داشتیم به نهم دهم فروردین 86 نزدیک میشدیم که باز به گلابدرهای زنگ زدم. حقیقتا همان روزها خیلی به «سرنوشت بچه شمرون » فکر میکردم. این که چرا نویسندهای به عظمت کتاب زیبای «لحظههای انقلاب» باید تک و تنها توی یک اتاق بنویسد و چند سال پیش هم در غار زندگی کرده باشد و به قول خودش از سال 42 تا 46 به تحصیل زبان انگلیسی در لندن پرداخته باشد و باز هم به گفتهی خودش از چوپانی در کوههای شمیران، گردو و بلال فروشی سرپل تجریش، بنایی، برق کشی و مسافرکشی تا مترجمی زبان سوئدی، مسئولیت انتخاب کتابهای ایرانی برای مهاجران ایرانی در سوئد، کارشناسی ارشد مرکز پژوهش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اپراتوری و نتوگرامتری سازمان نقشهبرداری، ریاست کارخانه مونتاژ لنیان، سردبیر روزنامه ایرانیان شمال کالیفرنیا، مدیریت و مجری رادیو 24 ساعته کالیفرنیا برای ایرانیان، همهی این مراحل را پشت سر گذاشته و من هم هم در کتابهایش این موارد را خوانده بودم و از بعضیها شنیده بودم و حالا میدیدم.
-نه آتش و نه باد و نه تراب. نه تربت و نه تسبیح و نه گلاب، نه بره و نه آقا و نه جناب، ناب ناب ناب، شرشر آب. خواب. بیدار. هوشیار. یکی هستی از یکیهای یکی، یکی هستی و نیستی یکی. تکی. مث ریگکی. کنار آبکی. زالزالکی. زاغکی. راغکی. بیلکی. تو دستکی. گرمکی. تو خاککی. دالکی. تو وهکی. الکی. دو لکی. یکی. یکی هستی از یکیهای یکی. یکی هستی و هستی یکی از یکیهای یکی، تکی. برو باش. هرچی هستی، هرکی هستی، برو باش. تک و تنها هستی، تک و تنها میری.
خلاصه تنهاست دلم سوخت به گلاب درهای زنگ زدم و حال و احوالش را پرسیدم، باز دعوتش کردم گفت اگر میخواهید بیام من ماشین ندارم باید بیایید دنبالم رفتیم دنبالش و آوردیمش پیشوا
هر شبی که پیشوا بود سعی کردم خوب از پیرمرد پذیرایی کنم بردمش کنک و آن جا چایی و شعر بهش دادم و شب هم زنگ زدم ده بیست تا از دوستان نویسنده و علاقهمند جمع شوند برای دیدن گلابدرهای اکثر دوستانی را که دعوت کردم آمده بودند؛ رحیم مخدومی (نویسندهی دفاع مقدس) آمد و دوستان دیگر ...
مثل یک بابابزرگی که برای بچههایش قصه میگوید بنا کرد به صحبت کردن و قصه گفتن حدود سه ساعتی قصه گفت از خودش. من هم پنجاه جلد کتاب «آقا جلال» خریده بودم و دادم به آقای گلابدرهای تا برای بچهها امضا کند. همین کار را هم کرد. همین که کتابها را امضا میکرد به من گفت: باید از ورامین کفنپوش حرکت کنیم و حقمان را از روشنفکرها بگیریم. خیلی با روشنفکرها و ... لج بود از طرز بیانش لجش مشخص بود.