کد خبر 125004
تاریخ انتشار: ۱۱ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۸:۴۱

شاعران افغانستان با علاقه‌ای وصف ناپذیری که نسبت به امام خمینی(ره) در حیات این رهبر فرزانه داشتند، پس از رحلت امام(ره) نیز این دوستی را در قالب شعر به جهانیان ثابت کردند.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، شاعران افغان همانند بسیاری دیگر از مردم این کشور، پس از رحلت امام خمینی (ره)، به ابراز احساسات پرداختند و با سرودن اشعاری در وصف آن یار سفر کرده، غم و اندوه خود را بروز دادند.

شاعرانی که در رثای آن رهبر فرزانه شعر سروده‌اند از قشرهای مختلف جامعه افغانستان هستند که با محوریت شخصیت کاریزماتیک حضرت امام گردهم آمده‌اند.

با نگاهی گذرا به اشعار شاعران افغان که در سوگ حضرت امام خمینی سروده شده است، می‌توان به این نتیجه رسید که شخصیتی در روزگار ما توانست قواعد اعتباری زمانه‌اش را بشکند و بی‌هیچ سپاه و لشکری به فتح قلب‌‌ها و عواطف انسان‌های روزگار خود حتی مردمانی از ملت‌های دیگر نائل شود.

"محمد آصف رحمانی" از شاعران نسل اول مهاجران افغان است که در شهر هرات افغانستان زندگی می‌کند.

او شعر "دلم ز آتش این سوگنامه می‌سوزد" برای رحلت امام سرود.

دلم ز آتش این سوگنامه می‌سوزد

کجاست موسی عمران که طور تاریک است

بتاز ناله سرکش که گاه جولان است

ز سوز و ساز دلم آه آتش آلود است

جهان به دیدۀ من خانه‌ای پر از دود است

دلم ز‌ آتش این سوگنامه می‌سوزد

زبان و دست قلم زین چکامه می‌سوزد

حدیث سوگ تو در واژه‌ها نمی‌گنجد

غم بزرگ تو در قلب ما نمی‌گنجد

به دور دست کویریم و دربدر ماندیم

پرنده‌های غریبیم و از سفر ماندیم

ز روح آینه دوری نمی‌توانم کرد

درین فراق صبوری نمی‌توانم کرد

اجل نمی‌شنوی از چه رو نوای مرا

بگو بگو بکجا بردی آشنای مرا

اجل بجای سرای دل زمانۀ ما

چه می‌شد آه سری می‌زدی به خانۀ ما؟

دگر که دور کند بعد از این کدورت ما

دگر که دست نوازش کشد به صورت ما

که با غریبی فیضیه همنوا گردد

که با خموشی گلدسته همصدا گردد

به سوگواری تو طاق صبر ایوب است

شریک ماتم تو صد قبیله یعقوب است

ز ارتحال تو چشم ستاره خون بارید

بجای بانگ اذان از مناره خون بارید

درین مصیبت عظما دل نیاز شکست

قسم به قبلۀ حق قامت نماز شکست

حدیث سوگ تو در واژه‌ها نمی‌گنجد

دلم زآتش این سوگنامه می‌سوزد

زبان و دست قلم زین چکامه می‌سوزد

خروش خون تو درگ رگ زمان جاریست

طنین نبض تو در پیکر جهان جاریست

بهرکجا گذرم جای پات می‌بینم

زبلخ تا به فلسطین صدات می‌بینم

همینکه وارث رسم توایم ما را بس

همینکه دشمن خصم توایم ما را بس

او در آغوش قلب‌ها می‌زیست

"فضل‌الله زرکوب" از شعرای پیشکسوت شعر مهاجرت است.

"او در آغوش قلب‌ها می‌زیست" عنوان سروده‌ای از زرکوب در سوگ امام خمینی (ره) است.

آه یارب! چرا گرفته دلم؟

روز و شب را عزا گرفته دلم

دل چه خوانم که باغ سوخته‌ای است

چشم در راه مرگ دوخته‌ای است

آه ای زندگی چه بیرنگی

کوه سنگی به دوش ما ننگی

زندگان سزای نفرینم

که روان را روان ز تن بینم

قامت آسمان و پست زمین

مانده خم تا به روز بازپسین

وه چه بیرحمی ای فرشتۀ مرگ

بگسل از کف تو رشته‌ رشته مرگ

کاش چون دیده زین جهان می‌دوخت

خرمن عمر عاشقان می‌سوخت

بود بر دوش قلب‌ها انگار

پیکر نازنین و خستۀ یار

روی امواج اشک و ماتم و شور

زورق بادبان فتاده ز نور

کای اجل داغدار مان کردی

لشکر بی‌حصار مان کردی

کور سازد تگرگ چشم ترا

پرکند خاک‌مرگ چشم ترا

ای امام! ای عصاره تقوا

ای سحر ساز و مونس شبها

تا تو بودی امید باقی بود

تشنگان را کف تو ساقی بود

در غمت کاش تا روان بودی

چشمه از چشمها روان بودی

در فراقت بهار می‌نالد

بلبل و شاخسار می‌نالد

او در آغوش قلب‌ها می‌زیست

دل خاک سیاه جایش نیست

باغ‌ها رنگ و بو در او خفته

داغ صد آرزو در او خفته

کاش می‌آمدی و می‌دیدی

که چه سخت است درد نومیدی

در فراق تو ای سواره عشق

عالمی سوخت در شراره عشق

کوچه جماران هم در شمار خورشید است

"سید فضل‌الله قدسی" از اولین شاعران مهاجر در ایران است که در میان جامعه ادبی ایران حتی قبل از محمد کاظم کاظمی مطرح بود و شعرهای او در مطبوعات ایران منتشر می‌شد.

"کوچه جماران" از شعرهای معروف و تأثیرگذار او درباره امام خمینی(ره) است:

چارسو درخشیدن گرچه کار خورشید است

کوچة جماران هم در شمار خورشید است

مطلع کلام او از سپیده آکنده است

لب گشودنش عین انتشار خورشید است

این فروغ روحانی کز پگاه او پیداست

نهر جاری نور از چشمه‌سار خورشید است

ساکنان شهر نور! بر شما مبارک باد

خانه‌ای که دیوارش در جوار خورشید است

دیده و دلم امشب، مثل ابر بارانی

این‌چنین که می‌گرید، بی‌قرار خورشید است

سوی مشرق ایمان پرتوی دگر پیداست

این طلیعه نو هم از تبار خورشید است

از تجلّی نورش چون گذشته پرتو گیر

کاین سپیده بر دوشش کوله بار خورشید است

آری، آسمان عشق از طلوع خالی نیست

پاره تن خورشید، یادگار خورشید است

تو که آمدی

"زهرا محمودی" از شاعران نسل دوم شعر مهاجرت است که سروده‌ای در فراق امام خود گفته است:

امام!

تو که آمدی

دریا آرام شد

و باوری سبز شاخه‌های درخت را پوشاند

در جغرافیای آبی آسمان

پرندگان بسیاری به تکاپو برخاستند

زمین زیر گام‌هایت لبخند زد

فکر می‌کنم

خوابی بود

یا افسانه‌ای که از پس دیوارها

حقیقتی رسوخ کرده باشد

اما هوا روشن بود

همیشه هوای سرد بهمن مرا

به انتظار می‌کشاند

شاید انقلابی در راه است

و مهتاب از نگاه عالم آرای تو برخیزد

"حمید مبشر" از شاعران دوره مهاجر است که سروده‌ای در مدح امام خمینی (ره) دارد:

سحرگاهان که عطری از غزل‌های تو بر خیزد

هزاران گل به دور رود آوای تو برخیزد

بیا ای پیر! یک شب باز از چشم زمین بگذر

یقین دارم زمان پیش قدم‌های تو برخیزد

زمین پیراهنی از جنس آواز تو خواهد دوخت

گل سرخی از آهنگ دلارای تو برخیزد

تو جاری کرده‌ای یک کاروان فریاد را در من

که هر شب در حریم سینه غوغای تو برخیزد

بخوان ای پیر! تا جاری شود رود غزل از سنگ

صدای حافظ از سمت مصلای تو برخیزد

هنوز از تربت چشمان تو فانوس می‌روید

و مهتاب از نگاه عالم آرای تو برخیزد

تو رفته‌ای و هزاران پرنده آمده‌اند

"سید محمد ضیا قاسمی" از شاعران جوان مهاجر است که شعری با عنوان" آفتاب بلند" در سوگ رهبر فرزانه و فقید انقلاب اسلامی ایران سروده است:

همیشه در تو بهار و پرنده می‌جویم

که با تو پنجره‌ای، بازگشته بر رویم

چه باشکوه بر این دشت و کوه می‌تازی

سوار ابر گذر می‌کنی ز پهلویم

به آفتاب بلندت که چشم می‌دوزم

سپیده می‌رسد و می‌دمد ز هر سویم

سپیده می‌رسد و نام روشنت جاریست

که نور قبله بپاشی بر این تکاپویم

تو رفته‌ای و هزاران پرنده آمده‌اند

به جستجوی تو تا چشم‌های بیسویم

هنوز حنجره‌ام رو به آسمان قفل است

مرا ببخش اگر از شما نمی‌گویم

غزلی ناتمام

"نظام الدین شکوهی" از شاعران پیشکسوت افغان است که سال‌ها در ایران زندگی می‌کرد و در رثای امام خمینی(ره) شعری سروده است:

از دیار هراس می‌آیم

خسته از جور داس می‌آیم

ورطۀ اضطراب جایم بود

عشق را سربدار می‌دیدمُ

پای تابوت عشق رقص فساد

غنچه‌ها وقت خنده افسردند

در حصار سکوت پژمردند

تن به جرم صدا به تاوان بود

مشق آدم کشی فراوان بود

خون آلاله باده بود آنجا

حق‌کشی کار ساده بود آنجا

پای پائیز تا به باغ  رسید

بوی هجران و درد و داغ رسید

پشت سر را نگاه می‌کردم

اجل آمد به عشق پهلو زد

صبر اینجا رسید و زانو زد

دزدها پشت رخنۀ  باغند

بلبلان در اسارت زاغند

رنگ آیینه‌ها مکدر شد

قلعه اختیار بی در شد

زندگی بی‌تو شام را ماند

غزلی نا تمام را ماند

بعد از این ما و غم نصیبی‌ها

ما  و عکس تو و غریبی‌ها

با تو گویم هجوم دردم را

فصل پائیز باغ زردم را

سبق عشق  را ز سر گیرم

گفته‌های تو را به زر گیرم

لبخند را در بین مردم جار می‌زد

"سید میرحسین مهدوی" از شاعران مطرح نسل اول شعر مهاجرت است که شعری تأثیر گذار در سوگ امام خمینی(ره) سروده است:

مردی که بر خاک تبسم سجده می‌کرد

بر گونه‌های زرد مردم سجده می‌کرد

می‌خواست تا یکدل شود با اوج دریا

مانند موجی پر تلاطم سجده می‌کرد

لبخند را در بین مردم جار می‌زد

بر امتداد دست گندم سجده می‌کرد

پیشانیش سرشار از باران هرشب

بر آب این روح ترنم سجده می‌کرد

دایم سکوت تلخ خود را دار می‌زد

بر تیغ‌های بی ترحم سجده می‌کرد

"روح الله واعظی" نیز از شاعران نسل سوم شعر مهاجرت است که اشعاری در فراق امام خمینی(ره) سروده است.

روی در و دیوار بیا روح الله!

در کوچه و بازار بیا روح الله

در بهمن هر سال دلم می‌گیرد

تا خانۀ بیمار بیا روح الله

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس