در بخش اول از اين گفتگو ، کريمي به شرح مقدمات سفر و چگونگي عزيمت خود به پاراچنار پرداخت. سفري که در آغاز ناممکن مي نمود. در دومين بخش از اين مصاحبه ، وي به نقل پيشينه تاريخي منازعات در پاراچنار و دلايل آغاز جنگ اخير در اين منطقه مي پردازد:
*مشرق: آقاي کريمي ! اين وضعيتي که شما شرح مي دهيد براي من گنگ است؟ کوروم ايجنسي يا پاراچنار مگر قسمتي از خاک پاکستان نيستند؟ چطور مي شود قانوناً سفر به آن مناطق ممنوع باشد؟
*کريمي: اين هم از ويژگي هاي خاص پاکستان است. اساسا مفهوم حاکميت ملي در پاکستان براي ما ايراني ها قابل تصور نيست.
*مشرق: منظورتان اين است که درک فدراليسم براي ما مشکل است؟
*کريمي: به هيچ وجه! چيزي که در پاکستان جريان دارد اصلا فدراليسم نيست. اين همه نظام فدرالي در دنيا هست، کدامش اين شکلي است؟ در پاکستان يک شير تو شير به معناي واقعي کلمه حاکم است. نظام قر و قاطي و عجيبي است. نمي خواهم وارد جزئياتش بشوم و مي روم سراغ بحث خودم. چون پاراچنار در محاصره قرار دارد، براي خود پاکستاني ها هم ممنوع است، براي ما که خارجي هستيم اصلاً فکر کردن به پاراچنار ممنوع است.تردد اهالي منطق هم با هزار جور دردسر و محدوديت است . يک مسير را طالبان بسته ا ست ، يک مسير را هم دولت با توجيه خودش بسته است ، چون ميگويند شما با رفت و آمدهايتان به کساني که عمليات مسلحانه ميکنند کمک ميکنيد. اين مدل دولتي هاست.
*مشرق: پس چرا دولت خودش متکفل تامين مايحتاج مردم تحت محاصره نمي شود؟ از همان مسيري که دست خودش است...
*کريمي: وقتي هلي کوپترهاي دولتي خودشان خطوط مقدم بچه هاي پاراچناري را مي زنند ، آن موقع شما از تامين نان و غذاي مردم آن جا به دست ارتش صحبت مي کنيد؟ ارتش اگر توانش را داشت ، زودتر از طالبان پرونده اين بندگان خدا را مي بست.
*مشرق: راستش نمي فهمم. مگر پاکستان ارتش ملي ندارد؟
*کريمي: از لحاظ جغرافيايي لازم است توضيحي بدهم ؛ منطقه پاراچنار که در شمال غرب پاکستان واقع شده و شمال غرب ايالت سرحد هم هست ، مثل يک خليج در خاک افغانستان است. براي تقريب به ذهن ، شما وضعيت قطر را نسبت به خليج فارس ببينيد. نسبت پاراچنار به افغانستان هم همين شکلي است؛ از سه طرف به افغانستان ختم مي شود و از يک طرف به جنوب ايالت سرحد. استانهاي پکتيا ، ننگرهار، لوگر و خوست که متعلق به افغانستان و از مناطق طالبان خيز است با اين منطقه کوچک هممرز هستند و دور تا دور آن را گرفته اند. اين منطقه حدود 407 کيلومتر مرز زميني با افغانستان دارد. آن هم با تنها جاهايي که ناتو هنوز در آن مناطق ، به خاطر حضور متمرکز طالبان درگير است . از قسمت جنوب شرقي هم با منطقه طالبان خيز حاشيه بيشوار هم مرز است. از قسمت جنوب و جنوب غربي هم با ايالت وزيرستان هم مرز است که آن جا هم طالبان خيز است و همين الان ناتو هر روز در آن جا عمليات دارد. به اين شکل پاراچنار تماماً محاصره است و دولت عملا به آنجا دسترسي ندارد (يا نمي خواهد دسترسي داشته باشد) ، اما همکاري ميکند با کساني که آن جا را محاصره کرده اند. هم محاصره را تنگتر ميکند و هم در مبارزاتي که اتفاق ميافتد به نفع طالبان وارد عمل مي شود.
