تاریخ باید بنویسد که حاج احمد در کردستان چه کرد
سردار سعید قاسمی، همرزم حاج احمد متوسلیان و از فرماندهان دوران دفاع مقدس، در این مراسم با بیان خاطراتی از رشادت حاج احمد متوسلیان در کردستان، به دلایل سفر وی به لبنان اشاره کرده و از شرایط نامناسب پیگیری وضعیت وی و همراهانش گلایه کرد.
سردار قاسمی اظهار داشت: فتنهگران به خصوص آلسعود (لعنتالله علیهم اجمعین) به مدت 2 سال در 15 شهر کردستان مناطق را پر از فتنه کردند که بیان نحوه پاکسازی منطقه توسط حاجاحمد، محمد بروجردی و علیرضا موحد دانش میتواند به اندازه چندین جلد مثنوی باشد.
دشمن در روستاها کمین زده بود؛ دوستانمان را میدیدیم که ضد انقلاب چگونه دل و جگرشان را بیرون ریخته بود. دوستانی هم در روستاها مسلح بودند؛ وقتی میخواستیم شلیک کنیم، حاجاحمد میگفت: "شلیک نکن!" میگفتیم: "حاجاحمد بگذار شلیک کنیم تا درسی شود برای بقیه که اینقدر به ضدانقلاب پر و بال ندهند" اما او میگفت: "باید حواست جمع باشد، جایی که دوست و دشمن را تشخیص نمیدهی اگر دست به کشتار بزنید و بعد خونی به ناحق بریزد، دیگر نمیشود آن را جبران کرد". میگفتیم: "آخر تا کی میخواهیم در درهها و تپهها بمانیم؟!" و حاجاحمد میگفت: "باید بروی و کلید شهرها را به مردم بدهی و به مردم اعتماد کنی".
بنابراین «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» تشکیل شد؛ علیرغم اینکه در بین این سازمان هم ضدانقلاب نفوذ کرده بود اما باید به آنها آموزش داده و اعتماد میکردیم. تشکیل این سازمان کار بزرگی بود که امروز نمونه کوچک آن را در سوریه میبینیم؛ حزب بعثی سوری هم میخواهد همین کار را انجام دهد اما نمیتواند چون آموزههایش، در قد و قواره آموزههای محمد بروجردی و بچههایش و نیز فرماندههانش نیز در قد و قوارههای حاجاحمد، همت و ناصر کاظمی نیستند.
باید تاریخ بنویسد که حاج احمد متوسلیان در کوچههای کردستان دختر بچهای را دید و به او گفت: "دخترجان چه کار میکنی؟ چرا سطل زباله را میگردی؟" آن دختر گفت: "بابای مرا پاسدارها کشتهاند ما هم گرسنه هستیم" و تاریخ باید بگوید که حاجاحمد با آن خانواده چه کرد. تاریخ باید بگوید زمانی که ناصر کاظمی با ضدانقلاب درگیر بود، همسر یکی از سران ضدانقلاب باردار بود. همه جای دنیا اگر چنین اتفاقی پیش بیاید با زن باردار ضدانقلاب چه کار میکنند؟! تاریخ نوشت که ناصر کاظمی با دیدن آن زن او را تحویل قابله داد؛ آن بچه به دنیا آمد و آن زن برای شوهرش نامه نوشت که: "چرا تو میگفتی که پاسدارها جانی و ضدانقلاب هستند؟!"
مردم کردستان هنور هم جای خالی حاج احمد را احساس میکنند
از این خاطرات برای حاجاحمد در 2 سال کردستان و جنگآوریهایش و برخورد و معاملهاش هم با مردم بسیار است. مردمی که وقتی فهمیدند به حاجاحمد ابلاغیه شده که دیگر مأموریت تو در مریوان تمام شده است، چنان محزون بودند که انگار پیامبر یا رسولی را از دست میدهند. به پایش میافتند و التماس میکنند که نرو؛ که اگر تو بروی ما اینجا چه میشویم. همان مردمی که چند وقت پیش با رفتن همرزمان حاجاحمد به مریوان دوباره بوی احمد را استشمام کردند، آمدند و به پای این بچهها افتادند که چرا ما را رها کردهاید؟ شما باشید در حکومت مرکزی. دمکرات و کومله دوباره شده آموزش و پرورش ما و بچههای ما دیگر جرأت ندارند سرکلاس بگویند پدرشان پیشمرگ مسلمان کرد بوده است که اگر اینگونه بگویند آنها را حذف میکنند. این هم اوج مظلومیت نظام بعد از سه دهه.
