کد خبر 146500
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۵۷

همین که کتاب‌ها را امضا می‌کرد به من گفت: باید از ورامین کفن‌پوش حرکت کنیم و حقمان را از روشنفکرها بگیریم. خیلی با روشنفکرها و ... لج بود از طرز بیانش لجش مشخص بود.

به گزارش مشرق به نقل از فارس،  آنچه در ادامه می‌آید روایت حسین قرایی فعال فرهنگی از همراهی با پیرمرد قصه گویی است که این روزها فوتش او را باز بر سر زبان‌ها انداخته است. این خاطره به شرح زیر است:

داشتیم به نهم دهم فروردین 86 نزدیک می‌شدیم که باز به گلابدره‌ای زنگ زدم. حقیقتا همان روزها خیلی به «سرنوشت بچه شمرون » فکر می‌کردم. این که چرا نویسنده‌ای به عظمت کتاب زیبای «لحظه‌های انقلاب» باید تک و تنها توی یک اتاق بنویسد و چند سال پیش هم در غار زندگی کرده باشد و به قول خودش از سال 42 تا 46 به تحصیل زبان انگلیسی در لندن پرداخته باشد و باز هم به گفته‌ی خودش از چوپانی در کوه‌های شمیران، گردو و بلال فروشی سرپل تجریش، بنایی، برق کشی و مسافرکشی تا مترجمی زبان سوئدی، مسئولیت انتخاب کتاب‌های ایرانی برای مهاجران ایرانی در سوئد، کارشناسی ارشد مرکز پژوهش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اپراتوری و نتوگرامتری سازمان نقشه‌برداری، ریاست کارخانه مونتاژ لنیان، سردبیر روزنامه ایرانیان شمال کالیفرنیا، مدیریت و مجری رادیو 24 ساعته کالیفرنیا برای ایرانیان، همه‌ی این مراحل را پشت سر گذاشته و من هم هم در کتاب‌هایش این موارد را خوانده بودم و از بعضی‌ها شنیده بودم و حالا می‌دیدم.

 

 

-نه آتش و نه باد و نه تراب. نه تربت و نه تسبیح و نه گلاب، نه بره و نه آقا و نه جناب، ناب ناب ناب، شرشر آب. خواب. بیدار. هوشیار. یکی هستی از یکی‌های یکی، یکی هستی و نیستی یکی. تکی. مث ریگکی. کنار آبکی. زالزالکی. زاغکی. راغکی. بیلکی. تو دستکی. گرمکی. تو خاککی. دالکی. تو وهکی. الکی. دو لکی. یکی. یکی هستی از یکی‌های یکی. یکی هستی و هستی یکی از یکی‌های یکی، تکی. برو باش. هرچی هستی، هرکی هستی، برو باش. تک و تنها هستی، تک و تنها میری.

خلاصه تنهاست دلم سوخت به گلاب دره‌ای زنگ زدم و حال و احوالش را پرسیدم، باز دعوتش کردم گفت اگر می‌خواهید بیام من ماشین ندارم باید بیایید دنبالم رفتیم دنبالش و آوردیمش پیشوا

هر شبی که پیشوا بود سعی کردم خوب از پیرمرد پذیرایی کنم بردمش کنک و آن جا چایی و شعر بهش دادم و شب هم زنگ زدم ده بیست تا از دوستان نویسنده و علاقه‌مند جمع شوند برای دیدن گلابدره‌ای اکثر دوستانی را که دعوت کردم آمده بودند؛ رحیم مخدومی (نویسنده‌ی دفاع مقدس) آمد و دوستان دیگر ...

مثل یک بابا‌بزرگی که برای بچه‌هایش قصه می‌گوید بنا کرد به صحبت کردن و قصه گفتن حدود سه ساعتی قصه گفت از خودش. من هم پنجاه جلد کتاب «آقا جلال» خریده بودم و دادم به آقای گلابدره‌ای تا برای بچه‌ها امضا کند. همین کار را هم کرد. همین که کتاب‌ها را امضا می‌کرد به من گفت: باید از ورامین کفن‌پوش حرکت کنیم و حقمان را از روشنفکرها بگیریم. خیلی با روشنفکرها و ... لج بود از طرز بیانش لجش مشخص بود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس