زن مظنون حادثه سعادت‌آباد در گفتگويي از انگيزه هاي احتمالي قتل سعادت آباد پرده برداشت.

به گزارش مشرق به نقل از خبرآنلاين متن اين پرش و پاسخ در پي مي آيد:
خودتان را به طور کامل معرفي کنيد؟
من «سعيده- الف» 32ساله و داراي تحصيلات فوق‌ليسانس در رشته حسابداري هستم و شغلم مدير مشاوران املاک در سعادت‌آباد بود.
به چه جرمي در پليس آگاهي بازداشت شده‌ايد؟
به اتهام معاونت در قتل در پليس آگاهي بازداشت هستم.
نسبت شما با قاتل و مقتول چيست؟
من به عنوان مدير دفتر مشاور املاکي بودم که مدتي کوتاه قاتل و چند ماهي نيز مقتول در آنجا مشغول به کار بودند.
چه رابطه‌اي بين شما و قاتل وجود داشت؟
من هيچ رابطه‌اي با قاتل نداشتم. «مهدي» فقط براي من هميشه مزاحمت ايجاد مي‌کرد، بيشتر وقت‌ها از من اخاذي و زورگيري مي‌کرد و تاکنون هشت بار از وي شکايت کرده‌ام و چون مي‌دانست من نه پدري دارم و نه مادري و برادري به زور هم که شده به خاطر دارايي‌ام مي‌خواست با من ازدواج کند ولي من به هيچ‌وجه حاضر به ازدواج با يک فردي که تعادل روحي و رواني نداشت، نبودم.
آشنايي شما با قاتل از کجا شروع شد و چند سال است که وي را مي‌شناسيد؟
جريان از جايي شروع شد که بنده يک دفتر املاک مسکن در خيابان علامه جنوبي سعادت‌آباد داشتم و قاتل نيز مشاور مدير دفتر يکي از آژانس‌هاي مسکن در محدوده سعادت‌آباد بود. اواخر ارديبهشت ماه پيش من آمد و تقاضاي کار در دفترم را کرد و من هم به دليل سابقه کاري‌اش وي را استخدام کردم. چندي نگذشت که «مهدي» پيش من آمد و گفت که مادرش به دليل ناراحتي قلبي در بيمارستان بستري شده است و نياز به پول دارد و از من خواست که به او پول قرض دهم. من هم براي همدردي با وي مقدار پولي را که تقاضا کرده بود به وي دادم.
دوباره چند روز بعد عنوان کرد که برادرش معتاد است و مي‌خواهد وي را در يک کمپ درمان اعتياد بستري کند و نياز به پول دارد و در اين رابطه شماره مدير کمپ درماني را به من داد و با تماسي که با مدير کمپ گرفتم موضوع براي من روشن شد و به اتفاق مهدي و برادرش به کمپ رفتيم و برادرش را بستري کرديم.
در اين زمينه حدود 800 - 700 هزار تومان پول پرداخت کردم که بعد از مدتي فهميدم سرم کلاه رفته است. چون هزينه درمان اعتياد حدود 100هزار تومان بوده است.
البته اين پايان پول گرفتن‌ها نبود، ‌بلکه به بهانه‌هاي ديگري از من پول مي‌گرفت و درصورتي که به وي پول نمي‌دادم مرا مورد آزار و اذيت قرار مي‌داد و کتکم مي‌زد. در ادامه مجبور شدم پس از دو ماه يعني اوايل تيرماه از دست وي فرار کنم و جاي ديگري را در سعادت‌آباد اجاره کنم و شبانه اثاثيه دفترم را به دفتر جديد منتقل کردم و نخستين روزي که قصد چينش وسايل دفتر را با کمک همکارانم داشتم، «مهدي» با يک چوب بلند به دفتر آمد و شروع به شکستن شيشه در و پنجره و ميز و وسايل کرد.
حتي شخصي که قصد وساطت داشت را مورد آسيب قرار داد و در تماس با پليس 110 مهدي بازداشت شد و مصدوم را به بيمارستان انتقال داديم که چند روز بعد فهميدم که «مهدي» به زندان رفته است.
ولي مشکل به اينجا ختم نشد، بلکه وي پس از 20روز با پرداخت جريمه و ديه از زندان آزاد شد.
حدود يک ماه بعد وقتي در دفترم را قفل کردم و قصد داشتم سوار خودرو شوم يکدفعه ديدم «مهدي» از پشت ديواري بيرون پريد و دست به کيفم انداخت و قصد داشت کيفم را با خود ببرد. در دست ديگرش نيز يک استکان شکسته بود و مدام مي‌خواست با آن استکان مرا مجروح کند.
من مقاومت مي‌کردم اما او به زور سوار خودرو شد و با تهديد به وسيله استکان شکسته من را تا آزادراه کرج، حوالي وردآورد برد و به من گفت که از خودرو پياده شوم و خودش پشت فرمان بنشيند. من هم از فرصت استفاده کردم و پا به فرار گذاشتم که «مهدي» نيز به دنبال من مي‌دويد. در آن صحنه يک نفر مرا از دست اين ديوانه نجات داد.