حاجاحمد در زمان قائله کردستان، با جنگآورانی به این نقطه رفت که یکی از آنها محسن رضایی است. فاتح دو عملیات تسخیر لانه جاسوسی و بازیدراز؛ عباس ورامینی، کاظم رستگار، علیرضا موحد دانش، ناصر شیری، بهمنی و حاجیپور هم در این صف بودند.
فتحالمبین حاج احمد که هیچ وقت روایت نشد
حاجاحمد یک فتحالمبین انجام داد که هر ساله آن را پاس نمیداریم به دلیل اینکه رزمندهها اشتباه کردند در دوم فروردین و اوج خوشگذرانی مردم در ایام عید عملیات انجام دادند. معمولاً در این روزها هم رادیو و تلویزیون غفلتزده یادی از این عملیات نمیکند عملیاتی که 11 هزار اسیر برای ما به ارمغان آورد.
در خاطرات نقل میکنند صدام در قرارگاه سپاه چهارم بود و نیروهایش را مجازات میکرد. یک نفر آمد و گفت: "قربان یک خبر مهم" صدام گفت: "برو و بگذار این را هم بزنم" آن فرد دوباره گفت: "قربان خیلی مهم است" صدام به بیرون از قرارگاه سپاه چهارم آمد و از بالای تپه نقطهای را به او نشان دادند و به او گفتند: "آن پرچمها را میبینی که از دور میآیند. اسم آنها «قوای محمد رسولالله (ص)» است. اگر کمتر از 20 دقیقه تأخیر کنید تو را میبرند" رفیق سامرایی میگوید: "یک آمبولانس آمد مجروحان را از آن آمبولانس بیرون ریختند و صدام را داخل آمبولانس گذاشتند و فراری دادند.
مبارزه با صهیونیزم و آزادی قبلهگاه مسلمین از شعارهای ذاتی انقلاب اسلامی است
45 روز بعد حاجاحمد متوسلیان عملیات "الی بیتالمقدس" را در چهار نبرد بیامان انجام داد که منجر به آزادسازی خرمشهر شد. فتح خرمشهر که آزادسازی 5 هزار کیلومتر و اسارت بیش از 19 هزار نیروی بعثی را دربرداشت. 20 روز بعد اسرائیلیها به جنوب لبنان حمله کرده و بخشی از خاک لبنان و فلسطین را اشغال کردند. در واقع میخواستند نیل تا فرات را بگیرند. آنوقت آشوبگرها در فتنه 88 شعار سردادند "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران"؛ قضیه فلسطین قضیه من درآوردی نیست که آقای موسوی و کروبی میگویند: فعلا باید خودسازی کنیم و این صورت مسئله تا اطلاعثانوی پاک شود. مبارزه با امپریالیزم و صهیونیزم و آزادسازی قبلهگاه دیگر مسلمین از شعارهای ذاتی انقلاب اسلامی است و کسی حق ندارد این را منفک کند.
حاج احمد با اذن امام خمینی و با حکم حضرت سیدعلی به لبنان رفت
براساس آرمان بزرگ علمدار حاجاحمد متوسلیان در زمانی که چندین هزار کیلومتر در سرزمینمان در اشغال دشمن است، دو سپاه اسلام با عنوان قوای محمد رسولالله «ص» برای آزادی مردم مظلوم فلسطین میروند. در حالی که رسانهها طور دیگری این موضوع را وانمود کردند. مگر میشود نظامی که فرمانده کل قوای آن حضرت روحالله خمینی (ره) است در جریان نباشد که دو یگان از این قوا در حساسترین مقطع تاریخی به لبنان بروند و بجنگند. من کاری ندارم که در تاریخ چه نوشته است اما در باورم نمیگنجد دو یگان از کشور بیرون برود و بعد از رفتن به فرمانده کل قوا بگویند "این نیروها رفتهاند و میخواهند در لبنان عملیات انجام دهند؛ شما چه دستوری میدهید" رفتن حاجاحمد و نیروهایش به اذن روحالله و حکم مأموریت از سوی آیتالله سیدعلی خامنهای بوده است.
در خاطرات حضرت آقا آمده است که وقتی مأموریت را به حاجاحمد دادند تا به لبنان بروند و بجنگند، حاجاحمد بین زمین و آسمان بود و میگفت: خدا را شکرت آن چیزی که همیشه در وجودم دعا میکردم، محقق شد، و من برای نبرد با اشقالاشقیاء میروم.
حاجاحمد برای نبرد با اشقالاشقیاء دوستانش را در پادگان امام حسین (ع) جمع کرد و گفت: "همه کسانی که در کردستان با من بودید، دستتان درد نکند، خسته نباشید. آنهایی که فتح المبین با من بودید اجر شما با سیدالشهداء. آنهایی که در الی بیتالمقدس با من بودید خسته نباشید. اگر میخواهید این مأموریت با من بیایید، باید یک بار دیگر وصیتنامههایتان را پاکنویس کنید. ممکن است جنازههایتان هم برنگردد" و سپس حاجاحمد و شهید همت با قوای خود به سوریه رفتند.