سهيل کريمي در سنگرهاي خط مقدم جبهه پاراچنار
يکي از نيروهاي سلفي که اسير شده بود براي شيعيان تعريف ميکند که ما همه را کشتيم و ديديم از يک خانه صدا ميآيد . رفتيم داخل ديديم يک بچه داخل گهواره است. به دوستم گفتم چه کار کنيم؟ او را بدهيم خود اين ها بزرگ کنند؟ اما دوستم گفت نه اين ژن و خون رافضي دارد و اگر بزرگ شود به نوعي به ما ضربه ميزند و همان جا سرنيزه را فرو کرد در حلقوم آن بچه و او را هم کشت. در يک روستاي ديگري که بازهم آن جا را انفال کرده بودند ، يک عقب مانده اي هم آن جا بوده که او را هم ميکشند و دليل کشتن او هم اين بوده که ما گفتيم درست است که اين شخص ديوانه است ولي در اين 20، 30 سال عمرش بالاخره نان رافضي ها را خورده و همان باعث ميشود ريختن خونش به ما حلال باشد و ما او را هم کشتيم. به هيچچيز رحم نميکنند. بعضاً شده که زنان و بچههاي شيعيان را به اسيري برده اند افغانستان و ديگر ازشان خبري نيست.اوضاع خيلي جگرخراش است.
*مشرق: انفال که ميگويند يعني چه؟
*کريمي: يعني قتل عام . همان کاري که صدام هم در کردستان عراق کرد. الان مي گويند پرونده انفال ، يعني قتل عام در کردستان يا جنوب عراق. يعني همه را بکشيد. نوعي تصفيه نژادي است. همان کاري که در بوسني هم کردند.
*مشرق: در بين ارتش پاکستان ، افسران شيعه نيستند که کاري از پيش ببرند؟
*کريمي: بله شيعه هم هست. اصلاً رئيس جمهور پاکستان هم شيعه است. آصف علي زرداري شيعه است. 12 امامي هم هست ولي تيپهاي شيعه لائيک هستند. تازه باز هم غلبه با سلفي ها و وهابي هاست.
*مشرق: از عقبه تاريخي اين ماجرا اطلاع داريد؟
*کريمي: ماجرا بر مي گردد به بيست - سي سال پيش. اين ظلم در پاکستان از سال 1986 سنت شد . آن موقع ژنرال ضياءالحق ( که به حق بچه مسلمان ها به او لقب ضياء الباطل داده بودند ) ديکتاتور کودتاچي ، سلطان کل پاکستان بود. همين ژنرال بود که « ذوالفقار علي بوتو » نخست وزير شيعه پاکستان را ساقط و بعد اعدامش کرد. جالب است بدانيد اين بدبخت را چهل-پنجاه روز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام کردند. البته من بحثم اين نيست که ذوالفقار بوتو و دخترش بي نظير بوتو آدم هاي عليه السلامي هستند. مگر شوهر اين خانم بي نظير بوتو که الان نخست وزير پاکستان است چه گلي به سر مردم زده؟ اصلا طالبان در زمان بي نظير بوتو و با حمايت هاي او بوجود آمد تا عامل پاکستان بشود در افغانستان. آخرش هم که آتش همين معرکه ، سر بي نظير بوتو را به باد داد. بگذريم... گفتم که اگر بخواهم وارد جزئيات بشوم اصل ماجرا فراموش مي شود. اصلش اين است که حاکم اصلي يا بهتر است بگويم حاکمي که بيشتر از بقيه تيغش مي برد ، آمريکا است. همان ضياءالباطل و بي نظير بوتو . نواز شريف و پرويز مشرف هم نوچه هاي آمريکا بودند.
ذوالفقار علي بوتو نخست وزير پاکستان که بوسيله ضياءالحق اعدام شد
خلاصه اين که از اواسط دهه هشتاد ميلادي ، ژنرال ضياءالباطل پيمان همکاري نانوشته اي با مجاهدين افغاني و کساني که عليه کمونيستهاي دولت وقت افغانستان ميجنگيدند بست. در جريان همکاريها ، رژيم وقت پاکستان به عبارتي ميشود گفت سلفيون تندرو را ( آن موقع هنوز طالبان هم شکل نگرفته بود) عليه مسلح کرد. بيش از 11 هزار نفر از مهاجرين افغاني را مسلح کرد و گفت شما در منطقه کورم ايجنسي هر زميني را که بگيريد و ساکنانش را هم بکشيد متعلق به خود شماست و شما جز پاکستان محسوب خواهيد شد و آن جا را صاحب ميشويد. طبيعي بود که اين جماعت سلفي و وهابي بيايند سر وقت شيعيان و شروع کنند به شيعه کشي. البته جريان شيعهکشي در پاکستان از سال 1961 آغاز شده بود، به بهانههاي مختلف. در سال 1971 يک خيزش عليه شيعيان اتفاق افتاد. فقط به اسم اين که اين ها شيعه هستند و بايد کشته شوند .
