به گزارش مشرق؛ سلسله گزارشی از روزهای پر التهاب در افغانستان بعد از حملات یازده سپتامبر در سال ۲۰۰۱ و زمانی که طالبان قربانی بازی CIA و القاعده شدند را به روایت رضا گنجی روزنامهنگار که آن روزها در افغانستان حضور داشت را در چند قسمت از نظر خواهید گذراند.
-------------------------
قسمت ششم ...
پیش بینی سردار درست از آب درآمد
در گفته های آقای خاتمی، رئیس وقت دولت ایران، نوعی یاس و سرخوردگی دیده می شود. معلوم شد که آمریکایی ها بعد از کسب یک پیروزی آسان در افغانستان، تمایلی به امتیاز دادن به طرف ایرانی ندارند . دولت اصلاحات که فکر می کرد می تواند از این طریق به بخشی از کدورت های چندین ساله ی ایران و آمریکا فائق آید با در بسته روبرو شد. عده ای از اصلاح طلبان میانه رو پی بردند که حق با رهبر عالی ایران بود و دوستی با آمریکا نفعی برای آنها نخواهد داشت.
آقای سید حسین موسویان ، دیپلمات ارشد سابق ایران در کتاب " ایران و آمریکا، نگاهی از درون به گذشته شکست خورده و مسیر صلح" از هشدار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس در نشست شورای عالی امنیت ملی خبر می دهد. او می گوید سردار سلیمانی معتقد بود که آمریکایی ها تنها به دنبال همکاری تاکتیکی با ایران هستند.
سلیمانی همچنین در آن جلسه هشدار می دهد که "اگر آمریکا تصمیم بگیرد بعدا به ایران خیانت کند، همانند اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان به تله خواهد افتاد و افغانستان را با شکست ترک خواهد کرد." آقای حسن روحانی که آن زمان ریاست شورای عالی امنیت ملی را بر عهده داشت تحلیل درستی از اتفاقات بعدی ارائه می دهند. او در همان جلسات گفته بود " همین که خر آمریکایی ها از پل گذشت، آنها به رفتار قبلی خود در برابر ایران باز خواهند گشت". یافته ایشان درباره رفتار آمریکایی ها درست بود اما تعجب این است که چرا پیش تر، این دریافت ها، باعث نشد تا او بفهمد که "فریب و دغل بازی" در ذات سیاست مداران آمریکا امری نهادینه شده است و ساده لوح کسی است که این را نداند.
مسئله مذاکره و رابطه با آمریکا، آن روزها بخشی از مباحث جاری در سطح نخبگان و رسانه ها بود. این مباحث زمانی در کانون توجهات قرار می گرفت و زمانی دیگر به حاشیه می رفت. اصلاح طلبان ، مخالفین رابطه با آمریکا را افرادی کم سواد و فاقد دانش نسبت به مناسبات جهانی می دانستند و معتقد بودند که استدلال منطقی پشت مخالفت هایشان نیست و تنها با شعارهای تند بدنبال افزایش تنش و بستن باب هر نوع رابطه ای هستند . عده ای که انقلاب و جمهوری اسلامی را قبول نداشتند معتقد بودند که ایران و آمریکا دارای منافع مشترک در سطح منطقه ای و بین المللی هستند و می توانند در عین پذیرش این دست از دعواها متحد هم باشند .
طیف دیگر با قبول تضادهای ماهوی و منافع متضاد خواهان بازی معقول همچون روسیه و آمریکا و چین و آمریکا بود . این دو طیف معتقد بودند که بخاطر وجود یک سری مشکلات اقتصادی که ریشه در سیاست خارجی به طور اعم و تحریم های آمریکا به طور اخص دارد، می توان با یک دیپلماسی موفق با آمریکا این مشکلات را حل و فصل کرد.
