رهبری

دیدار هر سالۀ اهلِ قم با آقا در ۱۹ دی؛ جمعیت مردم هنوز وارد نشده‌اند. دعوت‌شدگان خاص هم یکی‌یکی می‌آیند.

به گزارش مشرق، امین بابا زاده در حاشیه دیدار مردم قم با رهبر انقلاب نوشت: اذانِ صبح میرسم حرم امام خمینی. دو ساعت مانده به اذان صبح از خانه راه افتادم؛ از قم. آسمان صاف و ماه می درخشد. وارد حرم می شوم در حالیکه همه اش این گفته شهیدآوینی در سرم وول می‌خورد: نائب ولایت کلیّه! نائب ولایت کلیّه! چشمم به ضریح امام که می‌افتد، دوباره در ذهنم دارم تکرار می‌کنم نائب ولایت کلیّه! به ضریح می‌رسم و از لای مشبک های ضریح چشمم که به عکس امام می‌افتد بازهم می‌گویم: نائب ولایت کلیّه! ضربان این کلمات با ضربان قلبم که در هیجان اتفاقی است که برای آن به تهران آمده‌ام، یکی می‌شود.

نمازم را می‌خوانم و حدیث کسائی تقدیم امام می‌کنم و دوباره از لای مشبک‌ها به عکس امام نگاهی می اندازم. چیزی در ضریح توجهم را جلب می‌کند؛ در بین پولهای ایرانی یک دلار می‌بینم و برایش در ذهنم قصه‌هایی را مرور می‌کنم که بارها در حرم امام شاهدش بودم؛ علاقه‌مندان به امام از کشورهای دیگر دنیا که به حرم می‌آیند؛ عاشقان نائب ولایت کلیّه فقط در ایران نیستند.

از حرم بیرون می‌آیم؛ سرمای صبحگاهی به جانم می‌نشیند. به سمت متروی حرم می‌روم و سوار می‌شوم. خلوت است و برای اولین‌بار روی صندلی مترو می‌نشینم. هربار که به تهران آمدم بیشتر از ایستگاه پایانۀ جنوب سوار مترو شدم و برای همین همیشه شلوغ بود. در مسیر آفتاب آرام آرام سربرمی‌آورد و من از پنجره هایِ مترو فلق را به نظاره نشسته‌ام.

قرار است ساعت ۷ و نیم خیابان فلسطین باشم. حالا دیگر باید به سرعتم بیفزایم. با آنکه زمستان است اما هوا آفتابی و کمی گرم است و خیلی از وقتها، گرمای هوا در زمستان مقدمۀ باران و برف است. می رسم و از گیت‌های حسینیه هم عبور می‌کنم تا اینکه وارد حسینیه می شوم و جای مناسبی را برای نشستن انتخاب می‌کنم.

دیدار هر سالۀ اهلِ قم با آقا در ۱۹ دی؛ جمعیت مردم هنوز وارد نشده‌اند. دعوت‌شدگان خاص هم یکی‌یکی می‌آیند. چندنفر از آنها را می‌شناسم. حجت‌الاسلام تکیه‌ای سید باحال قمی. آقای متقیان فرزند شهید متقیان که تا جاییکه باخبر بودم، مدیر پدافند غیرعامل استانداری قم بودند؛ الان را نمی دانم. آقامهدی توکلیان رئیس نهاد کتابخانه‌های قم. عکاس حرفه‌ای و رفیق قدیمی! ما در مجله دیدار آشنا که با هم همکار بودیم، به او می گفتیم عمو عصار! قیافه اش خیلی شبیه عصار خوانندۀ خوب ایرانی است! قبلترها در بیت از دیدارها عکاسی هم کرده است. کوروش زارعی بازیگر معروف قمی به همراه آقای حسینی مدیر جدید حوزه هنری قم هم می آیند؛ آقاکوروش زارعی یکی از برادرهای یوسف بوده است.

آقایان استاد مازیار بیژنیِ «گزنه» و استاد سیدمسعود شجاعی طباطباییِ «هولوکاست» هم که تازه قمی شده‌اند هم از در وارد می شوند! حضور این دو کاریکاتوریست معروف در این دیدار و در این روزها معنای خاصی دارد. این روزها که «شارلی ابدو» همان نشریه فرانسوی مسابقۀ کاریکاتوری علیه رهبر عظیم‌الشان انقلاب برپا کرده و غیرت مسلمانان را به جوش آورده است. هرچند که « یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ. (سوره صف. ۸)» اما بنظرم هنرمندان ما یک وظیفۀ دیگری دارند؛ طراحی یک حرکتِ هجومی بموقع، دقیق و نقطه‌زن؛ مانند همان جشنوارۀ دشمن کورکنِ «هولوکاست» که سالها پیش توسط استادشجاعی طباطبایی برپا شده و در دنیا حسابی سروصدا کرده بود.