طي اين سه سال مرتب در اضطراب بودم و از دست تهديدها و باج‌گيري اين فرد آسايش نداشتم. حتي چندين بار از وي چاقو خورده‌ام و چندين بار نيز چون که مي‌دانست داخل کيفم پول است، کيفم را مي‌دزديد و فرار مي‌کرد. در اين رابطه تاکنون هشت بار از وي شکايت کرده‌ام.
همين شش، هفت ماه پيش به دليل ضرب و شتم عمدي از وي در کلانتري شکايت کردم و خودش نيز اعتراف به ضرب و شتم کرد و به دروغ عنوان داشت که با من رابطه داشته است که به دليل اظهاراتش پنج ماه زندان افتاد و مدام از زندان به من زنگ مي‌زد که رضايت دهم و مي‌گفت: «در زندان کلي خلافکار شده‌ام. اگر بيايم بيرون سرت را زير آب مي‌کنم.» و من در جواب گفتم از دستت فرار مي‌کنم. بعضي اوقات زنگ مي‌زد خواهش مي‌کرد و بعضي وقت‌ها هم زنگ مي‌زد و تهديدم مي‌کرد، حتي چند روزي که مانده بود از زندان آزاد شود به پاي مادرش افتادم و خواهش و تمنا کردم، کاري کند تا «مهدي» به سمت من نيايد، چون مي‌ترسيدم بيايد و مرا بکشد!
چند روز بعد ساعت 10 شب «مهدي» از زندان آزاد شد و به من زنگ زد و با ترس و لرز سريع باتري تلفن همراه خود را درآوردم و به دليل ترس شديد از وي تمامي چراغ‌هاي منزلم را خاموش کردم ولي مهدي ول‌کن ماجرا نبود و مرتب به شماره منزلم زنگ مي‌زد و شماره‌ها براي اطراف کرج بود. من هم سريع وسايلم را جمع کردم و به خواهرم زنگ زدم و به اتفاق هم به شمال فرار کرديم.
فرداي آن شب دوباره مدام تماس گرفت که درنهايت مجبور شدم تلفن را جواب بدهم. «مهدي» پشت تلفن اظهار داشت که سرش به سنگ خورده است و ديگر نمي‌خواهد اذيتم کند و قصد آدم شدن دارد. کلي از من معذرت‌خواهي کرد. پشت تلفن لحن صحبت‌هايش بسيار خوب شده بود و من با خيال راحت بعد از چند روز به تهران (چند روز قبل از قتل) برگشتم.
وقتي به محل کارم رفتم از کرج تماس گرفت و گفت يک کمکي به وي کنم تا دوباره شروع به کار کند و خرج زندگي‌اش را دربياورد؛ تقاضاي پول کرد. روز بعد (چهار روز قبل از قتل) زنگ زد و گفت: «بيا فرحزاد و برايم پول بيار»، من که خيلي از «مهدي» مي‌ترسيدم به او گفتم تو بيا پول‌ها را ببر که او هم نيامد و از گرفتن پول منصرف شد.
سه يا چهار روز قبل از قتل، من با يزدان بودم که متوجه شدم «مهدي» به يزدان زنگ زد و درباره من پرسيد که چرا از من خواستگاري کرده است و بسيار عصباني بود و بعد از پايان تماس به گوشي تلفن همراه من زنگ زد و مرتب تهديدم مي‌کرد.
نحوه آشنايي شما با يزدان چگونه بود؟
دو ماه قبل از حادثه، يزدان به دفتر آمد تا يک منزل مبله اجاره کند و براي تنظيم قولنامه به همراه مشاورانم به دفترم آمد. با هم در رابطه با اجاره و وديعه مشغول صحبت شديم و به توافق رسيديم و يزدان کارت شناسايي‌اش که عکس کارت ملي بود به من داد و حدود يک‌ساعت ما را معطل کرد و به بهانه اينکه يکي از آشنايانش در حال انتقال پول و چک به دفتر است. بعد از حدود يک ساعت و نيم قرار شد يزدان فردا پول را بياورد و قرارداد را امضا کنيم.
فردا هر چقدر به وي زنگ زدم جوابگوي تماسم بشود تا اينکه بعد از يکي، دو هفته دوباره به دفترم آمد و عنوان کرد آن آپارتمان را نمي‌خواهد و کارت شناسايي‌اش را گرفت و رفت و دوباره پس از چند روز به بهانه اجاره يک آپارتمان ديگر آمد و به من گفت که در يک آژانس کرايه خودرو مشغول به کار است و درباره کار مسکن پرسيد و از من خواست که استخدامش کنم. «يزدان» از اوايل مهرماه در دفتر من مشغول به کار شد و در طول چند روز رابطه‌اش را با من خيلي نزديک و خوب کرد و به من پيشنهاد ازدواج داد. من هم قبول نکردم.
