احمد علی سلیمی 16ساله بود که در عملیات بیت المقدس6، برای گرفتن غنایم جنگی، به محل استقرار عراقی ها رفت و در آنجا یک عراقی را که هیکل درشتی داشت، اسیر کرد. او را به سنگرشان برد و این قضیه موجب حیرت فرمانده هان شده بود.
او متولد 1350 در کرج است و میزان مجروحیتش 70درصد تعیین شده است. او 6 ماه در جبهه حضور داشته.
احمد که تا به حال 50 بار عمل جراحی در ناحیه چشمانش انجام داده و هر 4سال یکبار، پیوند قرنیه روی چشمانش انجام می دهد. با وجود وضعیت نامساعد جسمانی که دارد، همیشه امیدوار به شروعی دوباره است.
گفتگوی کوله بار با این جانباز 70درصد شیمیایی را می خوانید:
چه سالی به جبهه اعزام شدید؟
سال 66بعد از گذراندن دوره آموزشی در پادگان سید الشهدا(ع)کرج،به فکه اعزام شدم.40روز در این شهر، آموزش تخصصی خنثی سازی مین را طی کردم و از آنجا به جبهه اعزام شدم. در واحد مهندسی تخریب گردان الوارثین لشگرسید الشهدا(ع) شروع به فعالیت کردم.
تخریب چی ها چه زمانی کارشان را آغاز می کردند؟
معمولا قبل از انجام هر عملیات،اول گروه اطلاعات عملیات برای شناسایی محل اقدام می کردند.بعد از شناسایی محل، گروه مهندسی تخریب چی وارد کار می شدند تا محیط را پاکساری کنند.بعد از انجام این 2مرحله،رزمنده ها وارد عملیات می شدند.
در چه عملیاتی شیمیایی شدید؟
اردیبهشت سال 67 در عملیات بیت المقدس6 (در نزدیکی های حلبچه) شیمیایی شدم.
من آموزش (ش.م. ر) را گذرانده بودم وماسک و آمپول و لباس مخصوص به همراه داشتم.
بعد از خوردن نهار،کارم را در ارتفاعی 12متری ادامه می دادم که دشمن با بمباران شیمیایی غافلگیرمان کرد.من سریع ماسکم را زدم.
یکی از راکت های دشمن در نزدیکی من اصابت کرد و از آن ارتفاع به زمین پرتاب شدم و دندان هایم شکست.لنزهای ماسکم از جایش درآمده بود و از ناحیه چشم به شدت مجروح شدم. لحظه ای بعد، از هوش رفتم ودیگر هیچ چیز نفهمیدم.
چه زمانی به هوش آمدید؟
دچار شکستگی دست و پا هم شده بودم. به بیمارستان صحرایی پاوه منتقل شدم.در آنجا مدت کوتاهی به هوش آمدم و دوباره بیهوش شدم.به یاد دارم که پوست و چشمم به شدت می سوخت.وقتی چشم باز کردم،خودم را در بیمارستان امام رضا(ع) درمشهد مقدس دیدم.
وضعیت مجروحیت تان چگونه بود؟
همچنان از ناحیه های چشم و پوست احساس سوزش می کردم وتا یک هفته حافظه ام را هم از دست داده بودم.بعد از این مدت فهمیدم که چه اتفاقی برایم افتاده است.چشمانم را بسته بودند و نمی توانستم جایی را ببینم.دکترمتخصص چشمم تصمیم گرفت پیوند قرنیه چشم را برای نخستین بار در کشور،روی من انجام دهد.
خانواده ام که به ملاقاتم آمده بودند،اجازه این پیوند را دادند.دکتر قرنیه چشم پیرمرد فوت کرده را به چشم راست من پیوند زد. خوشبختانه بعد از این عمل توانستم بینایی ام را بدست بیاورم.
این نخستین عمل پیوند قرنیه در کشور بود؟
بله. خبر موفقیت انگیز این عمل جراحی بارها در مطبوعات منعکس شد.دکتر می گفت که این وضعیت موقتی است و در آینده باید دوباره آن را جراحی کند.بعد از مدتی برای درمان پوستم به بیمارستان بقیه الله تهران رفتم.