امام خمینی(ره) نیز تمام کشورهای عربی را تهییج کرده بودند که کجایید؟ چرا خوابید؟ منتظر چه فرصتی هستید؟ چرا به صحنه نمیآیید؟ و خود ایشان هم آمادگی داشتند که یک قوا به لبنان اعزام کنند. از سوی دیگر هیچ یک از کشورهای عربی یک لشگر و تیپ هم به لبنان نفرستادند، به جز قذافی. قذافی یک گردان به سوریه فرستاد این گردان همان شبهای اول وارد فاحشه خانهها شدند و آوازهشان در تمام سوریه پیچید که اینها نیروهای ارتش انقلابی قذافی هستند! لذا همان هفته اول عذر نیروهای قذافی را خواستند. این هم از یک کشور عربی که آمده بود تا با اسرائیلیها پنجه در پنجه در لبنان بجنگد.
چرا امام فرمودند «راه قدس از کربلا میگذرد»
زمانی که نیروهای ما در سوریه بودند، سوریها نمیخواستند مهمات و آمبولانس برای این عملیات بدهند و حتی نخواستند در قرارگاه مشترک برای عملیاتی مشترک شرکت کنند. پس از بررسی چنین وضعیتی توسط شهیدان صیاد و حسن باقری، یک تیم کارشناسی خدمت حضرت روحالله رفتند و گفتند "در شرایطی که خودمان جنگ داریم و به شلمچهای رسیدیم که یک ردیف میدان مین در مقابل دیدمان نیست و اگر یک تکان دیگر به خودمان بدهیم، میتوانیم به بصره برویم اما یگان و آمادگی نداریم. احمد و نیروهایش به لبنان رفتند و میخواهند بجنگند. سوریها آمادگی کمکرسانی ندارند و خیانت جاسوسها هم در درون آنهاست و پای کار نیستند. اگر بخواهیم وارد عملیات شویم، تمام میشویم. احمد و بچههایش آنقدر جرأت دارند که دشمن را بزنند اما عملیات بدون شهید و اسیر و کشته در میدان تمام نمیشود و نیروهایمان در دو مرحله عملیات تمام میشوند." فرمانده سلیم فرمودند: "این قوا باید برگردد. راه قدس از کربلا میگذرد".
اگرچه از سوریه برگشتیم؛ اما برنگشتیم. احمد هم باید برمیگشت. به او گفتیم: "برای چه به لبنان میروی؟ مگر امام نگفت برگردید". حاجاحمد گفت "اسرائیلیها آمدند سفارت ما را اشغال کنند. در آنجا اسنادی است که نباید به دست دشمن بیفتد" به او گفتیم: "تو چرا ناراحتی؟ً! پول و دلارش را سفیر لبنان میگیرد اگر میتواند خط را نگهدارد. تو مگر باید محافظ سفارت ما باشی؟!" احمد گفت: "فرق نمیکند، کیان مسلمین و آبروی ماست. سفارتخانه ما در لبنان با مقر فرماندهی در مریوان فرقی ندارد آنجا را هم بگیرند آبروی نظام جمهوری اسلامی میرود".
هیچ شخص و سازمانی حق ندارد به حاج احمد پسوند «شهید» بدهد
حاجاحمد رفت و در جاده طرابلس با کاظم اخوان، تقی رستگار مقدم و سیدمحسن موسوی که در یک خودرو بودند، این حادثه پیش آمد که در طول سه دهه از آنها بیخبریم. روایتهای مختلفی از گرفتن حاجاحمد و کسانی که همراهش بودند، شنیده شده. آخرین خبر همین بوده که فلسطینیها از دیدن وی در زندان اسرائیل خبر دادند. برخی میگویند خواب دیدهاند که احمد شهید شده یا اینکه بیان میکنند حاجاحمد قبل از رفتن گفته بود که من کشته میشوم. برخی دیگر میگویند مگر میشود احمد اسیر شده باشد؟ او آدمی نبوده که اسیر شود. اما با این حال باید راساس اطلاعات موثق در اینباره صحبت شود.
در هر صورت هیچ شخص، سازمان و نهادی حق ندارد به احمد متوسلیان به شکل سهوی یا عمدی پسوند "شهید" اطلاق کند؛ اگر چه آنها شهید و زنده هستند اما در صورت بیان چنین پسوندی و جمع کردن پرونده این دیپلماتها ما در مقابلشان میایستیم و موضع میگیریم.
