنـّار»، زمانی که خدمت شما هستیم آن قدر حالمان عوض میشود، مثل اینکه بهشت جلویمان است. آخرت جلویمان است، «کأنـّا نعایِن الآخِرة وَالجَنـّة والنـّار» مثل اینکه داریم میبینیم، اما «فإذا خَرَجنا مِن عِندِک» وقتی که از خدمت شما میرویم، به خانه نزد زن و بچه، «فَشَممنا الأولاد وَرَأینا العیال» مثلاً بچه کوچک را در بغل میگیرم و میبویم، مثلاً زن و بچه را میبینم، اهل و عیال را میبینم، «یَکادُ أن نـُحَوّل عن الحال التی کنـّا عَلیها عِندک» حالمان تغییر میکند، همان آدم معمولی میشویم.
«حتـّی کأنـّا لم أکـُن عَلینا شَیء» مثل اینکه هیچ خبری نیست، «أتخافُ عَلینا أن یَکونَ ذلک نِفاقاً؟» آقا نمیترسید این تغییر حالات ما نفاق باشد، «فقال لهم رسُولُ الله کلـّا» نه این نفاق نیست، «إنَّ هذه خُطواتُ الشَیطان» این حالتی است که شیطان چند قدم میآید، نزدیک شما، نزدیکتر میشود، «فیُرَغـّبُکم فی الدّنیا» شما را به دنیا ترغیب میکند.
*جایزهای که یقین به انسان میدهد/ راه رفتن روی آب یا آسمان، کدامیک برتر است؟!
علاقه دنیا را در دلت زنده میکند، اگر همهاش آن باشد، اگر بر آن حالتی که گفتید مداومت کنید، «لـَصافحَتکمُ المَلائِکة ملائکه» میآیند، با شما مصافحه میکنند، همنشین فرشتگان میشوید، بر آبها راه میروید، آنهایی که روی زمین طی الارض میکنند، یک درجه دارند، آن کسی که روی آب راه میرود، درجه بالاتری دارد.
آن کسی که روی آسمان راه میرود، درجه بالاتری دارد، چنین کسی در بین اصحاب حضرت عیسی(ع) بود، شوخی نیست، واقعیت داشته برای ما خیلی شوخی است، امام فرمود: آنها میتوانستند روی آب راه بروند، اگر یقینشان بیشتر بود، بر آسمان هم راه می رفتند، اگر یقین بیشتر بود چه میشد؟ اگر بر آن حالی که شما گفتید مداومت داشتید فرشتگان با شما مصافحه میکردند «وَمَشیتم علی الماء» بر آبها راه میرفتید.
حالا چطور میشود که فرد آن طور شود؟ شما میروی خدمت امام خود یا یک جایی موعظه است، یک جایی مجلس دعاست، یک جایی مجلس روضهخوانی حضرت اباعبدالله است، یک تکان میخوری یک کمی فکرت تغییر میکند، یک کمی آخرت به یادت میآید، ماها که مدام میرویم و میآییم و یکسان است، ولی باید راهی بیابیم که چطور پای این حالتمان بایستیم؟ این کارگشاست.