کد خبر 115181
تاریخ انتشار: ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۰۹:۴۶

نویسنده در بخشی از این خبرنامه نوشت: چهارشنبه دم غروب کنار میدان شهید بهشتی یک مغازه دوچرخه‌سازی قدیمی دیدم که صاحبش پیرمردی بود. ازش اجازه گرفتم که فردا بروم و ببینمش و با هم حرف بزنیم. هیچ نپرسید کی هستی و چی می‌خواهی و ... گفت: «بیا حتما!» همین.

به گزارش مشرق به نقل از مهر، مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامه‌نویسی آزموده و کتاب‌هایی از او در قالب داستان در دسترس علاقه‌مندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارک و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامه‌نویسی این نویسنده نامدار، دست به تک‌نگاری‌های کوتاه و خواندنی زده است.

او در نخستین سفر خود به شهر یزد، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 55 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از یکشنبه در هفت قسمت با درج عکس‌های نویسنده در پی هم منتشر می‌شود. اینک بخش ششم و ماقبل این سفرنامه:

شهر سابق دوچرخه‌ها

چهارشنبه دم غروب کنار میدان شهید بهشتی یک مغازه دوچرخه‌سازی قدیمی دیدم که صاحبش پیرمردی بود. ازش اجازه گرفتم که فردا بروم و ببینمش و با هم حرف بزنیم. هیچ نپرسید کی هستی و چی می‌خواهی و ... گفت بیا حتما! همین.

اولین چیزی که در مطلب جلال از یزد دیده می‌شود همین دوچرخه‌های پر تعداد در شهر است:«... شهر پر بود از دوچرخه‌های فلیپس و راله. آخوندها هم سوار بودند و پا می‌زدند و می‌رفتند... شهرت بی موردی است اصفهان پیدا کرده از نظر فراوانی دوچرخه. این شهر یزد است که شهر دوچرخه‌هاست و بیش از آن شهر بادگیرهای بلند. فکر می‌کنم اگر کارخانه فیلیپس همین یک شهر را به عنوان مشتری داشته باشد دست کم تا صد سال دیگر نانش توی روغن است...»

البته معلوم است جلال جمله آخر این پاراگراف را برای اغراق گفته و آن 100 سال هم عدد کثرت است ولی به هرحال الان 50-60 سال از آن موقع می‌گذرد و دیگر دوچرخه‌ها مجال زیادی برای در خیابان بودن ندارند.

هر چند فکر کنم اگر خود مردم قانع بشوند باز برگردند به دوچرخه، جاذبه توریستی جدی‌ای پیدا کند شهر یزد. همان طور که قبلا این جاذبه را داشته آنقدر که دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در کتاب روزهایش به دوچرخه‌های زیاد شهر اشاره کرده، همین طور جلال آل احمد. همین طور علی اصغر مهاجر در کتاب زیر آسمان کویر. و همه این مشاهدات برای قبل از سال 1340 است. یزد هنوز ظرفیت دارد که شهر دوچرخه‌ها باشد.

گویی صاحبان دوچرخه‌ها دیگر میلی برای پس گرفتن آنها ندارند

از حاج تقی حبیبی پرت افتادم! پیرمرد 75 سال سن داشت و حدود 60 سال دوچرخه‌ساز بود. مغازه‌اش پر بود از دوچرخه‌های جدید و قدیم که روی هم تلنبار شده بود و انگار صاحبان‌شان عجله‌ای برای پس گرفتن آنها نداشتند. حاج تقی نشسته بود کنار درمغازه‌اش که رسیدم. به محض اینکه درباره یزدی‌ها و خوی و خصلت اصلی‌شان پرسیدم، بی‌درنگ گفت: یزدی محتاط است، احتیاط می‌کند. توی بعضی شهرها کاسب‌ها حساب پول مردم را می‌کنند ولی یزدی‌ها حساب پول خودشان را می‌کنند.

بیت‌الغزل حرف‌هایش همین احتیاط بود و اینکه باید بخشی از درآمد را برای روز مبادا کنار گذاشت.

می‌گفت در شصت سال کاسبی هیچ وقت بدهکار نبوده، نه به دولت نه به ملت. همیشه هم دوچرخه‌ساز باقی مانده. دو سه سالی در زاهدان کار کرده بود ولی بالاخره برگشته بود.

از خیابان‌های خاکی 60 سال پیش گفت و ماشین‌های انگشت‌شمار شهر و دوچرخه‌های پرشمار که باعث شده بود او کاسبی نسبتا پررونقی داشته باشد تا جایی که در همان اوایل جوانی بتواند مغازه‌اش را بخرد. مغازه‌ای که بعد از 60 سال هنوز چراغش روشن است.

خود حاج تقی یکی از آن دوچرخه‌های قدیمی ساخت انگلیس داشت و می‌گفت دیگر این دوچرخه‌ها را هند و تایوان و کره تولید می‌کنند.

خانه‌اش قبلا در کوچه روبه‌روی مغازه‌اش بوده و حالا در صفاییه. می‌گوید مردم با هم خوب بودند و کاری به کار هم نداشتند هم آن موقع هم حالا.

دوره دوچرخه‌ها را دوست‌تر می‌داشت و می‌گفت: زمانی که ملت با دوچرخه می‌رفتند هیچ خرجی نداشت حتی یک ریال.

دوچرخه‌های لاری و هامبر و هرکولس و سه تفنگ و اینها بود مال انگلستان.