ژنرال ضياءالحق ديکتاتور کودتاچي پاکستان از 1979 تا 1988
ژنرال ضياءالحق در کنار رييس جمهور وقت آمريکا جيمي کارتر
کريمي: بله. استارت اين همزيستي توسط شهيد عارف حسين حسيني در روستاي پيوار خورده بود. خوشبختانه اين مدال افتخار هميشه بر سينه محبان اهل بيت در سراسر دنيا هست که از مظلومين ، با هر قوميت و عقيده اي دفاع مي کنند و به قول حضرت امام ، شريک غم هکه مظلومان عالم هستند. زماني که کمونيست ها در لفغانستان ، مسلمانان را قصابي مي کردند ، اين ها به کشور هاي مجاور سرازير شدند و طبيعي بود که پاکستان به دليل اشتراکات فرهنگب بيشتر ، مهاجرين بيشتري هم داشت. روستاي پيوار ( زادگاه علامه عارف حسين حسيني) در فاصله 2 کيلومتري مرز افغانستان است. اين مهاجرين افغاني ميآمدند به اين روستا و شهيد عارف حسيني ميگفت هرکس بتواند يک مهاجر افغاني را پناه دهد در ثواب شهادت سهيم است . به اين ترتيب بوميان شيعه شروع ميکنند در باغات خودشان به مهاجران پناه دادن و افغانيها اجازه ميگيرند در باغهاي شيعيان براي خانوادهشان چادر بزنند . در زمستان ميگويند ما نميتوانيم در چادر باشيم شما اجازه دهيد يک چهارديواري هم براي خودمان درست کنيم که آن ها باز هم اجازه ميدهند. بعد از يکي دو سال ميگويند ما تعداد بچههايمان زياد شده اگر اجازه دهيد اتاق اضافه کنيم. آن ها هم پيرو همان نگاهي که شهيد عارف الحسيني داشته اجازه ميدهند و کم کم کلوني هاي افغاني در اين روستاهاي شيعه نشين شکل ميگيرند. يعني اين ها در قلب شيعيان جاي پا ميگيرند. اين ها با صلح و صفا در کنار هم زندگي مي کردند تا اين که طالبان شروع ميکنند رشد کردن. البته قبل از ان هم نگاه سلفيگري در منطقه باب شده بوده.
سلفي ها و وهابي ها که در آن سال ها هدفشان افغانستان بود و از مناطق مرزي پاکستان به سمت افغانستان سرازير مي شدند ، شروع مي کنند در اين کلوني ها ايجاد شده در منطقه پاراچنار نفوذ کردن و سرپل گرفتن. از همين زمان شيطنت ها عليه شيعيان آغاز مي شود. به خصوص در خود پاراچنار هر چند وقت يک بار با توهين به مقدسات شيعيان ، به تحريک آنان اقدام مي کردند. مثلا يک جماعت يزيديه را تير مي کردند که عليه امام حسين(ع) تظاهرات بکنند. فيلمهايي هست از آن راهپيمايي معروف بر عليه قيام امام حسين(ع) که ميگويند شهادت حسين(ع) مرده باد و يزيديت زنده باد.
*مشرق: نبايد اين ها را به حساب فرقه هاي اسلامي گذاشت. احترام به اهل بيت در بين همه مذاهب واجب است.
*کريمي: دقيقا همين طور است. اين ها که مسلمان نيستند. يک فرقه ناصبي هستند اما از طرف وهابي ها علم مي شدند تا روي اعصاب ساکنان بومي راه بروند. البته اين طرفند ها به نفس گرم شهيد عارف حسين حسيني معمولا به جايي نمي رسيد.
جالب است بدانيد مهاجراني که در پاراچنار مستقر شدند به شيعيان گفتند براي ما سخت است در مسجد پشت امام جماعت شما نماز بخوانيم. شما اجازه دهيد ما يک نماز جماعت ديگري براي خودمان داشته باشيم. شيعيان ميگويند ما هيچ اجباري نداريم، شما خودتان آمديد پشت سر ما. منتهي دو نماز در يک مسجد صورت خوشي ندارد. اين طوري بود که شيعيان مسجد معروف خودشان را دادند به آن ها و با توسعه ساختمان مدرسه جعفريه ، مسجد ديگري براي خودشان بنا کردند و به اين ترتيب مهاجران براي خود صاحب مسجد شدند. بعد از يک مدت شيطنتهاي وهابي ها بيشتر شد و ماجرا رسيد به سال 2007و جرقه فاجعه زده شد.
ادامه دارد...