دیدن این دو استاد کاریکاتور در جمع برایم جالب است و معنادار! آقای سعیدی امام جمعۀ محترم قم و آقای لطیفی مدیر نیروی انسانی ریاست جمهوری که قمی محسوب می‌شود هم می‌آیند.

مردم هم دارند وارد می شوند. روی موکت‌های آبی رنگ حسینیه برچسب‌های سفیدی چسبانده‌اند که نشان می‌دهد مردم باید با فاصله روی آنها بنشینند و ماسک هم می‌دهند تا بزنند. کرونا انگار دوباره قصدِ آمدن دارد! دو سال این دیدارها به خاطر همین کرونا به صورت ویدئویی برگزار شده بود؛ خدا کند کرونا دیگر برنگردد!

چون مردم باید در حسینیه بافاصله بنشینند، پس جمعیت زیادی نخواهند بود. یادم می‌آید سالهای قبل از کرونا را که چندین اتوبوس، مردم قم را به حسینیه می‌آوردند. هرسال در ۱۹ دی ماه، چهارراه شهدای قم غوغا بود. جمعیت قمی‌ها آنقدر زیاد بود که طبقۀ بالا و پایینِ حسینیه پر می‌شد اما امسال جمعیت محدود است؛ خیلی محدود. بین هر دو نفر نیم متری فاصله است؛ یکی دونفر هم می‌خواهند بین جاهای مشخص شده بنشینند که مسئولین حسینیه تذکری می‌دهند و بلندشان می‌کنند.

از چندنفر از مردم که می‌آیند و می‌نشینند، می‌شنوم که می‌پرسند: «آقا کی می‌آید؟» می‌گویند: «ساعت ۱۰». حدود ساعت ۹ و ربع آقای مالکی نژاد که برادر شهید است و مداح، پشت تریبون قرار می‌گیرد و خیرمقدمی می‌گوید و یاد شهدای ۱۹ دی قم را گرامی می‌دارد. بعد هم می‌گوید برای اینکه زمان خواندن سرود خدمت آقا هماهنگیِ جمع بیشتر باشد، چندباری سرود را تمرین کنیم. شخصی که نمیشناسمش می‌آید و سرود را می‌خواند و جمع هم سرود را تکرار می‌کنند. خواندن دسته‌جمعی سرود در این سالها جا افتاده و حقیقتا چه کار مبارکی است. جمعیت هم از خواندن سرود لذت می‌برد. این را از همراهی‌ و دقتشان در خواندن می شود فهمید.

ساعت ده، آقا می‌آیند و مردم که دقایقی هست چشمشان به پرده خیره مانده با دیدن جمالِ‌ آقا بلند می‌شوند و شعار می‌دهند. حسینیه غرق شعف است و به حضور آفتاب ولایت گرمای مضاعفی گرفته است. بعضی با دیدن او می‌گریند و این گریه نه از غصه و غم است. این گریه برای زلالی دل بیننده است تا تطهیر شود به نور ولایت و رحمت گیرد. آقا آرام گام برمی‌دارد و آرام دستش را برای ابراز محبت به آسمان می‌بَرَد. این دست ولایت حق است که برآمده و جمعیت را مورد لطف قرار می‌دهد. مایۀ عظمت اسلام در مقابل چشمانِ مردمی است که او را بسیار دوست می‌دارند و برایش جان می‌دهند. این را من نمی‌گویم؛ آنها می‌گویند که «خونی که در رگ ماست، هدیه به رهبر ماست».

آقا روی صندلی می‌نشیند و قاری آماده خواندن می‌شود که پیرمردی که کت و شلوار روشن و پیراهن سفیدی برتن دارد، با صدای بلند شعر می‌خواند و من چقدر این شعرخواندنش را دوست دارم. شعرای عرب را دیده‌اید که وسط سخنرانی بلند می‌شوند و در مدحِ سخنران شعر می‌خوانند؛ سخنران هم به آنها صله میدهد. عاشق این روش شعرای عربم! یک حس عجیبی به جلسه می‌دهند! آنقدر به سرعت این اتفاق افتاد که نشد شعر آن پیرمرد را بنویسم. ولی معلوم است که با جانش این شعر را گفته و می‌خواند. رهبر به او نگاه ملاطفتی دارد اما به خاطر قرآن چیزی نمی‌گوید. محافظی سراغش می‌آید و می‌گوید: دارند قرآن می‌خوانند. پیرمرد آرام می‌شود و می‌نشیند. و من به این فکر می‌کنم این انقلاب زنده است تا زمانی که در دلهای مردم مستضعف زنده باشد؛ این عشق زنده و پایدار است تا زمانی که مستضعفان عالم دل در گرو آن دارند.