نحوه درمان پوستتان چگونه بود؟
بدنم دچار تاول های ریز و درشتی شده بود.پزشکم به بدنم تیغ می زد تا آنها را از بدنم خارج کنند.این تاول ها با گذشت زمان به صورت گوشت اضافه در آمده بودند.
وضعیت چشمانتان چگونه بود؟
به مروز زمان دید چشمانم کمتر شد .به همین دلیل دوباره به مشهد برگشتم .دکتر این بارچشم چپم را پیوند زد.در حال حاضر هر 4سال یکبار باید چشمانم را پیوند قرنیه بزنم وتا به امروز 50بار عمل روی چشمانم انجام دادند.
اثرات شیمیایی در ریه هايتان هم نفوذ کرده است؟
اثرات شیمیایی روی ریه ام کمتر از ناحیه چشم و پوستم تاثیرگذاشته است.به همین دلیل کمتر از کپسول اکسیژن استفاده می کنم چون دچار تنبلی ریه می شوم.به طورمرتب از اسپری استفاده می کنم.
آب و هوای کرج برای چشمانتان مناسب است؟
خیر. به همین دلیل 6سال در محمود آباد شمال زندگی کردم.در این مدت وضعیت چشمانم بهتر شد.در این مدت برای درمان به تهران برمی گشتم.
درحال حاضر چشمانم به دلیل خشکی، اشک ندارد و مجبورم روزانه 5 بار از اشک مصنوعی استفاده کنم.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 69ازدواج کردم و 2 فرزند دارم.همسرم خودش تقاضا داشت که با یک جانباز ازدواج کند. در حال حاضرفرزندانم "میلاد" و "علی"،عصای دستم هستند. آنها هنگام رانندگی یا وقت های نیازم،کمکم می کنند. خانواده ام بهترین کسانی هستند مجروحیتم را درک می کنند. از آنها ممنونم و خدا را به خاطر داشتن آنها شاکرم.
از دوست و همرزم شهیدتان بگویید؟
شهید" یوسف خورشیدی"سال 64در فاو شیمیایی شد.او سال 83به دلیل عوارض سلاح های شیمیایی به شهادت رسد. یوسف همیشه روحیه شادابی داشت و می گفت که ما سلامتی مان را از دست دادیم و خودمان باید روحیه مان را حفظ کنیم. او از ما بزرگ تر بود و در کارهای فرهنگی و اردویی جانبازان،حضور پررنگی داشت.
درحال حاضر مشکلتان چیست؟
یکی از مشکلاتم در جامعه،رانندگی است. من به دلیل وضعیت چشمانم، نمی توانم این کار را انجام دهم. اگر ورزش سنگین کنم دچار نفس تنگی می شوم. جانبازان به دلیل استفاده های زیاد از داروها دچار پوکی استخوان شدند و باید تحرک داشته باشند.
آيا خاطره ای از دوران دفاع مقدس، داريد؟
دوران دفاع مقدس سراسر خاطره است. من16سالم بود و قد کوتاهی داشتم. در اواسط عملیات بیت المقدس 6، به تنهایی برای گرفتن غنیمت جنگی،به محل استقرار عراقی ها رفتم.درسنگرعراقی ها،یک عراقی زخمی را دیدم که هیکل درشتی داشت. او را اسیر کردم و به سمت محل استقرارمان می بردم.موقع اذان مغرب شد.بعد از خواندن نمازم، او هم خواست دستانش را باز کنم تا نماز بخواند.من به دلیل سن کمم، فریبش را خوردم.بعد از باز کردن دستانش،یک لحظه از او غافل شدم و کم مانده بود اسیرش شوم. وقتی او را به سنگرمان بردم، اين موضوع موجب حیرت فرمانده مان شده بود. او از من خواست تا دیگر چنین کار خطرناکی انجام ندهم.
در پایان اگر حرفی دارید،بگویید؟
همه این قدرت ها و قوت قلب ها را در طول جنگ به خاطر امام خمینی(ره) داشتیم. امام خمینی (ره) برای رزمنده ها قوت قلب بود.
یکی از راکت های دشمن در نزدیکی من اصابت کرد و از آن ارتفاع به زمین پرتاب شدم و دندان هایم شکست.لنزهای ماسکم از جایش درآمده بود و از ناحیه چشم به شدت مجروح شدم. لحظه ای بعد، از هوش رفتم ودیگر هیچ چیز نفهمیدم.