*باید در رابطه با حاجاحمد متوسلیان و پیگیری وضعیتش غیرت و شرف داشت
باید در رابطه با حاجاحمد متوسلیان و پیگیری وضعیت آنها غیرت و شرف داشت. اسرائیلیها یک خلبان به نام"رانآراد" دارند که به لبنان تجاوز کرد، حزبالله هم بالگرد او را زد و خلبان سقوط کرد، اسرائیلیها بعد از گذشت سالها میگویند خلبان دست ایرانیها است و ایرانیها باید جواب بدهند. هر اسرائیلی موظف است به مناسبتهای مختلف برای این خلبان متجاوز شمع روشن کند اما سه دهه از جریان اسارت حاجاحمد و کسانی که همراه او بودند میگذرد و مسئولان در پیگیری پروندهشان تعلل میکنند.
*رؤسای دولتهای گذشته در مورد حاج احمد کوتاهی کردند
هاشمی و خاتمی! چرا در رابطه با این پرونده به این خوبی، مطالبه نداشتید؟ دوره اول ریاست جمهوری احمدینژاد هم پرانرژی کار کرد اما در دوره دوم در رابطه با این قضیه کار خاصی انجام نشد.
بچههای حاجاحمد اردوگاهی زده بودند که از این اردوگاه مبارزانی توسط امام موسی صدر و چمران پرورش داده شدند. یکی از این نیروها «سیدعباس موسوی» بود و دیگری «حاجرضوان» معروف به «عماد مغنیه» بود که دو دهه خواب اسرائیل را ربوده بود و یکی دیگر از آنها «سیدحسن نصرالله» است. اینکه دشمنان به ایرانیها میگویند تروریست پرور به خاطر همین است که احمد و نیروهایش این نیروها را پرورش داده بودند.
احمدجان! یار من، یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست؛ لحظهای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست؛ ای گل زیبای من، از غربتت اشکی نریز؛ نازنین اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست.
*اولین سؤالی که حاج احمد در فرودگاه ایران میپرسد!
من با حاجاحمد زندگی کردم و او را خوب میشناسم. اگر او روزی بیاید در فرودگاه، اولین سوالی که میکند این است که "مرا کی به فرودگاه جمهوری اسلامی میبرید؟!" به او میگوییم "اینجا فرودگاه جمهوری اسلامی است" او میگوید: "شوخی نکن اگر اینجا فرودگاه جمهوری اسلامی است پس اینها کی هستند و این تابلوها چیست؟". اگر احمد به فرودگاه شهر خودش در یزد هم برود حتی یک عکس و تمثال هم از خود نمیبیند. اگر احمد بخواهد باور کند که این فرودگاه همان فرودگاه جمهوری اسلامی است یک سیلی آبدار برای رضای خدا به گوش من میزند. از فردایی هم که به مملکت بیاید هر روز یک جا دعواست. یک روز به دانشگاه آزاد میرود و یقه جاسبی را میگیرد و میگوید: "نامرد! تروریست فرهنگی! تو اینها را پرورش دادی که الان در خیابان اینگونه هستند؟! او بعد به سیستم قضایی میرود و میگوید: اگر نمیتوانید حکم را خودمان اجرا کنیم. حاجاحمد جلوی سپاه میرود و میگوید: "پس کی به من نیرو میدهید که به بحرین برویم؛ چرا مسامحه میکنید؟ نیروهای آموزش دیده من کجا هستند؟!"
در مراسم تشییع پیکر پدر حاج احمد در حالی که رئیس جمهور هم حضور داشت، از مرحوم «حاجغلامحسین» پدر حاجاحمد پرسیدم "فرمول تولید بچه شیر چیست؟" در این عصر وانفسا چگونه میتوان چنین بچهای تولید کرد؟ البته اگر مثل حاجاحمد تولید شود هر روز در مملکت دعوا خواهد بود.
*قطعاً اگر حاج احمد بود فتنه، 8 ماه طول نمیکشید
مردم در 9 دی به خیابانها آمدند اما کار تمام نشد. حاجاحمد! اگر تو در فتنه 88 بودی قطعاً هشت ماه طول نمیکشید. احمد نبود و ما نتوانستیم عقبه را ببندیم و دوباره جرثومههای فساد در مراسمهای اقتصادی، سیاسی و نظامی تکانهایی میخورند.
احمد! این قوم جهاد کرده آخر سرباخت؛ سرباخت ولی طی زر و زیور باخت؛ احمد این دور، دور بیتمکینیست؛ در اصغر اگر نباخت؛ در اکبر باخت.
ای دل بشارت میدهم خوش روزگاری میرسد؛ یا درد و غم طی میشود یا شهریاری میرسد؛ ای منتظر غمگین مشو، قدری تحمل بیشتر؛ گردی به پا شد در افق، گویی سواری میرسد.