پرسیدم: در یزد مردم با هم دیگر سر چه چیزی دعوای‌شان می‌شود؟

گفت: دعوا و اختلاف برای سبکی خود آدم است. ما این همه سال اینجا هستیم یک موقعی هم در دایره فلکه بودیم دعوا نکردیم.

می‌گفت مغازه فلکه را اجاره کرده بود به ماهی دوازده قِران. صاحب مغازه هم از او یک نوشته گرفته بوده که: اگر کار نکردی پول ما را هم ندهی، اجاره به ما ندهی تا شش ماه، ما راضی نیستیم!

وسط صحبت با حاج تقی جوان‌هایی می‌آمدند و وسیله می‌گرفتند یا با استکان خالی می‌آمدند چای ببرند. حاج تقی می‌گفت اینها هم چراغی‌های ما هستند! یعنی کاسب‌های همسایه.

حاج تقی دوچرخه‌ساز مشتریانی از سنین مختلف دارد

پرسیدم: حاج آقا یزدی‌ها با زرتشتی‌ها رابطه‌های‌شان خوب است؟

گفت: رابطه‌های‌شان خوب است زرتشتی‌ها هم مردمان خوبی هستند. هیچ کار به کسی ندارند. می‌روند در خانه‌های‌شان یک ریال از کسی را هم نمی‌خورند، مردمان حسابی درست. بد آن موقعی است که شما اذیتِ من کنید من هم بیافتم به اینکه شما را اذیت کنم. وقتی شما پیش من خوب باشید، من هم پیش شما خوب هستم، بد می‌گویم؟

پیرمرد بد نمی‌گفت حرف حساب می‌زد. همین موقع‌ها بود که یکی دیگر از هم‌چراغی‌هایش (که این یکی مسن بود) با دوچرخه‌ای قدیمی و انگلیسی سر رسید و بی‌آنکه متوجه من باشد از وضعیت خیابان و شلوغی‌اش نالید برای حاج تقی. دیدم صحبت حاج تقی با رفیقش گرم شده بلند شدم و خداحافظی کردم و بیرون آمدم.

از پیش حاج تقی که بیرون آمدم حساس شدم به اینکه ببینم دوچرخه سوار می‌بینم یا نه. حالا که خوب می‌دیدم هنوز پیرمردهایی با دوچرخه‌های هندی و انگلیسی در شهر دیده می‌شدند مخصوصا در بافت تاریخی. هر وقت هم از کنار آدم رد می‌شوند، سلام می‌کنند. مهم هم نیست که کم سن‌تر باشی و قیافه‌ات شبیه مسافرها و توریست‌ها باشد.

پیرمردها و دوچرخه‌های‌شان حال و هوای سال‌های دهه 30 و 40 یادداشت جلال را زنده می‌کردند در کوچه‌های کاهگلی یزد.

کدام شعربافی

یک زمانی نان مردم یزد از همین شعربافی در می‌آمد. کاری که با خوی و خصلت‌شان هم سازگاری داشت؛ هر خانواده‌ای در خانه‌اش دو سه دستگاه شعربافی به پا می‌کرد و سرش در لاک خودش بود. الان ولی دیگر شعربافی سنتی و دستی تقریبا وجود ندارد و همه چیز ماشینی شده.

شَعر در عربی یعنی مو و شعربافی یعنی بافتن تارهای نخی به باریکی مو. شِعربافی هم می‌گویند به این کار به خاطر ریتم و آهنگ رنگ‌های پارچه‌ها و نخ‌ها. اینها را حمید پسر جوانی به ما گفت که در زندان اسکندر یا مدرسه ضیاییه یکی از اتاق‌هایش را اجاره کرده بود و دستگاه شعربافی را علم کرده بود و بیشتر البته جنبه نمایشی داشت و حمید در واقع فروشنده بود تا بافنده هرچند بافتن بلد بود.

در واقع همه چیز در بافت قدیم شبیه یک نمایشگاه بزرگ است، روح ندارد. دستگاه‌های شعربافی نمایشی، درهای کلون‌دار نمایشی که کنارش یک آیفون تصویری هم بود، دیوار کاهگلی نمایشی که اگر جایی ریختگی داشت معلوم می‌شد برای یک دست شدن محله روی دیوارهای جدید کاهگل کشیده‌اند.

صنعت شعربافی هنوز در یزد زنده است

حمید مدعی بود خانواده‌اش تنها خانواده‌ای هستند که شعربافی سنتی را در یزد ادامه می‌دهند و ما این ادعا را از یکی دو نفر دیگر هم شنیدیم. حتی اگر همه‌شان هم راست گفته باشند گریزی نیست از اینکه بگوییم شعربافی و نساجی سنتی دیگر در یزد رو به انقراض کامل است و همه چیز ماشینی شده. البته جای شکرش باقی است که هنوز دست چینی‌ها به این صنعت باز نشده!

شب هم رفتیم و باغ دولت‌آباد را دیدیم و بادگیرش را که بزرگ‌ترین بادگیر جهان بود. مطمئن هستم اگر این بلندترین بادگیر در گینس ثبت بشود، یک آدم علافی پیدا خواهد شد که 2-3 متر بلندتر از بادگیر 33 متری باغ دولت‌آباد را بسازد و رکورددار بشود.

از عصر باد شدیدی در شهر وزید و گرد و خاک کرد. کم‌کم شد طوفان و شن‌ریزه همه شهر را پوشاند. 10 متر جلوتر دیده نمی‌شد. آدم را یاد جاده چالوس می‌انداخت و پل زنگوله و سیاه‌بیشه و هزارچم و مه‌گرفتگی‌های عجیبش.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس