نويسنده وبلاگ "صادق آنلاين" در جديدترين مطلب خود با اشاره به پخش قسمت جديد سريال مختارنامه نوشت: از همان روزي که در منابع سريال "مختارنامه" تاريخ طبري را ديدم، شک انگيز به آنچه که جناب ميرباقري ميخواهد برايمان تعريف کند نگاه کردم، چون خوانده بودم که: "در مورد مکتب تاريخ نگاري طبري به نظر ميرسد که وي به سبب ديدگاه فقيهش غالبا از جناح حاکم و ازخلفاي اموي و عباسي طرفداري کرده است." (خورشيد شهادت، دفتر اول)
طبري از نظر عقيدتي هم مورخي متعصب و عامي مذهب بود؛ اعتقادي به اسلام امامتي نداشت و از پيروان سرسخت اسلام خلافتي بود. در کتب قديمي مثل "رجال النجاشي" يا "رجال" علامه حلي يا "الفهرست" شيخ طوسي به سني مذهب بودن طبري تاکيد و تصريح شده.
يا در کتاب "يادنامه طبري" بخش "طبري و سلفي گري" آمده است:
"از نشانه هاي تعصب شديد طبري که فراتر از تعصب اهل سنت است، چيزي ست که ذهبي نقل کرده: ابوالفتح بن ابي الفوارس به يک واسطه روايت مي کند که او گفت: شنيدم محمدبن جرير طبري با ابن صالح اعلم گفتگو مي کردند، ذکري از علي بن ابي طالب به ميان آمد. محمد جرير طبري گفت: اگر کسي ابوبکر و عمر را پيشواي هدايت نشناسد چه طور است؟ ابن صالح پاسخ داد: چنان آدمي بدعت گذار است. طبري که اين پاسخ را نپسنديده بود، معترضانه گفت: بدعتگذار، بدعتگذار، او را بايد کشت."
و يا اين که جناب سيد محمد مهدي جعفري نويسندهي "تاريخ نگاري و مذهب ظاهري" عقيده دارد: "بسياري از روايات نادرست، ضعيف و راست نما، را طبري پخش کرده است."
حالا برسيم به قسمت جديد مختار نامه، جايي که مسلم در خانهي کوفهي مختار دراز کشيده و مختار و کيان و ضربي بالاي سرش در حال سوال و جوابند، مسلم در پاسخ به اين سوال که" تنها امدي؟" مي گويد" نه ما سه نفر بوديم که آن دو در ميانهي راه تلف شدند."
ريشه ي اين داستان به تاريخ طبري بر ميگردد و آن طوري که نوشتهاند، ديگران با واسطه و بي واسطه اين داستان را از طبري گرفته اند، در تاريخ طبري داستان اين گونه نقل مي شود:
"مسلم از مکه حرکت کرد تا به مدينه آمد و در مسجد پيامبر نماز خواند. سپس با خويشان و خاندانش خداحافظي کرد. آنگاه دو نفر از مردان مدينه را براي راهنمايي در سفرش اجير کرد. اما ان دو راهنما او را به بيراهه بردند و چيزي نگذشت که در تاريکي شب راه را گم کردند. تشنگي سختي بر آن ها غلبه کرد، تا آن جا که از ادامه را بازماندند. آن دو راهنما در حالي که ياراي سخن گفتن هم نداشتند، با اشاره جهت مسير را به مسلم نشان دادند. مسلم راه را در پيش گرفت و آن دو راهنما بر اثر تشنگي جان سپردند."
در کتاب "تحريف شناسي عاشورا و تاريخ امام حسين" (همان کتابي که بعضي مشاهده فرمودند!) چند سوال در رابطه با اين داستان مطرح شده که بدون هيچ نتيجهگيري آن ها را بازگو ميکنم. غرض اين که در مورد هر اتفاق، کتاب، سخنراني، نشريه و ... با تفکر برخورد کنيم و هر سخن زيبايي را بيفکر نپذيريم.
"1- آيا اگر اين کار را يک انسان عادي با همسفران خود انجام دهد، او را متهم به بي وفايي و ناجوانمردي نمي کنند؟ اين رفتار حتي از يک عرب بيابانگرد و صحرا نشين هم بعيد است، چه برسد به حضرت مسلم که کشتن ابن زياد را در خانهي "هاني" به صورت ناگهاني ناجوانمردانه ديد و اقدام به اين کار نکرد.
2- چگونه است که آن دو راهنماي بيچاره از تشنگي هلاک شدند، اما مسلم نشد؟ آيا وي آب را به تنهايي مي خورد و از همسفران و راهنمايان خود پنهان مي کرد؟
3- چگونه شد که آن دو راهنما هر دو در يک زمان از ايستادن باز ماندند و با هم نيز هلاک شدند؟ و ..."
چگونه است که آن دو راهنماي بيچاره از تشنگي هلاک شدند، اما مسلم نشد؟ آيا وي آب را به تنهايي مي خورد و از همسفران و راهنمايان خود پنهان مي کرد؟!