رابطه‌مان يک رابطه کاري بود ولي يزدان هم ول کن من نبود و عنوان مي‌کرد که مهر من در دلش نشسته و خواستار ازدواج با من است.
مهدي (قاتل) از کجا به رابطه شما و مقتول (يزدان) پي برد؟
«مهدي» که براي ديدن من به دفترم مراجعه کرده بود از آبدارچي سئوال کرده بود و قضيه خواستگاري «يزدان» را فهميده بود.
واکنش مهدي پس از فهميدن اين موضوع چه بود؟
«مهدي» به يزدان زنگ زده و گفته بود که لقمه بزرگتر از دهانش برندارد و براي يزدان خط و نشان مي‌کشيد که پايش را از اين ماجرا بيرون بکشد.
پاسخ «يزدان» به «مهدي» چه بوده است؟
«يزدان» هم کوتاه نمي‌آمد و «مهدي» را تهديد مي‌کرد و حتي يک بار هم چند نفر را براي کتک زدن «مهدي» به جلوي دفتر فرستاده بود.
«مهدي» و «يزدان» چند روز با هم درگير بودند؟
حدود سه، چهار روزي با يکديگر ارتباط تلفني داشتند و مدام همديگر را تهديد مي‌کردند.
پاسخ شما به تماس‌هاي «مهدي» و «يزدان» چه بود؟
من در جواب به «مهدي» زير بار رابطه با يزدان نمي‌رفتم و مي‌گفتم به هيچ‌وجه قصد ازدواج با «يزدان» را ندارم و از مهدي خواهش مي‌کردم که اين قضيه را فيصله دهد ولي او گوش نمي‌کرد، يزدان هم از خر شيطان پايين نمي‌آمد و به من مي‌گفت من گازاشک‌آور دارم که هشت متر پخش مي‌شود و به هر کسي بزنم روي زمين مي‌خوابد، مهدي که هيچ، بزرگتر از مهدي هم دوام آن را نمي‌آورد.
چرا موضوع را با پليس مطرح نکرديد؟
روز چهارم آبان ماه جاري به اتفاق يزدان به دادسراي ناحيه 18 سعادت‌آباد رفتم و از «مهدي» شکايت کردم و شکواييه را به کلانتري بردم و هنگامي که قصد داشتم شاهدان را به کلانتري ببرم، پيامکي برايم آمد که عنوان شده بود مهدي با يک قبضه قمه مقابل کلانتري منتظر است تا تو را بکشد!
با خواندن اين پيامک سريع از کلانتري خارج شدم و خودم را در منزلم پنهان کردم.
روز قبل از قتل چه اتفاقاتي افتاد؟
مهدي به من زنگ مي‌زد و تهديدم مي‌کرد و مهدي و يزدان با يکديگر در ارتباط بودند و به طور مستمر يکديگر را تهديد مي‌کردند و فحش مي‌دادند و براي هم خط و نشان مي‌کشيدند.
به نظر شما چه عواملي باعث شعله‌ور شدن اين درگيري و قتل شد؟
شب آخر من با يزدان بودم و يزدان مرتب به «مهدي» مي‌گفت که من اين خانم را دوست دارم و قصد ازدواج با او را دارم. بايد مادر بچه‌هاي من بشود و خيلي از من تعريف کرد و با اين کارها و حرف‌ها باعث تحريک و جنون «مهدي» شد.
از قتل يزدان چگونه مطلع شدي؟
روز حادثه من خانه بودم و از فرط نگراني و خستگي خوابيده بودم. ساعت سه ظهر از خواب بيدار شدم و هنگامي‌که گوشي‌ام را برداشتم ديدم که 42 تماس از دست رفته داشتم و مشاوران و کارکنان دفتر به من زنگ زده‌اند که در اين رابطه با يکي از مشاوران تماس گرفتم و ايشان گفت که «مهدي»، «يزدان» را به قتل رسانده است. من اول باور نکردم تا اينکه گوشي را برادر يزدان برداشت و پشت تلفن سر من داد مي‌کشيد. آنجا از حال رفتم و وقتي که به هوش آمدم وسايلم را جمع کردم و به خانه خواهرم فرار کردم تا اينکه از اداره آگاهي تماس گرفتند و براي تحقيقات من را احضار کردند.
شما چرا فرار کرديد،‌ مگر شما هم دخالتي در قتل داشتيد؟
نه، من هيچ دخالتي در اين قتل نداشتم، فقط خيلي ترسيده بودم.
چه دفاعي از خودت داري؟
خيلي ناراحتم که اين درگيري منجر به کشته شدن «يزدان» شد و اين حادثه براي من خيلي خيلي تلخ بود و من هيچ دخالتي در اين درگيري نداشتم. نمي‌خواستم اين حادثه بسيار فجيع اتفاق بيفتد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس