
حضور نويسندگان جوان در عرصه داستاننويسي و رشد کلاسهاي اين رشته اگرچه نويد آينده خوبي را در اين زمينه ميدهد اما متأسفانه اين واقعيت را نيز در پس خود دارد که اين گروه، به محض يادگيري اصول اوليه داستاننويسي، تجربيات اندک خود را در آن قالبها ميريزند و با استفاده از برخي جملات و کلمات خاص و فضاسازيهاي بعضاً مصرفزده و غيراخلاقي، ناشران را به چاپ کتابهايشان راضي ميکنند. خواننده امروز هم که در فضاي اينترنت، روزنامهها، مجلات، سينما و تلويزيون ردي از اين فضاها نميبيند، گم شده خود را در اين کتابها پيدا ميکند!
ناگفته پيداست که اثر تخريبي يک کتاب در فضاسازيهاي غيراخلاقي بسيار بيشتر از فيلم يا عکسي در همان فضاست، چرا که خواننده، ضمن خواندن اين حق را پيدا ميکند که تصوير مورد نظر را در ذهن خود بسازد و همين بازسازي موجب تأثيرگذاري بيبديلي در روح و جان ميشود.
داستان اول اين مجموعه «قطرههاي آب» است که قاتلي با عقدههاي فرو خورده را تصوير ميکند که به دختر تنهاي خانه روبرويي نظر دارد و پس از مدتي به خلوت او ميرود و ضمن کشتن او احتمالاً بهرههاي ديگري نيز از او ميبرد.
«کمي از رانها و از زانو به پايين پاهايش را ميبينم که از زير حوله بيرون آمدهاند. سفيدند و شايد صاف و نرم...» اين تنها يکي از تصويرسازيهاي نويسنده در اين داستان است. فضاي کلي هم به سمتي ميرود که خواننده بيش از آنکه دلش براي مقتول بسوزد، براي قاتل ناراحت ميشود!
***
داستان «عقيم» به حکايت قصابي ميپردازد که عقيم است و وقتي تلفني ميفهمد که همسرش حامله است، به خانه ميرود و او را به قتل ميرساند.
«لاشه به هيکل آدمي ميماند. به کپل ران گاو نگاه ميکند. ياد کپل زنش ميافتد؛ درشت و پرگوشت...» اين تعابير اگرچه در بيشتر داستانهاي اين مجموعه ديده ميشود ولي گاهي چندشآور مينماياند. راستي چگونه ميشود که مرد غيرتمندي مثل قصاب اين داستان، با ديدن گوشت گاو به ياد چيز ديگري بيفتد؟!
***
در داستان «چه کسي از ويرجينيا ولف ميترسد؟» زني به تصوير کشيده شده که از شوهرش طلاق گرفته و حالا براي نگهداري پسرش «آبتين» اصرار دارد ولي شوهر سابقش «امير»، به خاطر ديوانگي اجازه چنين کاري را نميدهد.
تصوير ديوانگيهاي زن در حالي که بطري ويسکي را روي ميز توالت ميبيند و وسوسه ميشود که طعم مردانهاش را بچشد (!) به همراه خم شدنش روي لبه پنجره در حالي که فقط سينهبند به تن دارد، تمام تلاش ياسمن شکرگزار براي جلب خواننده است و در آخر داستان، نه ميشود به «مه کامه» حق داد و نه به «امير».
فضاي سياه اين داستان هم مثل بقيه داستانهاي «رگ» خواننده را در فضايي گُم و مبهم فرو ميبرد بدون اينکه رگههايي از لذت در انتهاي آن باقي مانده باشد.
***
«چرا نميخوابي» چهارمين داستان اين مجموعه است. در اين داستان اگرچه خبري از توصيفات غيراخلاقي نيست، اما حکايت زني را روايت ميکند که با مردي روابط پنهاني دارد و سعي ميکند اين رابطه را از چشم پسر نوجوانش مخفي کند.
اينکه اين رابطه سالم يا ناسالم است را هيچگاه در داستان نميتوان فهميد و قضاوت درباره آن هم سخت است ولي فضاي داستان به سمتي پيش ميرود که انگار اصرار دارد هرگونه رابطه زنان بيوه با مردان را قبيح جلوه دهد، چه اينکه در اين روابط به شرط اجراي موازين شرعي، هيچ ايرادي وجود ندارد.
چون نويسنده، زن است، سعي دارد که در اين ميانه حق را به جانب پسرک نوجواني بداند که مجبور است مادر را با مرد مورد علاقهاش براي گفتگوي تلفني تنها بگذارد.
«چشمان پسر سرخ ميشوند. زن نگاهش ميکند. نميفهمد از بغض است يا عصبانيت. اما ديگر نگاهش نميکند. به اتاق خواب ميرود و در را ميبندد.»
***
«کابوي تنها» اما ضعيفترين داستان اين مجموعه است. اين داستان سعي دارد چند دقيقه از رابطه زن و مردي را در حال طلاق به تصوير بکشد اما آنقدر در معرفي شخصيتهايش خساست به خرج ميدهد که خواننده در فضايي مبهم، ما به ازاي شخصيتها را نميتواند بسازد و گم و گيج از فضاي آن خارج ميشود.
***
«انگار فارغ شده باشد» هم فضاي سياه و تاريک خانهاي را ترسيم ميکند که در آن زن ديوانهاي نگهداري ميشود و شوهرش پرستاري را براي او استخدام کرده است.
ماجراي داستان هم در روز اول آمدن اين پرستار جاري است و نشان ميدهد که مردن دختر جوان، زن را تا چه اندازهاي مجنون کرده که هر روز گمان ميکند که باردار است، دختري به دنيا ميآورد و بعد هم به دنبالش ميرود. به خاطر همين است که مرد به ظاهر ظالم که متأسفانه «علوي» نام دارد، پنجرههاي خانه را جوش داده و آب سرد را قطع کرده است.
ظلم «علوي» در اين داستان از آنجا شروع ميشود که همسرش هميشه به دنبال گشت و گذار بوده و او براي خانهنشين کردنش به زور باردار و بچهدارش ميکند.
انتخاب نام «علوي» براي شوهري که در داستان به شدت ظالم و بيعاطفه تصوير شده است، خباثتي است که نميشود از کنار آن به راحتي گذشت.
***
هفتمين داستان اين مجموعه با نام «کوچه تاريک کابوس» پر است از خون و عادت زنانه! داستان، حکايت زني است که شوهرش «حميد» در سقوط هواپيما از بين رفته و او که قبلاً رحمش جنينها را نگه نميداشته حالا بدون شوهر هم خود را حامل جنيني ميداند که هر بار با عادت ماهانه از بدنش خارج ميشود.
فضاي وهمآلود اين داستان هم غير از چندش و تهوع چيزي را نصيب خواننده نميکند.
***
«کسي آن بالا راه ميرود» و «کلاغها» تنها داستانهايي هستند که در فضايي ملايمتر به لايههاي پنهان جامعه ميپردازند.
در «کسي آن بالا راه ميرود» نوشين دختر تنهايي است که بدري – زن متأهل – در طبقه پايين و مهدي – مرد مجرد – در طبقه بالاي خانهاش زندگي ميکنند. بدري که حالا با مهدي ارتباطات پنهاني برقرار کرده، به رغم ظاهر دوستانه با سخنچيني براي صاحبخانه سعي دارد تا نوشين را بيخانمان کند تا خيالش از اين رابطه راحت بماند.
نوشين که در اين فضاي خيانتبار قرار ميگيرد فقط سعي ميکند با طعنهاي به مسعود – شوهر بدري – زهر زنانهاش را خالي کند، در حالي که کار ديگري از دستش بر نميآيد. «به مسعود بگو از ريملت واسه منم بياره.»...
داستان «کلاغها» هم پسري را تصوير ميکند که در فکر دوست مؤنثش به خيابان ميآيد ولي با ديدن دختري به همراه پسري ديگر، نظرش به او جلب ميشود و همين دعوايي را رقم ميزند. پسر که نماد خيانت و حيزي است، ريش دارد و سعي ميکند که آنها را زير شالگردنش بپوشاند.
***
مجموعه داستان ياسمن شکرگزار اگرچه به خاطر انتخاب نامش که هيچ ربطي به هيچکدام از داستانهاي آن ندارد، از فروتني خوبي برخوردار شده اما تعجب خواننده را به خاطر گرفتن مجوزش از ارشاد برميانگيزد.
نويسنده در اين مجموعه هيچ حرف جديدي ندارد و به جز پيرنگ نسبتاً قوي در يکي – دو داستان، هيچ جذابيتي براي خواننده فراهم نکرده الّا برخي توصيفات جنسي. صفحات کتاب که به هفتاد نميرسد هم شايد نقطه قوت ديگري باشد براي فروش بيشتر آن، چرا که حالا گرفتاريهاي روزمره زناني براي دست گرفتن کتابهاي قطور باقي نگذاشته. اگرچه قيمت 1800 تومان همچنان براي چنين کتابي زياد به نظر ميرسد.