در مقابل جریان اصولگرا بر این باور بود که تا چه میزان رفع مشکلات اقتصادی ایران ریشه در سیاست خارجی دارد و چه کسی بر این باور است که مسایل اقتصادی از دروازه دیپلماسی می گذرد؟ و مهمتر از همه اینکه آیا برقرای رابطه دوستانه با آمریکا و رفع خصومت ممکن است؟
اصولگرایان مخالف القاء این مطلب بودند که سیاست رسمی جمهوری اسلامی ایران دشمنی مادام العمر با آمریکاست. آنها با استناد به این جمله ی رهبری ایران که " آن روزی که رابطه با آمریکا مفید باشد، اول کسی که بگوید رابطه را ایجاد بکنند، خود بنده هستم " بدنبال خلع سلاح مخالفین شان بوده اند. آنها معتقدند که جمهوری اسلامی ایران هرگز دلیل این دشمنی ها نبوده بلکه عدم قبول تعدد بازیگران قدرتمند در سطح منطقه ای و بین المللی و عدم پذیرش ایران به عنوان یک قدرت که از گستره نفوذ و هژمونی خوبی برخوردار است، از سوی غرب و بخصوص آمریکا، اصلی ترین مانع در ایجاد هر گونه رابطه ی معقول و معمول بین دو کشور است.
اصلاح طلبان در آن مقطع زمانی نتوانستند دیدگاه های متفاوت در این زمینه را بهم نزدیک و یا دیدگاه خود را غالب نمایند. در نهایت موضوع همکاری ایران با آمریکایی ها در افغانستان هم نتوانست کمکی به جریان حامی برقراری رابطه کند چرا که چندی بعد واکنشهای خصمانه جرج بوش، رییس جمهور آمریکا، تمام راههای مذاکره را مسدود کرد. جرج بوش، در سخنرانی سالانه خود در ۲۹ ژانویه ۲۰۰۲ م، ایران را یکی از محورهای اهریمنی (Axis of evil) معرفی کرد.
این اظهارات مقامات ایرانی را شوکه کرد. دولت اصلاحات در داخل توسط رقبای سیاسی اش مورد مواخذه قرار گرفت . اصولگرایان با اینکه می دانستند همکاری با آمریکا در موضوع افغانستان یک تصمیم ملی بوده است اما دولت را متهم به خوشبینی بیش از اندازه کردند. مخالفین دولت اصلاحات در داخل دست پری برای زدن حریف دیرینه شان پیدا کرده بودند اما مانع اصلی در به چالش کشیدن دولت حاکم، مجوزی بود که خاتمی برای اقدامش از عالی ترین مقام و شورای امنیت ملی داشت.
دیدگاه جرج بوش در محور شرارت خواندن ایران واکنش مقامات بسیاری را بدنبال داشت. هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا در این مورد میگوید: «تا آنجا که ذهن یاری میدهد، سابقه نداشته است که حرفهای رؤسای جمهور آمریکا تا این اندازه آشفتگی ایجاد کند.» وزیر خارجه انگلیس نیز این سخنان را به انتخابات کنگره مرتبط دانست، وزیر خارجه کمیسیون اروپا آن را به امپریالیسم آمریکا ربط داده و وزیر خارجه فرانسه آن را سادهانگارانه و مطبوعات آلمان این سخنان را گامی به سوی انزواطلبی و استیلاطلبیعنوان نمودند. تعجب تا بدان حد بود که حتی کارتر رئیس جمهور پیشین آمریکا نیز «محور» را خیلی سادهانگارانه و مضر خواند.
محمد خاتمی در واکنش به این مساله، گفت: «مسئله محور شرارت خواندن ایران، روابط ما را با آمریکا به موقعیتی رساند که شاید بدتر از موقعیتی بود که در آغاز انقلاب و در اوج دشمنیهای ایران و آمریکا وجود داشت.» بدبینی تاریخی نسبت به سیاست های آمریکا بار دیگر احیا شد. مردم ایران نمی توانستند دلیل "محور شرارت" خوانده شدن شان را بفهمند و اینگونه شد که درب دیپلماسی مذاکره برای همکاری در مناقشات منطقه ای بسته شد اما با نفرتی بیشتر.
ادامه دارد ...
رضا گنجی/ کارشناس علوم سیاسی