قاری می خواند: « إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ » و حسینیه سراپا گوش است. آقا را می‌بینم که به دقت به قرآن گوش سپرده است. بعد از قاری، مداح پشت تریبون قرار می‌گیرد و بعدِ اذن از آقا، سرود را می‌خواند. کمی هول شده و لهجۀ شعر را تغییر داده است اما مردم با خواندن جمعی‌شان لحن را درست می‌کنند و مداح هم با جمع همراهی می‌کند!

« به شوق جمعۀ روشن قیام تو همیشه ایستادم به عشق نام تو

اقامه بسته ام من برای دیدن نمازِ جمعۀ مسجدالحرام تو »

بعد از خواندن سرود سکوت می‌شود و آقا می پرسد که برنامۀ دیگری نیست؟ میگویند نه و آقا سخنرانی را شروع می کنند. آرام می‌گوید که یادم می‌آید که قبل از آمدن کرونا شور و هیجان مردم قم در دیدارهای ۱۹ دی را!

۱۹دی برای رهبر آنقدر مهم است که هر سال آن را گرامی میدارد و هر سال هم برایش وقت می‌گذارد. نه فقط ۱۹ دی که ایام الله دیگر هم. خودش هم می‌گوید که دشمن تلاش می کند، آنها را از یاد ببرد.

من این جمله را برای دومین بار است که از ایشان می شنوم که مجاهدت عظیم انقلاب از قم آغاز شد. یکبار وقتی بعد از فتنۀ ۸۸ به قم آمده بودند؛ در سخنرانی روز اول در میدانِ آستانه این جمله را از ایشان شنیدم و من که برای حاشیه‌نگاری از مراسم استقبال و سخنرانی رفته بودم، همین جمله را برای تیتر آن متن انتخاب کرده بودم. امروز هم دوباره آقا گفتند ۱۹ دی سرآغاز جهاد بزرگ بود!

در ادامه اشاره می‌کنند که شاید آنهایی که در آن روزها، آن حرکتها را انجام می‌دادند، حدس نمی‌زدند که چه قرار است بشود. فقط به تکلیف‌شان عمل کردند و چون مومن بودند و به خدا و حق ایمان داشتند، خدا به این حرکتشان برکت داد.

بعد هم چهار نکتۀ مهم از دلِ حرکت ۱۹ دی بیرون می کشند و تذکر می دهند: یک. سرعت عمل دو. خطرات این حرکت را به جان خریدن سه. بموقع عمل کردن ( توابین را برای اینجا مثال زدند.) چهار. عدم نفوذ گروههای بی ریشه در حادثه ۱۹ دی قم. ( نفوذ در دوران مشروطه و انحراف قیام را برای اینجا مثال آوردند)

حسینیه سکوت است و همه دارند گوش می دهند. انگار کسی نفس نمی کشد. چشمها همه به یک سو خیره است. آقا برای به هنگام عمل کردن مثال میزنند که : « من بارها این را در جمعهای مختلف عرض کرده‌ام که در یک خطّ تولید، ممکن است بیست نفر کارگر ردیف ایستاده‌اند، این محصول صنعتی دارد روی این خط حرکت میکند، هر کدام یک کاری باید انجام بدهند؛ یکی باید یک چکّش بزند، یکی باید یک پیچ را بگرداند، یکی باید یک چیزی را بگذارد، یکی باید یک چیزی را بردارد؛ در لحظه‌ی خودش باید این کار را انجام بدهند. اگر این جسم ــ که شما یکی از این بیست نفری هستید که پشت خطّ تولید ایستاده‌اید ــ از جلوی شما عبور کرد، شما ده ثانیه بعد به فکر افتادید، از دست رفت دیگر، کار تمام میشود.»

