به گزارش مشرق به نقل از الف، باید بررسی کرد و دید که شاخص و معیار تقسیم بندی مساحت غرفه ها چه بوده و آیا واقعاً این معیارها رعایت شده اند یا طبق معمول با تبعیض و اعمال نظرات سیاسی و سلیقه ای توأم بوده است.
این یادداشت در مورد یک مصداق از صدها مصداق خلاف ممیزی ها و خلاف اخلاقی است که در کتاب های نمایشگاه و نیز کتاب فروشی های سطح شهر وجود دارد. در یادداشت های بعدی خواهم گفت که چه می شود که به نظر امثال ما این قبیل مصادیق به شدت خطرناک و مضر هستند و باید نسبت به آنان واکنش نشان داد. خواهم گفت که اصلاً چرا با وجود ذکر مصداقش، باید توضیح دهیم که چرا مبتذل یا مضر است و شاید هم باید توضیح دهیم که اصلاً چرا مبتذل مضر است یا اصلاً مبتذل چیست و این حرف ها کیلویی چند است؟
باید گفت و نوشت که چگونه این منکرات، مفسده ها و حرام های قطعی و کبیره شده است مباح یا برای برخی لذید و مستحب. باید همان طور که عده ای فاسد و منحرف این قدر گفتند و نوشتند و دفاع کردند که توانستند نهادینه سازی ابتذال فرهنگی و ادبیات رکیک را به سرانجام برسانند، ما هم قباحت و وقاحت این سبک روایی و ادبی و این تفکر به واقع بینی را هویدا کنیم. شد، الحمدلله و المنة! اگر هم نشد باز هم الحمدلله که جرأت کردیم تا مانند نیکولایماکیاولی عمل نکنیم و تکلیف را قربانی نتیجه ی احتمالی یا به ظاهر شکست خورده نگردانیم. قطعاً عده ای گلایه مند خواهند شد که "حالا یک چیزی در یک کتابی نوشته اند! چرا مته به خشخاش می گذارید" یا این که "همه چیمان درست شده و فقط مانده همین چند خط کتاب ها؟" یا این که "بابا مملکت سه هزار میلیارد توماناز بیت المالدزدیدند، یک آب هم روش! آن وقت شما آمده اید می گویید بیلمان کو؟!" یا "اگه مردین برین یقه ی فلانی را بگیرید" و از این قبیل فرافکنی ها و اقوال بی ربط. ان شاء الله در یادداشت های بعدی در این باره مفصل تر و جامع تر خواهم نوشت. نقداً برویم سریع تر سراغ مصداق ماجرا.
نام انتشارات... به گوش تمامی طرفداران کتاب و رمان دوستان خورده است. در غرفه ای حدود دو برابر غرفه ی نشر افق پر است از رمان های ترجمه شده ی نامی و برنده جوایز رنگارنگ. فقط بخشی از یکی از کتاب های نشر... را خدمتتان عیناً نقل می کنم و قضاوت با شما. ان شاء الله باقی مصادیق و تفاسیر هم در یادداشت های بعدی خواهند آمد.
این کتاب «خداحافظ گاری کوپر»، نوشته رومن گاری و ترجمه ی سروش حبیبی است.کتابی معروف که چاپ دهمش (زمستان ۱۳۹۰) در نمایشگاه امسال توزیع می شود. شخصاً نه این کتاب را خوانده بودم و نه امثالش را. از عزیزی شنیدم که بخشی از این کتاب جملات زننده ای دارد و اصولاً جزء کتاب هایی است که به عنوان رمان های پر ایراد (از لحاظ ارجاعات جنسی) و به تعبیری رمانی جنسی-درخشان محسوب می شود. [*رمان جنسی-درخشان ترکیبی است که بنده ی حقیر از همین لحظه ابداع و استفاده می کنم و منظورم رمان هایی هستند که آن قدر جایزه می گیرند و تقدیر می شوند و مورد حمایت منتقدین قرار می گیرند و ترجمه و چاپ می شوند و با شمارگان فراوان به چاپ های بعدی می رسند و می فروشند، که مخاطبین مرعوب این محاسن نسبی شده و قبحی ذاتی مانند اشارات جنسی یا ادبیات رکیک را نادیده انگاشته و کاملاً مباح در نظر می گیرند و بعضاً دفاعشان در این دست آثار این است که "ادبیات این کتاب غنی و وزین است، ولی خب حالا چند تا مورد این چنینی هم دارد! حالا شما فقط همان قسمت هایش نظرتان را جلب کرده و سوزنتان روی همان بخشش گیر کرده؟!" و پس از مدتی ممکن است ما به دیدگاه بدبینانه یا بدتر از آن هم متهم شویم.]
خلاصه بر آن شدم تا کتاب را خریده و ببینم دقیقاً تا چه حد این کتاب با وصف الحالی که از آن شنیده ام مطابقت دارد و اگر دارد پس ما چقدر بی عرضه ایم که با وجود ممیزی های سفت و سخت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی –خصوصاً درباره ی ممنوعیت ارجاعات جنسی و استفاده از ادبیات رکیک- چنین رمان هایی آن هم با شمارگان و نوبت چاپ فراوان و در انتشارات گوناگون و با عناوین متعدد دارد کتاب خانه های مردممان را پر می کند و ما هم به نظرمان فروششان هیچ ایرادی ندارد. البته شاید بسیاری به این چنین متن هایی عادت کرده باشند و ذائقه شان به سبب بیماری ناشی از خو گرفتن با چنین کتبی، حتی نثر، ادبیات و جهان بینی اش را بپسندند؛ ولی به نظرم اگر اکثریت جامعه هم چنین نظری داشته باشند، باز هم چنین کتابی هیچ ضرورتی ندارد تا چاپ شود یا بدون رعایت ممیزی منتشر شود.
در صفحات ۱۰ و ۱۱ «خداحافظ گاری کوپر» آمده:
«آخر این هم شد کار، که آدم سر یک طناب را بگیرد و دنبال کون یک قایق روی آب سر بخورد؟ چه حرفها!» ... اگر یک دختر را با یکی از این قایقها به دریا ببرید خود به خود لنگش را برایتان باز می کند. با این قایقها هر بچه ننه ای دون ژوان می شود. باگمورنحق دارد. می گوید تمدن ما تمدن دست خر پلاستیکی است. هیچ چیزش طبیعی و صادقانه نیست. همه چیز مصنوعی است و نقش بازی می کند. اتومبیل، کمونیسم، میهن پرستی، مائو، کاسترو، اینها همه همان ذکر مصنوعیند. یک روز چیکس از تسرمات برگشته بود و حالش خیلی خراب بود! دلش پاک آشوب بود. با دختری خوابیده بود و دختره یکی از آن دیافراگمهایی را گذاشته بود که دموکراتهایکانکتی کات پخش کرده اند و روی آنها نوشته است: «من به کندی رأی می دهم.» می گفت: حالا دیگر آدم نمی داند کجا بگذارد که خیالش آسوده باشد. دیگر یک سوراخ امن پیدا نمی شود. ... اما آن پایین از هیچ کاری رو گردان نبود. آنجا در دنیای خودش نبود، میان غریبه ها بود و بایست همرنگ جماعت شود. تنها چیزی که تحملش را نداشت ساده پرستها بودند، که دنبالش می افتادند. اما او اجازه نمی داد که کسی به ماتحتش دست درازی کند: نه عمو سام، نه ویتنام، نه ارتش، نه پلیس و نه ساده پرستها. آخر مگر می شد که یک جوان بیست ساله از آمریکا فرار کند بیاید سوییس و مالش را تحویل اینها بدهد! ...
این تنها بخشی از دو صفحه از کتاب «فلسفی-سیاسی-جنسی-مبتذل-درخشان»(!!!) خداحافظ گاری کوپر بود! تو خود حدیثی شدیداً مفصل بخوان از مجمل این کتاب و از مجمل دیگر کتاب ها و از مجمل کل کتاب های ترجمه شده.
این تنها چند خط از دو صفحه یک کتاب بود. نمونه هایی از همین کتاب و از کتاب های دیگر می توان ذکر کرد که در همین حد از ابتذال باشد. حال سؤال ما از مسئولین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی این است که اولاً با روند طولانی اداری صدور مجوز، چرا چنین کتاب هایی مجوز دریافت می کنند؟ ثانیاً امروز که دیگر بسیاری می دانند این کتاب، بد نام مستهجن و مبتذل است و قطعاً و حتماً به گوش مسئولین وزارت فرهنگ و ارشاد رسیده، چرا لغو مجوز نمی شود؟
البته با در نظر گرفتن احتمالی بعید، می توان گفت که به گوش مسئولین نرسیده و ما هم بر فرض محال می گوییم باشد، تا الآن نرسیده، حال که ما خودمان خدمتتان عرض کردیم ببینیم لغو محوز می شود یا خیر. ثالثاً چرا به چنین کتاب های مجوز اعطا می شود، اما سه سال متوالی است که به انتشارات نشر افکار و اندیشه های شهید آیت الله بهشتی اجازه شرکت در نمایشگاه بین المللی کتاب داده نمی شود؟ این نوشتار اصلا وارد مصادیق اینکه چرا این انتشارات در نمایشگاه نیست نمی شود. اما قطعا وزارت ارشاد می تواند راه حلی بی اندیشد که حداقل افکار خود شهید بهشتی فارق از سیاسی کاری های سیاسیون ومنتصبین وی، در نمایشگاه انعکاس داده شود.
چهار روز از نمایشگاه بیست و پنجم می گذرد و هر که مشتری همیشگی نمایشگاه بین المللی کتاب تهران باشد، فهمیده که غرفه ی برخی انتشارات جا به جا شده، برخی عریض و طویل و برخی نقلی و در حاشیه و برخی هم بدون غرفه و محروم از حضور.