آقا دربارۀ سندی حرف می زنند که کارتر در ۱۹ دسامبر ۱۹۷۹ دقیقا ده ماه بعد از انقلاب آن را برای سیا فرستاده است. آقا می‌گوید در این سند کارتر دستور نابودی نظام جمهوری اسلامی را می‌دهد و چند چیز را برای رسیدن به این مقصود بیان می‌کند. در راس اینها «تبلیغات» است. « تحریم هم بود، جاسوسی هم بود، نفوذ هم بود، زمینه‌سازی برای کودتای نظامی هم بود، از این چیزها هم بود، امّا اوّل تبلیغات را اسم می‌آورد.» بعد می گویند در اغتشاشات اخیر یعنی در پاییز ۱۴۰۱ هم دقیقا همان تبلیغات در دستور کار قرار داشت.

مدتی است که آقا دربارۀ «جهاد تبیین» تذکر داده اند. امروز هم آن را برای چندمین بار تذکر می‌دهند؛ به همه: «دشمن در رأس نقشه‌هایش تبلیغات است؛ ‌به قول خودشان پروپاگاندا است. علاجِ پروپاگاندا «تبیین» است، تبیین حقیقت از زبانهای مختلف، از حنجره‌های مختلف، با تعبیرات مختلف، با ابتکارات مختلف؛‌ تبیین. وسوسه‌ای را که روی آن جوان یا نوجوان اثر می‌گذارد، چه می‌تواند برطرف کند؟ باتوم که نمی‌تواند برطرف کند؛ آن وسوسه را تبیین می‌تواند برطرف کند.»

بیایید این چهار نکته‌ای را که ایشان از قیامِ ۱۹دی قم بیان کردند را با جهاد تبیین تطبیق دهیم و ببینیم اگر به این چهار ویژگی یعنی سرعتِ عمل، بموقع بودن، خطرپذیربودن وعدم نفوذِ گروههای بی‌ریشه در جهاد تبیین توجه نکنیم، چه خسارتی به بار خواهد نشست؟!

بنظرم بعضی اوقات کارهای رسانه‌ای ما هم شبیه باتوم عمل می‌کنند! اینکه آقا گفتند علاج پروپاگاندا، تبیین است، دلیل نمی‌شود که در تبیین به همان راهی برویم که بعضی از نهادها پایه‌گذاری کرده‌اند و مثلا برای هرچیزی به کارهای کلیشه‌ای مثل تولید هشتگ و غیره در فضای مجازی روی می‌آورند! خنثی‌سازی تاثیر تبلیغات غرب و تاثیرگذاری روی ذهن جوان و نوجوان راه و اصول خودش را دارد که بی‌توجهی به آنها، کارهای رسانه‌ای ما را نه تنها شبیه همان پروپاگاندا می‌کند که بعضا مثل باتوم برای جوان و نوجوان عمل می‌کند. هنوز هم راهِ هنر برترین راه نفوذ در ذهنهاست. هنر از قلبها وارد میشود و برای همین تاثیرش بسیار بیشتر از انواع دیگرِ تبیین است.

صحبتهای آقا به پایان می‌رسد و بعد هم والسلام علیکمی که بندِ دلِ مستمعین را پاره می‌کند؛ یعنی وقتِ دیدار تمام است؛ پس جمعیت سراسیمه بلند می‌شوند؛ هجوم می‌آورند و با احساس شعار می‌دهند و چه حس غمناکی است پایان دیدار!

در بین جمعیت آقای نابینایی به چشمم می‌آید که با جمعیتی که در حال شعار دادن هستند همراه شده و آنقدر با سرعت به سمت آقا میرود که حتی دستِ شخصی که راهنمایش بوده را رها می‌کند و به دل جمعیت می‌زند و شعار می‌دهد. جمعیت برای دیدنِ دقیقۀ آخریِ آقا تلاش می‌کنند، آن نابینا برای چه؟!

با خودم می‌گویم: ما کوریم وگرنه گرمایِ وجود نائبِ ولایت کلیّه بینا و نابینا ندارد!

آقا که می‌روند، آن فرد نابینا برمی‌گردد در حالیکه راهنمایش را بلند صدا می‌زند: «آقای سلگی». دوباره صدایش می‌زند. دستهایش را جلوی خود گرفته است تا به چیزی نخورد. دیدم دارد به یک ستون می‌خورد؛ به او می‌گویم: مواظب باشید اینجا یک ستون هست. میپرسم: دنبال کسی می‌گردید؟ با هشدار من می ایستد تا به ستون نخورد و سوالم را جواب میدهد: آقای سلگی. در همین حین آقای جوانی می‌آید و دستهایش را می‌گیرد. آقای نابینا از آن جوان می‌پرسد: «کجا رفتی شما؟» آقای سلگی در حالیکه او را با خود می‌برد، می‌گوید: «شما دستم را رها کردید و رفتید، من همینجام.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس